غزلیات اهلی شیرازی
ساقیا بی لب لعلت می ناب اینهمه نیست
ساقیا بی لب لعلت می ناب اینهمه نیست گرنه ذوق تو بود شوق شراب اینهمه نیست گنج مستی طلبی عالم هستی بگذار زانکه این عالم…
زخم پنهان بردل عاشق تو میدانی زدن
زخم پنهان بردل عاشق تو میدانی زدن هر کمان ابرو نداند تیر پنهانی زدن تا نگردی آشنا در بحر عشقت راه نیست گر نیی موسی…
ز خشم و ناز تو صد شوق شد فزون در دل
ز خشم و ناز تو صد شوق شد فزون در دل تغافل تو همه التفات و ما غافل چرا ز دیدن مجنون ملولی ای لیلی…
روی کسی چو صورت آینه سوی تست
روی کسی چو صورت آینه سوی تست کز خویشتن تهی و پر از مهر روی تست ای آفتاب بر فلک همچو ماه تو پشتش از…
رشکم از کس نبود گرد و جهان حاصل اوست
رشکم از کس نبود گرد و جهان حاصل اوست میرم از غیرت آنکس که غمت در دل اوست مقبل آن نیست که چون مه بفلک…
دینم ببرد آن بت و گوید که جان کجاست
دینم ببرد آن بت و گوید که جان کجاست ناصح که کرد منع دلم، این زمان کجاست گفتی که جای یار مکن جز درون جان…
دور از تو دل من به که پیغام فرستد
دور از تو دل من به که پیغام فرستد پیغام همان به که دلارام فرستد پیش تو حکایت بزبان دل و جان است آنجا رقم…
دلا خراب مکن نقش بت پرستی را
دلا خراب مکن نقش بت پرستی را چو گرد باد فروپیچ گرد هستی را دم مسیح و حیات خضر بما نرسد غنیمتی شمر ای دوست…
دل زنده شوم چون نگرم سیم تنان را
دل زنده شوم چون نگرم سیم تنان را جان تازه کند دیدن بت برهمنان را عاشق که در آتش نرود چون زن هندو نامش ننهی…
درعشق گنهکارم اگر خاک نگردم
درعشق گنهکارم اگر خاک نگردم تا خاک نگردم ز گنه پاک نگردم عمرم بتماشای تو بگذشت و هنوزت یکبار نبینم که جگر چاک نگردم بی…
الا ای ساقی گلرخ که گشتی شمع محفلها
الا ای ساقی گلرخ که گشتی شمع محفلها ز غیرت عاشقان کشتی ز حسرت سوختی دلها از آن روزست در دلها خیال دانه خالت که…
اگرچه رسم بود دل به دلستان دادن
اگرچه رسم بود دل به دلستان دادن به دست دل نتوان بیش ازین عنان دادن سپردهام دل خود را به دست خونخواری که راضیام ز…
از ضعف اگر در آینه بینم جمال خویش
از ضعف اگر در آینه بینم جمال خویش آهی کشم که آینه گردد ز حال خویش مرغ شکسته بالم و در وادی امید پیدا بود…
از جهان این بس که نانی خشک و آبی خوش کنی
از جهان این بس که نانی خشک و آبی خوش کنی وانگهی در گوشه یی افتی و خوابی خوش کنی گنج قارون صرف راه کعبه…
از آن در دیده یعقوبش غم یوسف غبار آرد
از آن در دیده یعقوبش غم یوسف غبار آرد که عشق آموختن پیرانهسر کوری به یار آرد مکش ای مست ناز امروز مارا فکر فردا…
در ره عشق از خضر هم زندگی واماندگی است
در ره عشق از خضر هم زندگی واماندگی است پیش صاحب مشربان مردن حیات و زندگی است قصه طوطی شنیدی مردنست آزادیت تا نمردی گردنت…
در بت پرستی قبله ام چون آن بت روحانی است
در بت پرستی قبله ام چون آن بت روحانی است در سجده شکر حقم کاین دولتم ارزانی است دلدار اگر جوری کند از غایت یاری…
خوش آنکه همنفس یار خویشتن بودم
خوش آنکه همنفس یار خویشتن بودم رفیق و همدم و همراز و همسخن بودم خوش آنکه جلوه چو میکرد آفتاب رخش من آفتاب پرستی چو…
خوبان که نیش بر جگر ریش میزنند
خوبان که نیش بر جگر ریش میزنند نوشی نمیدهند چرا نیش میزنند خار از دلم به زخم زبان کی برون شود؟ بیهوده سوزنی به دل…
خطت که لب لعل شکر خای گرفته
خطت که لب لعل شکر خای گرفته نقشی است که در خاتم جان جای گرفته از چشم و دل ما نرود سرو قد تو کان…
حدیث ما و تو هر بوالهوس نمیداند
حدیث ما و تو هر بوالهوس نمیداند زبان عاشق و معشوق کس نمیداند من از حدیث تو مستم رقیب از شکرت سخن سرایی طوطی مگس…
چون شمع دل از داغ تو افروختنش به
چون شمع دل از داغ تو افروختنش به عاشق که دل افسرده بود سوختنش به گر رسم وره عقل ندانم مکنم عیب کاین دانش بیهوده…
چو گفتم از کف من زلف را به تاب مکش
چو گفتم از کف من زلف را به تاب مکش بخنده گفت کهه کوته کن و دراز مکش سرم فدای تو باد ای طبیب بهر…
چو آتشپاره از در درآمد خانه گلشن شد
چو آتشپاره از در درآمد خانه گلشن شد چه آتشپاره کز رویش چراغ دیده روشن شد خیال دانه خالش من از دل چون کنم بیرون…
چند فتد به کشتنم زلف تو ماه برطرف
چند فتد به کشتنم زلف تو ماه برطرف روی تو میکشد مرا زلف سیاه برطرف چشم خوش تو برد دل تهمت او بخط فکند چون…
چشم زناز یوسفش سوی پدر نمی فتد
چشم زناز یوسفش سوی پدر نمی فتد ناز ببین که بر پدر چشم پسر نمی فتد منتظرم ولی تو کی چشم بچشم من کنی کاین…
جدایی از درت جانا بزهر آلوده تیرم به
جدایی از درت جانا بزهر آلوده تیرم به که چون دور از تو خواهم ماند باری گر بمیرم به روا باشد که چون یادت دهند…
توبه کردم از می و معشوق سرمستم دگر
توبه کردم از می و معشوق سرمستم دگر توبه یی هرگز نکردم من که نشکستم دگر ذره خاکم ولی تا جذبه مهرم رسید آنچنان برخاستم…
تو آب خضری و ما تشنه عاشقان از تو
تو آب خضری و ما تشنه عاشقان از تو بیا بیا که صبوری نمی توان از تو بخشم رفتی و گفتی قیامتم بینی چه زود…
تاچند وصل روی تو ایمه طلب کنیم
تاچند وصل روی تو ایمه طلب کنیم روزی بدود دل ز فراق تو شب کنیم تا چند جام لعل نهد لب بلب مرا ما کاسه…
تا شسته شد ز شیر لب روح پرورش
تا شسته شد ز شیر لب روح پرورش هیچ از دهان کس نشد آلوده شکرش آن شاخ گل که نخل مرادیست این زمان جز باد…
پیشت چو آب دیده خود خوار مانده ایم
پیشت چو آب دیده خود خوار مانده ایم خواری ز پیش ماست که بسیار مانده ایم از جور سنگ فتنه رفیقان گریختند ما پا سکشته…
پس از اجل به که روشن شود نکویی ما
پس از اجل به که روشن شود نکویی ما گر استخوان ننماید سفید رویی ما کنون که سنگ ملامت رسید دانستم که خالی از سببی…
بیا که میکُشدم درد آرزومندی
بیا که میکُشدم درد آرزومندی طبیب درد منی در بمن چه میبندی مرا گریز چو از بندگی میسر نیست تو را گزیر نباشد هم از…
بهر خونریز من از خواب صبوی یار شد
بهر خونریز من از خواب صبوی یار شد ساقیا می ده که بخت خفته ام بیدار شد یوسف مصری یکی هم از خریداران تست او…
بلبل زسوز زار من آهنگ برگرفت
بلبل زسوز زار من آهنگ برگرفت گل هم زخون دیده من رنگ برگرفت خوش آنکه یار زهره جبین گشت ساقیم آخر نهاد جام می و…
بسکه عاشق چشم تر بر نامه اش ناخوانده سود
بسکه عاشق چشم تر بر نامه اش ناخوانده سود چشم چون بگشاد تا خواند سیاهی رفته بود این چه گفتار است یا رب این چه…
بر نقش شیرین کوهکن گریید چشم زار او
بر نقش شیرین کوهکن گریید چشم زار او باشد کزین خون جگر رنگی برآرد کار او مردن بسی اسان بود هرچند کز حرمان بود گر…
بتر ز محنت هجر ای پسر چه خواهد بود
بتر ز محنت هجر ای پسر چه خواهد بود جدا ز وصل توام زین بتر چه خواهد بود به حلق تشنه ام از جرعه لب…
باز از بویت دل پژمرده در نشوو نماست
باز از بویت دل پژمرده در نشوو نماست معجز عیسا که می گویند بوی آشناست مردم از این رفتن و باز آمدن بنشین دمی کان…
با حسن دوست دل نشکیبد ز داغ عشق
با حسن دوست دل نشکیبد ز داغ عشق تا شمع حسن هست نمیرد چراغ عشق موسی صفت ز عشق طلب کن گل مراد کاین آتشین…
ایکه بر عاشق نگاه از لطف و احسان میکنی
ایکه بر عاشق نگاه از لطف و احسان میکنی گوییا بر عاشق خود مردن آسان میکنی آمدی چونسرو و بستان خانه گلشن ساختی گر بنوشی…
ای مصور ز کف این تخته تعلیم بنه
ای مصور ز کف این تخته تعلیم بنه سجده کن پیش بت ما سر تسلیم بنه گر سر و دست به میزان محبت داری جان…
ای داده زآستان خود آورارگی مرا
ای داده زآستان خود آورارگی مرا در خاک ره نشانده بیکبارگی مرا ازبسکه خون خورم زغمت بیخود اوفتم مردم نهند تهمت میخوارگی مرا دردا که…
ای باغبان چه حاصل از سرو ناز باغت
ای باغبان چه حاصل از سرو ناز باغت شمعی طلب که از وی روشن شود چراغت ای گل که سوخت عشقت سرتا قدم چو شمعم…
آنکه فرشته را ازو دست امید کوته است
آنکه فرشته را ازو دست امید کوته است با دل ما بود ولی از دل خود کی آگه است از بر ما چه میروی بهر…
آن سرو ناز کز چمن جان دمیده است
آن سرو ناز کز چمن جان دمیده است شاخ گلی بصورت او کس ندیده است آن نوغزال با من مجنون انیس بود اکنون چه دیده…
المنه لله که دگر مرغ خوش آواز
المنه لله که دگر مرغ خوش آواز قانون غزل کرد بمضراب زبان ساز چون لاله دلم چاک شد از باد بهاری وقت است که این…
یارم وداع کرد و ز آغوش میرود
یارم وداع کرد و ز آغوش میرود نام وداع می برم و هوش میرود زان خون دل ز دیده روانست کز نظر آن نورسیده سرو…
وه که این شیرینغزالان بازی ما میدهند
وه که این شیرینغزالان بازی ما میدهند هر کرا کردند مجنون سر به صحرا میدهند حیرتی دارم که این دنیاپرستان از چه رو با وجود…