غزلیات اسیری لاهیجی
دیوانه عشق توام و ز عقل و دینم بیخبر
دیوانه عشق توام و ز عقل و دینم بیخبر تا مست دیدارت شدم از خود نمییابم اثر ای همدم جان و روان جویی کنار از…
دل را که داغ عشق ندارد نشان کجاست
دل را که داغ عشق ندارد نشان کجاست بی سوز و درد جان کسی در جهان کجاست سری که پیر میکده میگفت با عقل در…
در هوای عشق بازم دل پرواز کرد
در هوای عشق بازم دل پرواز کرد بار دیگر عاشقی جانم ز سر آغاز کرد بر در او بس که بنشستم درآخر آن صنم رحم…
خوی کردم با جفای عشق تو
خوی کردم با جفای عشق تو باختم جان در وفای عشق تو جان و دل آمد کمینه ماحضر عاشقانرا از برای عشق تو دارد از…
چونکه بخود نظرکنم، من نه ز جانم و تنم
چونکه بخود نظرکنم، من نه ز جانم و تنم مطلق و بی تعینم، من نه منم، نه من منم نورم ونار و ظلمتم وحدت صرف…
چو نار هجر او جان میگدازد
چو نار هجر او جان میگدازد زلال وصل کو تا دل نوازد بخط عنبرین و خال مشکین لباس دلبری را می طرازد قبای دلبری و…
چنان حیران حسن آن نگارم
چنان حیران حسن آن نگارم که پروای همه عالم ندارم مرا از جنت و دوزخ چه پرسی چو من محو جمال روی یارم ز دست…
جان ما را میل دل جستن نشد
جان ما را میل دل جستن نشد درد و غم در پیش وی گفتن نشد وعده کرد امشب که آیم پیش تو ز انتظارش امشبم…
تا که در دل تخم عشقت کاشتیم
تا که در دل تخم عشقت کاشتیم حاصل از دنیا و دین برداشتیم عالم از گلبانگ شی لله پرست تا علم در کوی عشق افراشتیم…
تا بعشق تو جان گرفتارست
تا بعشق تو جان گرفتارست دل از این درد و غم جگرخوارست عمر خود هرکه بی غم عشقت میگذارد بهر زه بیکارست مکن انکار عشق…
بقید زلف تو جانم عجب گرفتارست
بقید زلف تو جانم عجب گرفتارست ز بند دام تو جستن نه سرسری کارست ز مهر روی تو ذرات کون در رقصند جهان ز تابش…
با همچو تو یاری نفسی هر که برآرد
با همچو تو یاری نفسی هر که برآرد از لذت فردوس برین یاد نیارد خواهم که کنم تازه برخسار تو ایمان کفر سرزلف تو بایمان…
ای مسلمانان پشیمانم من از کردار خویش
ای مسلمانان پشیمانم من از کردار خویش تا چرا دور اوفتادم از دیار و یار خویش من ندانستم که درد هجر تو زینسان بود ورنه…
ای ز خورشید جمالت هر دوعالم غرق نور
ای ز خورشید جمالت هر دوعالم غرق نور وی ز سبحات جلالت هرکجا شرست و شور هرکه عکس روی تو بیند ز مرآت جهان در…
ای دل ار معشوق جویی باش یار عاشقان
ای دل ار معشوق جویی باش یار عاشقان از سر صدق و صفا کن جان نثار عاشقان دردل عاشق چه میجویی نشان غیریار نیست نام…
ای آفتاب ذات تو تابنده از صفات
ای آفتاب ذات تو تابنده از صفات وی پرتو صفات تو روشن زکاینات اسماست نور و جمله اکوان ظلال او خورشید نوربخش بود ذات باصفات…
اگر زلفین تو پر خم نبودی
اگر زلفین تو پر خم نبودی نشان کفر در عالم نبودی گره از جعد گیسو گر گشودی دل شیدا چنین درهم نبودی نقاب از حسن…
از عشق تو مامعتکف کوی نیازیم
از عشق تو مامعتکف کوی نیازیم وز آتش سودای تو در سوز و گدازیم در گوشه محراب خم ابروی جانان پیوسته با خلاص به اوراد…
یارب ز چه روروی تو در پرده نهانست
یارب ز چه روروی تو در پرده نهانست در پرده نهانست و پس پرده عیانست از پرتو رخسار تو روشن شده دیدیم گر کعبه و…
هنگام آن آمد که من این پرده ها را بردرم
هنگام آن آمد که من این پرده ها را بردرم شهباز و سیمرغی شوم از چرخ گردون بگذرم ویران کنم این آشیان سازم مکان در…
هر چند براه طلب دوست دویدیم
هر چند براه طلب دوست دویدیم از کوشش بسیار بجائی نرسیدیم بربوی وصال تو شدم محو درین راه از خویش بماندیم وز هجران نرهیدیم ماسود…
مهر وصلت گر نتابد بر دلم ای ماه من
مهر وصلت گر نتابد بر دلم ای ماه من در فراقت شمع گردون را بسوزد آه من دوزخ سوزان شود برمن چو جنات نعیم در…
معشوق باز و رندم و قلاش و می پرست
معشوق باز و رندم و قلاش و می پرست دارم بعشق دوست فراغت زهر چه هست پیوند کن بوصل، دل پاره پاره را ماخود شکسته…
مائیم بعشق تو میان بسته بزنار
مائیم بعشق تو میان بسته بزنار ترسا صفت از غیر تو کلی شده بیزار آزاده ز قید غم دنیا و ز دینم در دام کمند…
ما در طریق عشق تو جانباز بوده ایم
ما در طریق عشق تو جانباز بوده ایم از عاشقان خانه برانداز بوده ایم شهباز وار در پی صید همای وصل ما در هوای قدس…
گشت تابان مهر ذاتش از صفات
گشت تابان مهر ذاتش از صفات وز صفاتش گشت روشن کاینات گر ندیدی پرتو روی حبیب از چه کردی سجده کافر پیش لات دیده باطن…
فی مقامی این کیف، این این
فی مقامی این کیف، این این این علم، این حال، این عین این فرق، این جمع، این بعد این قرب، این وصل، این بین ذاتنا…
عاشقان در آتش عشق تو خود را سوختند
عاشقان در آتش عشق تو خود را سوختند تا کماهی سر عشق و عاشقی آموختند آن زمان کز بهر هر کس خلعتی تعیین شد برقد…
ساقیا می ده که هشیارم کند
ساقیا می ده که هشیارم کند مستیش زین خواب بیدارم کند زان میی کارد خمارش نیستی فارغ از هستی و پندارم کند در صفای او…
زان دم که باده خم وحدت بجام شد
زان دم که باده خم وحدت بجام شد مستی و عیش در همه آفاق عام شد نام و نشان عالم و آدم نبد پدید از…
ریزد مدام ساقی جانها شراب ناب
ریزد مدام ساقی جانها شراب ناب در کام جان که مست خرابست در خراب گوید حریف ماشو و پیوسته باده نوش نظاره کن جمال دلفروز…
دوشم از میخانه پیر میکده آواز داد
دوشم از میخانه پیر میکده آواز داد گفت ای طالب درآ، تا بهره یابی از رشاد زانکه اینجا خانه عیش است و جای وحدتست باده…
دل ز بند غم دمی آزاد نیست
دل ز بند غم دمی آزاد نیست بی غم عشق تو جانم شاد نیست طاقت تاب غم عشق از کجاست جان و دل راگر ز…
در خمار هجر تا کی جان من
در خمار هجر تا کی جان من از شراب وصل کن درمان من برگدای مستمند بی نوا رحمتی فرمای ای سلطان من در میان آتش…
خورشید رخت از همه ذرات عیانست
خورشید رخت از همه ذرات عیانست باآنکه عیانست پس پرده نهانست رویت زچه رو روی بهر روی نهان کرد گوئی که مگر مصلحت کار در…
چون یار برقص آید من مطربی آغازم
چون یار برقص آید من مطربی آغازم ور من بسماع ایم یارست نوا سازم از مهر رخش گردد ذرات جهان رقصان در جلوه چو می…
چو عشقش از دلت گشتست زایل
چو عشقش از دلت گشتست زایل بکنج عافیت کردی تو منزل بحمدالله که رستی از نگاری که جز خون جگر زونیست حاصل شها حیف است…
جمال یار برانداخت پرده از ناگاه
جمال یار برانداخت پرده از ناگاه عیان نمود بنقش جهان رخ چون ماه چو لااله ز رویش نقابها برداشت نمود از همه عالم جمال الاالله…
جان ما بربست رخت و سوی جانان میرود
جان ما بربست رخت و سوی جانان میرود از می شوق جمالش مست و حیران میرود طاقت دل چون ز سوز و درد عشقش طاق…
تا که خورشید جمالت بجهان تابان گشت
تا که خورشید جمالت بجهان تابان گشت از شعاعش همه ذرات مه تابان گشت دل که در کوی غم عشق تو منزل سازد بیقین خانه…
تا آتش سودای تو در جان من افتاد
تا آتش سودای تو در جان من افتاد سیلاب غمت داد چو خاکم همه برباد فریاد که هر دم بجفایی کشدم یار وین طرفه که…
بسی تصنیف دیدم در حقایق
بسی تصنیف دیدم در حقایق ندیدم همچو گلشن پر دقایق اگر چه عارفان بسیار بودند بعرفان شیخ محمودست فایق کجا باشد چنین گلشن که در…
ببحر هست مطلق تا شدم غرق
ببحر هست مطلق تا شدم غرق میان ما و دریا نیست خود فرق چو من رند و خراباتی و مستم چه کار آید مرا سالوسی…
ای مصحف جمال تو اوراق کاینات
ای مصحف جمال تو اوراق کاینات عالم ز نور روی تو آیات محکمات از پرتو تجلی روی تو روشن است گر کعبه و کنشت و…
ای ز درک کنه تو عاجز عقول عاقلان
ای ز درک کنه تو عاجز عقول عاقلان اعقل عالم بوصف گفته لااحصی ازآن عارفان را نیست بهره غیر حیرت زانکه هست درکمال کبریای تو…
ای حسن جان فزای تو خورشید بی زوال
ای حسن جان فزای تو خورشید بی زوال هرگز ندید دیده کس اینچنین جمال خورشید در لباس همه ذره نمود رخسار او چو پرده برافکند…
ای اسیران غم عشق تو آزاد از جهان
ای اسیران غم عشق تو آزاد از جهان والهان حسن رویت بیخبر از جسم و جان سالکان راه تو فارغ ز ملک کاینات عاشقان روی…
اگر چه عاشقیم ورند و قلاش
اگر چه عاشقیم ورند و قلاش بنام زهد گشتم در جهان فاش ز قید ننگ و ناموسیم آزاد ز جام عشق سرمستیم و اوباش سخن…
از قید غم جهان شد آزاد
از قید غم جهان شد آزاد هر کو دل و جان بعشق او داد برجان خراب عشق بازان تا چند کند جفا و بیداد شد…
یارم از خانه برون آمد سرمست و خراب
یارم از خانه برون آمد سرمست و خراب جام می برکف و می گفت خذوا یا احباب جام جم کی بنظر آرد و لذات دو…