غزلیات اهلی شیرازی
اشارت تو بجان دادنم بشارت بس
اشارت تو بجان دادنم بشارت بس مرا به تیغ چه حاجت همین اشارت بس چنان بشارت وصل تو شادمانم کرد که گر تو نیز نیایی…
از صحبت ما درد کشان بازنخیزد
از صحبت ما درد کشان بازنخیزد صد شیشه دل بشکند آواز نخیزد بگذار که دل برکند از مهر تو عاشق کاین مهر گیا گر بکنی…
از تماشای تو کس منع دل ما نکند
از تماشای تو کس منع دل ما نکند صورت خوب که بیند؟ که تماشا نکند پیش ما دار فنا مرتبه معراج است جز شهید غمت…
آتشی دردل من شمع رخت درزده است
آتشی دردل من شمع رخت درزده است که بهر مو زتنم درد دلی سر زده است از پریشانیم ایشوخ چه پرسی که فراق همچو رلف…
در خیال وصل جفا پیشه من است
در خیال وصل جفا پیشه من است فکر محال بین که در اندیشه من است ای آنکه سنگ جور بمستان خود زنی قصدت شکستن دل…
دارد رقیب بهر تو چشم حسد به من
دارد رقیب بهر تو چشم حسد به من کاری مکن که کار کند چشم بد به من گردون ز آستان توام گو مکن جدا زان…
خوش آنکه دل زغم هجر بر کناری بود
خوش آنکه دل زغم هجر بر کناری بود زیمن وصل تو فرخنده روزگاری بود هزار زخم اگر میرسید خوش بودم که مرهم دلم از وصل…
خوبان بگلشن از نظر ما چه میروند؟
خوبان بگلشن از نظر ما چه میروند؟ چون خانه پرگل است بصحرا چه میروند؟ در حیرتم که با خط یا قوت لعل تو گل عارضان…
خرم دلی که ره بسر کار خویش برد
خرم دلی که ره بسر کار خویش برد گوی مراد تا بتوانست پیش برد قارون چه کرد با همه گنج زری که داشت نادان مشقت…
چون مرغ بسملم خبر ار ترک سر نشد
چون مرغ بسملم خبر ار ترک سر نشد تیغ تو ریخت خونم و هیچم خبر شد یعقوب هم بباخت دل و چشم بهر دوست چشم…
چون شمع اگرچه آنمه مهرش گداخت ما را
چون شمع اگرچه آنمه مهرش گداخت ما را برق چراغ حسنش جان تازه ساخت ما را ما را ز در سگ او گر راند ازو…
چو سوختم از عشق و شستم از جان دست
چو سوختم از عشق و شستم از جان دست هنوز گریه نمی داردم ز دامان دست به خاک پای تو ساقی که مردم از حسرت…
چه عقل و دانش و هوشیست بر کمال مرا
چه عقل و دانش و هوشیست بر کمال مرا که ی برد دگر آن خط برون ز حال مرا شراب کوثر اگر ساقیش نه دوست…
چند آن می لب عاشق مخمور ببیند
چند آن می لب عاشق مخمور ببیند چند آب خضر تشنهلب از دور ببیند از روی تو کی سیر شود عاشق اگر هم از صبح…
چراغ چشم دل آن دلربا بر افروزد
چراغ چشم دل آن دلربا بر افروزد که تا نگاه کنی از حیا بر افروزد خوش است آتش مجنون و شان خرمن سوز نه آتشی…
جان من مسکین که گرفتار غم اوست
جان من مسکین که گرفتار غم اوست موقوف بیک گوشه چشم کرم اوست ما مست جفاییم و نخواهیم زساقی هر جرعه که بی چاشنی زهر…
تو گر پروانهای همچون خلیل آتش گلستان است
تو گر پروانهای همچون خلیل آتش گلستان است که ظاهر آتشست آن شمع و پنهان آب حیوان است مرا در وادی محنت، غم مردن کجا…
تنم که غرقه بخون اشک لاله گون کرده
تنم که غرقه بخون اشک لاله گون کرده شهید عشق ترا شست و شو بخون کرده جنون عشق اگر نیست چرخ مجنون را بتهمت غلط…
تا نشد چون نافه خون، دل بوی دلجویی نیافت
تا نشد چون نافه خون، دل بوی دلجویی نیافت جز جگر خونی ازین وادی کسی بویی نیافت هر سیه مستی که گفت اوصاف گل در…
تا دیده ام بخواب شبی بوتراب را
تا دیده ام بخواب شبی بوتراب را چشمم دگر بخواب ندیده است خواب را شاه نجف که نقد وجودست در جهان گنج وجود اوست جهان…
پیش سرمستان عشقت گلشن و گلخن یکیست
پیش سرمستان عشقت گلشن و گلخن یکیست دار منصور و درخت وادی ایمن یکیست حسن او در دل زجام دیده صد عکس افکند در درون…
پرتوی گر افکنی در چشم از شمع جمال
پرتوی گر افکنی در چشم از شمع جمال چشم من بتاخنهای گردد چو فانوس خیال کاش چشمم را بر آری وقت کشتن تا شود کاسه…
بی شمع رخت هیچ صفا در دل ما نیست
بی شمع رخت هیچ صفا در دل ما نیست بالله که بی روی تو در کعبه صفا نیست خواهم سخنی گفت مرنج ای گل رعنا…
به مهر او اثرم جز دریغ و درد نماند
به مهر او اثرم جز دریغ و درد نماند بباد رفت غبارم چنانکه گرد نماند گذشت رقص کنان جان چو کرد یاد از خود که…
بکوی دوست که از ما پیام خواهد برد؟
بکوی دوست که از ما پیام خواهد برد؟ سلام ما که بدار السلام خواهد برد؟ چنین که نام و نشانم بزندگی محو است چو بی…
بسکه به دل می زنم سنگ که دلدار رفت
بسکه به دل می زنم سنگ که دلدار رفت کار دل از دست شد دست هم از کار رفت حال چه پرسی زمن از هجر…
بر صید حرم تیغ مزن زانکه حرام است
بر صید حرم تیغ مزن زانکه حرام است کار دل صد خسته به یک غمزه تمام است در خیل محبان تو مجنون که شناسد؟ عشاق…
باورم ناید که شد در پوست مجنون سوی دوست
باورم ناید که شد در پوست مجنون سوی دوست عاشق اندر پوست کی گنجد که بیند روی دوست کعبه وصل حبیب از راه نومیدی طلب…
با همه شاد و ملول از من بیچاره شود
با همه شاد و ملول از من بیچاره شود بیم آنست کزین غصه دلم پاره شود آنکه ناشسته لب از شیر چنین میکشدم وای بر…
با چون تو شوخی سرو قد عاشق کش و طناز هم
با چون تو شوخی سرو قد عاشق کش و طناز هم گل را نزیبد ناز کی سرو سهی را ناز هم هرچند خونم میخوری هرگه…
ایشوخ پر کرشمه کم التفات من
ایشوخ پر کرشمه کم التفات من تلخست بی لب شکرینت حیات من من جرعه حیات هوس داشتم ز خضر خط لبت نوشت بکوثر برات من…
ای شکرخا کرده شُکرت طوطی گفتار ما
ای شکرخا کرده شُکرت طوطی گفتار ما شکر توست الحمدلله همچو طوطی کار ما قلبِ رویاندوده را گر امتحان ز آتش کنی جز سیهرویی نباشد…
ای چرخ پی مجلس او ز آب و گل من
ای چرخ پی مجلس او ز آب و گل من جامی کن و بنویس بر آن حال دل من گر دانه غم کاری و گر…
ای اجل مهلت من ده که ببوسم دامنش
ای اجل مهلت من ده که ببوسم دامنش دشمنم نیزمکش تا بکشد رشگ منش چون شکایت کنم از دوست که خون ریخت مرا هرکه شد…
آن نوجوان ز جور پشیمان نمیشود
آن نوجوان ز جور پشیمان نمیشود وین پیر بت پرست مسلمان نمیشود کارم ز دست عشق بمردن کشید دل از کار خود هنوز پشیمان نمیشود…
آن پریرو هرکه خواهد دست دل در گردنش
آن پریرو هرکه خواهد دست دل در گردنش تا ندارد دست از عالم نگیرد دامنش باشد از گمگشتگی یابی چو مجنون ره بدوست ورنه آن…
یار شد مست و دل ما بفغان باز آورد
یار شد مست و دل ما بفغان باز آورد گریه بد مستی ماهم بمیان باز آورد عاقبت بخت سیاه ستم پیشه چنان کرد که یار…
وصل تو گر زمانه نصیب رقیب کرد
وصل تو گر زمانه نصیب رقیب کرد شکر خدا که درد تو ما را نصیب کرد در عشق صرفه یی نبرد جز کسی که او…
همه راست میل خالی که بر آن رخ جمیلست
همه راست میل خالی که بر آن رخ جمیلست چه رسد بما ازین خوان عدسی و صد خلیل است به بهشت و سلسبیلم چه دهی…
هرکه عاشق شد چو شمع آزاده از دلمردگی است
هرکه عاشق شد چو شمع آزاده از دلمردگی است زندگی دلگرمی عشق است و مرگ افسردگی است من به آزارت خوشم چون مرهم دیدار هست…
هرچند غمی همچو غم بی درمی نیست
هرچند غمی همچو غم بی درمی نیست آنرا که بود گنج غمت هیچ غمی نیست مردم ز خمار غم و جامم ندهد یار در نرگس…
هر کس که بدان سرو قباپوش نشیند
هر کس که بدان سرو قباپوش نشیند سودا زده برخیزد و مدهوش نشیند از گرد میفشان برخ آن کاکل مشکین ترسم که غباری به بناگوش…
نیست از همت خود با دو جهانم کاری
نیست از همت خود با دو جهانم کاری همتی دارم اگر هیچ ندارم باری قیمت عمر ندانست و نداند هرگز هرکرا نیست بیوسف صفتی بازاری…
نمود چاک گریبان تنت که نسترن است
نمود چاک گریبان تنت که نسترن است تو یوسفی و گواه تو چاک پیرهن است حریف شاهد و ساقی کجا بود زاهد میان خضر و…
نصیب کوهکن از وصل دوست چون باشد
نصیب کوهکن از وصل دوست چون باشد که سنگ تفرقه اش کوه بیستون باشد ننالم از تو گرم جای لطف قهر کنی که بر من…
نامه شوق ترا تا بکبوتر ندهند
نامه شوق ترا تا بکبوتر ندهند مرغ را ره بسر کوی تو دلبر ندهند گر بجنت سوی مستان نگری با همه چشم زهر چشم تو…
موسم خزان ایگل در چمن گذاری کن
موسم خزان ایگل در چمن گذاری کن آفت جوانی بین چشم اعتباری کن آخر ایکمان ابرو صید دل غنیمت دان تا بکف کمان داری از…
من کز غمت ز دیده می لاله گون خورم
من کز غمت ز دیده می لاله گون خورم گر بیتو لب بلب جام خون خورم تلخ است زهر مرگ و ز هجر تو تلخ…
من آب خضر جویم بهر سگان کویش
من آب خضر جویم بهر سگان کویش او تشنه بر هلاکم تا نگذرم بسویش تاب نظر ندارم آن به که خاک گردم تا ذره ذره…
مستی که ذوق رندی و بیچارگی نیافت
مستی که ذوق رندی و بیچارگی نیافت مستی نکرد و لذت میخوارگی نیافت آن گل کجا گشاد رخ خویش ای پری کانجا هزار همچو تو…