غزلیات اهلی شیرازی
من خسته ایفلک کی دمی از تو شاد گشتم
من خسته ایفلک کی دمی از تو شاد گشتم چه مراد جستم از تو که نامراد گشتم من زار را بمجنون مکن ایحکیم نسبت که…
مصر شرف از حسن ادب یوسف جان یافت
مصر شرف از حسن ادب یوسف جان یافت دولت بعبث جان برادر نتوان یافت داریم گمانی که ترا هست دهان لیک کس گنج یقین را…
مژده گل چه میدهی عاشق مستمند را
مژده گل چه میدهی عاشق مستمند را داغ دل است هر گلی مرغ اسیر بند را دود درون من ترا دفع گزند بس بود جان…
مرا تصور وصلت خیال باطل بود
مرا تصور وصلت خیال باطل بود بجز تصور باطل دگر چه حاصل بود غم تو در دل من صد هزار عقده فکند اجل گشود گره…
مایه خوبی غم بیچارگان خوردن بود
مایه خوبی غم بیچارگان خوردن بود خوبی خورشید هم از ذره پروردن بود ایکه عاشق میشوی از خون دل خوردن منال عشق ورزیدن بخوبان خون…
ما تا حدیث سبز خطان گوش کرده ایم
ما تا حدیث سبز خطان گوش کرده ایم هر نکته یی که هست فراموش کرده ایم در گردن فرشته حمایل نمی کنیم دستی که با…
گیریم که خود خار بلا اینهمه کشتیم
گیریم که خود خار بلا اینهمه کشتیم سر رشته تقدیر بتدبیر نوشتیم دایم دل ما رام بهشتی صفتان است پیداست ازین شیوه که مرغان بهشتیم…
گمره عشقم و نبود به من مست گرفت
گمره عشقم و نبود به من مست گرفت که چنین می بردم او که مرا دست گرفت خاک ره گشتن ما عین سرافرازی بود چشم…
گرم چو شمع برد یار سر چه خواهد شد
گرم چو شمع برد یار سر چه خواهد شد بغیر از آن که بمیرم دگر چه خواهد شد بیک نگاه تو از قید جان توان…
گرچه با روی نکو خوی نکو می باید
گرچه با روی نکو خوی نکو می باید عاشقان را ز بتان تندی خو می باید چند کوشیم و نبخشد لب او آب حیات کوشش…
گر کعبه نشین بامن مستش سر ناز است
گر کعبه نشین بامن مستش سر ناز است المنه لله که در میکده بازست ای خواجه تو از ناز بر افلاک کشی سر درخاک نشستن…
گر ساقی بدمست به خشم از بر ما رفت
گر ساقی بدمست به خشم از بر ما رفت بدمستی و دیوانگی ازما به کجا رفت دیوانه از اینیم که آن شوخ پری وش چشمی…
گر به غم شادی ز عشقش شادمانیها کنی
گر به غم شادی ز عشقش شادمانیها کنی ور به ناکامی بسازی کامرانیها کنی سر نهی بر آستان دوست هرگه کز وفا چون سگان عمری…
گاه گاهم خانه از برق وصالش روشن است
گاه گاهم خانه از برق وصالش روشن است لیک تابروی نظر میافکنم در رفتن است غارت دین میکند مژگان اومن چون کنم کاندرین ره هر…
کم همنفسی پاکدل و راست زبان بود
کم همنفسی پاکدل و راست زبان بود جز شمع بهر کسکه نشستیم زیان بود دیدیم پری را نه چنان بود که گفتیم بسیار شنیدیم چو…
کس به هجر تو یار کس نشود
کس به هجر تو یار کس نشود روز محنت دوچار کس نشود یارب ای سرو ناز چون تو کسی فتنه روزگار کس نوشد هرکه زار…
کار از دهان او همه دم بر مراد نیست
کار از دهان او همه دم بر مراد نیست بر هیچ اعتبار و بهیچ اعتماد نیست بازآ که غنچه وار دل تنگ بسته است غیر…
فصل بهار و خلق بعشرت نشسته اند
فصل بهار و خلق بعشرت نشسته اند مارا چو لاله ساغر عشرت شکسته اند بیرون خرم ام ای گل خندان که در چمن آیین نوبهار…
عید قربان شد و سر در ره جولان تو رفت
عید قربان شد و سر در ره جولان تو رفت من سری داشتم آن نیز بقربان تو رفت این چه شکل است و شمایل مگر…
عتاب و ناز تو با من ز غایت خوبی است
عتاب و ناز تو با من ز غایت خوبی است که قهر و خشم بتان شیوه های محبوبیست من از کمال طلب همچو خضر می…
عاشق که برفروخت چراغت ز داغ دل
عاشق که برفروخت چراغت ز داغ دل کی بی فروغ روی تو بیند فراغ دل شمع رخت ز آتش موسی خبر دهد زین است آتشی…
صوفی تو نیی صافی از عشق چه میلافی
صوفی تو نیی صافی از عشق چه میلافی کاین عشق نمی بندد بی آینه صافی خوش آنکه طبیب من آمد بسر خسته میداد ز لب…
شمع من همنفست گر دگری خواهد بود
شمع من همنفست گر دگری خواهد بود نفس گرم مرا هم اثری خواهد بود ایکه دزدیده ز من باد گران می نوشی هیچ پنهان نشود…
شبها چو سگان در طلبت در بدر افتم
شبها چو سگان در طلبت در بدر افتم چون روز شود سرنتهم بیخبر افتم در پای تو گر سر فکند از تن من تیغ برخیزم…
سوز حدیث شمع زبان را خبر نکرد
سوز حدیث شمع زبان را خبر نکرد حرف سر زبان بدل کی اثر نکرد غوغای رستخیز برآید ز عاشقان آن مست نازنین چه سر از…
سگ توام من و عمری بغم اسیر شدم
سگ توام من و عمری بغم اسیر شدم مرانم از در خود این زمان که پیر شدم امید از تو نگاهی بگوشه چشم است من…
سخن نگفته بهم جنگ و ماجرا داریم
سخن نگفته بهم جنگ و ماجرا داریم عجب حکایت و حرفیست اینکه ما داریم دل من و تو بهم آشنایی دارند من و تو اینهمه…
ساقیا می بقدح ریز و ببد مست مده
ساقیا می بقدح ریز و ببد مست مده مصلحت نیست جز این مصلحت از دست مده بیخطا سنگدلان شیشه دل می شکنند دل بدینطایفه تا…
زشت است کان نکورو از حد برد جفا را
زشت است کان نکورو از حد برد جفا را گر بد نیاید او را طاقت نماند ما را تا چند عاشقان را خوبان به رشک…
ز عاشقان همه قصد جراحت است او را
ز عاشقان همه قصد جراحت است او را ازین جراحت ما تاچه حاجت است او را بخنده نمیکن خون کند دل ریشم شکر لبی که…
ز اشک همچو شفق بیتو غرق خون شده ام
ز اشک همچو شفق بیتو غرق خون شده ام شکسته تر ز هلالم ببین که چون شده ام تو خواستی جگرم پاره پاره لاله صفت…
رقیب از رشک من هر لحظه در خارها دارد
رقیب از رشک من هر لحظه در خارها دارد که آن یوسف رخ از شوخی بمن آزارها دارد مرا چون بید بنماید بغیر و زیر…
دیوانه یارم من و با کس نظرم نیست
دیوانه یارم من و با کس نظرم نیست مشغول خودم وز همه عالم خبرم نیست من مست دل آشفته ام ای همدم مشفق خارم مکش…
دولت اگر مدد کند گلبن باغ من شوی
دولت اگر مدد کند گلبن باغ من شوی پای بچشم من نهی چشم و چراغ من شوی پنبه داغ سینه ام مرهم دل نشد مگر…
دلا، با شمع خویشت در نگیرد گریه و زاری
دلا، با شمع خویشت در نگیرد گریه و زاری اگر آتش بجای اشک گرم از دیده میباری مگر با جلوه رفتار او طاووس دعوی کرد…
دل ز فریب گلرخان بی تو شکیب چون کند
دل ز فریب گلرخان بی تو شکیب چون کند کیست که خار خار تو از دل ما برون کند هجر تو جانگداز شد وصل تو…
دشنام تلخ کز لب چون شکرم دهی
دشنام تلخ کز لب چون شکرم دهی گویی که شربتی ز می کوثرم دهی تلخ است بیتو زندگی من مگر که تو از وصل خویش…
در عین عتاب از بر ما میگذری باز
در عین عتاب از بر ما میگذری باز طوری عجب امروز بما مینگری باز من بنده لطفت که بخشمم چه فروشی یک خنده وز دو…
اگر آن پری بعاشق نظر از وصال دارد
اگر آن پری بعاشق نظر از وصال دارد ز کرشمه اش که داند که چه در خیال دارد دل تیره بخت مارا چه سعادتی ازین…
از غمزه گه عتاب و گهی خنده میکنی
از غمزه گه عتاب و گهی خنده میکنی مارا چو شمع میکشی و زنده میکنی از نوغزال اگر تو درآیی بگشت شهر خوبان شهر را…
از حسرت آن لب که نبخشد شکر خویش
از حسرت آن لب که نبخشد شکر خویش طوطی زده منقار بخون جگر خویش من چون نخورم خون ز جگر گوشه مردم یعقوب شنیدی که…
از بس که خورم بر جگر از طعنه سنانها
از بس که خورم بر جگر از طعنه سنانها خون شد جگر ریش من از زخم زبانها دانی که چه بس تیر نهان خوردهام از…
در سجود آستانت از سفر باز آمدیم
در سجود آستانت از سفر باز آمدیم گر بپا رفتیم از کویت بسر باز آمدیم چو مگس هر چند مارا راندی از خوان وصال ما…
در چاره مرهم بدل پاره بماندم
در چاره مرهم بدل پاره بماندم از چاره گری بود که بیچاره بماندم هر بار امید نظری داشتم این بار نومید ز دیدار تو یکباره…
خوشا کسی که به کوی تو بخت همدم اوست
خوشا کسی که به کوی تو بخت همدم اوست سفال درد سگان تو ساغر جم اوست دلم که در خم چوگان زلف تست چو گوی…
خوش است زیر سر آن خشت آستان دیدن
خوش است زیر سر آن خشت آستان دیدن ولی گرانی سر کی بر آن توان دیدن مرا ز تیغ تو بر استخوان بود زخمی که…
خم مویش که در کین من بیمار می پیچد
خم مویش که در کین من بیمار می پیچد ز تاب آتش آهم بخود چون مار می پیچد چو خواند نامه دردم مبر نام من…
حسنت که ذره را مه تابنده میکند
حسنت که ذره را مه تابنده میکند برقی است تا چراغ کرا زنده میکند من کیستم که لطف تو خواند سگ خودم مار ا کمال…
چون کعبه هرانکس که نشد شاد بکویش
چون کعبه هرانکس که نشد شاد بکویش گر قبله بود کس نکند روی برویش هرگه به تبسم بگشاد آن دهن تنگ بر تنگدلان رحم نشد…
چو نافه تا جگرم غرق خون نخواهد شد
چو نافه تا جگرم غرق خون نخواهد شد خیال خال تو از دل برون نخواهد شد جفا بر اهل محبت ز گردش فلک است فلک…