یک سخن گفت آن لب و جان شهیدان تازه کرد

یک سخن گفت آن لب و جان شهیدان تازه کرد مرده صد ساله را گفتار او جان تازه کرد نرگسش از غمزه خون صد چو…

ادامه مطلب

یار برخاست برقص آن قد و قامت نگرید

یار برخاست برقص آن قد و قامت نگرید رستخیز است درین خانه قیامت نگرید زد علم آتشم از سینه و صد خانه بسوخت علم داد…

ادامه مطلب

وادی مجنون و شان، عالم آزادی است

وادی مجنون و شان، عالم آزادی است از همه غم رسته است هر که درین وادی است مرد ره عشق را از غم و شادی…

ادامه مطلب

هفتاد سال شد که دل من در آتش است

هفتاد سال شد که دل من در آتش است می سوزد و هنوز بدین سوختن خوش است عیبم مکن که رفت ز دستم عنان دل…

ادامه مطلب

هرکه سوی قبله مقصود رو می‌آورد

هرکه سوی قبله مقصود رو می‌آورد قبله مقصود هم رو سوی او می‌آورد در ره طاعت چو اصل حق‌پرستی شد سجود ای خوش آنکو سجده…

ادامه مطلب

هرچند آهنین دل ما ناز بیش کرد

هرچند آهنین دل ما ناز بیش کرد آهن ربای همت ما کار خویش کرد بسی شیرهای جان بهم آمیخت روزگار تا لعل یار شربت دلهای…

ادامه مطلب

هر چند از وصالت ای آفتاب دورم

هر چند از وصالت ای آفتاب دورم یکذره نیست هرگز در دوستی قصورم چندان رخ تو دیدم کز دیده در دل آمد اکنون بدیده دل…

ادامه مطلب

نوبهار آمد چو گل رخها ز می خواهد شکفت

نوبهار آمد چو گل رخها ز می خواهد شکفت من که امروزم گلی نشکفت کی خواهد شکفت من نه آن مرغم که از بوی گلم…

ادامه مطلب

نگویی در پیت چونعاشقان هرجا نمیگردم

نگویی در پیت چونعاشقان هرجا نمیگردم تو چندان عاشقان داری که من پیدا نمیگردم هر آن عاقل که آهو چشمی او دید میداند که من…

ادامه مطلب

نسیم گل دگران را دماغ تازه کند

نسیم گل دگران را دماغ تازه کند مرا چو مرغ چمن درد و داغ تازه کند چو لاله دامن صحرا گرفته ام بی دوست که…

ادامه مطلب

میرم بدان تغافل و پروا نکردنش

میرم بدان تغافل و پروا نکردنش وان خشم و ناز و چشم ببالا نکردنش فریاد از آن نشستن و برخاستن بناز و آن سرکشی و…

ادامه مطلب

منم که حاصل من غیر نامرادی نیست

منم که حاصل من غیر نامرادی نیست درخت بخت مرا برگ عیش و شادی نیست ز فسحت دو جهان خاطرم به تنگ آمد فراغت دل…

ادامه مطلب

من که بیهوشم از او مست شرابم می‌کنید

من که بیهوشم از او مست شرابم می‌کنید می‌کنید از لب او یاد و خرابم می‌کنید یاد او در سر من بیشترم می‌سوزد سوختم آخر…

ادامه مطلب

مگو که ماه رخ او ز گلرخان بگذشت

مگو که ماه رخ او ز گلرخان بگذشت که این ستاره ز خورشید آسمان بگذشت فدای دست و کمانش شوم که صید از ذوق خبر…

ادامه مطلب

مست شد صوفی و جنگش بر سر پیمانه است

مست شد صوفی و جنگش بر سر پیمانه است خانقه بر هم زد اکنون نوبت میخانه است ساقیا می ده که جنت مستی و دیوانگی…

ادامه مطلب

مرا ز هجر بهشتی رخی بجان دارد

مرا ز هجر بهشتی رخی بجان دارد چنین بهشت خوشی دوزخی چنان دارد در آبه و بازار سر سرکشان بشکن که سرو ناز بسی سر…

ادامه مطلب

ماییم که در دیر خرابات مقیمیم

ماییم که در دیر خرابات مقیمیم دیرینه دیریم و ز رندان قدیمیم خلق کرم پیر مغان دام ره ماست حقا که سگ و بنده آن…

ادامه مطلب

ما شیشه ناموس به میخانه شکستیم

ما شیشه ناموس به میخانه شکستیم پیمان دو عالم به دو پیمانه شکستیم اول چه حکیمانه ره توبه گرفتیم آخر که شکستیم چه رندانه شکستیم…

ادامه مطلب

لبت از روزه چرا خشک چو عناب شود

لبت از روزه چرا خشک چو عناب شود لعل سیراب تو حیف است که بی آب شود آفتابا بگشا روزه چو بی تاب شوی حیف…

ادامه مطلب

گه بصلحند این بتان گه رسم جنگی مینهند

گه بصلحند این بتان گه رسم جنگی مینهند دلربایان دام دل هردم برنگی می نهند بهر شیرین گر بتلخی رفت فرهاد از جهان نام او…

ادامه مطلب

گشاد خنده زنان چشم برمن آفت جانی

گشاد خنده زنان چشم برمن آفت جانی چه خنده یی چه نگاهی چه نرگسی چه دهانی بچهره چشم فروزی بعشوه مرد گدازی عجب ملیح بیانی…

ادامه مطلب

گرچه بر ما روزگار تیره مشکل می‌رود

گرچه بر ما روزگار تیره مشکل می‌رود چون ترا دیدم درد عالم از دل می‌رود کعبه معنی دری دارد ز محراب مجاز هرکه این دریافت…

ادامه مطلب

گر مست تو آهی ز سر درد برآرد

گر مست تو آهی ز سر درد برآرد از خاک تن مدعیان گرد برآرد گر بر دمد از خاک من خسته گیاهی بی باد خزانی…

ادامه مطلب

گر صد هزار سال وصالت میسر است

گر صد هزار سال وصالت میسر است یالله اگر بیک شب هجران برابرست بی روی دوست مرگ به از زندگی بود با درد هجر زهر…

ادامه مطلب

گر جوش گریه یی دل خامت بر آورد

گر جوش گریه یی دل خامت بر آورد بحر کرم بجوشد و کامت بر آورد چون مرغ خانه در ته دیوار تا بکی؟ جهدی بکن…

ادامه مطلب

گاهم دو آهوی تو سگ خویش خوانده‌اند

گاهم دو آهوی تو سگ خویش خوانده‌اند گاهم به سنگ تفرقه از پیش رانده‌اند ما دل نمی‌بریم که شاهان چو باز خود کس را نرانده‌اند…

ادامه مطلب

کور شد از غم رقیب کان پری از بام ماست

کور شد از غم رقیب کان پری از بام ماست کوری چشم رقیب روشنی چشم ماست از همه عالم بود منزل من کوی دوست منزل…

ادامه مطلب

کس زنده کی از هجر تو ای عهد گسل ماند

کس زنده کی از هجر تو ای عهد گسل ماند ور ماندهم از زندگی خویش خجل ماند نقش من ازین خانه گل سیل فناشست در…

ادامه مطلب

کاش آنزمان که سوخته میشد ستاره ام

کاش آنزمان که سوخته میشد ستاره ام میسوخت اول این جگر پاره پاره ام گاهی که تیغ خشم کشی، در میانه ام وانگه که بزم…

ادامه مطلب

قاصد رسید و بوی خوشی باز میرسد

قاصد رسید و بوی خوشی باز میرسد وین بوی خوش زیار سرافراز میرسد ای از دو دیده دور چنان در دل منی کز لب گشودنت…

ادامه مطلب

عیش اگر خواهی سگ خوبان مردم زاده باش

عیش اگر خواهی سگ خوبان مردم زاده باش بنده ایشان شو از فکر جهان آزاده باش لاله تا در بند جام می بود با می…

ادامه مطلب

عشق گنجینه اسرار الهی باشد

عشق گنجینه اسرار الهی باشد گر بدین گنج رسی هر چه تو خواهی باشد نسبت عاشق و معشوق ز یکرنگی خاست کهر با میل کهش…

ادامه مطلب

عاشق منم که با چو تو خونخواره‌ای خوشم

عاشق منم که با چو تو خونخواره‌ای خوشم قطع امید کرده به نظاره‌ای خوشم از های و هوی مطرب و ساقی رمیده‌ام با های‌های گریهٔ…

ادامه مطلب

صوفی اگر حریف ما بهر شراب میشوی

صوفی اگر حریف ما بهر شراب میشوی تا نچشیده یی برو ورنه خراب میشوی بسکه چو باده خون ما شب همه شب همیخوری چون گل…

ادامه مطلب

شهسوارا، ز من سوخته خرمن مگذر

شهسوارا، ز من سوخته خرمن مگذر تا سرم خاک نسازی ز سر من مگذر خون کس دامن پاک تو نگیرد هرگز از سر کشته خود…

ادامه مطلب

شد سگش یار رقیب و جور با خود می‌کند

شد سگش یار رقیب و جور با خود می‌کند با بدان هر کو نکویی می‌کند بد می‌کند سرو من در باغ و نگشاید در من…

ادامه مطلب

شام غم دل‌خستگان را بی‌تو جان بر لب رسد

شام غم دل‌خستگان را بی‌تو جان بر لب رسد تیره گردد روز بیماران چو وقت شب رسد از تب غم چون نگریم یا نسوزم همچو…

ادامه مطلب

سوخت دل از ناله ام چند خروشد کسی

سوخت دل از ناله ام چند خروشد کسی مرگ بجان میخرم کاش فروشد کسی بیخ من و کوهکن کوشش بی بخت کند آدمی از سنگ…

ادامه مطلب

سرشک شادی وصل ارچه جان گداز آمد

سرشک شادی وصل ارچه جان گداز آمد خوشم که دیگرم آبی بجوی باز آمد بکعبه هر که ز بهر سجود شد ز درت سری بسنگ…

ادامه مطلب

ساقیا، باده بدین مست دل افتاده مده

ساقیا، باده بدین مست دل افتاده مده مستم از خون دل خود دگرم باده مده منعم ای پیر ره از هر چه کنی میشنوم توبه…

ادامه مطلب

زلف یار از دست رفت و دل ازو دیوانه ماند

زلف یار از دست رفت و دل ازو دیوانه ماند مشک رفت از خانه اما بوی او در خانه ماند خانه ناموس کندم از پی…

ادامه مطلب

ز هستی تا نشان داری نشان تیر غم باشی

ز هستی تا نشان داری نشان تیر غم باشی میان کشتگان خود را فکن تا کی علم باشی ز شوق جام جم چندین چو زحمت…

ادامه مطلب

ز بسکه خار ملامت کشیده دامانم

ز بسکه خار ملامت کشیده دامانم میان خار ملامت چو چشم حیرانم چو خاک پات نیم آب زندگی چکنم به خاکپای تو کز زندگی پشیمانم…

ادامه مطلب

روزه بگذشت و هوای می بیغش دارم

روزه بگذشت و هوای می بیغش دارم از مه عید و شفق نعل در آتش دارم هرکه بینی خوشی خود طلبد جز من زار که…

ادامه مطلب

ذوقی است که در تیره شبی چون شب مویت

ذوقی است که در تیره شبی چون شب مویت ناگاه درخشد ز کناری مه رویت نقاش باندازه کشد نقش تو را چون کاندازه ندارد صفت…

ادامه مطلب

دی در رهش چو دیدم بس شرمناک گشتم

دی در رهش چو دیدم بس شرمناک گشتم او سرخ شد ز غیرت من خود هلاک گشتم از عشق من گر آن مه افسانه شد…

ادامه مطلب

دمی گر صورت شیرین سخن با کوهکن گفتی

دمی گر صورت شیرین سخن با کوهکن گفتی بدو فرهاد دادی جان شیرین تا سخن گفتی چه دشنام کسی گوید من نومید میگویم چه بودی…

ادامه مطلب

دل شکست آن مه مرا در آرزوی ناوکی

دل شکست آن مه مرا در آرزوی ناوکی صد هزارم آرزو در دل شکست این هم یکی یار زان ما چو شد گنج دو عالم…

ادامه مطلب

دل اگر زغم خروشد چه غم از خروش اورا

دل اگر زغم خروشد چه غم از خروش اورا که فغان دردمندان نرسد بگوش اورا دل من زنوش آن لب نرسد بکام هرگز مگر از…

ادامه مطلب

در کوی بتان جز بفقیری نتوان بود

در کوی بتان جز بفقیری نتوان بود با نوش لبان از سر سیری نتوان بود در بحر بلا غرقه توان بود به امید لیکن تو…

ادامه مطلب