غزلیات اهلی شیرازی
وه که این شیرینغزالان بازی ما میدهند
وه که این شیرینغزالان بازی ما میدهند هر کرا کردند مجنون سر به صحرا میدهند حیرتی دارم که این دنیاپرستان از چه رو با وجود…
همدمان رفتند و من از همرهان وامانده ام
همدمان رفتند و من از همرهان وامانده ام میرم از این غم که بی یاران چرا من زنده ام تاب وصلم نیست ایمه چون زیم…
هرکو بهشت وصل او امروز باشد حاصلش
هرکو بهشت وصل او امروز باشد حاصلش فردا بدوزخ گر رود دردی نباشد در دلش رویش چو گل افروخته نازش جهانی سوخته حسنی چنان نازی…
هرچند که گفتم غم دل سود ندارد
هرچند که گفتم غم دل سود ندارد میسوزم و هیچ آتش من دود ندارد منت ز طبیبان نکشد خسته دلی کو اندیشه مرگ و غم…
هر کس که پا نهاد بکویت ز دست رفت
هر کس که پا نهاد بکویت ز دست رفت هشیار و عاقل آمد و مجنون و مست رفت زلف تو خواستم که بگیرم دلم ربود…
نیستم طاقت که آه داد خواهی بشنوم
نیستم طاقت که آه داد خواهی بشنوم کآتشم در جان فتد هرگه که آهی بشنوم پیش ازین راضی نمیگشتم بدیداری ز دود راضیم اکنون که…
نه چنان بگرد کویت من ناصبور گردم
نه چنان بگرد کویت من ناصبور گردم که گر آستین فشانی چو غبار دور گردم من خسته در فراقت بکدام صبر و طاقت بره فراغ…
نصیب ما نشد از وصل یار جز غم هیچ
نصیب ما نشد از وصل یار جز غم هیچ بوعده یی ز دهانش خوشیم آنهم هیچ بیا که تجربه کردیم و غیر دیدن تو جراحت…
ناخوش آن عمر که دور از رخ آن ماه رود
ناخوش آن عمر که دور از رخ آن ماه رود عمر هم خوش نبود گرنه بدلخواه رود سوختم در ره خوبان ز پریشانی دل چو…
می خور که در سرای جهان نیست محکمی
می خور که در سرای جهان نیست محکمی با داست چون حباب درین خانه خرمی می خور که سنگ حادثه خواهد شکست گر شیشه سپهری…
من کیم خستهدلی حال دگرگون شدهای
من کیم خستهدلی حال دگرگون شدهای بیدلی سوختهای عاشق مجنون شدهای اضطراب من درمانده گریان داند جان به لب آمدهای غرقه جیحون شدهای گریهام بینی…
من اگر حسرت روی تو چنین خواهم برد
من اگر حسرت روی تو چنین خواهم برد حسرت روی زمین زیر زمین خواهم برد گر به جنت ره من با دل پر آه دهند…
مسکینی ما را نتوان شرح و بیان کرد
مسکینی ما را نتوان شرح و بیان کرد مسکین تر از آنیم که تقریر توان کرد کار می و معشوقه سراسر همه سودست از کس…
مردیم ز غم تا بتو محبوب رسیدیم
مردیم ز غم تا بتو محبوب رسیدیم از خود بگذشتیم و بمطلوب رسیدیم انصاف همین است که ما صبر نداریم هرچند که در صبر به…
مجنون منم گریخته عمری ز بند عشق
مجنون منم گریخته عمری ز بند عشق افتاده باز در پی دل در کمند عشق از شاخ عمر میوه شادی نچیده است دستی که کوته…
مارا تنی چو صورت دیوار مانده است
مارا تنی چو صورت دیوار مانده است چشم و زبان و دست و دل از کار مانده است خواهم که بشکنم قفس تن که دور…
ما از صفای سینه چو آیینه همیم
ما از صفای سینه چو آیینه همیم حاجت بقصه نیست که در سینه همیم پیوند ما بمهر تو روز الست شد امروز و دی نبود…
گویم سیاه بختی ام از دود آه کیست
گویم سیاه بختی ام از دود آه کیست چون خود ستاره سوخته باشم گناه کیست؟ جانی که من کنم که کند همچو کوهکن سنگی که…
گفتم ار عاشق شوم گاهی غمی خواهم کشید
گفتم ار عاشق شوم گاهی غمی خواهم کشید من چه دانستم که بار عالمی خواهم کشید زهر پنهان در می عشق است اما دلکش است…
گرچه کار دلم از صبر بسامان نشود
گرچه کار دلم از صبر بسامان نشود هم صبوری که کس از صبر پشیمان نشود جان ثابت قدم آنست که در راه وفا خاک ره…
گر یار مرا میل من خسته بسی نیست
گر یار مرا میل من خسته بسی نیست من دانم و او محرم این راز کسی نیست گر بوالهوسان را هوس شربت وصل است مارا…
گر قسمن ما شد ز ازل غم چه توان کرد؟
گر قسمن ما شد ز ازل غم چه توان کرد؟ وین دردی غم گر نرسد هم چه توان کرد؟ گفتی که بپرداز دل از دردم…
گر چو گل در کف ما جام می صبحگهی است
گر چو گل در کف ما جام می صبحگهی است آنهم از سایه اقبال تو ای سرو سهی است بهر جان هر که دم از…
گر بدامن گردی از آن رهگذر می بایدت
گر بدامن گردی از آن رهگذر می بایدت دامنی از دامن گل پاک تر می بایدت گر امید وصل باشد در قیامت دور نیست ایکه…
کی بمن وصل چنین غایه مویی برسد
کی بمن وصل چنین غایه مویی برسد راضیم گر بمن سوخته بویی برسد گر دمی نیز شوی رام من ای طرفه غزال تا هماندم به…
کشت چون صیدم سگ یار و کشد در خاک هم
کشت چون صیدم سگ یار و کشد در خاک هم وه که کرد از تیغ او محرومم از فتراک هم خوانده ام خاک رهت خود…
کدورت غم هجرت بیک نگاه برفت
کدورت غم هجرت بیک نگاه برفت جمال کعبه چو دیدم غبار راه برفت به آستان تو چندان بسجده سودم رخ که سوده گشت رخ و…
قد طوبی و لب کوثر و خود حور بهشت است
قد طوبی و لب کوثر و خود حور بهشت است یارب ملک است آدمی این چه بهشت است جز برق محبت نبود آتش موسی گر…
غم ندارد ز گدایی تن غم پرور ما
غم ندارد ز گدایی تن غم پرور ما گو هما سایه دولت مفکن بر سرما در سفالین قدح و ساغر باده یکی است غایت این…
عیب پری مکن که نهان از تو گشته است
عیب پری مکن که نهان از تو گشته است دیوی که عیب خود بشناسد فرشته است از باغ بخت سبزه عیشش کجا دمد عاشق که…
عالمی را تو به شوخی دل و جان سوختهای
عالمی را تو به شوخی دل و جان سوختهای ای پسر این همه شوخی ز که آموختهای با دل زار مرا باز بسوزی بچه رنگ…
ظَن مبر کز دودِ دل پیشت شکایت میکنم
ظَن مبر کز دودِ دل پیشت شکایت میکنم با تو از بیداد بخت خو حکایت میکنم من که باشم؟ کآرزو باشد به پابوست مرا از…
صبر کن ای باغبان کاندوه بلبل بگذرد
صبر کن ای باغبان کاندوه بلبل بگذرد خواری بلبل سرآید خوبی گل بگذرد عشق شیرین از هزاران خسرو شیرین به است حسن معنی جو که…
شمشاد تو پروای کس از ناز ندارد
شمشاد تو پروای کس از ناز ندارد با چشم سیه گو که نظر باز ندارد از عشق ننالیم که این زخم نهانی است یعنی که…
شاهان اگر بصحبت رندان نظر کنند
شاهان اگر بصحبت رندان نظر کنند شاید که نازو سروری از سر بدر کنند با دشمنان عتاب بود مصلحت ولی با دوستان بچشم عنایت نظر…
سوختم بهر خدا در هجر ازین بیشم مسوز
سوختم بهر خدا در هجر ازین بیشم مسوز بیش ازین از حسرت شمع رخ خویشم مسوز خنده بر حالم مکن وز لب نمک بر من…
سرو من تا چو مه از خانه زین گشت بلند
سرو من تا چو مه از خانه زین گشت بلند آفتابی دگر از روی زمین گشت بلند برحذر باش دلازان بت خونخواره که باز رنگش…
سخن بگو و دل از من بیک سخن بستان
سخن بگو و دل از من بیک سخن بستان بیک کرشمه شیرین مرا ز من بستان بیک حکایت شیرین هلاک کن خسرو تو شاه حسنی…
ساقی که یار ما بود اغیار را چه بحث؟
ساقی که یار ما بود اغیار را چه بحث؟ جایی که گل حریف شود خار را چه بحث؟ مشتاق دیدنت چکند چشمه حیات با آب…
زبسکه روزم از آن مه ملال می خیزد
زبسکه روزم از آن مه ملال می خیزد شبم بکشتن خود صد خیال می خیزد نهال قد بتان جمله فتنه انگیزند ندانم از چه زمین…
ز خونم سیر کی گردد که با لعلش نظر دارم
ز خونم سیر کی گردد که با لعلش نظر دارم ز چشمم میکشد تا قطرهای خون در جگر دارم مکن منع از سجود خود مرا…
روی تو مصحفی است که در آن خوبی است
روی تو مصحفی است که در آن خوبی است خال تو آیتی است که در شان خوبی است جان جهان، ملاحت روی تو تازه کرد…
رسید مست من از می برخ گل افکنده
رسید مست من از می برخ گل افکنده رخی و صد گل خوبی لبی و صد خنده کلاله بسته و چون گل گشاده پیشانی زرشک…
دیده گر جای تو ای چشمه خورشید شود
دیده گر جای تو ای چشمه خورشید شود خار در گلشن چشمم گل امید شود گر لب لعل تو بخشد همه را آب حیات همه…
دور از درت به تیغ نه از بهر جان شدم
دور از درت به تیغ نه از بهر جان شدم اندیشه از ملال تو کردم از آن شدم پایم ندید رفتن ازان در چو راندی…
دلا چو باز گریزان ز وصل مردم باش
دلا چو باز گریزان ز وصل مردم باش دمی بهر که بر آری دمی دگر گم باش اگر هوای نشستن به صحبتی داری درون میکده…
دل اهل نظر از نرگس شهلا با تست
دل اهل نظر از نرگس شهلا با تست نظری جانب ما کن که نظرها باتست چشم و ابروی خوش و سرو قد و روی چو…
درد از طبیب گرچه نهفتن نمی توان
درد از طبیب گرچه نهفتن نمی توان درد دلی مراست که گفتن نمی توان خواهم شکفته رو زیم از غم چو گل ولی هرگز بزهر…
اگرچه چشم منی همنشین اغیاری
اگرچه چشم منی همنشین اغیاری چه نور دیده گلی در میان صد خاری نگویم آنکه خریدار یوسفم حاشا که خودفروش زند لاف این خریداری اگر…
اطیفه عجب از غمزه نرگست دادند
اطیفه عجب از غمزه نرگست دادند که عالمی کشد و خاطری برنجاند خراب مستی آن عاشقم که در گامش چو جرعه یی بفشانند جان برافشاند…