وقد کنتم و مامعکم من الا کوان ماکانا

وقد کنتم و مامعکم من الا کوان ماکانا تجلیتم لکم فیکم فصرتم فیه اعیانا فاظهرتم لکم منکم و اخفیتم لکم فینا سواکم غیر موجود و…

ادامه مطلب

هرکه عاشق نیست مرد کار نیست

هرکه عاشق نیست مرد کار نیست بوالهوس را بر دراو بار نیست زآتش عشق است داغی بر دلم نیست عاشق هرکه دل افکار نیست هرکه…

ادامه مطلب

می نماید هر زمان حسن دگر دلدار ما

می نماید هر زمان حسن دگر دلدار ما تا نباشد جز طلبکاری بعالم کار ما در حقیقت شد بهشت عاشقان دیدار دوست جز وصال و…

ادامه مطلب

من ز تاب آتش عشق تو ناپرواستم

من ز تاب آتش عشق تو ناپرواستم در هوای مهر رویت ذره سان شیداستم جان شیرین گر ز دستم میرود فرهادوار همچو کوه بیستون در…

ادامه مطلب

مرادم وصل یار نازنین است

مرادم وصل یار نازنین است دلم را وایه از جانان همین است سلاسل را چو زلف یار گفتند بود در گردن ما گر چنین است…

ادامه مطلب

ماز تاب حسن او شیدا و حیران گشته ایم

ماز تاب حسن او شیدا و حیران گشته ایم همچو زلف بیقرار او پریشان گشته ایم ز آتش سودای جانان تا دل و جانم بسوخت…

ادامه مطلب

ما آینه کون و مکان روی تو دیدیم

ما آینه کون و مکان روی تو دیدیم جان دو جهان بسته بیکموی تو دیدیم شد نرگس مخمور تو سرفتنه دوران آشوب جهان غمزه جادوی…

ادامه مطلب

کردم نثار مقدم عشق تو عقل و دین

کردم نثار مقدم عشق تو عقل و دین من رند مطلقم نه مقید بآن و این برخیز زاهدا ز سر زهد و نام و ننگ…

ادامه مطلب

عالم چو نقش موج ببحر وجود اوست

عالم چو نقش موج ببحر وجود اوست بود همه جهان بحقیقت نمود اوست مقصود آفرینش عالم جز او نبود هستی هر دو کون طفیل وجود…

ادامه مطلب

صیت جمال روی تو عالم فروگرفت

صیت جمال روی تو عالم فروگرفت حسنت جهان گرفت و بوجه نکو گرفت زاهد که منع عاشق دیوانه می نمود رویت چو دید آتش عشقش…

ادامه مطلب

ساقی بده می که بود مستیش فنا

ساقی بده می که بود مستیش فنا تا وارهاندم ز خمار منی و ما زان باده که چون که بنوشیم جرعه فارغ کند ز غصه…

ادامه مطلب

ز خلوتخانه وحدت چو بنهادی قدم بیرون

ز خلوتخانه وحدت چو بنهادی قدم بیرون دوصد موج حدوث آمد ز دریای قدم بیرون رخت آئینه می جستی که بیند حسن خود کلی ازآن…

ادامه مطلب

رخسار دوست بنگر و حسن و جمال بین

رخسار دوست بنگر و حسن و جمال بین رفتار او نظر کن و غنج و دلال بین دل در هوای وصل تو صد بال و…

ادامه مطلب

دو عالم پرتوی از نور ذاتم

دو عالم پرتوی از نور ذاتم جهان روشن ز خورشید صفاتم منم عنقای قاف بی نشانی که در هر جای و بی جای و جهاتم…

ادامه مطلب

دل بسته بزلف یار بادا

دل بسته بزلف یار بادا جانم بغمش فگار بادا هر دل که مقیم کوی او نیست آواره هر دیار بادا برجان و دلم ز عشق…

ادامه مطلب

در آرزوی روی تو گشتیم بیقرار

در آرزوی روی تو گشتیم بیقرار بردار پرده از رخ و مقصود ما برآر ساقی مجو بهانه که فرصت غنیمت است بگشا سربسو و بتعجیل…

ادامه مطلب

حالیا در بزم وصل دوست جامی می‌زنم

حالیا در بزم وصل دوست جامی می‌زنم با می و معشوق لاف نیکنامی می‌زنم تا به ملک وصل جانان راه یابد جان ما بی‌سر و…

ادامه مطلب

چون روی تو بنمود جمال از رخ جانان

چون روی تو بنمود جمال از رخ جانان شد واله رویت ز همه رو دل حیران در آینه جان بتوان دید کماهی هر حسن و…

ادامه مطلب

چو خورشید جمالت روی بنمود

چو خورشید جمالت روی بنمود بدیدار تو جان و دل بیاسود نمود از پرده هر ذره خورشید چو یارم پرده از رخسار بگشود ندارد خلق…

ادامه مطلب

جانم اسیر دام سر زلف یار شد

جانم اسیر دام سر زلف یار شد دل در هوای حسن رخش بیقرار شد جانها معطرست و دو عالم پر از نسیم تا زلف عنبرین…

ادامه مطلب

تا یار پرده از رخ چون ماه برگرفت

تا یار پرده از رخ چون ماه برگرفت آتش بجان جمله ذرات درگرفت بگشا نظر که نور تجلی حسن یار تابنده گشت و کون ومکان…

ادامه مطلب

تا جامه هستی ز غم عشق نشد پاک

تا جامه هستی ز غم عشق نشد پاک در جستن معشوق نه عاشق چالاک تا روح مجرد نشد از قید علایق کی همچو مسیحا بتوان…

ادامه مطلب

بی جمال روی تو دل را حیاتی هست نیست

بی جمال روی تو دل را حیاتی هست نیست زآب حیوان لبت جانرا مماتی هست نیست هرکه شد دل زنده از دیدار جان افزای تو…

ادامه مطلب

برابر طور عشق ای دل ببین نور تجلی را

برابر طور عشق ای دل ببین نور تجلی را که تا بیخود شوی از خود بدانی طور و موسی را مرا دعوت مکن واعظ بحوران…

ادامه مطلب

ای یافته ز پرتو رویت جهان نظام

ای یافته ز پرتو رویت جهان نظام پیوند گیسوی تو شده جان خاص و عام ذرات حامدند و تو محمود عالمی زان در جهان محمد…

ادامه مطلب

ای قامت رعنای تو رشک سهی سروبلند

ای قامت رعنای تو رشک سهی سروبلند وی شیوه و ناز تو در پیش نظر بازان پسند بگشای چین زلف را، آزاده کن ما را…

ادامه مطلب

ای ز آفتاب روی تو روشن جهان جان

ای ز آفتاب روی تو روشن جهان جان وز پرتو جمال تو تابان شده جهان اندر نقاب شاهد رویت نهان هنوز وصف جمال او بجهان…

ادامه مطلب

ای جمال روی تو خورشید تابان آمده

ای جمال روی تو خورشید تابان آمده وی دو زلف مشکبویت عنبرافشان آمده در شعاع روی تو دل واله و حیران شده جان بسودای سر…

ادامه مطلب

ای از جمال رویت کون و مکان منور

ای از جمال رویت کون و مکان منور وی از نسیم زلفت جان جهان معطر مهر رخت تجلی چون کرد بهر اظهار مجلای حسن او…

ادامه مطلب

اسیر عشق تو از هردوکون آزاد است

اسیر عشق تو از هردوکون آزاد است کسی که با غم تو مونس است دلشاد است چه منع عاشق دیوانه میکنی زاهد بعشق دوست ندانم…

ادامه مطلب

از حد گذشت نوبت هجران جان ستان

از حد گذشت نوبت هجران جان ستان وقت است کز وصال تو گردیم شادمان تا با خودی ز وصل نخواهی شنید بو واصل گهی شوی…

ادامه مطلب

یا غایة المقاصد یا منتهی المنی

یا غایة المقاصد یا منتهی المنی یا اجمل المجامل یا اکمل الوری کان المراد ذاتک من خلق عالم لو لم تکن لما خلق الارض و…

ادامه مطلب

هرکه از سر عشق آگاهست

هرکه از سر عشق آگاهست محرم عاشقان درگاهست با جمال تو میل حور و بهشت نکند هر که مرد آگاهست هرکه در بحر ذات فانی…

ادامه مطلب

میرسد هر دم بعاشق صد جفا

میرسد هر دم بعاشق صد جفا گوئیا از عشق می بارد بلا چاره عاشق چه میداند طبیب درد عشقش هست درد بی دوا سرفرو نارد…

ادامه مطلب

من درون درد درمان یافتم

من درون درد درمان یافتم در حجاب کفر ایمان یافتم سالها رفتم براه جست و جو تا فراق و وصل یکسان یافتم در نقاب جمله…

ادامه مطلب

مثنوی عین الحیات است ای پسر

مثنوی عین الحیات است ای پسر آینه ذات و صفاتست ای پسر مثنوی بحریست پر در یقین بی گمان آب حیاتست ای پسر مثنوی مجموعه…

ادامه مطلب

ما عاشق و رند و جان فشانیم

ما عاشق و رند و جان فشانیم بی نام و نشان ز هر نشانیم در کوی قلندری و رندی در دردکشی چه داستانیم ما دیر…

ادامه مطلب

ما از غم تو بی سر و سامان نشسته ایم

ما از غم تو بی سر و سامان نشسته ایم بی وصل تو بماتم هجران نشسته ایم زان دم که خط دوست بپوشید روی او…

ادامه مطلب

کاش آن شوخ جفا پیشه وفائی بکند

کاش آن شوخ جفا پیشه وفائی بکند با من بیدل و آرام صفائی بکند چون طبیب دل بیمار جهانست بتم گو بیک بوسه مرا نیز…

ادامه مطلب

عالم چو سایه، نور رخت هست آفتاب

عالم چو سایه، نور رخت هست آفتاب باشد وجود سایه ز خور زین مرو بتاب بزدا غبار غیر ز آئینه دلت تا عکس روی دوست…

ادامه مطلب

صورت یاربخواب امد و در گوشم گفت

صورت یاربخواب امد و در گوشم گفت که بخفتن نتوان در معانی را سفت خیز اندر پی مطلوب درآ از سر درد در طلب روز…

ادامه مطلب

زهی جمال و ملاحت که یار ما دارد

زهی جمال و ملاحت که یار ما دارد هزار عشوه و ناز و کرشمه ها دارد بنور طلعت خوبش چه دل که حیرانست بدام زلف…

ادامه مطلب

ز خود فانی و در عین بقائیم

ز خود فانی و در عین بقائیم وجود جمله موجودات مائیم بجانان زنده جاوید گشتیم ازآن دم کز خودی کلی فنائیم خدا را بین عیان…

ادامه مطلب

رب زدنی حیرة فیکم چه می خواهی بدان

رب زدنی حیرة فیکم چه می خواهی بدان یعنی هر دم جلوه دیگر نما بر عاشقان گر نمائی با من بیدل دمی روی چو ماه…

ادامه مطلب

دلدار برگرفت نقاب از جمال خویش

دلدار برگرفت نقاب از جمال خویش با عاشقان نمود رخ بی مثال خویش چون حسن خود بدید در آئینه شد چنین آشفته کرشمه و غنج…

ادامه مطلب

درد عشق آمد دوای درد دل

درد عشق آمد دوای درد دل نیست باری جز غمش درخورد دل من ندیدم در گلستان وجود هیچ گل خوشبوی تر از ورد دل هرکه…

ادامه مطلب

در بزم وصل یار مرا گرچه بارنیست

در بزم وصل یار مرا گرچه بارنیست جز جست و جوی او دگرم هیچ کارنیست دیار در دو کون ندیدیم غیر دوست زیرا درین دیار…

ادامه مطلب

حان الرحیل مابر دلدار میرویم

حان الرحیل مابر دلدار میرویم لاخوف گو بعشق چو همراه می شویم هرگز نظر بدنیی و عقبی نیفکنیم ترک همه گرفته پی یار می رویم…

ادامه مطلب

چون دور شد از حسن رخت پرده انوار

چون دور شد از حسن رخت پرده انوار شد گنج نهان فاش و عیان شد همه اسرار گر دیده معنی بودت باز بینی کان یار…

ادامه مطلب

چو از روز ازل رندی و قلاشی است آئینم

چو از روز ازل رندی و قلاشی است آئینم بجز عشق تو ورزیدن نباشد مذهب و دینم ز شمع روی تو آتش فتاد اندر دل…

ادامه مطلب