غزلیات اسیری لاهیجی
گر وصال دوست خواهی در ره او شو فنا
گر وصال دوست خواهی در ره او شو فنا تا حیات جاودان یابی به جانان در بقا تا نگردی بیخبر از خود نیابی زوخبر نیست…
فوحدته فی کثرة الکون ظاهر
فوحدته فی کثرة الکون ظاهر وآیاته عن شبهة الشبه طاهر وان ظن ذوجهل بانک غایب فحققت ها انتم مع الکل حاضر ظهورک فی کل المظاهر…
عاشق روی توام بهر چه می ترسم زکس
عاشق روی توام بهر چه می ترسم زکس بی غم عشقت نخواهم زندگانی یک نفس دین و دنیا باختن سهل است پیش همتم عشق ورزی…
ساقی قدحی بکام ما ریز
ساقی قدحی بکام ما ریز فرصت چو غنیمت است برخیز بدمستی عاشقان جان باز صدباره به از صلاح و پرهیز در میکده آی و با…
زان پیشتر که کون و مکان را ظهور بود
زان پیشتر که کون و مکان را ظهور بود در بزم وصل دوست دلم در حضور بود ساقی چو داد باده به رندان می پرست…
روی تو ظاهرست بعالم نهان کجاست
روی تو ظاهرست بعالم نهان کجاست گر او نهان بود بجهان خود عیان کجاست عالم شدست مظهر حسن و جمال تو ای جان بگو چه…
دوش یارم پرده از رخسار خود بگشاده بود
دوش یارم پرده از رخسار خود بگشاده بود گویی از حسنش قیامت در جهان افتاده بود در ملاحت مثل او هرگز ندیدم در جهان آن…
دل را بجمال رخ تو مهر تولاست
دل را بجمال رخ تو مهر تولاست جان را همه دم دولت وصل تو تمناست یک پایه ز معراج کمال دل عارف می دان بیقین…
در سرم سودای آن یارست و بس
در سرم سودای آن یارست و بس جان من جویای دلدارست و بس کار عاشق جز غم معشوق نیست جز غم عشق تو بیکارست و…
خواهی که شود کشف برت سراناالحق
خواهی که شود کشف برت سراناالحق فانی ز خودی باش و بحق باقی مطلق مخمور خرابیم بده ساقی باقی از لعل لبت باده رنگین مروق…
چون نقاب زلف مشکین از جمال خود گشود
چون نقاب زلف مشکین از جمال خود گشود صبح صادق در شب دیجور ناگه رخ نمود هم بچشم دوست دیدم چون جمالش جلوه کرد کافتاب…
چون از ازل نصیبه ما عشق یار بود
چون از ازل نصیبه ما عشق یار بود در عاشقی مگو که مرا اختیار بود هر دم جمال تازه نماید بعاشقان زان رو که جلوه…
جمله عالم رو بما دارند و مارا روبدوست
جمله عالم رو بما دارند و مارا روبدوست وربمعنی روشناسی جمله رو خودروی اوست نیست جانت را مشامی ورنه آفاق جهان از نسیم طره عنبر…
جان ما را در ازل دادند با عشق امتزاج
جان ما را در ازل دادند با عشق امتزاج دایما سودای عشق اوست زانم در مزاج گشته ام سودایی عشق رخ و زلف حبیب جز…
تا که خورشید جمال از برج رویت طالعست
تا که خورشید جمال از برج رویت طالعست خانه جان و دلم روشن ز نور لامعست جمله عالم نقاب شاهد روی تو شد این سخن…
پیش عارف که ز آفات طریق اگاهست
پیش عارف که ز آفات طریق اگاهست دیدن علم و عمل هر دو حجاب راهست مهر رخسار تو بیند ز همه ذره عیان هرکه او…
بس غریب و طرفه افتادست حال عاشقان
بس غریب و طرفه افتادست حال عاشقان جسم ایشان در زمین و جانشان برآسمان در مکان ابدان ایشان پای بند آمد ولی دایما ارواحشان طیران…
با روی تو از جنت اعلی نتوان گفت
با روی تو از جنت اعلی نتوان گفت با قد تو از قامت طوبی نتوان گفت با کفر خم زلف تو ترسا صفتان را جز…
ای مصحف جمال تو اوراق کاینات
ای مصحف جمال تو اوراق کاینات عالم ز نور روی تو آیات محکمات از پرتو تجلی روی تو روشن است گر کعبه و کنشت و…
ای ز درک کنه تو عاجز عقول عاقلان
ای ز درک کنه تو عاجز عقول عاقلان اعقل عالم بوصف گفته لااحصی ازآن عارفان را نیست بهره غیر حیرت زانکه هست درکمال کبریای تو…
ای حسن جان فزای تو خورشید بی زوال
ای حسن جان فزای تو خورشید بی زوال هرگز ندید دیده کس اینچنین جمال خورشید در لباس همه ذره نمود رخسار او چو پرده برافکند…
ای اسیران غم عشق تو آزاد از جهان
ای اسیران غم عشق تو آزاد از جهان والهان حسن رویت بیخبر از جسم و جان سالکان راه تو فارغ ز ملک کاینات عاشقان روی…
اگر چه عاشقیم ورند و قلاش
اگر چه عاشقیم ورند و قلاش بنام زهد گشتم در جهان فاش ز قید ننگ و ناموسیم آزاد ز جام عشق سرمستیم و اوباش سخن…
از قید غم جهان شد آزاد
از قید غم جهان شد آزاد هر کو دل و جان بعشق او داد برجان خراب عشق بازان تا چند کند جفا و بیداد شد…
یارم اگر جمال نماید چه می شود
یارم اگر جمال نماید چه می شود از رخ نقاب زلف گشاید چه می شود دلبر اگر بکلبه احزان بیدلان روزی بروی مهر درآید چه…
همه صورت همه معنی همه حسنی و جمال
همه صورت همه معنی همه حسنی و جمال همه حشمت همه رفعت همگی جاه و جلال همه لطفی و ملاحت همه احسان و کرم همه…
هر دل که نه عشق یار دارد
هر دل که نه عشق یار دارد آن دل برما چه کار دارد عاشق که نگشت رند و قلاش زو عشق همیشه عار دارد آن…
من مست عشقم،زاهدا با ما مگو از عقل و دین
من مست عشقم،زاهدا با ما مگو از عقل و دین گه با خود و گه بیخودم، هذاجنون العاشقین هشیار و مستم، چیستم، مجنون عشق کیستم…
معشوق اگر به جانب عاشق کند نگاه
معشوق اگر به جانب عاشق کند نگاه زین قدر بگذرد سر عاشق ز مهر و ماه گر ره به وصل دوست طلب میکند خرد گو…
مائیم نقاب شاهد شنگ
مائیم نقاب شاهد شنگ او شنگ و نقاب همچو وی ینگ عهدیست میان ما و دلبر کز ما نشود جدا به نیرنگ هر کس که…
ما در دو جهان غیر تو دیار ندیدیم
ما در دو جهان غیر تو دیار ندیدیم در صورت اغیار بجز یار ندیدیم در مسجد و میخانه و در دیر و صوامع بیرون ز…
گر مهر فاحببت بذرات نه ساریست
گر مهر فاحببت بذرات نه ساریست سرگشتگی عالم و آدم ز طلب چیست از شوق تو سرگشته شد افلاک و کواکب واندر طلبت آب بهر…
قبله حاجات ما کوی خرابات آمدست
قبله حاجات ما کوی خرابات آمدست شاهد و می رند را عین مناجات آمدست چون بمستی میتوان رستن ز هستی لاجرم عاشقان را می پرستی…
عاشق و رند و بیخودم تن تللا تلا تلا
عاشق و رند و بیخودم تن تللا تلا تلا مست شراب سرمدم تن تللا تلا تلا ساقی جام وحدتم مست مدام حیرتم نیست خبر ز…
سفری قد اخبر عن حضری
سفری قد اخبر عن حضری قد اخبر عن حضری سفری سهری من شوق لقائکم من شوق لقائکم سهری شرری من نار محبتکم من نار محبتکم…
زاد راه عاشقان سوز و نیاز و زاریست
زاد راه عاشقان سوز و نیاز و زاریست کار عالم جز غم عشقت همه بیکاریست خواب بر چشمم حرام آمد ز شوق روی تو ز…
روشن ز ماه روی تو شد منزل دلم
روشن ز ماه روی تو شد منزل دلم وز زلف سرکشت همه سوداست حاصلم گشتم غریق بحر غم و در تعجبم گر لطف بیکران نکشیدی…
دوش یارم جام می آورد و گفت این را بنوش
دوش یارم جام می آورد و گفت این را بنوش تا که گردی مست و باشی بیخبر از عقل و هوش گفتمش من صوفیم می…
دل ما وایه روی تو دارد
دل ما وایه روی تو دارد بجان سودای هر موی تو دارد جمال روی تو بیند ز هر رو دل عارف که رو سوی تو…
در خرابات آمدم دوشینه هنگام سحر
در خرابات آمدم دوشینه هنگام سحر جمله را دیدم ز مستی گشته از خود بیخبر مطربان اندر سرود و ساز داده چنگ و عود ساقی…
خدا راای صبا از من دعائی
خدا راای صبا از من دعائی ببر پیش جفاجو بیوفائی بگو با عاشق مهجور زارت چنین بی رحم و ناپروا چرائی بگفت و گوی بدگویان…
حاجیان حرم وصل لقا یافته اند
حاجیان حرم وصل لقا یافته اند ز طواف سرکوی تو صفا یافته اند ناامید از در لطف تو نرفتست کسی هرکسی در خور درد از…
چو مهر جمال تو در جلوه بود
چو مهر جمال تو در جلوه بود ز هر ذره نوعی دگر رو نمود ز نور تجلی جهان محو شد صبا چون ز روی تو…
جهان از پرتو روی تو پیداست
جهان از پرتو روی تو پیداست جمالت از همه عالم هویداست ز مهر روی جان افروز جانان همه ذرات عالم مست و شیداست دریغ از…
جامه بیگانگی پوشید یار آشنا
جامه بیگانگی پوشید یار آشنا تا تواند عشق ورزیدن بهر شاه و گدا گاه پوشد کسوت لیلی گهی مجنون شود گاه معشوق و گهی عاشق…
تا شد سپر بلایش دل درویش
تا شد سپر بلایش دل درویش هر لحظه رسد زخم دگر برجگر ریش پیوسته بشمشیر جفا یار ستمکار بی رحم زند بردل بیچاره من ریش…
پیداست حسن دوست ز ذرات کن فکان
پیداست حسن دوست ز ذرات کن فکان از بس که ظاهرست نماید چنین نهان آن یار بی نشان چو بخود کرد جلوه در عرصه ظهور…
بسویت می کشد دل هر زمانم
بسویت می کشد دل هر زمانم ز جان من چه خواهد دل ندانم بدان شادم که از دست غم تو نباشد در جهان یکدم امانم…
با غم معشوق ما را کارهاست
با غم معشوق ما را کارهاست از جفای عشق بردل بارهاست سربلندیهاست از دلبر مرا گر چه از عشق من او را عارهاست دایم از…
ای ماه رو ای ماه رو من عاشق روی توام
ای ماه رو ای ماه رو من عاشق روی توام دیوانه عشقم از آن دربند گیسوی توام تا بینمت هر ساعتی در جلوه و ناز…