غزلیات اهلی شیرازی
می ده که بی غبار غمی از جهان روم
می ده که بی غبار غمی از جهان روم آلوده دل مباد کزین خاکدان روم خلق جهان بگریه من خنده گر زنند طوفان شود ز…
من لایق آن نیستم تا یار همرازم کنی
من لایق آن نیستم تا یار همرازم کنی ای من سگت خواهم دمی پیش خود آوازم کنی گاهم کنی خندان نظر گویم شدی یارم دگر…
من آن مستم که از اطوار خود یکمو نمیگردم
من آن مستم که از اطوار خود یکمو نمیگردم بهر پهلو که میگردم از آن پهلو نمیگردم نصیحتگوی من هر لحظه صد افسون دمد لیکن…
مشتی مگسانیم سپند شکر تو
مشتی مگسانیم سپند شکر تو ما را بچه رانند رقیبان ز بر تو از دیده بدل رفتی و نزدیک هلاکم بازآ که بسی دور کشید…
مرو از دیده چو برق و بمن زار ببخش
مرو از دیده چو برق و بمن زار ببخش بارها سوخته یی خرمنم انبار ببخش شرف صحبت گل محو کند زشتی خار نیکی خود نگر…
محرومی ما جز گنه بخت نباشد
محرومی ما جز گنه بخت نباشد ورنی دل کس نیز چنین سخت نباشد گر در سر و سامان زدم آتش مکنم عیب آنرا که جگر…
ما گرچه گداییم وفا در خور ما نیست
ما گرچه گداییم وفا در خور ما نیست حیف است که یاری چو ترا هیچ وفا نیست صاف می عشرت همه را داد وصالت چون…
ما از ازل به عشق تو دیوانه زادهایم
ما از ازل به عشق تو دیوانه زادهایم پیش از وجود داغ تو بر دل نهادهایم ما دردپرور غم عشقیم اگر ترا دل دادهایم پیش…
گو جام جم مباش، سفال شراب بس
گو جام جم مباش، سفال شراب بس لب تشنه را ز هر دو جهان یکدم آب بس حرف محبت است مراد از جهان رقم یک…
گفتی چمن بوقت گل ای همنفس خوش است
گفتی چمن بوقت گل ای همنفس خوش است وقت تو خوش که مرغ مرا با قفس خوش است بی روی دوست گشت گلستان چه فایده…
گرچه لب تشنه ز غم عاشق دلسوخته است
گرچه لب تشنه ز غم عاشق دلسوخته است سینه چون غم به صد چاک و دهان دوخته است گرنه آن ماه جبین می طلبد دل…
گرچه از عشق بتان صبر و دل و هوشم شد
گرچه از عشق بتان صبر و دل و هوشم شد باز عاشق شدم آن جمله فراموشم شد هیچ سروی نگرفتم به بر از یاد قدش…
گر کاکلی بتان بسر خود رها کنند
گر کاکلی بتان بسر خود رها کنند صاحبدلان تفرج صنع خدا کنند پر دل منه بوعده خوبان که این گروه از صد هزار وعده یکی…
گر حسن و دلبری بتو مهپاره داده اند
گر حسن و دلبری بتو مهپاره داده اند چشمی بماهم از پی نظاره داده اند آندم که خورده اند دو لعل تو خون ما یک…
گر بسوزد تن زارم بر من خار و خسی است
گر بسوزد تن زارم بر من خار و خسی است غم دل می خورم اما که دلم آن کسی است بسکه شبها من دیوانه بخود…
کی سگت از استخوان من شکار من شود
کی سگت از استخوان من شکار من شود قرعه یی می افکنم گر بخت یار من شود خاک من ای گریه از راه سگان او…
کعبه عاشق من کاش شکیبا بودی
کعبه عاشق من کاش شکیبا بودی چاره عشق شکیب است دریغا بودی خلق عالم همه دیوانه شدی چون من مست حسن پنهان تو گر بر…
کرد بیدارم ز خواب بیخودی آن آفتاب
کرد بیدارم ز خواب بیخودی آن آفتاب این چنین بیداریی هرگز نبیند کس بخواب شب سگت سوی من آمد ره مگر گم کرده بود یا…
قدرم چو مه از مهر سعادت اثر تست
قدرم چو مه از مهر سعادت اثر تست من هیچ نی ام هرچه بود از نظر تست ایطایر فرخنده، تو طاووس بهشتی بخرام که چشم…
غم و فرح بمن می پرست میگذرد
غم و فرح بمن می پرست میگذرد که در دو صاف جهان هر چه هست می گذرد نه آنچنان گذرد عیش ما که میخواهیم ولی…
عندلیب از حسن گل افروختن داند که چیست
عندلیب از حسن گل افروختن داند که چیست هرکه با شمعی در افتد سوختن داند که چیست او که صبر آموزدم روزی اگر عاشق شود…
عشق جانان راحت جان من بیچاره است
عشق جانان راحت جان من بیچاره است آتش دوزخ بهشت مرغ آتشخواره است تا گل رویش شکفت آن سرو دل با کس نماند ور کسی…
عاشق بیخانمان گر اختیاری داشتی
عاشق بیخانمان گر اختیاری داشتی بر مراد خاطر خود روزگاری داشتی قسمت گردون اگر بودی بقانون مراد عاشق بیچاره هم وصلی زیاری داشتی عالمی نخجیر…
صبا چو جعد سر زلف یار من بگشود
صبا چو جعد سر زلف یار من بگشود گره ز کار من و روزگار من بگشود شکفته اند حریفان چو گل ز هر سویی مگر…
شمع را پیش رخت اشک نیاز اینهمه چیست
شمع را پیش رخت اشک نیاز اینهمه چیست گرنه سر گرم تو شد سوز و نیاز اینهمه چیست صد کنار از غم سرد تو پر…
شاید که پرده زان رخ باد صبا گشاید
شاید که پرده زان رخ باد صبا گشاید روی گشاده او کار مرا گشاید ما را ز بوی یوسف نگشود هیچ کاری شاید که آن…
سوخت صدجان سرو من تا حسن او بالا گرفت
سوخت صدجان سرو من تا حسن او بالا گرفت برق حسن او نگویی بر من تنها گرفت توسن عشق است تندودست تدبیرست سست عقل نتواند…
سرو من، چون سخن از لعل چو قندت گویم
سرو من، چون سخن از لعل چو قندت گویم بوسه یی خواهم و ترسم که بلندت گویم آتش دل مگر از سینه خود آید بزبان…
سراپا شمع از آن نورست کز آلودگی دور است
سراپا شمع از آن نورست کز آلودگی دور است اگر سوزد چنین پروانه هم نور علی نور است بیمن دامن پاک تو صافی دل بود…
ساقیا بی لب لعلت می ناب اینهمه نیست
ساقیا بی لب لعلت می ناب اینهمه نیست گرنه ذوق تو بود شوق شراب اینهمه نیست گنج مستی طلبی عالم هستی بگذار زانکه این عالم…
زخم پنهان بردل عاشق تو میدانی زدن
زخم پنهان بردل عاشق تو میدانی زدن هر کمان ابرو نداند تیر پنهانی زدن تا نگردی آشنا در بحر عشقت راه نیست گر نیی موسی…
ز خشم و ناز تو صد شوق شد فزون در دل
ز خشم و ناز تو صد شوق شد فزون در دل تغافل تو همه التفات و ما غافل چرا ز دیدن مجنون ملولی ای لیلی…
روی کسی چو صورت آینه سوی تست
روی کسی چو صورت آینه سوی تست کز خویشتن تهی و پر از مهر روی تست ای آفتاب بر فلک همچو ماه تو پشتش از…
رشکم از کس نبود گرد و جهان حاصل اوست
رشکم از کس نبود گرد و جهان حاصل اوست میرم از غیرت آنکس که غمت در دل اوست مقبل آن نیست که چون مه بفلک…
دینم ببرد آن بت و گوید که جان کجاست
دینم ببرد آن بت و گوید که جان کجاست ناصح که کرد منع دلم، این زمان کجاست گفتی که جای یار مکن جز درون جان…
دور از تو دل من به که پیغام فرستد
دور از تو دل من به که پیغام فرستد پیغام همان به که دلارام فرستد پیش تو حکایت بزبان دل و جان است آنجا رقم…
دلا خراب مکن نقش بت پرستی را
دلا خراب مکن نقش بت پرستی را چو گرد باد فروپیچ گرد هستی را دم مسیح و حیات خضر بما نرسد غنیمتی شمر ای دوست…
دل زنده شوم چون نگرم سیم تنان را
دل زنده شوم چون نگرم سیم تنان را جان تازه کند دیدن بت برهمنان را عاشق که در آتش نرود چون زن هندو نامش ننهی…
درعشق گنهکارم اگر خاک نگردم
درعشق گنهکارم اگر خاک نگردم تا خاک نگردم ز گنه پاک نگردم عمرم بتماشای تو بگذشت و هنوزت یکبار نبینم که جگر چاک نگردم بی…
الا ای ساقی گلرخ که گشتی شمع محفلها
الا ای ساقی گلرخ که گشتی شمع محفلها ز غیرت عاشقان کشتی ز حسرت سوختی دلها از آن روزست در دلها خیال دانه خالت که…
اگرچه رسم بود دل به دلستان دادن
اگرچه رسم بود دل به دلستان دادن به دست دل نتوان بیش ازین عنان دادن سپردهام دل خود را به دست خونخواری که راضیام ز…
از ضعف اگر در آینه بینم جمال خویش
از ضعف اگر در آینه بینم جمال خویش آهی کشم که آینه گردد ز حال خویش مرغ شکسته بالم و در وادی امید پیدا بود…
از جهان این بس که نانی خشک و آبی خوش کنی
از جهان این بس که نانی خشک و آبی خوش کنی وانگهی در گوشه یی افتی و خوابی خوش کنی گنج قارون صرف راه کعبه…
از آن در دیده یعقوبش غم یوسف غبار آرد
از آن در دیده یعقوبش غم یوسف غبار آرد که عشق آموختن پیرانهسر کوری به یار آرد مکش ای مست ناز امروز مارا فکر فردا…
در ره عشق از خضر هم زندگی واماندگی است
در ره عشق از خضر هم زندگی واماندگی است پیش صاحب مشربان مردن حیات و زندگی است قصه طوطی شنیدی مردنست آزادیت تا نمردی گردنت…
در بت پرستی قبله ام چون آن بت روحانی است
در بت پرستی قبله ام چون آن بت روحانی است در سجده شکر حقم کاین دولتم ارزانی است دلدار اگر جوری کند از غایت یاری…
خوش آنکه همنفس یار خویشتن بودم
خوش آنکه همنفس یار خویشتن بودم رفیق و همدم و همراز و همسخن بودم خوش آنکه جلوه چو میکرد آفتاب رخش من آفتاب پرستی چو…
خوبان که نیش بر جگر ریش میزنند
خوبان که نیش بر جگر ریش میزنند نوشی نمیدهند چرا نیش میزنند خار از دلم به زخم زبان کی برون شود؟ بیهوده سوزنی به دل…
خطت که لب لعل شکر خای گرفته
خطت که لب لعل شکر خای گرفته نقشی است که در خاتم جان جای گرفته از چشم و دل ما نرود سرو قد تو کان…
حدیث ما و تو هر بوالهوس نمیداند
حدیث ما و تو هر بوالهوس نمیداند زبان عاشق و معشوق کس نمیداند من از حدیث تو مستم رقیب از شکرت سخن سرایی طوطی مگس…