غزلیات اهلی شیرازی
غم چون تو آفتابی ز جهان پسند دارم
غم چون تو آفتابی ز جهان پسند دارم من اگر چو ذره پستم نظری بلند دارم دل ریش من متاعی نبود ولی مکن رد که…
عمریکه بیرخت من درمانده بوده ام
عمریکه بیرخت من درمانده بوده ام در حیرتم که بیتو چرا زنده بوده ام از من متاب روی که در ملک دلبری هر کس که…
عاقبت داغ دل ما بدوا هم برسد
عاقبت داغ دل ما بدوا هم برسد وین کدورت که تو بینی بصفاهم برسد گرچه طوفان بلا وقت مرا برهم زد وقت برگشتن طوفان بلاهم…
طوفان کنم از اشک و رخ خاک بشویم
طوفان کنم از اشک و رخ خاک بشویم گرد غم و محنت ز جهان پاک بشویم گر بحر سرشکم به فلک موج بر آرد نقش…
شیوه خوبی لیلی همه کس چون داند؟
شیوه خوبی لیلی همه کس چون داند؟ حالتی هست جز از حسن که مجنون داند آنچه در جان خراب و دل پرخون من است هم…
شکر خدا که چشم تو بر ما فتاد باز
شکر خدا که چشم تو بر ما فتاد باز دست دعای ما در دولت گشاد باز گویی ببرد از دل ما هر غمی که بود…
شانه میخواهم که دم زان کاکل پُرخم زند
شانه میخواهم که دم زان کاکل پُرخم زند پر زبان تیزست ترسم عالمی بر هم زند چیست دانی نسبت آب خضر با لعل تو مردهای…
سوختم از نوش وصلت کارزو میداشتم
سوختم از نوش وصلت کارزو میداشتم زهر من بود آنچه من تریاک می پنداشتم از ملامت کس نمی گردد چو مجنون گرد من بسکه من…
سرو من بنمای قد و خجلت شمشاد ده
سرو من بنمای قد و خجلت شمشاد ده برفشان دستی برقص و عالمی بر باد ده تو نه آن مرغی که صید کس شوی از…
سحر چو آه من می پرست میخیزد
سحر چو آه من می پرست میخیزد بهر که میوزد از خواب مست میخیزد کسیکه با تو چو یاری نشست و خاست کند چه جای…
ساقی ز زهر چشم بمن قهر میکند
ساقی ز زهر چشم بمن قهر میکند تریاک باده در دهنم زهر میکند خورشید من جهان جمال است اگرچه ماه خود را بحسن شهره صد…
زاهد، مرا که بیدل و دین آفریده اند
زاهد، مرا که بیدل و دین آفریده اند عیبم چه میکنی که چنین آفریده اند روی تو بود قبله گه آسمانیان روزی که آسمان و…
ز جور مدعی گویم که کم آیم بکوی تو
ز جور مدعی گویم که کم آیم بکوی تو ولی بی اختیارم شوق می آرد بسوی تو اگر مهر تو و بخت من بد روز…
روزی که ماه ابروی آن شوخ کم نمود
روزی که ماه ابروی آن شوخ کم نمود روزی بما گذشت که صد سال غم نمود در سینه تخم مهر چه حاصل دهد که بخت…
رشک رقیب تا کیم ای بیوفا کشد
رشک رقیب تا کیم ای بیوفا کشد خواهم اجل رقیب ترا یا مرا کشد میرم ز درد اگر بتو گوید کسی سخن غیرت بلاست وه…
دیده بوصل آرمید دل نشود خوش هنوز
دیده بوصل آرمید دل نشود خوش هنوز آب ز سر برگذشت در جگر آتش هنوز آ]وی سرگشته شد کشته به تیر نظر گر نبرد ترک…
دور از تو شب و روز مرا خواب حرام است
دور از تو شب و روز مرا خواب حرام است من خود چه شناسم که شب و روز کدام است شد نامزد از عشق توام…
دل که خونم خورد ای حور نه پنداری ازوست
دل که خونم خورد ای حور نه پنداری ازوست او که جا در دل من ساخته خونخواریی ازوست تهمت وصل کشم زانکه ز بس بندگیم…
دل جگر سوخته از جان سیه بخت من است
دل جگر سوخته از جان سیه بخت من است جان هم آغشته بخون از دل جان سخت من است صورت حال چه پوشم که عیانست…
در وقت گل چو غنچه چرا دل فسردهای
در وقت گل چو غنچه چرا دل فسردهای جامی بکش بشادی گل ورنه مردهای ساقی شراب تلخ ترا خوشگوار نیست عیب نمیکنم که چو من…
آگه از شمع رخش هم عاشقی چون من شود
آگه از شمع رخش هم عاشقی چون من شود هر کجا در گیرد آتش سوزاو روشن شود یارمیباید که باشد، خانه گو ویرانه باش زانکه…
آشفته ام از هجر و تو آشفته تر از من
آشفته ام از هجر و تو آشفته تر از من من بیخبر از خویش و تو هم بیخبر از من گفتم که صنوبر غم قدت…
از سایه خود میرمد دل کز رقیب آزرده شد
از سایه خود میرمد دل کز رقیب آزرده شد سگ داند از پی سایه را صیدی که پیکان خورده شد گر کوه بشکافد جگر صاحب…
از بیم غصه شب و خوف ملال روز
از بیم غصه شب و خوف ملال روز روزم خیال شب کشد و شب خیال روز آسوده خسته یی که بخواب عدم بود وارسته از…
از برون چون مگس آلوده بشهد هوسیم
از برون چون مگس آلوده بشهد هوسیم وز درون با ملک سدره نشین همنفسیم گرچه در باغ جهان مرغ دل ما ننشست چاره صبر است…
در ره دوست که باشد؟ که جفایی نکشد
در ره دوست که باشد؟ که جفایی نکشد کیست کز رهگذر عمر بلایی نکشد کی گشاید دل من تا ز میان چو تویی نگشاید کمر…
داغ دلم آن نیست که بامن سخنت نیست
داغ دلم آن نیست که بامن سخنت نیست این داغ دلم سوخت که پروای منت نیست پیوسته خورم ز خم جفا از غمت ای سرو…
خوش آنکه مست بروی تو دیده باز کنم
خوش آنکه مست بروی تو دیده باز کنم بخاک افتم و صد سجده نیاز کنم شبی بخلوت تاریک من بود یارب که همچو شمع درآیی…
خوبان که فرق تاقدم از جان سرشته اند
خوبان که فرق تاقدم از جان سرشته اند مردم کشند اگرچه بصورت فرشته اند در کوی گلرخان پی خواری کشان عشق یک گل زمین نماند…
خسته یی کان عنبرین مو بگذرد زود از سرش
خسته یی کان عنبرین مو بگذرد زود از سرش همچو شمع از آتش حسرت رود دود از سرش چون نمیرد خسته مسکین که بر بالین…
چون مرغ نیم بسمل چندانکه میتپیدم
چون مرغ نیم بسمل چندانکه میتپیدم تسلیم تا نگشتم آسودگی ندیدم خاک سیه کشیدم در دیده بیجمالش پیرانه سر چو طفلان خوش سرمه یی کشیدم…
چون رنجه شود خوی تو از همسری ما
چون رنجه شود خوی تو از همسری ما محرومی ما به بود از محرمی ما ما کم چو هلالیم و تو چون ماه تمامی باشد…
چو طوطیان تو سخن بی نظیر میگویی
چو طوطیان تو سخن بی نظیر میگویی بگو بگو که عجب دلپذیر میگویی بطالع من مسکین چرا چنین تلخست سخن که با همه چون شهد…
چه عیب ار خون بگریم چون مرا رندی ز کوی خود
چه عیب ار خون بگریم چون مرا رندی ز کوی خود دلم خونست ازین درد و نمیآرم به روی خود چو راز خود گشایم با…
چند چراغ آه من عمر مرا تبه کند
چند چراغ آه من عمر مرا تبه کند روشنی جهان شود خانه من سیه کند گر چه بتان سنگدل رحم بگریه کم کنند چشمه اشک…
چشم تو دگر در پی صید دل و جان است
چشم تو دگر در پی صید دل و جان است صیادیت از دیدن دزدیده عیان است گر داشت پری چون تو جمالی چه نهان داشت…
جانم در آتش از ستم ماهپاره ایست
جانم در آتش از ستم ماهپاره ایست دل غرق خون و دیده خراب نظاره ایست رحمی نکرد صورت شیرین به کوهکن بیرحم آدمی نبود سنگ…
تو مرا اگر نبخشی من و کنج نامرادی
تو مرا اگر نبخشی من و کنج نامرادی نفسی غم تو بهتر که هزار ساله شادی همه عاشقند یارب چه بلاست این که مارا همه…
تهیست کشتی می عمر از آن بغم گذرد
تهیست کشتی می عمر از آن بغم گذرد بیار باده که کشتی بخشک کم گذرد در آتش که منم همدمی کجا یابم مگر صبا بمن…
تا نقش نعل اسبت محراب اهل دین است
تا نقش نعل اسبت محراب اهل دین است عشاق را سجودی در هر گل زمین است ای آفتاب اگر من سر گشته ام چو ذرّه…
تا ساقی گلهذار رفته
تا ساقی گلهذار رفته دست و دل ما ز کار رفته منت چه نهم که شد فدایش جانی که هزار بار رفته عالم همه صید…
تا به کی چون سگ بنالد عاشق شبگرد او
تا به کی چون سگ بنالد عاشق شبگرد او سوختم از درد او آه و فغان از درد او عاشق بسیار صبری همچو من باید…
پرسشی کن ای طبیب و جان ما را شاد کن
پرسشی کن ای طبیب و جان ما را شاد کن دردمندان توایم از دردمندان یاد کن خسرو خوبان که شیرین کام باد از جام عیش…
بی داغ عشق یکرگ من چون چراغ نیست
بی داغ عشق یکرگ من چون چراغ نیست داغی نهاده ام که دگر جای داغ نیست آشفته دل ز زلف توام با بنفشه گوی تا…
به هر ناجنس چون طوطی دل ما کی سخن دارد
به هر ناجنس چون طوطی دل ما کی سخن دارد کسی همرنگ ما باید که ما را در سخن آرد غیورست آن شه خوبان و…
بمردمی چو سگ یار کس بعالم نیست
بمردمی چو سگ یار کس بعالم نیست کسی که نیست سگ کوی یار آدم نیست گداختم ز تماشای روی او چکنم نظاره رخ خورشید کار…
بسکه دل در سینه من سوخت داغ دلبری
بسکه دل در سینه من سوخت داغ دلبری هر نفس کز دل بر آرم نیست بی خاکستری آه از آن دلشادی اول که خنجر برکشید…
بر مست خود به پیری و عمر تبه ببخش
بر مست خود به پیری و عمر تبه ببخش موی سفید بین و بروی سیه ببخش یکبار خود بشیوه عاشق کشی مکن گاهی بکش بنرگس…
بپای سرو تو افتاده ایم و مدهوشیم
بپای سرو تو افتاده ایم و مدهوشیم بیاد قد تو با سایه ات هم آغوشیم بدام کس نفتد طایر فلک هرگز تو صید ما نشوی…
با یکدم وصلت غم عالم نتوان گفت
با یکدم وصلت غم عالم نتوان گفت صد ساله سخن باتو بیکدم نتوان گفت ما وصل نجوییم و غم هجر تو خواهیم وز نازکی خوی…