غزلیات – بابا فغانی
صبا برگ گلی سوی من مجنون نیندازد
صبا برگ گلی سوی من مجنون نیندازد که از خار دگر در رهگذارم خون نیندازد نیفتم هیچگه در بزم شمع خود چو پروانه که کس…
شبانه می زده یی ماه من چنین پیداست
شبانه می زده یی ماه من چنین پیداست نشان باده ات از لعل آتشین پیداست همین بکینه ی ما تیر در کمان داری در ابرویت…
سحر ز میکده گریان و دردناک شدم
سحر ز میکده گریان و دردناک شدم براه دوست فتادم چو اشک و خاک شدم چراغ دیده ی من شمع روی ساقی بود که زد…
زبان بوصف جمال تو بر نمی آید
زبان بوصف جمال تو بر نمی آید که خوبی تو بتقریر در نمی آید هزار صورت اگر می کشد مصور صنع یکی ز شکل تو…
روز از روز زبونتر کندم گردون بین
روز از روز زبونتر کندم گردون بین بخت فیروز نگر طالع روز افزون بین در رهم نیشتری خاست زهر قطره ی اشک اثر دیده ی…
دوش آه من سر راهش برسم داد بست
دوش آه من سر راهش برسم داد بست باز کرد آن حلقه ی زلف و در بیداد بست خواستم از کاو کاو غمزه اش فریاد…
دلم پیاله ی خون جام لاله گون چکنم
دلم پیاله ی خون جام لاله گون چکنم شراب در کف و سوز تو در درون چکنم به آتش دگری چون نمی روی از دل…
دگرم ز روی ساقی چه گلی شکفت امشب
دگرم ز روی ساقی چه گلی شکفت امشب دل بیقرار در خون بچه روز خفت امشب به تبسم نهانی که زدی به گریهٔ من مژهٔ…
دارد زبون بتیغ زبان طعنه گو مرا
دارد زبون بتیغ زبان طعنه گو مرا بستان بخیر ای اجل از دست او مرا یا رب چه کینه داشت بمن دشمنی که او شد…
خوبان که ز ملک دلشان چشم خراجست
خوبان که ز ملک دلشان چشم خراجست حق نظرست آنکه ستانند نه باجست در دست طبیبست علاج همه دردی دردی که طبیبم دهد آنرا چه…
حسن تو بچشم ما نگنجد
حسن تو بچشم ما نگنجد آن نور به هیچ جا نگنجد باز امشبم از خیال آن روی در دیده و دل صفا نگنجد بی مغز…
چه بد گفتم که خونم زین جواب تلخ میریزی
چه بد گفتم که خونم زین جواب تلخ میریزی شکر داری و در جامم شراب تلخ میریزی دلی دارم به صد جا داغ و طعن…
چمن شکفت و نسیمی ز هر گلی برخاست
چمن شکفت و نسیمی ز هر گلی برخاست ز هر نهال گلی بانگ بلبلی برخاست نسیم صبح، دلاویز و مشگبیز آمد مگر ز سلسله ی…
تو گفتی کز سر کوی تو رو گردان شوم روزی
تو گفتی کز سر کوی تو رو گردان شوم روزی ببویی قانع از آن خاک مشک افشان شوم روزی همان دل مرده ام گر با…
تا کی ای غنچه دهن گوش بهر پند کنی
تا کی ای غنچه دهن گوش بهر پند کنی سخنی گو که زبان همه را بند کنی وقت آن شد که در آیی ز ره…
بیخود شدم ز آمدنت باده چون کشم
بیخود شدم ز آمدنت باده چون کشم کامی از آن عذار و لب ساده چون کشم جانی که در ریاضت حاجت تمام سوخت پیش تو…
به چشم من ز دگر روزها فزون شدهای
به چشم من ز دگر روزها فزون شدهای نظر در آینه افگن ببین که چون شدهای دگر به دیده چنانی که دل گمان دارد که…
برون خرام و قدم نه رکاب زرین را
برون خرام و قدم نه رکاب زرین را نگارخانه ی چین ساز خانه ی زین را بپابوس تو دست از وجود خود شستم نثار، جوهر…
باز آن مه در سمند ناز در جولان شده
باز آن مه در سمند ناز در جولان شده فتنه را سر کرده و سر فتنه ی دوران شده تا صف خوبان شهر آشوب را…
ای هر قدم بخاک رهت بسملی دگر
ای هر قدم بخاک رهت بسملی دگر در خون ز ترکتاز تو هر سو دلی دگر شب نیست کز فروغ تو ای شمع انجمن پروانه…
ای حدیثت شکر ناب چه شیرینسخنی
ای حدیثت شکر ناب چه شیرینسخنی که به شیرینی گفتار شکر میشکنی می.توان دید ز لطف بدنت جوهر جان جان من باد فدای تو چه…
ای از لب تو خطبه کلام قدیم را
ای از لب تو خطبه کلام قدیم را باعث، رسوم شرع تو امید و بیم را اول عظیم داشته شأن ترا خدای وانگاه برفراشته عرش…
امروز صفای دلم از سیمتنی بود
امروز صفای دلم از سیمتنی بود جانم پر از اندیشه ی نسرین بدنی بود چون دسته ی گل ساعدم از داغ نهانی آراسته زان دست…
از کوی تو چون باد بر آشفتم و رفتم
از کوی تو چون باد بر آشفتم و رفتم گردی ز دل مدعیان رفتم و رفتم خون بسته دلم ته بته از داغ جدایی ایگل…
یار را چون هوس صحبت درویشانست
یار را چون هوس صحبت درویشانست گر قدم رنجه کند دولت درویشانست جگر پاره و داغ دل خونابه چکان لاله ی عیش و گل عشرت…
هرگز نظر به کام نیالودهایم ما
هرگز نظر به کام نیالودهایم ما فارغ نشین حسود که آسودهایم ما زخم دل شکسته به الماس بستهایم بر داغهای سینه نمک سودهایم ما آب…
هر دل که گرم از آتش پنهان من شود
هر دل که گرم از آتش پنهان من شود گر کافر فرنگ بود بت شکن شود از دل که بگسلم گره ی غم ز تیر…
نشد جز درد و داغ عشق حاصل در سفر ما را
نشد جز درد و داغ عشق حاصل در سفر ما را که از هر شهر و یاری ماند داغی در جگر ما را اگر چه…
مه من چند یار ارجمندان می توان بودن
مه من چند یار ارجمندان می توان بودن دمی هم بر مراد دردمندان می توان بودن بروی بلبلی گر بشکفد گل می کند کاری چه…
مستم اگر باده نیست لعل لب یار هست
مستم اگر باده نیست لعل لب یار هست گو می تلخم مباش شربت دیدار هست ساقی ما بیطلب گر ندهد جرعهای تشنهلبان را کجا قوت…
مدام از کشت امیدم خس و خاشاک میروید
مدام از کشت امیدم خس و خاشاک میروید عجب گر بر مراد من گلی از خاک میروید چو من بیبهرهام از عشرت دنیا چه سودم…
ما گرفتاریم بر ما ناوک بیداد ریز
ما گرفتاریم بر ما ناوک بیداد ریز سوسن و گل در کنار مردم آزاد ریز قطره ی خونابه ام در آتش گلخن فگن پاره ی…
گه به لطفم مینوازد گه به نازم میکشد
گه به لطفم مینوازد گه به نازم میکشد زنده میسازد مرا آن شوخ و بازم میکشد نازنین من کجایی وه که در راه امید دیدهٔ…
گردم بهوا رفت چه گلگون فرسست این
گردم بهوا رفت چه گلگون فرسست این خون می کند و می رود آیا چه کسست این بر دیده ی ما منتظران رخش مکن گرم…
که برفروخت بمی چهره آفتاب مرا
که برفروخت بمی چهره آفتاب مرا که ساخت تیز بر آتش دل کباب مرا شبی که مست بکاشانه ام فرود آید فرشته رشک برد مجلس…
عمریست کز سر ما میل مراد رفته
عمریست کز سر ما میل مراد رفته شادی و کامرانی ما را زیاد رفته از برق نا امیدی آتش بجان فتاده وز آه نا مرادی…
شود صد سوز پنهان هر دم از داغ دلم روشن
شود صد سوز پنهان هر دم از داغ دلم روشن که داغ بود آیینهٔ گیتینمای من روم در دشت و چون مجنون نهم سر در…
شب چون روم ز منزل آن ماه خرگهی
شب چون روم ز منزل آن ماه خرگهی از دیده سیل اشک نهد رو بهمرهی چندانکه رفتم از پی گرد سمند او روزی نشد که…
ستمگران غم اهل نظر نمی دانند
ستمگران غم اهل نظر نمی دانند جراحت دل و داغ جگر نمی دانند دو اسبه رو به هم آورده در بساط غرور ستاره بازی گردون…
ز می برآمده، آن رنگ آل تا چکند
ز می برآمده، آن رنگ آل تا چکند حضور عیش و غرور جمال تا چکند گره فگنده بر ابرو و کج نهاده کلاه هزار عربده…
رمید از خواب چشمان عتاب آلوده بینیدش
رمید از خواب چشمان عتاب آلوده بینیدش بخونم تشنه لبهای شراب آلوده بینیدش برامد خواب کرده از چمن تا جان دهد عاشق نشان برگ گل…
دوش از طرف گلستان مست و غلتان آمدی
دوش از طرف گلستان مست و غلتان آمدی گرچه ما را کشتی اما خوشتر از جان آمدی با که می خوردی که بیخود گشتم از…
دلم بی آن شکر لب ترک عیش خویشتن گیرد
دلم بی آن شکر لب ترک عیش خویشتن گیرد نه گل را بو کند نه ساغر می در دهن گیرد من از خون خوردن شبهای…
دست اجلم بر دل ماتمزده ره بست
دست اجلم بر دل ماتمزده ره بست عود دلم از دود جگر تار سیه بست منشور سرافرازی و گردنکشی او تعویذ دل ماست که بر…
خیز و چراغ صبح کن ماه تمام خویش را
خیز و چراغ صبح کن ماه تمام خویش را ساغر آفتاب ده تشنه ی جام خویش را خال نهاده پیش لب زلف کشیده گرد رخ…
خوبان دل غمناک ندانند چه حاصل
خوبان دل غمناک ندانند چه حاصل درد جگر چاک ندانند چه حاصل چند اینهمه از دور نگه کردن و مردن قدر نظر پاک ندانند چه…
خرم شبی که گردد معشوق یار عاشق
خرم شبی که گردد معشوق یار عاشق مست آید و گذارد سر در کنار عاشق ناز و عتاب شیرین از حد گذشت ترسم زاندم که…
چه باشد عاشقی خود را به غمها مبتلا کردن
چه باشد عاشقی خود را به غمها مبتلا کردن به صد خون جگر بیگانهای را آشنا کردن چه حاصل زین همه افسانهٔ مهر و وفا…
چشمت ز حال ما چو نظر باز می گرفت
چشمت ز حال ما چو نظر باز می گرفت این شیوه کاشکی هم از آغاز می گرفت دل از بهانه ی تو زبون شد، چنین…
تو گر زارم کشی غمخوار جان من که خواهد شد
تو گر زارم کشی غمخوار جان من که خواهد شد که خواهد خواست خونم، مهربان من که خواهد شد مگر خواب اجل گیرد شب هجر…