غزلیات اهلی شیرازی
ساقیا می بقدح ریز و ببد مست مده
ساقیا می بقدح ریز و ببد مست مده مصلحت نیست جز این مصلحت از دست مده بیخطا سنگدلان شیشه دل می شکنند دل بدینطایفه تا…
زشت است کان نکورو از حد برد جفا را
زشت است کان نکورو از حد برد جفا را گر بد نیاید او را طاقت نماند ما را تا چند عاشقان را خوبان به رشک…
ز عاشقان همه قصد جراحت است او را
ز عاشقان همه قصد جراحت است او را ازین جراحت ما تاچه حاجت است او را بخنده نمیکن خون کند دل ریشم شکر لبی که…
ز اشک همچو شفق بیتو غرق خون شده ام
ز اشک همچو شفق بیتو غرق خون شده ام شکسته تر ز هلالم ببین که چون شده ام تو خواستی جگرم پاره پاره لاله صفت…
رقیب از رشک من هر لحظه در خارها دارد
رقیب از رشک من هر لحظه در خارها دارد که آن یوسف رخ از شوخی بمن آزارها دارد مرا چون بید بنماید بغیر و زیر…
دیوانه یارم من و با کس نظرم نیست
دیوانه یارم من و با کس نظرم نیست مشغول خودم وز همه عالم خبرم نیست من مست دل آشفته ام ای همدم مشفق خارم مکش…
دولت اگر مدد کند گلبن باغ من شوی
دولت اگر مدد کند گلبن باغ من شوی پای بچشم من نهی چشم و چراغ من شوی پنبه داغ سینه ام مرهم دل نشد مگر…
دلا، با شمع خویشت در نگیرد گریه و زاری
دلا، با شمع خویشت در نگیرد گریه و زاری اگر آتش بجای اشک گرم از دیده میباری مگر با جلوه رفتار او طاووس دعوی کرد…
دل ز فریب گلرخان بی تو شکیب چون کند
دل ز فریب گلرخان بی تو شکیب چون کند کیست که خار خار تو از دل ما برون کند هجر تو جانگداز شد وصل تو…
دشنام تلخ کز لب چون شکرم دهی
دشنام تلخ کز لب چون شکرم دهی گویی که شربتی ز می کوثرم دهی تلخ است بیتو زندگی من مگر که تو از وصل خویش…
در عین عتاب از بر ما میگذری باز
در عین عتاب از بر ما میگذری باز طوری عجب امروز بما مینگری باز من بنده لطفت که بخشمم چه فروشی یک خنده وز دو…
اگر آن پری بعاشق نظر از وصال دارد
اگر آن پری بعاشق نظر از وصال دارد ز کرشمه اش که داند که چه در خیال دارد دل تیره بخت مارا چه سعادتی ازین…
از غمزه گه عتاب و گهی خنده میکنی
از غمزه گه عتاب و گهی خنده میکنی مارا چو شمع میکشی و زنده میکنی از نوغزال اگر تو درآیی بگشت شهر خوبان شهر را…
از حسرت آن لب که نبخشد شکر خویش
از حسرت آن لب که نبخشد شکر خویش طوطی زده منقار بخون جگر خویش من چون نخورم خون ز جگر گوشه مردم یعقوب شنیدی که…
از بس که خورم بر جگر از طعنه سنانها
از بس که خورم بر جگر از طعنه سنانها خون شد جگر ریش من از زخم زبانها دانی که چه بس تیر نهان خوردهام از…
در سجود آستانت از سفر باز آمدیم
در سجود آستانت از سفر باز آمدیم گر بپا رفتیم از کویت بسر باز آمدیم چو مگس هر چند مارا راندی از خوان وصال ما…
در چاره مرهم بدل پاره بماندم
در چاره مرهم بدل پاره بماندم از چاره گری بود که بیچاره بماندم هر بار امید نظری داشتم این بار نومید ز دیدار تو یکباره…
خوشا کسی که به کوی تو بخت همدم اوست
خوشا کسی که به کوی تو بخت همدم اوست سفال درد سگان تو ساغر جم اوست دلم که در خم چوگان زلف تست چو گوی…
خوش است زیر سر آن خشت آستان دیدن
خوش است زیر سر آن خشت آستان دیدن ولی گرانی سر کی بر آن توان دیدن مرا ز تیغ تو بر استخوان بود زخمی که…
خم مویش که در کین من بیمار می پیچد
خم مویش که در کین من بیمار می پیچد ز تاب آتش آهم بخود چون مار می پیچد چو خواند نامه دردم مبر نام من…
حسنت که ذره را مه تابنده میکند
حسنت که ذره را مه تابنده میکند برقی است تا چراغ کرا زنده میکند من کیستم که لطف تو خواند سگ خودم مار ا کمال…
چون کعبه هرانکس که نشد شاد بکویش
چون کعبه هرانکس که نشد شاد بکویش گر قبله بود کس نکند روی برویش هرگه به تبسم بگشاد آن دهن تنگ بر تنگدلان رحم نشد…
چو نافه تا جگرم غرق خون نخواهد شد
چو نافه تا جگرم غرق خون نخواهد شد خیال خال تو از دل برون نخواهد شد جفا بر اهل محبت ز گردش فلک است فلک…
چو بهر قتل غیر آن مه به تیغ آبگون خیزد
چو بهر قتل غیر آن مه به تیغ آبگون خیزد ز غیرت بر سراپای تنم رگهای خون خیزد دلم خرم نمی گردد و گر گردد…
چندان بر آستان خرابات سر نهم
چندان بر آستان خرابات سر نهم کآخر قدم بمنزل مقصود بر نهم هرگز نکردم از صف مسجد ترقیی کو راه دیر تا قدمی پیشتر نهم…
چشم مست گر کشد هر گوشه خلقی در غم است
چشم مست گر کشد هر گوشه خلقی در غم است گوشهگیر آن را چه غم گر کار عالم در هم است در وفاداری رخ زرد…
جز در حرم کوی تو دل خانه نگیرد
جز در حرم کوی تو دل خانه نگیرد مرغ دل ما انس به بیگانه نگیرد من عاشقم از می زدنم عیب نشاید صاحب خرد این…
جان به فکر جهان نمیارزد
جان به فکر جهان نمیارزد این جهان هم به آن نمیارزد بر زمین یک زمان چو دلتنگی به زمین و زمان نمیارزد سود عالم زیان…
تو باغ حسنی و صد عندلیب زار تراست
تو باغ حسنی و صد عندلیب زار تراست منم که جز تو ندارم چومن هزار تراست مدام خون خورم از حسرت دو نرگس تو شراب…
تاخار عشق در جگر من شکسته است
تاخار عشق در جگر من شکسته است هر گل که هست در نظر من شکسته است شوخی که بسته بود در از ناز بر همه…
تا کی خمار محنت آن سیمبر کشم
تا کی خمار محنت آن سیمبر کشم او می خورد بمردم و من دردسر کشم درد مرا بغیر چه نسبت که مدعی خار از قدم…
تا تورا آرزوی همنفسی با من شد
تا تورا آرزوی همنفسی با من شد هر کجا همنفسی بود بمن دشمن شد در علاج دل بیمار که چونشمع بسوخت سعی بسیار نمودیم و…
پیری خزان تازه بهار جوانی است
پیری خزان تازه بهار جوانی است وقت شباب خوش که گل زندگانی است ایساقی صبوح که چون آفتاب صبح خار و گل از فروغ رخت…
بیا ای عشق جانسوز آتشم در جان محزون زن
بیا ای عشق جانسوز آتشم در جان محزون زن بیا ای آتشین آه و علم بر بام گردون زن خیالت میرسد در دل کجا جان…
بهلاک خود نپوشم نظر از رخ چو ماهت
بهلاک خود نپوشم نظر از رخ چو ماهت که هزار جان شیرین بفدای یک نگاهت اگرم کشی چه حاجت بهزار تیر مژگان که بس است…
به پیری چو نوجوانان تا کِیَم دل مست مِی باشد؟
به پیری چو نوجوانان تا کِیَم دل مست مِی باشد؟ جوانی تا به پیری پیری آخر تا به کی باشد؟ سخن با کس نمیگویم نفس…
بصبح وصل کشد این شب ستم خوشباش
بصبح وصل کشد این شب ستم خوشباش رسد بخانه ما آفتاب هم خوشباش غمی که میرسد از دوست عاشقانه بکش کسی همیشه نماند اسیر غم…
برقی که ز نعل فرس سیم تنی خاست
برقی که ز نعل فرس سیم تنی خاست آهی است که از سینه خونین کفنی خاست پروانه صفت آتش غیرت جگرم سوخت هرگه که از…
بر آستان حرم زاهدی که سر میزد
بر آستان حرم زاهدی که سر میزد شبش به میکده دیدم دری دگر میزد خوش آنکه در ره خود روی چون رزم میدید ز نعل…
باز چون شمع سحر رشته جان سوخت مرا
باز چون شمع سحر رشته جان سوخت مرا مرده بودم دگر آن شمع بر افروخت مرا چون شهیدان توشد جامه خونین کفنم در ازل عشق…
با سینه نالان ز نی و چنگ چه حاصل
با سینه نالان ز نی و چنگ چه حاصل با خون جگر ساغر گلرنگ چه حاصل دیوانه وش از حسرت آن شوخ پری رو با…
ایکه رخسارت ز روی لاله آب و رنگ برد
ایکه رخسارت ز روی لاله آب و رنگ برد دامن پاک تو از آیینه دل زنگ برد کوهکن در کوه جوی شیر اگر بردی چه…
ای همچو گل شکفته و از گل شکفته تر
ای همچو گل شکفته و از گل شکفته تر تا کی نهفته باشی و از من نهفته تر بیدارتر ز دولت حسن تو چشم من…
ای ز ملاحت آتشی بر جگر ملک زده
ای ز ملاحت آتشی بر جگر ملک زده خون شده از ملاحتت صد جگر نمکزده مردمک دو چشم من نیست قدمگه سگت وای که کعبتین…
ای به خاطر صد غبار از رشک تو آیینه را
ای به خاطر صد غبار از رشک تو آیینه را کرده چاک از دست تو ماه منور سینه را با تن چون برگ گل پشمینهپوشی…
آنکه نور دیده سازد روی آتشناک را
آنکه نور دیده سازد روی آتشناک را سرمه چشم ملائک ساخت مشتی خاک را گر دل آدم نبودی جلوهگاه حسن او با گِل آدم چه…
آن شاخ گل که رونق سرو و سمن ازوست
آن شاخ گل که رونق سرو و سمن ازوست صد دل چو لاله غرقه به خون در کفن ازوست شیرین دهان من چو لب یار…
امروز غیر غم زتو هیچم نصیب نیست
امروز غیر غم زتو هیچم نصیب نیست فردا اگر همین بود آنهم غریب نیست در کوی عشق هرکه بمیرد عجب مدار حیرت ز زندگیست که…
یک جرعه به خاکم فکن و خاک بجوش آر
یک جرعه به خاکم فکن و خاک بجوش آر وز بیخودی مرگ مرا باز بهوش آر یکبار صبوحی زده از خانه برون آی چون صبح…
یاد من کردی من از بخت این زیادت یافتم
یاد من کردی من از بخت این زیادت یافتم تا چه نیکی کرده بودم کاین سعادت یافتم یکسخن گفتی و صد امید پیدا شد مرا…