غزلیات اهلی شیرازی
رخ بخون سرخ کند دیده گریان خودم
رخ بخون سرخ کند دیده گریان خودم نا بدین رنگ شماری ز شهیدان خودم میل جانبخشی عیسی نکنم بی لب تو بلکه در هجر تو…
دیده دریا چو شد از گریه چه تدبیر کنم
دیده دریا چو شد از گریه چه تدبیر کنم دل بطوفان نهم و چشم به تقدیر کنم پیرم و مست جوانان ز خودم شرمی باد…
دو دیده در ره آن مه که کی سواره در آید
دو دیده در ره آن مه که کی سواره در آید کجا بطالع من هرگز این ستاره بر آید اگر براه امیدش هزار سال نشینم…
دل کباب ز خوناب دیده بد نام است
دل کباب ز خوناب دیده بد نام است بسوختیم و هنوز از تو کار ما خام است اگر نه مهر تو می ورزد آفتاب چرا…
دل چو کوه از حسرت لعل تو خونشد چون کنم
دل چو کوه از حسرت لعل تو خونشد چون کنم سالها باید که این حسرت ز دل بیرون کنم گرنه رسوا سازدم بوی محبت نافه…
در کوی تو تا کس قدم از ما ننهد پیش
در کوی تو تا کس قدم از ما ننهد پیش ما سر بنهادیم که کس پا ننهد پیش المنه لله که ز عشق تو رسیدیم…
اگر ز کینکشیام غم ز خشم و کینم نیست
اگر ز کینکشیام غم ز خشم و کینم نیست ز رشک غیر میسوزم که تاب اینم نیست یکی به کفر خوش است و یکی به…
از یار مکن ناله و لب بسته ز غم باش
از یار مکن ناله و لب بسته ز غم باش گر همنفس آیینه یی حاضر دم باش در پرده ناموس محبت نتوان یافت ناموس خود…
از دیده رفت و از دل پر خون نمیرود
از دیده رفت و از دل پر خون نمیرود در دل چنان نشسته که بیرون نمیرود پندم مده که گر همه عالم کنند سعی سودای…
از جلوه محبت خورشید حسن دوست
از جلوه محبت خورشید حسن دوست هر ذره را تصور آن کافتاب اوست ظل همای عشق گدا شاه میکند شاهی که چرخ در خم چوگان…
ابر نوروزی چو گل را بر ورق شبنم زند
ابر نوروزی چو گل را بر ورق شبنم زند غنچه تر سازد دماغ و خنده بر عالم زند ای رقیب این جور تا کی کآخر…
در دل آمد یار و گشت از دیده غمدیده دور
در دل آمد یار و گشت از دیده غمدیده دور بیش از آن نزدیک شد در دل که گشت از دیده دور من به بویی…
خوشیم با ستم و محنتی که میخواهی
خوشیم با ستم و محنتی که میخواهی سگ توییم بهر صورتی که میخواهی زمانه خصم و اجل در کمین تو هم برخیز که نیست بهتر…
خوش آنکه بودمه من زباده مست شده
خوش آنکه بودمه من زباده مست شده فکنده دست ز دوش من و ز دست شده چو کام از آن لب میگون دلم مست یافت…
خوبان دل گرم و نفس سرد چه دانند؟
خوبان دل گرم و نفس سرد چه دانند؟ باروی چو گل قدر رخ زرد چه دانند؟ آسوده دلانی که بخوابند همه شب سرگشتگی عاشق شبگرد…
خبرم شدست کانمه هوس شراب کرده
خبرم شدست کانمه هوس شراب کرده چکنم که این حکایت جگرم کباب کرده که نمود (می) بجامش که ز غم بسوخت جانم ز که بود…
چون میل دل خلق جهان سوی تو یابند
چون میل دل خلق جهان سوی تو یابند هر دل که شود گم بسر کوی تو یابند میل دل عشاق چرا سوی تو نبود چون…
چون چشم حسرت از تو بسرو سهی کنیم
چون چشم حسرت از تو بسرو سهی کنیم آهی کشیم و دل ز کدورت تهی کنیم بر ما صفای خاک نشینی حرام باد گر نسبتش…
چو شمع بیتو همه آه سوزناک شدم
چو شمع بیتو همه آه سوزناک شدم گداختم ز غمت سوختم هلاک شدم تو سرو نازی و من آن گیا که در قدمت ز خاک…
چه سود کوشش اگر دوست کام ما ندهد
چه سود کوشش اگر دوست کام ما ندهد بسعی خود چه توان کرد اگر خدا ندهد جلای آینه سینه از خراش دل است که بی…
چند این دل سودازده را پند بگویم
چند این دل سودازده را پند بگویم دیوانه شدم بیهده تا چند بگویم سوگند دهندم که کنم ترک تو ای بت کفرست که ترک تو…
جوش سودای غم دل پایم از جا میبرد
جوش سودای غم دل پایم از جا میبرد شاقی آن شربت کرم فرما که سودا میبرد هرکه عاشق گشت همچون ذره از پستی برست کار…
جایم بروز واقعه پهلوی او کنید
جایم بروز واقعه پهلوی او کنید او قبله من است رخم سوی او کنید نخلی برآورید بلند و به سایه اش خاکم بیاد قامت دلجوی…
توبه کردم عمری اکنون باده صافی میکنم
توبه کردم عمری اکنون باده صافی میکنم عمر ضایع کرده خود را تلافی میکنم گر چو جام جم نگویم آگه از غیبم چه عیب روزگاری…
تن عاشق همای لامکان است
تن عاشق همای لامکان است تو پنداری ک مشتی استخوان است از آن هر موی ما ماری است بر تن که با هر موی ما…
تا نمردیم دل از درد تو بهبود نداشت
تا نمردیم دل از درد تو بهبود نداشت تا ندادیم به سودای تو جان سود نداشت حقه سبز فلک داشت دوای همه کس آنچه درمان…
تا چند ز من گوشه ابروی بتابی
تا چند ز من گوشه ابروی بتابی ایقبله من چند ز من روی بتابی چون من ز عنان تافتنی سوختم از تو وای آنکه عنان…
پیش تو هر که هست چو صورت خموش به
پیش تو هر که هست چو صورت خموش به عیسی نفس تویی دگران چشم و گوش به خواهد سبوی جسم چو سنگ اجل شکست پس…
پری رخان که سرم خاک راه ایشانست
پری رخان که سرم خاک راه ایشانست مرا دم از دو جهان یک نگاه ایشانست شب فراق تو آن ظلم کرد بر عشاق که تا…
بی بخت و یارم مرا از مرگ چشم یاری است
بی بخت و یارم مرا از مرگ چشم یاری است این بخت خواب آلوده را خواب اجل بیداری است خورشید بیمار تو شد رنگش گواهی…
به قتلم اینهمه خشم و عتاب حاجت نیست
به قتلم اینهمه خشم و عتاب حاجت نیست چو می کشد غم عشقم شتاب حاجت نیست تو شمع بزمی و صد خانه روشن از رویت…
بقرار یک نظر دل ز تو چون کنار گیرد
بقرار یک نظر دل ز تو چون کنار گیرد تو مگر بجان در آیی که کسی قرار گیرد تو چنین بخون عاشق چو می شبانه…
بسکه سوزیم چو شمع از هوس محفل او
بسکه سوزیم چو شمع از هوس محفل او پهلوی هر که نشینیم بسوزد دل او جان من مایل آن لاله رخ از داغ دل است…
بر توسن ناز آنپسر میتاخت چون برق یمان
بر توسن ناز آنپسر میتاخت چون برق یمان تا دیدمش رفت از نظر دیدن همان رفتن همان چون پیر کنعان از جهانبستم نظر از یار…
باغبان، آنسرو اگر برطرف جو خواهد نشست
باغبان، آنسرو اگر برطرف جو خواهد نشست آتش مغروری گلها فرو خواهد نشست از رخ ساقی گل عیشی بچین کاینک ز باغ گل بخواهد رفت…
با هرگل نورسته که برخاست نشستیم
با هرگل نورسته که برخاست نشستیم جز داغ جگر طرفی از این باغ نبستیم در قید تعلق پی دل چند توان بود گفتیم طلاق دل…
این حسن و ملاحت نگر آن کان نمک را
این حسن و ملاحت نگر آن کان نمک را کاتش زده در رشته جان شمع فلک را دامان ملک گرچه نیالود درین خاک بر خاک…
ایسرو اگر این سوخته را دست بدادی
ایسرو اگر این سوخته را دست بدادی جانرا چو گلی در کف دست تو نهادی گر بوی ترا یوسف مصری بشنیدی سر بر زدی از…
ای شاه حسن آنکه ترا تخت و تاج داد
ای شاه حسن آنکه ترا تخت و تاج داد ما را بگوشه نظری احتیاج داد جام جم از حقیقت لعلت خبر نداشت عشقم نشان بجوهر…
ای جگر از تو پر نمک دیده شور بخت هم
ای جگر از تو پر نمک دیده شور بخت هم چاک شد از تو جیب جان سینه لخت لخت هم گر چه رسید نخل تو…
ای آب حیوان کاتشم از لعل نوشین میزنی
ای آب حیوان کاتشم از لعل نوشین میزنی گر یک نفس پیشت زنم بر چهره صد چین میزنی چون آفتابی مهربان با جمله ذرات جهان…
آن نخل قد و لعل لب چون رطبش بین
آن نخل قد و لعل لب چون رطبش بین وان چاشنی خنده شیرین لبش بین گر طوبی جنت طلبی با ورق سبز بر سرو قد…
آن بزم عیش ساقی و جام شراب کو
آن بزم عیش ساقی و جام شراب کو و آن مستی محبت و آن اضطراب کو گیرم که روی گل نگرم از هوای دوست آن…
یار شد مست و دل ما بفغان باز آورد
یار شد مست و دل ما بفغان باز آورد گریه بد مستی ماهم بمیان باز آورد عاقبت بخت سیاه ستم پیشه چنان کرد که یار…
وصل تو گر زمانه نصیب رقیب کرد
وصل تو گر زمانه نصیب رقیب کرد شکر خدا که درد تو ما را نصیب کرد در عشق صرفه یی نبرد جز کسی که او…
همه راست میل خالی که بر آن رخ جمیلست
همه راست میل خالی که بر آن رخ جمیلست چه رسد بما ازین خوان عدسی و صد خلیل است به بهشت و سلسبیلم چه دهی…
هرکه عاشق شد چو شمع آزاده از دلمردگی است
هرکه عاشق شد چو شمع آزاده از دلمردگی است زندگی دلگرمی عشق است و مرگ افسردگی است من به آزارت خوشم چون مرهم دیدار هست…
هرچند غمی همچو غم بی درمی نیست
هرچند غمی همچو غم بی درمی نیست آنرا که بود گنج غمت هیچ غمی نیست مردم ز خمار غم و جامم ندهد یار در نرگس…
هر کس که بدان سرو قباپوش نشیند
هر کس که بدان سرو قباپوش نشیند سودا زده برخیزد و مدهوش نشیند از گرد میفشان برخ آن کاکل مشکین ترسم که غباری به بناگوش…
نیست از همت خود با دو جهانم کاری
نیست از همت خود با دو جهانم کاری همتی دارم اگر هیچ ندارم باری قیمت عمر ندانست و نداند هرگز هرکرا نیست بیوسف صفتی بازاری…