غزلیات اهلی شیرازی
در ره دوست که باشد؟ که جفایی نکشد
در ره دوست که باشد؟ که جفایی نکشد کیست کز رهگذر عمر بلایی نکشد کی گشاید دل من تا ز میان چو تویی نگشاید کمر…
داغ دلم آن نیست که بامن سخنت نیست
داغ دلم آن نیست که بامن سخنت نیست این داغ دلم سوخت که پروای منت نیست پیوسته خورم ز خم جفا از غمت ای سرو…
خوش آنکه مست بروی تو دیده باز کنم
خوش آنکه مست بروی تو دیده باز کنم بخاک افتم و صد سجده نیاز کنم شبی بخلوت تاریک من بود یارب که همچو شمع درآیی…
خوبان که فرق تاقدم از جان سرشته اند
خوبان که فرق تاقدم از جان سرشته اند مردم کشند اگرچه بصورت فرشته اند در کوی گلرخان پی خواری کشان عشق یک گل زمین نماند…
خسته یی کان عنبرین مو بگذرد زود از سرش
خسته یی کان عنبرین مو بگذرد زود از سرش همچو شمع از آتش حسرت رود دود از سرش چون نمیرد خسته مسکین که بر بالین…
چون مرغ نیم بسمل چندانکه میتپیدم
چون مرغ نیم بسمل چندانکه میتپیدم تسلیم تا نگشتم آسودگی ندیدم خاک سیه کشیدم در دیده بیجمالش پیرانه سر چو طفلان خوش سرمه یی کشیدم…
چون رنجه شود خوی تو از همسری ما
چون رنجه شود خوی تو از همسری ما محرومی ما به بود از محرمی ما ما کم چو هلالیم و تو چون ماه تمامی باشد…
چو طوطیان تو سخن بی نظیر میگویی
چو طوطیان تو سخن بی نظیر میگویی بگو بگو که عجب دلپذیر میگویی بطالع من مسکین چرا چنین تلخست سخن که با همه چون شهد…
چه عیب ار خون بگریم چون مرا رندی ز کوی خود
چه عیب ار خون بگریم چون مرا رندی ز کوی خود دلم خونست ازین درد و نمیآرم به روی خود چو راز خود گشایم با…
چند چراغ آه من عمر مرا تبه کند
چند چراغ آه من عمر مرا تبه کند روشنی جهان شود خانه من سیه کند گر چه بتان سنگدل رحم بگریه کم کنند چشمه اشک…
چشم تو دگر در پی صید دل و جان است
چشم تو دگر در پی صید دل و جان است صیادیت از دیدن دزدیده عیان است گر داشت پری چون تو جمالی چه نهان داشت…
جانم در آتش از ستم ماهپاره ایست
جانم در آتش از ستم ماهپاره ایست دل غرق خون و دیده خراب نظاره ایست رحمی نکرد صورت شیرین به کوهکن بیرحم آدمی نبود سنگ…
تو مرا اگر نبخشی من و کنج نامرادی
تو مرا اگر نبخشی من و کنج نامرادی نفسی غم تو بهتر که هزار ساله شادی همه عاشقند یارب چه بلاست این که مارا همه…
تهیست کشتی می عمر از آن بغم گذرد
تهیست کشتی می عمر از آن بغم گذرد بیار باده که کشتی بخشک کم گذرد در آتش که منم همدمی کجا یابم مگر صبا بمن…
تا نقش نعل اسبت محراب اهل دین است
تا نقش نعل اسبت محراب اهل دین است عشاق را سجودی در هر گل زمین است ای آفتاب اگر من سر گشته ام چو ذرّه…
تا ساقی گلهذار رفته
تا ساقی گلهذار رفته دست و دل ما ز کار رفته منت چه نهم که شد فدایش جانی که هزار بار رفته عالم همه صید…
تا به کی چون سگ بنالد عاشق شبگرد او
تا به کی چون سگ بنالد عاشق شبگرد او سوختم از درد او آه و فغان از درد او عاشق بسیار صبری همچو من باید…
پرسشی کن ای طبیب و جان ما را شاد کن
پرسشی کن ای طبیب و جان ما را شاد کن دردمندان توایم از دردمندان یاد کن خسرو خوبان که شیرین کام باد از جام عیش…
بی داغ عشق یکرگ من چون چراغ نیست
بی داغ عشق یکرگ من چون چراغ نیست داغی نهاده ام که دگر جای داغ نیست آشفته دل ز زلف توام با بنفشه گوی تا…
به هر ناجنس چون طوطی دل ما کی سخن دارد
به هر ناجنس چون طوطی دل ما کی سخن دارد کسی همرنگ ما باید که ما را در سخن آرد غیورست آن شه خوبان و…
بمردمی چو سگ یار کس بعالم نیست
بمردمی چو سگ یار کس بعالم نیست کسی که نیست سگ کوی یار آدم نیست گداختم ز تماشای روی او چکنم نظاره رخ خورشید کار…
بسکه دل در سینه من سوخت داغ دلبری
بسکه دل در سینه من سوخت داغ دلبری هر نفس کز دل بر آرم نیست بی خاکستری آه از آن دلشادی اول که خنجر برکشید…
بر مست خود به پیری و عمر تبه ببخش
بر مست خود به پیری و عمر تبه ببخش موی سفید بین و بروی سیه ببخش یکبار خود بشیوه عاشق کشی مکن گاهی بکش بنرگس…
بپای سرو تو افتاده ایم و مدهوشیم
بپای سرو تو افتاده ایم و مدهوشیم بیاد قد تو با سایه ات هم آغوشیم بدام کس نفتد طایر فلک هرگز تو صید ما نشوی…
با یکدم وصلت غم عالم نتوان گفت
با یکدم وصلت غم عالم نتوان گفت صد ساله سخن باتو بیکدم نتوان گفت ما وصل نجوییم و غم هجر تو خواهیم وز نازکی خوی…
با آنکه ز شوق نظری خواب ندارم
با آنکه ز شوق نظری خواب ندارم چون گوشه چشمی فکنی تاب ندارم بر گریه من گر نکنی رحم تو دانی من در جگر تشنه…
ایکه در آیینه بینی روی و ناز افزون کنی
ایکه در آیینه بینی روی و ناز افزون کنی آه اگر خود را بچشم من ببینی چون کنی پنجه صبر مرا هرچند برتابی به جور…
ای کرده چشمت عالمی مست از شراب ناز خود
ای کرده چشمت عالمی مست از شراب ناز خود یک جرعهای بر ما فشان از نرگس غماز خود هرگز چه دانی حال من کز حسن…
ای خضر که همدم شده یی آب بقا را
ای خضر که همدم شده یی آب بقا را زنهار بیاد آر لب تشنه ما را زهرست غمت گر نبود وعده بوسی بی چاشنی خون…
ای اشک جگر سوز که در چشم پر آیی
ای اشک جگر سوز که در چشم پر آیی بنشین که نمک ریزه دلهای کبابی یارب که کف پای تو بر دیده که مالد شبها…
آنچه غم تو کرد اگر بازرسم به دیدنت
آنچه غم تو کرد اگر بازرسم به دیدنت فرق من است و پای تو دست من است و دامنت ای به فرشته سیرتی آیت رحمت…
آن جوان عاجز کش و من ناتوانی اینچنین
آن جوان عاجز کش و من ناتوانی اینچنین چون کشم پیرانه سر جور جوانی اینچنین گه کند خندان چو شمع از وصل و گه گریان…
یارم به چوگان باختن چون رو به میدان مینهد
یارم به چوگان باختن چون رو به میدان مینهد از هرکه خواهد گوی سر گردن چه چوگان مینهد چون غنچه دل پر داغ شد از…
وقت طرب ایام گل و موسم کشت است
وقت طرب ایام گل و موسم کشت است میخانه ما در همه ایام بهشت است بی یاد تو در هیچ مقامی نه نشستم گر گوشه…
همچو رخسار تو در عالم گلی بیخار کو
همچو رخسار تو در عالم گلی بیخار کو همچو قدت سرونازی نازنین رفتار کو ای چو گل در پرده ما را قوت صبر از کجا…
هرگز از بخت نیامد قدحی در دستم
هرگز از بخت نیامد قدحی در دستم که بدیوانگی عاقبتش نشکستم وه که چندان برخ جام من باده پرست روزن دیده گشادم که در دل…
هرچند که دیدم همه جور و ستم از تو
هرچند که دیدم همه جور و ستم از تو بازآ که گناه از من و لطف و کرم از تو پیش آ قدمی تا بسپارم…
هر کدورت که نصیب من دلخسته شود
هر کدورت که نصیب من دلخسته شود چون بمیخانه روم پاک ز دل شسته شود تا مرا در جگر آتش بود از شوق رخت کی…
نیست جان رفتن که نور از چشم روشن میرود
نیست جان رفتن که نور از چشم روشن میرود این بود کان نور چشم از دیده من میرود دست من گیرید یا دامان او کز…
نه عاشق است که واله بر وی چون مه تست
نه عاشق است که واله بر وی چون مه تست که مرده متحرک چو سایه همره تست طبیب من بتغافل نپرسی احوالم وگرنه حال که…
نصیب ما ز ازل درد و داغ و هجران شد
نصیب ما ز ازل درد و داغ و هجران شد نصیبه ازل است این ملول نتوان شد شکستگان محبت ره عدم رفتند دل شکسته ماهم…
ناصح چو دل نماند نصیحت چه فایده
ناصح چو دل نماند نصیحت چه فایده پندم مده به هرزه که تیرم ز شست رفت چون ماه نو بمهر تو دل صاف کرده ایم…
مه دو هفته اگر رفت عمر ساقی باد
مه دو هفته اگر رفت عمر ساقی باد اگر ستاره نماند آفتاب باقی باد خوش است دولت وصلت گر اتفاق افتد مرا سعادت این دولت…
من لاف تقوی تا بکی در خرمن طاعت زنم
من لاف تقوی تا بکی در خرمن طاعت زنم کو برق آتش سوز من کاتش زند در خرمنم آواره چون مجنون شدم نگرفت کرد امن…
من از محرومی خود یا زرشک محرمان سوزم
من از محرومی خود یا زرشک محرمان سوزم ز غمهای تو میرم یا ز طعن بی غمان سوزم ز بس داغ دل خود و سوز…
مستی و گر فرشته ز لعل تو بو برد
مستی و گر فرشته ز لعل تو بو برد دندان بدین رطب که تو داری فرو برد در دور چشم مست تو ایشوخ، شیخ شهر…
مرغ غافل چه دل آسوده بنظاره شده
مرغ غافل چه دل آسوده بنظاره شده که بهر غنچه ازین باغ دلی پاره شده صحبت خلق جهان مایه آزار دل است ای خوش آندل…
مجنون منم در عهد تو لیلی تو در دوران من
مجنون منم در عهد تو لیلی تو در دوران من حسن آیتی در شان تو عشق آیتی در شان من عیسی دمی، چند از جفا…
ما که از اول بلی گفتیم با دلدار خویش
ما که از اول بلی گفتیم با دلدار خویش تا قیامت بر نمیگردیم از گفتار خویش می بمستان ده که عاشق تشنه دیدار تست جان…
لعلت به تلخ گویی دل در خروش آرد
لعلت به تلخ گویی دل در خروش آرد می تلخ و تند باید تا خون بجوش آرد ساقی ز فکر و عقلم هوشی که بود…