غزلیات اهلی شیرازی
افغان که درد ما بدوا کم نمی شود
افغان که درد ما بدوا کم نمی شود تا بیش میشود غم ما کم نمی شود پاکیزه دل چو آینه یی ای فرشته خوی زان…
از کفر و دین بری شده ام از برای تو
از کفر و دین بری شده ام از برای تو دنیا و آخرت همه کردم فدای تو خواهم که خواب مرگ نبندد دو دیده ام…
از جور چه دل ملول دارم
از جور چه دل ملول دارم گر هم بکشی قبول دارم مگذار مرا بصحبت خود من چشم و دلی فضول دارم معراج وصال اگرچه دورست…
از آن بجور دل مبتلای من داری
از آن بجور دل مبتلای من داری که اعتماد بسی بر وفای من داری ز آستان خودم دور میکنی لیکن کدام عاشق یکدل بجای من…
در صحبت کس جام فراغی نکشیدیم
در صحبت کس جام فراغی نکشیدیم چون لاله کجا بود که داغی نکشیدیم هرگز نگذشتی به رهی ایمه شبگرد کاندر رهت از آه چراغی نکشیدیم…
دامی نهاده آنمه از زلف تاب داده
دامی نهاده آنمه از زلف تاب داده صیاد وار چشمش خود را بخواب داده دشنام تلخ بوده او را جواب اگر هم صد ره سلام…
خوش درآ در خانه دل زانکه جان از خانه رفت
خوش درآ در خانه دل زانکه جان از خانه رفت کم کن این نا آشنایی کز میان بیگانه رفت خرم آن کز بهر دل جان…
خوبان همه محبوب دل و آفت جانند
خوبان همه محبوب دل و آفت جانند هرچند که من وصف کنم بهتر از آنند در عبد تو شیرین دهن آن طفل نزاید کش چاشنی…
خندید گل و غنچه شکفت و چمن آراست
خندید گل و غنچه شکفت و چمن آراست آن غنچه پژمرده که نشکفت دل ماست با خار غمم خار گل ای مرغ چمن چیست کاین…
حسرت فرو خورم چه به رویت نظر کنم
حسرت فرو خورم چه به رویت نظر کنم وانگه بگریه افتم و از دل به در کنم مست از می خیال توام آنچنان که نیست…
چون غنچه بیدل تنگیی کسرا لبی خندان نشد
چون غنچه بیدل تنگیی کسرا لبی خندان نشد یوسف عزیز مصر هم بی خواری زندان نشد چندانکه دیدم ای پری جور ترا نامردمم گر در…
چو گلت شکفت از می عرق از کناره سرزد
چو گلت شکفت از می عرق از کناره سرزد ز مهت شفق برآمد ز شفق ستاره سرزد بتفرج از سرکو چو برآمدی خرامان مه نو…
چو بپای خم نهم سر نبری گمان مستی
چو بپای خم نهم سر نبری گمان مستی که بسجده وی افتم ز کمال می پرستی بشکست خودپرستان سگ پیر میفروشم که سفال دردی او…
چند سازم که شوم خاک و تو بر من گذری
چند سازم که شوم خاک و تو بر من گذری سوختم تا بمن سوخته خرمن گذری دست افتاده نخواهی که بدامن رسدت نیست از شوخی…
چشم صاحبدل نظر چون بر رخ گل میکند
چشم صاحبدل نظر چون بر رخ گل میکند از جمال گل قیاس حال بلبل میکند هر کرا چون کوهکن بار غم از شیرینلبی است لاجرم…
جایی که فلک پیش بتان پشت دوتا کرد
جایی که فلک پیش بتان پشت دوتا کرد محراب نشین پشت بدیوار چرا کرد منت چه نهد بخت اگر یار قدح داد بر تشنه لبان…
تیره شد از تو به ساقی طبع شورانگیز ما
تیره شد از تو به ساقی طبع شورانگیز ما خشت خم بردار و بشکن شیشه پرهیز ما گریه ما دشمنان خویش را در خون نشاند…
تو آفتابی و شوق تو ناتوانم کرد
تو آفتابی و شوق تو ناتوانم کرد نمیرسد بتو دستم چه میتوانم کرد چه همت است ز جانبخشی فلک بر من که چون تو آفت…
ترا صد خوبی و بر هر یکی صد دیده حیرانت
ترا صد خوبی و بر هر یکی صد دیده حیرانت مرا یک جان و میخواهم شوم صد بار قربانت قیامت در صباح حشر باشد وه…
تا کام ماه یکشب از دیدنش برآمد
تا کام ماه یکشب از دیدنش برآمد بسیار شب چو دزدان از روزنش برآمد در دشت از آن غزالان گردند گرد مجنون کز خون دل…
تا بکی توبه کنیم از می و دردم شکنیم
تا بکی توبه کنیم از می و دردم شکنیم توبه کردیم که از توبه دگر دم نزنیم چشم صاحب نظرانست بر آنگونه چشم ما هم…
پیش تو ایطبیب جان بسکه ز خویش میروم
پیش تو ایطبیب جان بسکه ز خویش میروم حال نگفته از درت بادل ریش میروم از همه کس چو ذره ام پیش تو آفتاب پس…
بیا که نرگس ساقی بشارتی دارد
بیا که نرگس ساقی بشارتی دارد سر نیاز صراحی اشارتی دارد بهر زبان که بود حرف عشق باشد نیک سخن بفهم که هرکس عبارتی دارد…
بهر جا چشم بگشایم جمال یار می بینم
بهر جا چشم بگشایم جمال یار می بینم تو گویی صورت یار از در و دیوار می بینم جهانی عاشق رویش ولیکن رخ ز من…
بناوکی که مرا رخنه در درون کردی
بناوکی که مرا رخنه در درون کردی کدورتهمه عمر از دلم برون کردی تو سرو ناز که گل را بناز میبویی کجا بری دل ما…
بسکه هرجا صفت خون دل آشامی ماست
بسکه هرجا صفت خون دل آشامی ماست در همه معرکهای قصه بد نامی ماست جام می زهر شود در دل ما بی لب تو زهر…
بردی دلم اگرچه ندارم شکایتی
بردی دلم اگرچه ندارم شکایتی دل باز ده که با تو بگویم حکایتی ما بنده توییم چرا بیعنایتی؟ کس دل به بندگی ننهد بی عنایتی…
بجای آب حیاتم شکر لبی دادند
بجای آب حیاتم شکر لبی دادند حیات خضر بهر کس ز مشربی دادند ز بت پرستی ام ای شیخ خود پرست مرنج مرا چنانکه تویی…
باز از سر زلف دل آشفته خبر یافت
باز از سر زلف دل آشفته خبر یافت هر رشته مقصود که گم کرد، دگر یافت صد قافله گر سعی برد در ره کعبه در…
با دل چه چاره سازم کز آرزوی رویی
با دل چه چاره سازم کز آرزوی رویی صد پاره گشت و دارد هر پاره آرزویی هر سو بمهربانی در کار من طبیبی من خود…
ایکه بقتل عاشقان مست و خراب میروی
ایکه بقتل عاشقان مست و خراب میروی وه که چو عمر بیوفا خوش بشتاب میروی چند بعشوه گوییم راست بگوی حال خود راست مپرس جان…
ای که میپرسی که با دل همسخن در خانه کیست
ای که میپرسی که با دل همسخن در خانه کیست طوطی حیران چه میداند که در آیینه کیست مار گنج عشق یار از عقل ما…
ای ز جان شیرین تر و زیباتر از حور و پری
ای ز جان شیرین تر و زیباتر از حور و پری من چگویم جان من از هر چه گویم بهتری آب حیوانی چو پیش چشم…
ای برق محبت که ره من زدهای باز
ای برق محبت که ره من زدهای باز آتش به من سوخته خرمن زدهای باز زینگونه که بردی به در از خانه خویشم بر من…
آنکه لعلش دم عیسی به کرامت دارد
آنکه لعلش دم عیسی به کرامت دارد عالمی کشت چه پروای قیامت دارد عشق را خاصیت این است که با هرکه بود روزگار از همه…
آن سرو اگر از چشم من در چشم دشمن میشود
آن سرو اگر از چشم من در چشم دشمن میشود از مردم آلودهدل آلودهدامن میشود آه از شب هجران من وین حسرت و حرمان من…
آمد آن عیسی نفس کز عشوه و نازم کشد
آمد آن عیسی نفس کز عشوه و نازم کشد زنده ام سازد به مهر و از جفا بازم کشد روز وصل آمد ولی ترسم که…
یافت از یوسف پدر بویی اگر رویش نیافت
یافت از یوسف پدر بویی اگر رویش نیافت یوسف من آنچنان گمشد که کس بویش نیافت خاک شو گر مهر ازو داری کز آن خورشید…
وه که بازار کف عنان دل برون خواهد شدن
وه که بازار کف عنان دل برون خواهد شدن دل که بود آسوده دیگر غرق خون خواهد شدن اینچنین کان روی زیبا در نظر آید…
همه دم ز درد عشقت دل زار من حزین است
همه دم ز درد عشقت دل زار من حزین است همه درد روزیم شد چکنم نصیبم این است دل و دین گر از سجودت همه…
هرگز گلی نچید دل من ز باغ کس
هرگز گلی نچید دل من ز باغ کس روشن نگشت خانه من از چراغ کس بر مژده وصال دگر دل نمی نهم بازی نمیخورم دگر…
هردل که جز خیال تو در وی مقام کرد
هردل که جز خیال تو در وی مقام کرد خلوتسرای خاص ترا وقف عام کرد تا خون خلق بر لب لعلت حلال شد آب حیات…
هر کس که طاق ابروی او سجده گه کند
هر کس که طاق ابروی او سجده گه کند رویش ز قبله گردد اگر روبه مه کند آن بت کسی که منکر من از نگاه…
نیست کس، خورشید من، کو درد پرورد تو نیست
نیست کس، خورشید من، کو درد پرورد تو نیست در زمین و آسمان یکذره بی درد تو نیست کار بیداران عشقت پاسبانی چون سگ است…
نه دیده مثل تو دیده نه کس نشان داده
نه دیده مثل تو دیده نه کس نشان داده فرشته خوی و پریروی و آدمیزاده تویی که سرو بلندت ز پاکدامنی قدم بدیده هیچ آفریده…
نظر ز آن نوغزال ایدل به بیداری تو میپوشی
نظر ز آن نوغزال ایدل به بیداری تو میپوشی تو پنداریکه بیداری ولی در خواب خرگوشی لب عیسی دم جانبخشی اورا خدا دادش تو باری…
نالهٔ من جان غمپرورد میداند که چیست
نالهٔ من جان غمپرورد میداند که چیست زخم دل سخت است صاحب درد میداند که چیست مست ناز است آن بت سنگیندل فارغ ز عشق…
می ده که بی غبار غمی از جهان روم
می ده که بی غبار غمی از جهان روم آلوده دل مباد کزین خاکدان روم خلق جهان بگریه من خنده گر زنند طوفان شود ز…
من لایق آن نیستم تا یار همرازم کنی
من لایق آن نیستم تا یار همرازم کنی ای من سگت خواهم دمی پیش خود آوازم کنی گاهم کنی خندان نظر گویم شدی یارم دگر…
من آن مستم که از اطوار خود یکمو نمیگردم
من آن مستم که از اطوار خود یکمو نمیگردم بهر پهلو که میگردم از آن پهلو نمیگردم نصیحتگوی من هر لحظه صد افسون دمد لیکن…