بصبر اگرچه بسی روزها بسر کردم

بصبر اگرچه بسی روزها بسر کردم دگر ربودیم از دست تا نظر کردم بیک نظر که بکردم من از پی راحت جراحت جگر خویش تازه…

ادامه مطلب

بزخم تیر تو جان رفت و خاک تن شد گل

بزخم تیر تو جان رفت و خاک تن شد گل هنوز لذت تیرت نمیرود از دل دلا ز مشکل غم کار بر خود آسان کن…

ادامه مطلب

بخلق درد تو بیهوده گفتم تا کی

بخلق درد تو بیهوده گفتم تا کی بهر زه طعنه مردم شنفتنم تا کی تو در کنار گلستان بخواب خوش مشغول من از هوای تو…

ادامه مطلب

باز دل میبردم عشوه سرو نازی

باز دل میبردم عشوه سرو نازی ناخنی باز بدل میزندم شهبازی مرغ دل سر و قدی جست و ز طوبی بگذشت طایر همت ما کرد…

ادامه مطلب

با فتنه چشم تو چه تدبیر توان کرد

با فتنه چشم تو چه تدبیر توان کرد خوابم نه چنان است که تعبیر توان کرد باز آی و نگهدار دلم را که ز هجرت…

ادامه مطلب

ایگل که بوصل تو رسیدن نتوانم

ایگل که بوصل تو رسیدن نتوانم زان خار شدم کز تو بریدن نتوانم فریاد که از شوق جمال تو هلاکم وز نازکی خوی تو دیدن…

ادامه مطلب

ای نخل آرزو لب لعلت طبیب کیست

ای نخل آرزو لب لعلت طبیب کیست پرورده یی عجب رطبی تا نصیب کیست بادی که می وزد خبر هجر می دهد بازاین سموم غم…

ادامه مطلب

ای روی دل افروز تو ماه همه خوبان

ای روی دل افروز تو ماه همه خوبان خوبان همه شاهند و تو شاه همه خوبان گر پرده برافتد ز جمالت بقیامت بخشند بروی تو…

ادامه مطلب

ای به زیبایی و دلجویی ز خوبان خوب‌تر

ای به زیبایی و دلجویی ز خوبان خوب‌تر صورتت خوبست و حسن معنی از آن خوب‌تر از سیه‌پویان زلفت بوی اهل دل دمد زانکه گر…

ادامه مطلب

اول ز عاشقان به وفا یاد می‌کنی

اول ز عاشقان به وفا یاد می‌کنی عاشق چو شد فریفته بیداد می‌کنی گویا به عشوه یار توام یاد می‌کنی شادم بدین قدر که دلم…

ادامه مطلب

آن شوخ سوارست و سوی ما گذرش نیست

آن شوخ سوارست و سوی ما گذرش نیست خورشید بلندست و شب ما سحرش نیست تا کار دل ما بکجا میرسد آخر کز غمزه خون…

ادامه مطلب

امشب که چراغ نظری چرب زبان باش

امشب که چراغ نظری چرب زبان باش دل نرم کن ای شمع و مرا مرهم جان باش حسنت بصفا بهتر از آن گشت که بودست…

ادامه مطلب

یکشب که در فراق جمال تو دلبرست

یکشب که در فراق جمال تو دلبرست باصد هزار روز قیامت برابرست با دوست گر سخن ز مسیحا رود خموش کز هرچه میرود سخن دوست…

ادامه مطلب

یا مکن قول بتان گوش و بما خرده مگیر

یا مکن قول بتان گوش و بما خرده مگیر یا زما هم سخنی بشنو و عذری بپذیر به گرفتاری عاشق نتوان طعنه زدن چکند گر…

ادامه مطلب

هیچ لب تشنه به میخانه سری بر نکند

هیچ لب تشنه به میخانه سری بر نکند گر لبی از کرم پیر مغان تر نکند توسن ناز مکن زین پی گلگشت چمن تا صبا…

ادامه مطلب

هرگز هوس سایه ام از فر هما نیست

هرگز هوس سایه ام از فر هما نیست عاشق که بود سایه نشین مرد بلا نیست کس را نبود این غم جان سوز که ماراست…

ادامه مطلب

هرکه را از چشم تر اشکی به دامن می‌چکد

هرکه را از چشم تر اشکی به دامن می‌چکد قطره خونی است گویی کز دل من می‌چکد تا به سوزن دوستی می‌دوزم یک چاک دل…

ادامه مطلب

هر کو ندید خواب و نداند که خورد چیست

هر کو ندید خواب و نداند که خورد چیست داند چو من که عشق چه چیزست و درد چیست ای شاخ گل بسوختم از غیرت…

ادامه مطلب

هجران گذشت و نوبت دیدن رسید باز

هجران گذشت و نوبت دیدن رسید باز نور دو دیده کوری دشمن رسید باز شکر خدا که طایر دولت شکار شد شهباز عاشقان به نشیمن…

ادامه مطلب

نور دو چشم کز برم بریده رفته است

نور دو چشم کز برم بریده رفته است هیچ نمی رود زدل گرچه زدیده رفته است پای بدامن کفن زان نکشد شهید عشق کز سر…

ادامه مطلب

نظری فکن که دارم تن زار و روی زردی

نظری فکن که دارم تن زار و روی زردی لب خشک و دیده تر دل گرم و آه سردی تو که آفتاب حسنی چه غمت…

ادامه مطلب

نپرسد جز وفا چیزی خدا روز جزا از من

نپرسد جز وفا چیزی خدا روز جزا از من مپرس از بیوفایی کان نمیپرسد خدا از من دلم چون نافه خونشد در وفاداری و دلشادم…

ادامه مطلب

میخواست شب که داغ نهد دلستان من

میخواست شب که داغ نهد دلستان من میساخت او فتیله و میسوخت جان من گو استخوان من سگ کویت مخور که هست پیکان زهر دار…

ادامه مطلب

منعت از همنفسان چند بصد پند کنم

منعت از همنفسان چند بصد پند کنم من که خود دلشده ام منع کسان چند کنم بیوفایی مکن از دوری من حمل که من گر…

ادامه مطلب

من خسته ایفلک کی دمی از تو شاد گشتم

من خسته ایفلک کی دمی از تو شاد گشتم چه مراد جستم از تو که نامراد گشتم من زار را بمجنون مکن ایحکیم نسبت که…

ادامه مطلب

مصر شرف از حسن ادب یوسف جان یافت

مصر شرف از حسن ادب یوسف جان یافت دولت بعبث جان برادر نتوان یافت داریم گمانی که ترا هست دهان لیک کس گنج یقین را…

ادامه مطلب

مژده گل چه میدهی عاشق مستمند را

مژده گل چه میدهی عاشق مستمند را داغ دل است هر گلی مرغ اسیر بند را دود درون من ترا دفع گزند بس بود جان…

ادامه مطلب

مرا تصور وصلت خیال باطل بود

مرا تصور وصلت خیال باطل بود بجز تصور باطل دگر چه حاصل بود غم تو در دل من صد هزار عقده فکند اجل گشود گره…

ادامه مطلب

مایه خوبی غم بیچارگان خوردن بود

مایه خوبی غم بیچارگان خوردن بود خوبی خورشید هم از ذره پروردن بود ایکه عاشق میشوی از خون دل خوردن منال عشق ورزیدن بخوبان خون…

ادامه مطلب

ما تا حدیث سبز خطان گوش کرده ایم

ما تا حدیث سبز خطان گوش کرده ایم هر نکته یی که هست فراموش کرده ایم در گردن فرشته حمایل نمی کنیم دستی که با…

ادامه مطلب

گیریم که خود خار بلا اینهمه کشتیم

گیریم که خود خار بلا اینهمه کشتیم سر رشته تقدیر بتدبیر نوشتیم دایم دل ما رام بهشتی صفتان است پیداست ازین شیوه که مرغان بهشتیم…

ادامه مطلب

گمره عشقم و نبود به من مست گرفت

گمره عشقم و نبود به من مست گرفت که چنین می بردم او که مرا دست گرفت خاک ره گشتن ما عین سرافرازی بود چشم…

ادامه مطلب

گرم چو شمع برد یار سر چه خواهد شد

گرم چو شمع برد یار سر چه خواهد شد بغیر از آن که بمیرم دگر چه خواهد شد بیک نگاه تو از قید جان توان…

ادامه مطلب

گرچه با روی نکو خوی نکو می باید

گرچه با روی نکو خوی نکو می باید عاشقان را ز بتان تندی خو می باید چند کوشیم و نبخشد لب او آب حیات کوشش…

ادامه مطلب

گر کعبه نشین بامن مستش سر ناز است

گر کعبه نشین بامن مستش سر ناز است المنه لله که در میکده بازست ای خواجه تو از ناز بر افلاک کشی سر درخاک نشستن…

ادامه مطلب

گر ساقی بدمست به خشم از بر ما رفت

گر ساقی بدمست به خشم از بر ما رفت بدمستی و دیوانگی ازما به کجا رفت دیوانه از اینیم که آن شوخ پری وش چشمی…

ادامه مطلب

گر به غم شادی ز عشقش شادمانی‌ها کنی

گر به غم شادی ز عشقش شادمانی‌ها کنی ور به ناکامی بسازی کامرانی‌ها کنی سر نهی بر آستان دوست هرگه کز وفا چون سگان عمری…

ادامه مطلب

گاه گاهم خانه از برق وصالش روشن است

گاه گاهم خانه از برق وصالش روشن است لیک تابروی نظر میافکنم در رفتن است غارت دین میکند مژگان اومن چون کنم کاندرین ره هر…

ادامه مطلب

کم همنفسی پاکدل و راست زبان بود

کم همنفسی پاکدل و راست زبان بود جز شمع بهر کسکه نشستیم زیان بود دیدیم پری را نه چنان بود که گفتیم بسیار شنیدیم چو…

ادامه مطلب

کس به هجر تو یار کس نشود

کس به هجر تو یار کس نشود روز محنت دوچار کس نشود یارب ای سرو ناز چون تو کسی فتنه روزگار کس نوشد هرکه زار…

ادامه مطلب

کار از دهان او همه دم بر مراد نیست

کار از دهان او همه دم بر مراد نیست بر هیچ اعتبار و بهیچ اعتماد نیست بازآ که غنچه وار دل تنگ بسته است غیر…

ادامه مطلب

فصل بهار و خلق بعشرت نشسته اند

فصل بهار و خلق بعشرت نشسته اند مارا چو لاله ساغر عشرت شکسته اند بیرون خرم ام ای گل خندان که در چمن آیین نوبهار…

ادامه مطلب

عید قربان شد و سر در ره جولان تو رفت

عید قربان شد و سر در ره جولان تو رفت من سری داشتم آن نیز بقربان تو رفت این چه شکل است و شمایل مگر…

ادامه مطلب

عتاب و ناز تو با من ز غایت خوبی است

عتاب و ناز تو با من ز غایت خوبی است که قهر و خشم بتان شیوه های محبوبیست من از کمال طلب همچو خضر می…

ادامه مطلب

عاشق که برفروخت چراغت ز داغ دل

عاشق که برفروخت چراغت ز داغ دل کی بی فروغ روی تو بیند فراغ دل شمع رخت ز آتش موسی خبر دهد زین است آتشی…

ادامه مطلب

صوفی تو نیی صافی از عشق چه میلافی

صوفی تو نیی صافی از عشق چه میلافی کاین عشق نمی بندد بی آینه صافی خوش آنکه طبیب من آمد بسر خسته میداد ز لب…

ادامه مطلب

شمع من همنفست گر دگری خواهد بود

شمع من همنفست گر دگری خواهد بود نفس گرم مرا هم اثری خواهد بود ایکه دزدیده ز من باد گران می نوشی هیچ پنهان نشود…

ادامه مطلب

شبها چو سگان در طلبت در بدر افتم

شبها چو سگان در طلبت در بدر افتم چون روز شود سرنتهم بیخبر افتم در پای تو گر سر فکند از تن من تیغ برخیزم…

ادامه مطلب

سوز حدیث شمع زبان را خبر نکرد

سوز حدیث شمع زبان را خبر نکرد حرف سر زبان بدل کی اثر نکرد غوغای رستخیز برآید ز عاشقان آن مست نازنین چه سر از…

ادامه مطلب

سگ توام من و عمری بغم اسیر شدم

سگ توام من و عمری بغم اسیر شدم مرانم از در خود این زمان که پیر شدم امید از تو نگاهی بگوشه چشم است من…

ادامه مطلب