غزلیات – بابا فغانی
ماتم نشست و کوکبه ی سور شد بلند
ماتم نشست و کوکبه ی سور شد بلند صد نیزه در حوالی ما نور شد بلند گلبانک میفروش بدردی کشان رسید پنداشتی که زمزمه ی…
لعلت ازمی خنده بر برگ گل سیراب زد
لعلت ازمی خنده بر برگ گل سیراب زد شمع رویت شعله بر خورشید عالمتاب زد دید در محراب نقش طاق ابرویت امام شد دلش بیتاب…
گرچه طور رندی و بدنامی از حد میبرم
گرچه طور رندی و بدنامی از حد میبرم کافرم گر شمهای از حال خود بد میبرم هر زمان سنگ جفایی بر سفالم میخورد کوه کوه…
کنون که باد خزان فرش لعل فام کشید
کنون که باد خزان فرش لعل فام کشید خوش آنکه در صف مستان نشست و جام کشید دلم که جام نگون داشت سالها چو حباب…
غمت خوردم که روزی با تو چون گل همنفس باشم
غمت خوردم که روزی با تو چون گل همنفس باشم نه چون وقت گل آید در شمار خار و خس باشم مرا از سوختن شد…
طبع تو بدخوی بود نرم و حلیم از چه شد
طبع تو بدخوی بود نرم و حلیم از چه شد آنکه سر فتنه داشت یار و ندیم از چه شد رفت ز دامان تو گرد…
شبها گذشت و چشم من یک لحظه آرامی ندید
شبها گذشت و چشم من یک لحظه آرامی ندید بی گریه صبحی دم نزد بی خون دل شامی ندید یکشب سر شوریده ام سامان بالینی…
سراسر شیوهٔ نازست سرو ناز پروردش
سراسر شیوهٔ نازست سرو ناز پروردش ولی در جلوهٔ جولان نمییابد کسی گردش خیال جوهر فرد دهانش جان مشتاقان ز هستی فرد سازد جان فدای…
زهی حیات ابد از لبت حوالهٔ ما
زهی حیات ابد از لبت حوالهٔ ما دمی وصال تو عمر هزارسالهٔ ما زآب دیده برد سیل خانهٔ مردم رسول اشک چو پیش آورد رسالهٔ…
ز دل جز خون نشان در چشم بیحاصل نمییابم
ز دل جز خون نشان در چشم بیحاصل نمییابم نشان خون دل مییابم اما دل نمییابم قدم در هیچ منزل بیگل رویت نپیمایم که صد…
دیده را فرش حریم حرمت ساخته ام
دیده را فرش حریم حرمت ساخته ام مردم دیده طفیل قدمت ساخته ام اینکه از وصل توام غنچه ی امید شکفت گل آنست که با…
دم به دم در عاشقی دل را زیانی میشود
دم به دم در عاشقی دل را زیانی میشود هر زمان از عمر من آخر زمانی میشود دل اسیر خردسالی گشت و این چرخ کهن…
دل بیتو چنان سوخت که داغش نتوان یافت
دل بیتو چنان سوخت که داغش نتوان یافت در بزم تو دیگر بچراغش نتوان یافت هر چند که گم گشته ی ما هست پری خوی…
داری برقیبان سریاری عجب از تو
داری برقیبان سریاری عجب از تو بر گریه ی ما رحم نداری عجب از تو ما را به یک چشم زدن کار توان ساخت پیش…
خورشید من که رخش جفا گرم داشتست
خورشید من که رخش جفا گرم داشتست حسنش بر این خیال خطا گرم داشتست در عاشقی بشورش من نیست عندلیب هنگامه را بصوت و صدا…
خرام سر و تو جان را حیات دمبدمست
خرام سر و تو جان را حیات دمبدمست نهال قد ترا آب خضر در قدمست خوشم بنقش جمالت که در صحیفه ی حسن مراد از…
چه شد کز صحبت یاران چنین رنجیده میآیی
چه شد کز صحبت یاران چنین رنجیده میآیی ز گلزاری که میرفتی گلی ناچیده میآیی گلت از غیرت آه کدامین تشنه میجوشد که در آب…
چکند دل که بدوران غمت خون نخورد
چکند دل که بدوران غمت خون نخورد می دهد خون جگر سوخته اش چون نخورد می خورد خون دلم غنچه ی لعل تو چنان که…
تویی که هیچ گرفتی گل و شراب کسی
تویی که هیچ گرفتی گل و شراب کسی مدام خنده زدی بر دل کباب کسی تو کز دریچه ی خورشید سر بدر کردی کجا پسند…
تا کی روم ز کوی تو غمگین و دردناک
تا کی روم ز کوی تو غمگین و دردناک در دیده آب گشته و بر رخ نشسته خاک از خون غنچه ی دل احباب کن…
تا بکی خندیدن و دل گرمی افزودن چو شمع
تا بکی خندیدن و دل گرمی افزودن چو شمع آب دندان گشتن و آتش زبان بودن چو شمع گاه ناپیدا شدن از دیده ها چون…
بهار و لاله ما بی گل و پیاله گذشت
بهار و لاله ما بی گل و پیاله گذشت پیاله یی نکشیدیم و دور لاله گذشت نیافت در گره غنچه ی دلم سببی صبا که…
بسوز ای شمع خوبان عاشق دیوانهٔ خود را
بسوز ای شمع خوبان عاشق دیوانهٔ خود را مشرف کن به تشریف بقا پروانهٔ خود را تو شمع بزم اغیاری و من در آتش غیرت…
بازم بسینه عشق و جنون جوش می زند
بازم بسینه عشق و جنون جوش می زند وز خون گرم دل بدرون جوش می زند آسوده بودم آه که از یک نگاه گرم خونی…
این نخل تازه بین که ندیدست خار کس
این نخل تازه بین که ندیدست خار کس نگرفته رنگ دامنش از لاله زار کس با آب خود بر آمده همچون گل بهشت لب تر…
ای زابروی تو هر سو فتنه در محرابها
ای زابروی تو هر سو فتنه در محرابها فتنه را از چشم جادوی تو در سر خوابها عارضت آبست و لب آب دگر از تاب…
آه کان ابرو کمان چشم سیاه از ناز بست
آه کان ابرو کمان چشم سیاه از ناز بست پرده ی نیلوفری بر نرگس غماز بست داد از آن سلطان که در مجلس بصد ناز…
امیدم این نبود کزین در خجل روم
امیدم این نبود کزین در خجل روم با داغ دل در آیم و با درد دل روم عشقم سبک عیار بر آورد پیش دوست دیگر…
از ما رموز غنچه ی لعلت نهفته به
از ما رموز غنچه ی لعلت نهفته به این راز سر بمهر بهر کس نگفته به این چشم فتنه ساز که شد مست خواب ناز…
احبابرا ادای کلام تو می کشد
احبابرا ادای کلام تو می کشد نقل درست و بحث تمام تو می کشد هر دم رقیب از تو پیامی رساندم باک از رقیب نیست…
همه شب دارم از دل بادهٔ نابی که من دانم
همه شب دارم از دل بادهٔ نابی که من دانم به گریه میکنم گلگشت مهتابی که من دانم دل راحت طلب شد کامخواه و می…
هر زمان با خود خیال آن رخ گلگون کنم
هر زمان با خود خیال آن رخ گلگون کنم آرزوی دیدن رویت بدل افزون کنم چون خیال صورت خوب تو آرم در نظر از تحیر…
نکشم سر از وفایت بجفا و ناز و بازی
نکشم سر از وفایت بجفا و ناز و بازی من و جلوهای نازت که تو خود برای نازی سر قامت تو گردم که بلند همتان…
نام دل بردی و جان ناتوانم سوختی
نام دل بردی و جان ناتوانم سوختی این حکایت باز گو دیگر که جانم سوختی از چراغ دیده ام روغن کشیدی شمع من آتشی کردی…
منت که باز شد گرهی از جبین تو
منت که باز شد گرهی از جبین تو حرفی شنیدم از لب چون انگبین تو از یک اشاره می کشی و زنده می کنی صد…
مرا در دیده جان آن پری رخسار بایستی
مرا در دیده جان آن پری رخسار بایستی خرام او دمی در چشم من صد بار بایستی خلد بی روی او از هر گلی در…
ما نقد جان بگوشه ی میخانه برده ایم
ما نقد جان بگوشه ی میخانه برده ایم دل را بچشم و غمزه ی ساقی سپرده ایم چون در حریم میکده مستان نوا کنند ما…
لب از می شسته وز آب لطافت روی چون گل هم
لب از می شسته وز آب لطافت روی چون گل هم به خون دردمندان تاب داده زلف و کاکل هم درون آی از درم کز…
گر میروم نزدیک او شوق وصالم میکشد
گر میروم نزدیک او شوق وصالم میکشد ور مینشینم گوشهای تنها خیالم میکشد بیشمع خود گر میروم در کنج تنهایی شبی گه غصه خونم میخورد…
کند در دل نشیمن آن پری در دیده منزل هم
کند در دل نشیمن آن پری در دیده منزل هم که خالی نیست از نقش خیالش دیده و دل هم چنان میسوزدم شوق جمال جلوهٔ…
غباری کان گل از دامن به وقت رفتن افشاند
غباری کان گل از دامن به وقت رفتن افشاند بمیرم تا صبا همچون عبیرش بر من افشاند کسی همچون صبا در گلشن کوی تو ره…
صوفی ز کعبه رو به خرابات کردهای
صوفی ز کعبه رو به خرابات کردهای نیک آمدی بیا که کرامات کردهای صنعت مکن که هر دو گرفتار یک دریم ما آه و ناله…
شبست و ما همه جویای می ایاغ کجاست
شبست و ما همه جویای می ایاغ کجاست چه تیر گیست درین انجمن چراغ کجاست چه شد که باده ی ما دیر می رسد امروز…
سحر فغان من آنمه ز طرف بام شنید
سحر فغان من آنمه ز طرف بام شنید شکایتی که ازو داشتم تمام شنید زیان دشمنی و سود دوستی گفتم عیان نگشت که خود رای…
ساقی بیا که روز برفتن شتاب کرد
ساقی بیا که روز برفتن شتاب کرد می ده که عید پای طرب در رکاب کرد آنکس که ذوق باده برو تلخ می نمود بگذاشت…
روزی فلکم پیش در او نرسانید
روزی فلکم پیش در او نرسانید بختم بقبول نظر او نرسانید عشقم تن چون موی بروز سیه افگند یکبار در آغوش و بر او نرسانید…
دوشم چراغ دیده به صد نور و تاب بود
دوشم چراغ دیده به صد نور و تاب بود در سر شراب و در نظرم آفتاب بود تا روز در مشاهده ی شمع روی دوست…
دلم صد پاره و نقش تو در هر پارهای دارم
دلم صد پاره و نقش تو در هر پارهای دارم ز چاک سینه در هر پارهای نظارهای دارم فلک صد بار اگر در آب و…
دل ببیداد نهادیم عطای تو کجاست
دل ببیداد نهادیم عطای تو کجاست ما خود از جور ننالیم وفای تو کجاست ما به یک جلوه خرابیم و تو پروا نکنی آخر ای…
دارم ز پسته ی تو بدل آتشین نمک
دارم ز پسته ی تو بدل آتشین نمک بستان که کس ندیده کبابی بدین نمک دامن کشان و دست فشان می کنی خرام می گیرد…