غزلیات – امیر علیشیر نوایی
هر دم رسد به دل چو ز عالم غمی دگر
هر دم رسد به دل چو ز عالم غمی دگر غم نیست چون ز من بودت عالمی دگر دارد گدای میکده از باده قدح آئینه…
از باده تبرا چه کنم چون نتوانم
از باده تبرا چه کنم چون نتوانم اندیشه تقوا چه کنم چون نتوانم ز آشفتگی باده و درماندگی عشق با این دل شیدا چه کنم…
آمد بهار دلکش و گلهای تر شکفت
آمد بهار دلکش و گلهای تر شکفت دلها ز آن نشاط ز گل بیشتر شکفت دل از صباحت رخ خوبت گشاده شد مانند غنچه ای…
اینکه خود را به در میکده عریان کردم
اینکه خود را به در میکده عریان کردم خرقه را رهن شراب از پی رندان کردم دوش یک جرعه ام احسان ننمودی هر چند اشک…
بند گیسوی تو از دست رها نتوان کرد
بند گیسوی تو از دست رها نتوان کرد گر جدا سازیش از بند جدا نتوان کرد دم نگه دار مسیحا که به جز نوش وصال…
بیا که هاتف میخانه دوش پنهان گفت
بیا که هاتف میخانه دوش پنهان گفت به من حکایتی از سر می که نتوان گفت چو گشت واقف ازین حال پیر باده فروش میم…
جفا و جور توام بر دل است و لطف عنایت
جفا و جور توام بر دل است و لطف عنایت به شکر آن نتوانم ادا چه جای شکایت پی صبوح شب تیره ره به میکده…
حسنی که دیده دید دل آنسوی مایل است
حسنی که دیده دید دل آنسوی مایل است فریاد دل ز دیده و آه من از دل است خواهم که آتش افتد از آن چهره…
در سرم ذوق می عشق همان است که بود
در سرم ذوق می عشق همان است که بود سر همان خاک ره دیر مغان است که بود چون نشان پرسیم از دل که به…
رفتی اگر چه از بر من کی گذارمت
رفتی اگر چه از بر من کی گذارمت تا بازت آورد به خدا می سپارمت کارم چو از ازل به تو افتاده تا ابد گر…
ز هجرت ای مه بی مهر دل نابود شد تن هم
ز هجرت ای مه بی مهر دل نابود شد تن هم چه بودی گر بدان دو رفته همره بودمی من هم اگر میرم نخواهم دوخت…
ساقی ار عکس مه چهره به جام اندازد
ساقی ار عکس مه چهره به جام اندازد باز در دور قمر شین تمام اندازد هوسم هست که با من شود او رام ولیک کس…
شب که آمد مست آن مه توبه کاران را چه شد؟
شب که آمد مست آن مه توبه کاران را چه شد؟ من اگر مردم بگو شب زنده داران را چه شد؟ چون برون آمد نه…
غیر خوناب نیابند بجان و دل ما
غیر خوناب نیابند بجان و دل ما گوئیا عشق بخون کرد مخمر گل ما از ره عشق گذشتن نشد ای پیر طریق تا که شد…
گر حکم قتلم فرمود دلخواه
گر حکم قتلم فرمود دلخواه جان مژده دادم الحمدلله ای شیخ جاهل در دیر و اهل ما را که نبود سوی حرم راه ساقی مستم…
مرا که جز به خرابات عشق راهی نیست
مرا که جز به خرابات عشق راهی نیست به غیر درگه پیر مغان پناهی نیست ز بهر سجده بتی گر طلب کنم چه عجب به…
منم که کنج خرابات خانقاه منست
منم که کنج خرابات خانقاه منست می صبوح زدن ورد صبحگاه منست نبسته تیره گی کفر کله بر سر دیر ز عشق مغچه بر چرخ…
نه بینم سوی او گر چه برویش آرزومندم
نه بینم سوی او گر چه برویش آرزومندم چو در مجلس بود آنمه بدین مقدار خرسندم ز هجرت گریه های تلخ زهرم در مذاق افکند…
هر که در دیر مغان جام شرابی دارد
هر که در دیر مغان جام شرابی دارد رسدش گر به فلک ناز و عتابی دارد آنکه در میکده بگرفت به کف رطل گران چرخ…
از رخت عکس مگر در می گلفام افتاد
از رخت عکس مگر در می گلفام افتاد یا گل از گوشه دستار تو در جام افتاد چون گل خشک بود بسته به گلدسته تر…
آن بیوفا چه شد که نظر سوی ما کند
آن بیوفا چه شد که نظر سوی ما کند وعده کند وفا و به وعده وفا کند آنکاو ز جور مغبچگان در شکایت است باید…
ای که گشتی سوی میخانه به رندان پیرو
ای که گشتی سوی میخانه به رندان پیرو وجه می گر نبود جان گرو و جامه گرو در خیالات خط سبز کمان ابروی خویش «…
به خوبی شد چنان آن سیم بر شوخ
به خوبی شد چنان آن سیم بر شوخ که در خوبان چو او نبود دگر شوخ چسان هوشم به جا ماند که هستند دو چشم…
پیش جام پر می رخشنده مه را تاب نیست
پیش جام پر می رخشنده مه را تاب نیست ساغر خورشید را گر تاب هست این آب نیست می ستایی واعظا کوثر ز دست حور…
چند دل را غم و اندیشه دنیا ببرد
چند دل را غم و اندیشه دنیا ببرد می صافی مگر این تیره گی ما ببرد بام دیرم ز پی کسب هوا به که فلک…
خط بر فراز لعل تو از مشک ناب چیست؟
خط بر فراز لعل تو از مشک ناب چیست؟ بر آب زندگیت ز ظلمت نقاب چیست؟ ای دل چو مرغ وصل به سویت نمود میل…
در شوق لعل تو که دلم خون ناب ریخت
در شوق لعل تو که دلم خون ناب ریخت شور آبه ایست آنکه بر آتش کباب ریخت نقش سواد زلف تو بر صفحه دلم شد…
رندان که عزم سیر به کوی مغان کنند
رندان که عزم سیر به کوی مغان کنند دین بهر می و چو مغبچه جوید چنان کنند ایمان چو باختند بزنار زلف او آنگه سبک…
زان لعل می آلود شدم مست خرابت
زان لعل می آلود شدم مست خرابت ای مغبچه شوخ چه مستست شرابت ای عشق هوایت چه بهار است که بادا بر خرمت ما تیره…
ساقیا می ده که از هشیاریم دیوانگی است
ساقیا می ده که از هشیاریم دیوانگی است میکند مجنون و ما را از تهی پیمانگی است عاقبت بیگانه اند این آشنایان خرم آن کش…
صبح چون رایت بفرق خسرو خاور کشید
صبح چون رایت بفرق خسرو خاور کشید باده خوش باشد ز جام خسروانی در کشید کو کله کج نه به مستی هر که در وقت…
کسی که ملک دلش کرد خیل غم تاراج
کسی که ملک دلش کرد خیل غم تاراج پی عمارت آن غیر باده نیست علاج جنون و عشق بتان باعثم به رسوائیست کجاست می که…
گفت راهم را بروب آن سیمبر گفتم بچشم
گفت راهم را بروب آن سیمبر گفتم بچشم گفت دیگر ره بزن آبش دگر گفتم بچشم گفت اگر روزی ز زلف دور ماندی و جدا…
مژده وصل میرسد در دل من قرار کو!؟
مژده وصل میرسد در دل من قرار کو!؟ هم نفسم به ناله بیخودی اختیار کو؟! دفع جنون عشق را خواهیم ای حکیم عقل تا بکشی…
منم و میکده و مغبچه مست امشب
منم و میکده و مغبچه مست امشب هر دم از مستی او داده دل از دست امشب چون پری هر نفس از جلوه مستانه او…
نهاد پیر مغان بر کفت چو باده صاف
نهاد پیر مغان بر کفت چو باده صاف به عذر توبه دگر خویشرا مدار معاف ز چاک پیرهنم دوختن چه سود ایدل مرا که گشته…
هر که در کوی خرابات ز رندان دم زد
هر که در کوی خرابات ز رندان دم زد باید اول قدم خود به سر عالم زد نزد رندان خرابات که صد جان به جویست…
یاران که یک یک از من بیدل جدا شدند
یاران که یک یک از من بیدل جدا شدند کسرا وقوف نیست که هر یک کجا شدند بیگانگی چو بوده در آخر طریقشان اول چرا…
آن کاکل مشکین که به رخ گشت حجابت
آن کاکل مشکین که به رخ گشت حجابت آهست مرا کار پی رفع نقابت گنجی است ترا حسن کزو دهر شد آباد لیکن دل دیوانه…
باد با طره دلدار بهر تار چه کرد
باد با طره دلدار بهر تار چه کرد زیر هر تار به دلهای گرفتار چه کرد؟ صورتش کرد چو آراسته مشاطه صنع وه که در…
به دو چشم یار اسیرم که همی زنند تیرم
به دو چشم یار اسیرم که همی زنند تیرم به من غریب رحمی که به کافران اسیرم چو بکوی و قد او شیفته ام اگر…
تا از هوای مغبچگان ناتوان شدم
تا از هوای مغبچگان ناتوان شدم در دیر خاک درگه پیر مغان شدم خاک ره من اهل نظر سرمه میکنند زاندم که خاک درگه آن…
چو با صد حسرتش از دور بینم
چو با صد حسرتش از دور بینم چه راه آنکه با آن مه نشینم ز اشکم آستانش نیز تر شد چو آب او گذشت از…
خوش آن رندی که از دوران دلش چون زنگ غم گیرد
خوش آن رندی که از دوران دلش چون زنگ غم گیرد سفال میکده بر کف به جای جام جم گیرد چو ساقی از پی ساغر…
در میخانه کزو عقل پریشان آمد
در میخانه کزو عقل پریشان آمد حلقه اش حلقه جمعیت رندان آمد نخرامد سوی باغ نظرم سرو قدش که گلش خون دل و خار ز…
رموز العشق کانت مشکلا بالکاس حللها
رموز العشق کانت مشکلا بالکاس حللها که آن یاقوت محلولت نماید حل مشکل ها سوی دیر مغان بخرام تا بینی دو صد محفل سراسر ز…
ز خاک کوی تو بوی عبیر میآید
ز خاک کوی تو بوی عبیر میآید که سوی دلشدگان دلپذیر می آید شهی که ملک جهان را به ظلم کردی اسیر هنوز ناشده سویت…
سر وحدت که درو خلوتیان حیرانند
سر وحدت که درو خلوتیان حیرانند گر ز رندان خرابات بپرسی دانند دفتر و خرقه ما وجه خماری نه بس است گر چه بر هر…
صبح رندان صبوحی در میخانه زدند
صبح رندان صبوحی در میخانه زدند در خرابات مغان ساغر مستانه زدند می رنگین به خم عشق که بد مالامال دوره کرده قدح و جام…
کسیکه دل ز سر زلف مشکسای تو بست
کسیکه دل ز سر زلف مشکسای تو بست امید جان به لب لعل جانفزای تو بست غریب کوی تو شد دل بپرس گه گاهش چرا…