غزلیات اهلی شیرازی
چندان بر آستان خرابات سر نهم
چندان بر آستان خرابات سر نهم کآخر قدم بمنزل مقصود بر نهم هرگز نکردم از صف مسجد ترقیی کو راه دیر تا قدمی پیشتر نهم…
چشم مست گر کشد هر گوشه خلقی در غم است
چشم مست گر کشد هر گوشه خلقی در غم است گوشهگیر آن را چه غم گر کار عالم در هم است در وفاداری رخ زرد…
جز در حرم کوی تو دل خانه نگیرد
جز در حرم کوی تو دل خانه نگیرد مرغ دل ما انس به بیگانه نگیرد من عاشقم از می زدنم عیب نشاید صاحب خرد این…
جان به فکر جهان نمیارزد
جان به فکر جهان نمیارزد این جهان هم به آن نمیارزد بر زمین یک زمان چو دلتنگی به زمین و زمان نمیارزد سود عالم زیان…
تو باغ حسنی و صد عندلیب زار تراست
تو باغ حسنی و صد عندلیب زار تراست منم که جز تو ندارم چومن هزار تراست مدام خون خورم از حسرت دو نرگس تو شراب…
تاخار عشق در جگر من شکسته است
تاخار عشق در جگر من شکسته است هر گل که هست در نظر من شکسته است شوخی که بسته بود در از ناز بر همه…
تا کی خمار محنت آن سیمبر کشم
تا کی خمار محنت آن سیمبر کشم او می خورد بمردم و من دردسر کشم درد مرا بغیر چه نسبت که مدعی خار از قدم…
تا تورا آرزوی همنفسی با من شد
تا تورا آرزوی همنفسی با من شد هر کجا همنفسی بود بمن دشمن شد در علاج دل بیمار که چونشمع بسوخت سعی بسیار نمودیم و…
پیری خزان تازه بهار جوانی است
پیری خزان تازه بهار جوانی است وقت شباب خوش که گل زندگانی است ایساقی صبوح که چون آفتاب صبح خار و گل از فروغ رخت…
بیا ای عشق جانسوز آتشم در جان محزون زن
بیا ای عشق جانسوز آتشم در جان محزون زن بیا ای آتشین آه و علم بر بام گردون زن خیالت میرسد در دل کجا جان…
بهلاک خود نپوشم نظر از رخ چو ماهت
بهلاک خود نپوشم نظر از رخ چو ماهت که هزار جان شیرین بفدای یک نگاهت اگرم کشی چه حاجت بهزار تیر مژگان که بس است…
به پیری چو نوجوانان تا کِیَم دل مست مِی باشد؟
به پیری چو نوجوانان تا کِیَم دل مست مِی باشد؟ جوانی تا به پیری پیری آخر تا به کی باشد؟ سخن با کس نمیگویم نفس…
بصبح وصل کشد این شب ستم خوشباش
بصبح وصل کشد این شب ستم خوشباش رسد بخانه ما آفتاب هم خوشباش غمی که میرسد از دوست عاشقانه بکش کسی همیشه نماند اسیر غم…
برقی که ز نعل فرس سیم تنی خاست
برقی که ز نعل فرس سیم تنی خاست آهی است که از سینه خونین کفنی خاست پروانه صفت آتش غیرت جگرم سوخت هرگه که از…
بر آستان حرم زاهدی که سر میزد
بر آستان حرم زاهدی که سر میزد شبش به میکده دیدم دری دگر میزد خوش آنکه در ره خود روی چون رزم میدید ز نعل…
باز چون شمع سحر رشته جان سوخت مرا
باز چون شمع سحر رشته جان سوخت مرا مرده بودم دگر آن شمع بر افروخت مرا چون شهیدان توشد جامه خونین کفنم در ازل عشق…
با سینه نالان ز نی و چنگ چه حاصل
با سینه نالان ز نی و چنگ چه حاصل با خون جگر ساغر گلرنگ چه حاصل دیوانه وش از حسرت آن شوخ پری رو با…
ایکه رخسارت ز روی لاله آب و رنگ برد
ایکه رخسارت ز روی لاله آب و رنگ برد دامن پاک تو از آیینه دل زنگ برد کوهکن در کوه جوی شیر اگر بردی چه…
ای همچو گل شکفته و از گل شکفته تر
ای همچو گل شکفته و از گل شکفته تر تا کی نهفته باشی و از من نهفته تر بیدارتر ز دولت حسن تو چشم من…
ای ز ملاحت آتشی بر جگر ملک زده
ای ز ملاحت آتشی بر جگر ملک زده خون شده از ملاحتت صد جگر نمکزده مردمک دو چشم من نیست قدمگه سگت وای که کعبتین…
ای به خاطر صد غبار از رشک تو آیینه را
ای به خاطر صد غبار از رشک تو آیینه را کرده چاک از دست تو ماه منور سینه را با تن چون برگ گل پشمینهپوشی…
آنکه نور دیده سازد روی آتشناک را
آنکه نور دیده سازد روی آتشناک را سرمه چشم ملائک ساخت مشتی خاک را گر دل آدم نبودی جلوهگاه حسن او با گِل آدم چه…
آن شاخ گل که رونق سرو و سمن ازوست
آن شاخ گل که رونق سرو و سمن ازوست صد دل چو لاله غرقه به خون در کفن ازوست شیرین دهان من چو لب یار…
امروز غیر غم زتو هیچم نصیب نیست
امروز غیر غم زتو هیچم نصیب نیست فردا اگر همین بود آنهم غریب نیست در کوی عشق هرکه بمیرد عجب مدار حیرت ز زندگیست که…
یک جرعه به خاکم فکن و خاک بجوش آر
یک جرعه به خاکم فکن و خاک بجوش آر وز بیخودی مرگ مرا باز بهوش آر یکبار صبوحی زده از خانه برون آی چون صبح…
یاد من کردی من از بخت این زیادت یافتم
یاد من کردی من از بخت این زیادت یافتم تا چه نیکی کرده بودم کاین سعادت یافتم یکسخن گفتی و صد امید پیدا شد مرا…
همین خرسندی ام بس گرچه دور از محفلش گردم
همین خرسندی ام بس گرچه دور از محفلش گردم که نام عاشقی چون بشنود من در دلش گردم عجب بحریست عشق او که گر در…
هرگز دلم ملول نگشت از جفای او
هرگز دلم ملول نگشت از جفای او تا زنده ام خوشم چو بمیرم فدای او آن گل نهاده در ره من صد هزار خار من…
هرکه چون باد از سر کوی تو بیرون میرود
هرکه چون باد از سر کوی تو بیرون میرود کس نمیداند که از آشفتگی چون میرود پای رفتن نیست عاشق را کزین در بگذرد میفشاند…
هر که آن گل پا نهد در دیده نمناک او
هر که آن گل پا نهد در دیده نمناک او عاقبت شاخ گلی سر بر زند از خاک او همچو آهو باز خواهم دیده را…
نیشکر قامت من آنکه دل من دارد
نیشکر قامت من آنکه دل من دارد سبز تلخی است که شیرینی ازو می بارد تا چه برمیدهد آخر غم آن سرو که دل روزگاری…
نه هر دل کز نوا دم زد قبول دلنواز افتد
نه هر دل کز نوا دم زد قبول دلنواز افتد سر محمود میباید که در پای ایاز افتد اگر از بام عرش افتد سرم بر…
نفی خوبان کردم از خاطر که بار خاطرند
نفی خوبان کردم از خاطر که بار خاطرند تا زخود غایب شدم دیدم که در دل حاضرند از فریب مردم چشم بتان ایمن مباش کاین…
نبود از عاشقی بیم ملامت سینه ریشان را
نبود از عاشقی بیم ملامت سینه ریشان را مرا عشق تو رسوا کرد تا عبرت شد ایشان را بپوش آن شمع رخ ترسم که خوبان…
می بده کز غم دنیا دمی آسوده شویم
می بده کز غم دنیا دمی آسوده شویم کار دنیاست مبادا که دل آلوده شویم خیز تا صحبت رندان دل ما تازه کند چند در…
من نه آنم که بنالم ز دل افکاری خویش
من نه آنم که بنالم ز دل افکاری خویش که مرا غایت کام است جگر خواری خویش کام دل از تو نجویم که بسی خوش…
من زار و دل غمزده هم زار تر از من
من زار و دل غمزده هم زار تر از من در عشق تو کس نیست گرفتارتر از من کار همه دشوار شد از عشق ولیکن…
مشنو که بی تو ناله زارم هوس نماند
مشنو که بی تو ناله زارم هوس نماند پر شد جهان ز ناله مجال نفس نماند کس یک نظر ندید ترا کز تو چون گذشت…
مریز بی گنهم خون که جست و جویی
مریز بی گنهم خون که جست و جویی قیامتی و سیوالی و گفت و گویی هست بزیر پای تو صد سر ز آرزو خاک است…
مرا بکوی تو شوق از در نیاز آورد
مرا بکوی تو شوق از در نیاز آورد بیا که شوق تو ما را ز کعبه باز آورد چو لاله داغ بخود سوختم ز کوره…
مارا همین جواب سلام است کام ازو
مارا همین جواب سلام است کام ازو معراج ما بسست جواب سلام ازو هر گوشه چشم ناز چو من صد هزار کشت خون کدام خواهم…
ما پیش تیغ سر به ارادت نهادهایم
ما پیش تیغ سر به ارادت نهادهایم قربانی توایم و بدین کار زادهایم بر ما چو شانه تیغ زبانها کشیدهاند تا یک گره ز سنبل…
لاف صاحب نظری از دل هشیار خوش است
لاف صاحب نظری از دل هشیار خوش است چشم بیدار فراوان، دل بیدار خوش است خوش بود گر رگ جان رشته زنار بود بزبان چند…
گل نو آمد و ما را غم دیرینه گرفت
گل نو آمد و ما را غم دیرینه گرفت مرغ جان را نفس اندر قفس سینه گرفت آن حریفی که شبش بودمی از خون دلم…
گرسنه شرح زخمت گوید گنه ندارد
گرسنه شرح زخمت گوید گنه ندارد آیینه هر چه بیند در دل نگه ندارد با چشمه دهانت آب خضر سرابی است عیب است با تو…
گرچه اشک من خبر از بیگناهی میدهد
گرچه اشک من خبر از بیگناهی میدهد چشم او فتوی به خون از دل سیاهی میدهد دل گواهی میدهد کان غمزه ریزد خون من کی…
گر کشد خصم بزور از کف من دامن دوست
گر کشد خصم بزور از کف من دامن دوست چکند با کشش دل که میانمن و اوست غایت مهر و وفا داری من می بیند…
گر درد من سر از دل فرهاد بر زدی
گر درد من سر از دل فرهاد بر زدی بر سنگ تیشه کی زدی از غم بسر زدی مجنون چو من اگر جگرش سوختی ز…
گر به بتخانه درآیی و موافق باشی
گر به بتخانه درآیی و موافق باشی به که در قبله کنی روی و منافق باشی جیب جان چاک کند صبح و دم از مهر…
کی شود سرو من آگه ز دل افکاری چند
کی شود سرو من آگه ز دل افکاری چند تا چو گل در ته پا نشکندش خاری چند چون گل از پرده برون آی و…