تا کرد شاه عشق بملک دلم نزول

تا کرد شاه عشق بملک دلم نزول برخاستست از سر جان عقل بوالفضول خورشید عمرم ار بفراقت زوال یافت لیکن ز جان خیال وصال تو…

ادامه مطلب

بیاکه بی تو ز عمر خودم گرفت ملال

بیاکه بی تو ز عمر خودم گرفت ملال مگر ز روی تو گردیم شادمان ز وصال ازآن بکنه جمالت کسی نشد واقف که داشت شاهد…

ادامه مطلب

بردار ای صبا ز جمالش نقاب را

بردار ای صبا ز جمالش نقاب را گو بنگرید آن رخ چون آفتاب را چون دیده تاب دیدن حسن رخش نداشت برروی خود فکند ازین…

ادامه مطلب

با درد عشق جانان درمان چه کار دارد

با درد عشق جانان درمان چه کار دارد با بی سران سودا سامان چه کار دارد گر آشنای عشقی بیگانه از خرد شو در بزم…

ادامه مطلب

ای ماه برون آمده از مشرق بطحا

ای ماه برون آمده از مشرق بطحا تابان ز رخت شعشعه نور تجلی خورشید جهانی ز تو روشن همه عالم انوار الهی ز جبین تو…

ادامه مطلب

ای رخ چون گلشن تو روضه رضوان ما

ای رخ چون گلشن تو روضه رضوان ما چین زلف بیقرار آرامگاه جان ما در کمان ابروان آن چشم کافر کیش تو می نهد هر…

ادامه مطلب

ای جمالت رو نموده هر زمان جائی دگر

ای جمالت رو نموده هر زمان جائی دگر چون مسافر حسن تو هر دم بمأوائی دگر من چنان حیران حسن روی یارم کز جهان جز…

ادامه مطلب

ای از جمال روی تو یک ذره مهر و ماه

ای از جمال روی تو یک ذره مهر و ماه بر منتهای حسن تو کس را نبود راه گفتم چه دورم از تو چو ما…

ادامه مطلب

اگر بسعی تو فضل خدای گشت رفیق

اگر بسعی تو فضل خدای گشت رفیق رساند این دو رفیقت بمنزل تحقیق اگر تو عاشقی محکم بگیرد دامن عشق که عشق در ره معشوق…

ادامه مطلب

از غم عشق تو ما را نیست یکساعت خلاص

از غم عشق تو ما را نیست یکساعت خلاص عامی عشق است زاهد او چه داند حال خاص عاشقان دانند ذوق عشق او نه زاهدان…

ادامه مطلب

یارم چو ز رخ نقاب بگشود

یارم چو ز رخ نقاب بگشود اسرار دو کون فاش بنمود یار است عیان بصورت کون این نقش جهان نمود بی بود شد نقش دوئی…

ادامه مطلب

همچو خاک ره بعشقش خوار می باید شدن

همچو خاک ره بعشقش خوار می باید شدن بلبل آسا در پی گل، زار می باید شدن گر همی خواهی که بوی فقریابی در طریق…

ادامه مطلب

هان ای صبا ز لطف بشیراز کن گذر

هان ای صبا ز لطف بشیراز کن گذر زین جان بی نوا برجانان پیام بر کان مبتلای محنت غربت ز اشتیاق دارد دلی پرآتش و…

ادامه مطلب

من که در کوی غم عشق تو سرگردانم

من که در کوی غم عشق تو سرگردانم سخن صبر و خرد باد هوا می دانم ناصحا عیب مکن گر چه نظر بازم ورند چون…

ادامه مطلب

مست و خرابم ساقیا در بازکن میخانه را

مست و خرابم ساقیا در بازکن میخانه را بهر خمارم از کرم پرکن دگر پیمانه را مستم ز جام عشق تو دیوانه ام از شوق…

ادامه مطلب

ما سال‌ها به کوی ملامت دویده‌ایم

ما سال‌ها به کوی ملامت دویده‌ایم راه سلامت همچو ملامت ندیده‌ایم حرص و امل چو رهزن راه طریقتند ما رخت دل به ملک قناعت کشیده‌ایم…

ادامه مطلب

ما در ازل بعشق تو افسانه بوده ایم

ما در ازل بعشق تو افسانه بوده ایم تا مست رند و عاشق و فرزانه بوده ایم نام و نشان لیلی و مجنون نبد که…

ادامه مطلب

گر جلوه کنان یک نفسی پیش من آئی

گر جلوه کنان یک نفسی پیش من آئی ز نگار غم از آینه دل بزدائی جانا چه شود هر دم اگر روی چو ماهت بی…

ادامه مطلب

عشق توچاره ساز دل بیقرار ماست

عشق توچاره ساز دل بیقرار ماست درد و غم تو مرهم جان فگارماست فقر و فناست شیوه رندان جان فشان در راه عشق هستی و…

ادامه مطلب

عاشق چشمان مست آن نگار

عاشق چشمان مست آن نگار تا ابد هرگز نباشد بی خمار هر دلی کو پر ز درد عشق نیست پیش عشاق جهان ناید بکار چون…

ادامه مطلب

ساقی بیا که موسم عیش آمد و طرب

ساقی بیا که موسم عیش آمد و طرب پرکن قدح که میگذرد فرصت عجب مستم کن آنچنان که ندانم سر از قدم تا وار هم…

ادامه مطلب

زان غمزه ناوکی بمن آید ز هر طرف

زان غمزه ناوکی بمن آید ز هر طرف یارب مباد تیر بلا را دگر هدف آمد ندا ز یار که گر مست و عاشقی درکش…

ادامه مطلب

روی تو به نقشهای محکم

روی تو به نقشهای محکم بنمود جمال خود بعالم آخر بکمال حسن خود را آورد عیان به نقش آدم هرلحظه بجلوه نماید حسن رخ تو…

ادامه مطلب

دوستانم باز خواهد گشت یارم الغیاث

دوستانم باز خواهد گشت یارم الغیاث من ز دستش چاره جز مردن ندارم الغیاث دامن وصلش نمی آید بدست و من چنین در غم هجران…

ادامه مطلب

دست و پایی میزنم در راه عشق

دست و پایی میزنم در راه عشق تا مگر روزی شوم آگاه عشق چون کواکب بی سر و پا گشته ام تا شوم یکدم قرین…

ادامه مطلب

در سر همه سودای سر زلف تو دارم

در سر همه سودای سر زلف تو دارم دردل بجز از مهر رخت هیچ ندارم از باده لعل لب تو مست مدامم وز نرگس مخمور…

ادامه مطلب

حسن رخسار تو چون میل نقابی میکند

حسن رخسار تو چون میل نقابی میکند جان چو زلف بیقرارت اضطرابی میکند عاشق دیوانه چون خواهد که بیند روی یار زلف او آشفته گشت…

ادامه مطلب

چون گشت مه روی تو طالع ز مطالع

چون گشت مه روی تو طالع ز مطالع شد از همه سو نور تجلی تولامع خورشید صفت پرتو حسن تو عیانست از کعبه و بتخانه…

ادامه مطلب

چو در بحر توئی مائی است فانی

چو در بحر توئی مائی است فانی ازآن گویم حدیث من رآنی چو مرغ دل زند برهم پرو بال شوم عنقای قاف لامکانی نشان وصل…

ادامه مطلب

جلوه معشوق دیدم در لقای عاشقان

جلوه معشوق دیدم در لقای عاشقان واله و شیدا ازآنم در هوای عاشقان در تجلی رخ معشوق و تاب حسن او گر فنا شد جان…

ادامه مطلب

تعالی الله رویست و جمالست

تعالی الله رویست و جمالست چه انوار تجلی و چه حالست به هر دم حسن او نوعی نماید به هر عشق دگرگونش وصالست به هر…

ادامه مطلب

تا حسن تو بنمود رخ از جمله اشیا

تا حسن تو بنمود رخ از جمله اشیا حیران جهان شد دل شوریده شیدا در آینه روی تو بنمود دو عالم هم بود ز مرآت…

ادامه مطلب

بیا جانا که بی تو جان خرابست

بیا جانا که بی تو جان خرابست دلم از آتش شوقت کبابست خورم خون جگر بی تو نگارا بهجرانت مرا اینها شرابست ندارم غیر عشقت…

ادامه مطلب

برقص آمد جهان ز آهنگ حافظ

برقص آمد جهان ز آهنگ حافظ ز چشم بد خدایش باد حافظ چو من مست مدام جام عشقم مده بیهوده ما را پند واعظ حدیث…

ادامه مطلب

با خیال زلف تو در خلوت تارم خوشست

با خیال زلف تو در خلوت تارم خوشست از صفای روی تو باروح انوارم خوشست خلوت تاریک وصمت وجوع و بیداری شب با همه در…

ادامه مطلب

ای که کوی یارمیجویی دو عالم کوی اوست

ای که کوی یارمیجویی دو عالم کوی اوست در حقیقت روی جمله خلق عالم سوی اوست ای که می پرسی نشان از زلف جانان بیگمان…

ادامه مطلب

ای روی چو خورشیدت تابان ز همه اشیا

ای روی چو خورشیدت تابان ز همه اشیا ز آئینه هر ذره حسن رخ تو پیدا از پرتو روی تو پیداست همه عالم وز مهر…

ادامه مطلب

ای جمله جهان شیفته حسن و جمالت

ای جمله جهان شیفته حسن و جمالت جان و دل عشاق اسیر خط و خالت از بهر تراش دل و دین تاختن آرد در مملکت…

ادامه مطلب

آوازه حسن تو گرفتست ممالک

آوازه حسن تو گرفتست ممالک در ملک ملاحت نبود غیر تو مالک چون پرده پندار برانداخت جمالت در پرتو حسن تو شد اشیا همه هالک…

ادامه مطلب

اگر مخالف طبع و هواتوانی بود

اگر مخالف طبع و هواتوانی بود بدل موافق اهل صفا توانی بود اگر ز کبر و ریا بگذری چو اهل خدا مقیم در حرم کبریا…

ادامه مطلب

از شاهد و می گر خبری هست بگوئید

از شاهد و می گر خبری هست بگوئید چون باده پرستی هنری هست بگوئید در کوی خرابات فنا سالک ره را جز عشق اگر راهبری…

ادامه مطلب

یار ماباماست از ماکی جداست

یار ماباماست از ماکی جداست مائی ما پرده ادبار ماست هرکه از ما و منی بیگانه شد بی حجاب ما بجانان آشناست هست از وهم…

ادامه مطلب

هرگز نبود حسن ترا مبداء و غایت

هرگز نبود حسن ترا مبداء و غایت نه عشق مرا هست نهایت نه بدایت بی هادی عشقت بخدا سالک عاشق هرگز نتواند که رود راه…

ادامه مطلب

هر دل که از کدورت طبع و هوا برست

هر دل که از کدورت طبع و هوا برست بیند عیان جمال رخت هر کجا که هست مطلوب جان جمله بهر حال جز تو نیست…

ادامه مطلب

من که مست جام عشقم از ازل

من که مست جام عشقم از ازل کی بهشیاری کنم مستی بدل عشق و مستی شیوه رندی بود رند را زین چاره نبود لااقل سوی…

ادامه مطلب