غزلیات – بابا فغانی
ای برده دل از دلبران حسنت ز روی دلبری
ای برده دل از دلبران حسنت ز روی دلبری هر گوشه سرگردان تو، صد آفتاب خاوری چون از قبای نیلگون نخل قدت آید برون یوسف…
آنکه از لوح جفا نوک قلم باز گرفت
آنکه از لوح جفا نوک قلم باز گرفت زین دعا گوی چرا لطف و کرم باز گرفت مژده ی مهر و وفا می دهم یار…
اگرچه زشت نماید بدوستان ستم دوست
اگرچه زشت نماید بدوستان ستم دوست جفا کشیم و برویش نیاوریم که نیکوست بمکتب ستم او دلم ز وسوسه ی عقل چو طفل عربده جو…
از جان من حکایت جانان من بپرس
از جان من حکایت جانان من بپرس غافل چه داند این سخن از جان من بپرس هر قطره ی زبون نشود در شب چراغ این…
وای که تلخ شد دوا، بر دل پرگزند ما
وای که تلخ شد دوا، بر دل پرگزند ما مرگ بود نه زندگی، داروی سودمند ما از دو لبت نصیب ما، ناز و عتاب میشود…
هرسوی جلوهای گل خندان چه میکنی
هرسوی جلوهای گل خندان چه میکنی خود را بهر کنار خرامان چه میکنی جایی دگر نماند که گیرم عنان تو رفتم ز کار این همه…
نه هوای باغ سازد نه کنار کشت ما را
نه هوای باغ سازد نه کنار کشت ما را تو بهر کجا که باشی بود آن بهشت ما را ندهند ره بکویت چکنم چرا نسوزم…
نبیند از حیا هرگز کسی دامان پاک او
نبیند از حیا هرگز کسی دامان پاک او گواه دامن پاکست چشم شرمناک او تنش در پیرهن بینند و رخسارش در آیینه همین باشد صفای…
منم دل پریشان چه در طرب گشایم
منم دل پریشان چه در طرب گشایم چو غمت نمی گذارد که بخنده لب گشایم حذر از شکایت من که بود تمام آتش ز دل…
مرو ای همنشین بیرون نگه در آتش من کن
مرو ای همنشین بیرون نگه در آتش من کن چراغ گلخن از داغ دل دیوانه روشن کن برون آ سرو من امشب چراغ حسن بر…
متاب آن رخ ز من یک دم که در کوی تو میآیم
متاب آن رخ ز من یک دم که در کوی تو میآیم که من آنجا برای دیدن روی تو میآیم دل از اندیشهٔ اغیار باز…
ما را گلی از باغ تو چیدن نگذارند
ما را گلی از باغ تو چیدن نگذارند چیدن چه خیالیست که دیدن نگذارند بهر سخنی از لبت ای غنچه ی خندان چون گل همه…
گل خود روی مرا بوی بنی آدم نیست
گل خود روی مرا بوی بنی آدم نیست آنچه من می طلبم در چمن عالم نیست عیبم این است که دستم ز زر و سیم…
کیم من تا کس از مرکب برای من فرود آید
کیم من تا کس از مرکب برای من فرود آید مرا تشریف بس گردی که از دامن فرود آید فدای حلقه ی فتراک آن صیاد…
فصل خزان گذشت و رخ زرد من همان
فصل خزان گذشت و رخ زرد من همان بلبل ز ناله ماند و دم سرد من همان رنگ از رخ چمن شد و برگ درخت…
عرضه مده بدور گل ساغر لاله گون مرا
عرضه مده بدور گل ساغر لاله گون مرا کزمی و گل نمیرسد فایده جز جنون مرا بود ببوی گلرخی میل دلم سوی چمن خاصه که…
شکسته شد دل و شادست جان خستهٔ ما
شکسته شد دل و شادست جان خستهٔ ما که یار نیست جدا از دل شکستهٔ ما چو روز حشر برآریم سر ز خواب اجل به…
سری که در قدم سرو سرفراز تو باشد
سری که در قدم سرو سرفراز تو باشد در اوج سلطنت از جلوه های ناز تو باشد گرت ایاز بیند بدین جمال و نکویی کند…
ساقی چه بود باده و زین آب چه خیزد
ساقی چه بود باده و زین آب چه خیزد من تشنه ی عشقم ز می ناب چه خیزد گل دیده نیفروزد و مه دل نرباید…
ز بیرحمی چو آن گل پیرهن دور از بر من شد
ز بیرحمی چو آن گل پیرهن دور از بر من شد بتن از خرقه ی پشمینه ام هر تار سوزن شد نماید همچو عکس طوطی…
رسید از سفر آن ماه و چهره تاب گرفته
رسید از سفر آن ماه و چهره تاب گرفته چو برگ لاله رخش رنگ آفتاب گرفته عرق روان ز بناگوش چون گلش بگریبان چنانکه پیرهنش…
دمی که آن گل خندان بقصد خون منست
دمی که آن گل خندان بقصد خون منست ز خوی نازک او نیست از جنون منست بنا امیدی از آن آستان شدم محروم نشان بخت…
دلم آه سحر چون با دعا دمساز گردانید
دلم آه سحر چون با دعا دمساز گردانید ز غربت آفتاب من عنانرا باز گردانید هوای دلکش صحرا و آب دیده ی عاشق نهال نازکش…
در کنج محنت این دل دیوانه خوشترست
در کنج محنت این دل دیوانه خوشترست دیوانه را مقام بویرانه خوشترست این قطره های اشک عقیقی زمان زمان در دیده ام ز سبحه صد…
خوش آن مستی که چون بر آستان او جبین مالم
خوش آن مستی که چون بر آستان او جبین مالم گهی خاک رهش بوسم گهی رخ بر زمین مالم درون پردرد و لب پرخنده این…
خطش چو بنام من از خامه برون آید
خطش چو بنام من از خامه برون آید بس نکته ی دلسوزی کز نامه برون آید آنروز که در مکتب دیدم سبقش گفتم کاین طفل…
چون از می صبوحی رنگ رخش برآید
چون از می صبوحی رنگ رخش برآید بهر نظاره ی او خورشید بر در آید خوش آنکه سر بزانو باشم در انتظارش ناگه چو سر…
چند گردیم درین دیر کهن پیر شدیم
چند گردیم درین دیر کهن پیر شدیم آنقدر بیهده گشتیم که دلگیر شدیم کس ندیدیم که تلخی نشنیدیم ازو گرچه با پیر و جوان چون…
جفا مکن که دگر آن جفا نمی گنجد
جفا مکن که دگر آن جفا نمی گنجد چنان شدم که بدل ماجرا نمی گنجد هزار گونه جفا نقش بسته در دل تو چه شد…
ترا گزیده برای گزند خویشتنم
ترا گزیده برای گزند خویشتنم هلاک میطلبم نه بیند خویشتنم گل مراد ز نخل تو آنقدر چیدم که شرمسار ز بخت بلند خویشتنم تو گرم…
پیش ما خاطر شاد و دل غمناک یکیست
پیش ما خاطر شاد و دل غمناک یکیست حال آسوده و درد جگر چاک یکیست برگ عیش دگران روز بروز افزونست خرمن سوخته ی ماست…
بهر کس گر درآیی خوبی رخسار کی ماند
بهر کس گر درآیی خوبی رخسار کی ماند نهالی کاینچنین باشد گلش بر بار کی ماند مرا خاریست در دل از تمنای گل رویت برآور…
بگشای پرده از گل رخسار اندکی
بگشای پرده از گل رخسار اندکی آبی نما بتشنه ی دیدار اندکی بسیار نازکی، مکن آزار بی دلان ای گل گذار همدمی خار اندکی رفتی…
بتان شهر که ترکانه باج می طلبند
بتان شهر که ترکانه باج می طلبند مراد سر بود از هر که تاج می طلبند نماند در جگرم آب و این سیه چشمان هنوز…
با که گویم اینکه در بیخوابیم شب چون گذشت
با که گویم اینکه در بیخوابیم شب چون گذشت صحبتم تلخ از جفای آن شکر لب چون گذشت چون توان گفتن که از دل گرمی…
ای غنچه تو چشمه ی نوش و نبات هم
ای غنچه تو چشمه ی نوش و نبات هم لعل لب تو آتش و آب حیات هم پروانه ی چراغ تو دارد شب وصال نور…
ای بر دلم ز وعدهٔ خام تو داغها
ای بر دلم ز وعدهٔ خام تو داغها شبها در انتظار تو سوزم چراغها بس روی آتشین که به یادت به خاک ماند چون برگهای…
آنرا که قدم در رَه صاحبنظرانست
آنرا که قدم در رَه صاحبنظرانست از هرچه کند قطع نظر خیر در آن است غافل مشو از حال خود ای رِند خرابات یعنی نگران…
اگر یاد آرمش یکدم که از دل غم برد بیرون
اگر یاد آرمش یکدم که از دل غم برد بیرون غمی آید که بازم بیخود از عالم برد بیرون بود از مردنم دشوارتر دلسوزی همدم…
از توبه ی من دیر مغان بیت حزن شد
از توبه ی من دیر مغان بیت حزن شد مستوری من توبه ی صد توبه شکن شد در دیده بدل گشت سیاهی بسپیدی نظاره که…
یا رب از بستان حسنم سر و بالایی بده
یا رب از بستان حسنم سر و بالایی بده توبه ی عشقم بدست ماه سیمایی بده دستم اندر حلقه ی فتراک سلطانی رسان در قبول…
هر مصور کان جمال و صورت موزون کشد
هر مصور کان جمال و صورت موزون کشد حیرتش گیرد که ناز و غمزه ی او چون کشد تشنهٔ وصلت ز دست ساقیان چشم و…
نه قرار دل بر من نه بزلف یار گیرد
نه قرار دل بر من نه بزلف یار گیرد بکجا روم ندانم که دلم قرار گیرد شده ام خراب آن دم که چنان میان نازک…
میرسد عشق و دل افسرده میآرد به جوش
میرسد عشق و دل افسرده میآرد به جوش آه ازین آتش که خون مرده میآرد به جوش ما هلاک غمزهٔ آن شوخ و او گرم…
من بنده ی حسنی که نشانش نتوان یافت
من بنده ی حسنی که نشانش نتوان یافت پنهان نتوان دید و عیانش نتوان یافت گنجی که ازان کون و مکانست بفریاد فریاد که در…
مردم و خود را زغمهای جهان کردم خلاص
مردم و خود را زغمهای جهان کردم خلاص خلق عالم را ز فریاد و فغان کردم خلاص در غم عشق جوانی می شنیدم پند پیر…
مجاوران سر کوی یار سر بخشند
مجاوران سر کوی یار سر بخشند خورند زهر و بخلق خدا شکر بخشند چه جای باده ی لعل و مفرح یاقوت دران مقام که احباب…
ما را ز نوبهار گل روی او ببست
ما را ز نوبهار گل روی او ببست مد نظر بنفشه ی خود روی او بسست گو سرو ناز جلوه مکن در حریم باغ کانجا…
گل شکفت و هر کسی دارد هوای گلشنی
گل شکفت و هر کسی دارد هوای گلشنی ما و داغ آتشین رویی و کنج گلخنی گشت بستان کن که بهر دیدن روی تو شد…
کی بود ای گل که تنگت در دل شیدا کشم
کی بود ای گل که تنگت در دل شیدا کشم چند ناز سرو و جور غنچهٔ رعنا کشم بیگل روی تو در خلوتسرای چشم و…