غزلیات ابوالمعانی بیدل
جاییکه مرگ شهرت انجام داشتهست
جاییکه مرگ شهرت انجام داشتهست لوح مزار هم به نگین نام داشتهست یاران تأملیکه درتن عبرت انجمن چینی مو نهفته چه پیغام داشتهست غیر از…
جفا جویی که من دارم هوای تیر مژگانش
جفا جویی که من دارم هوای تیر مژگانش بود چون شبنم گل دلنشین هر زخم پیکانش به یاد جلوهات گر دیده مژگان مینهد بر هم…
جنونکی قدردانکوه و هامون میکند ما را
جنونکی قدردانکوه و هامون میکند ما را همان فرزانگی روزی دومجنون میکند ما را نفس هر دمزدن صدصبح محشر فتنه میخندد هوای باغ موهومی چه…
جوشحرصاز یأس منآخر ز تابوتب نشست
جوشحرصاز یأس منآخر ز تابوتب نشست گرد سودنهای دستم بر سر مطلب نشست نیست هرکس محرم وضع ادبگاه جمال برتبسمکرد شوخی خط برون لب نشست…
چشمش افکنده طرح بیدادم
چشمش افکنده طرح بیدادم سرمه کو تا رسد به فریادم سرو تهمت قفس چه چاره کند پا به گل کردهاند آزادم شبنم انفعال خاصیتم همه…
چند پیچد بر من بیدست وپا افتادگی
چند پیچد بر من بیدست وپا افتادگی از رهم بردار تا گیرد عصا افتادگی شیوهٔ عشاق چون اشک است در راه نیاز ابتدا سرگشتگیها، انتها…
چه حاجتست به بند گران تدبیرم
چه حاجتست به بند گران تدبیرم چو اشک لغزش پایی بس است زنجیرم اثر طرازی اشک چکیده آن همه نیست توان به جنبش مژگانکشید تصویرم…
چه فسردگی بلدتوشدکه به محفل من وما بیا
چه فسردگی بلدتوشدکه به محفل من وما بیا کهگشود؟اه غنودنتکه درین فسانه سرا بیا نفسیست مغتنم هوس، طربی وحاصل عبرتی سربام فرصت پرفشان چو سحربهکسب…
چو بویگل ز چه افسردگی مقید رنگی
چو بویگل ز چه افسردگی مقید رنگی تودست قدرتی ای بیخبرچرا ته سنگی حباب وار ز دردیکشان حوصله بگذر که تا گشودهای آغوش شوق کام…
چو شمع بر سرت اقبال و جاه میگرید
چو شمع بر سرت اقبال و جاه میگرید به اوج قدر نخندیکلاه میگرید در آن بساط که انجام کار نومیدی ست اگرگداست وگر پادشاه میگرید…
چو موجگوهر ازین بحر بیتعب نگذشتن
چو موجگوهر ازین بحر بیتعب نگذشتن ز طبع ما نگذشت از سر ادب نگذشتن اسیر سلسلهٔ اختراع و هم چه دارد به ملک بیسببی از…
چون سایه بسکهکلفت غفلت سرشت ماست
چون سایه بسکهکلفت غفلت سرشت ماست بخت سیاه نامهٔ اعمال زشت ماست گردون به فکر آفت ماکم فتاده است مانند خم، همیشه، سرما و خشت…
چون صبح نخندد ز قبایم غم دامن
چون صبح نخندد ز قبایم غم دامن جستهست گریبان من از عالم دامن تا وحشت عنقاییام آهنگ جنون کرد گرد دو جهان سوخت نفس در…
چیست درین فتنهزار غیر ستم در بغل
چیست درین فتنهزار غیر ستم در بغل یک نفس و صد هزار تیغ دو دم در بغل گه الم کفر و دین گه غم شک…
حرف پیری داشتم لغزیدنم دیوانهکرد
حرف پیری داشتم لغزیدنم دیوانهکرد قلقل این شیشه رفتار مرا مستانهکرد با رطوبتهای پیری برنیامد پیکرم از نم این برشکال آخرکمانم خانهکرد دل شکستی دارد…
حسنی است بررخش رقم مشک ناب را
حسنی است بررخش رقم مشک ناب را نظاره کن غبار خط آفتاب را هر جلوه باز شیفتهٔ رنگ دیگر است آن حسن برق نیستکه سوزد…
حیرت دیدار سامان سفر داریم ما
حیرت دیدار سامان سفر داریم ما دامن آیینه امشب برکمر داریم ما تا سراغگوهر دل در نظر داریم ما روزوشب گردابوش درخودسفر داریمما خندهٔ ماچون…
خاک نمیم امروز دی محو یاد بودیم
خاک نمیم امروز دی محو یاد بودیم در عالمیکه هستیم شادیم و شاد بودیم درکوه آتش سنگ، در باغ جوهر رنگ با این متاع موهوم…
خط جبین ماست هماغوش نقش پا
خط جبین ماست هماغوش نقش پا دارد هجوم سجدهٔ ما جوش نقش پا راه عدم به سعی نفس قطع میکنیم افکندهایم بار خود از دوش…
خلوتسرای تحقیق کاشانهٔ که باشد
خلوتسرای تحقیق کاشانهٔ که باشد در بسته ششجهت باز این خانهٔ که باشد گردوندربن بیابان عمریست بیسروباست این گردباد یارب دیوانهٔ که باشد بنیاد خلق…
خود را به عیش امکان پر متهم نکردم
خود را به عیش امکان پر متهم نکردم خلقی به خنده نازند من گریه هم نکردم سیر خیال هستی رنگ فضولیی داشت از خجلت جدایی…
بزم پیریکزقد خمگشتهٔ ما چنگ اوست
بزم پیریکزقد خمگشتهٔ ما چنگ اوست برق آه ناامیدی شو؟ی آهنگ اوست دلبهوحشت نهکه چرخ سفلهفرصتدشمن است روز و شبیکجنبشمژگانچشمتنگ اوست وادی عجزی به پای…
داغ اگر حلقه زند ساغر صهبای دل است
داغ اگر حلقه زند ساغر صهبای دل است ناله گر بال کشد گردن مینای دل است نیست بیشور جنون، مشت غباری زین دشت ششجهت، عرض…
در آن محفل کهام من تا بگویم این و آن دارم
در آن محفل کهام من تا بگویم این و آن دارم جبین سجده فرسودی نیاز آستان دارم طلسم ذرهٔ من بستهاند از نیستی اما به…
در تماشاییکه باید صد مژه بالا شکست
در تماشاییکه باید صد مژه بالا شکست خواب غفلت چون نگه مارا به چشمما شکست شوق بیتاب و قدم لبریزجوش آبله تاکجاهابایدم مینا به پر…
در خیالآباد راحت آگهی نامحرم است
در خیالآباد راحت آگهی نامحرم است جلوهننماید بهشت آنجاکه جنسآدم است در نظرهاگرد حیرت در نفسها شور عجز سازبزم زندگانی را همین زبر وبم است…
در عالمیکه با خود رنگی نبود ما را
در عالمیکه با خود رنگی نبود ما را بودیم هرچه بودیم او وانمود ما را مرآت معنی ما چون سایه داشت زنگی خورشید التفاتش از…
درپیچ و تابگیسوتا شانه را عروسیست
درپیچ و تابگیسوتا شانه را عروسیست سیر سواد زنجیر دیوانه را عروسیست بیگریه نیست ممکن تعمیر حسرت دل تا سیل میخرامد ویرانه را عروسیست دریا…
دریای خیالیم و نمی نیست در اینجا
دریای خیالیم و نمی نیست در اینجا جز وهم وجود و عدمی نیست در اینجا رمز دو جهان از ورق آینه خواندیم جزگرد تحیر رقمی…
دست داری برفشان چون کل در اینکلزار زر
دست داری برفشان چون کل در اینکلزار زر داغ میخواهی بنه چون لاله درکهسار سر تا مگر در بزمگاه عشق پروازت دهند همچو پروانه به…
دل با تو سفرکرد و تهی ماند کنارم
دل با تو سفرکرد و تهی ماند کنارم اکنون چه دهم عرض خود آیینه ندارم گر ناله برآیم نفس سوخته بالم ور اشک کنم گل…
دل تا نظر گشود به خویش آفتاب دید
دل تا نظر گشود به خویش آفتاب دید آیینهٔ خیالکه ما را به خواب دید صد پرده پردهدارتر از رمز غیب بود آن بینقابیای که…
دل را ز نگه دام هوس بر سر راه است
دل را ز نگه دام هوس بر سر راه است در مزرع غم ریشهٔ این دانه نگاه است بیدرد نجوشد نفس از سینهٔ عاش موجی…
دل ماند بیحس و غمت افشانده بال رفت
دل ماند بیحس و غمت افشانده بال رفت این ناوک وفا همه جا پوستمال رفت خلقی ازین بساط به وهم گذشتگی بینقش پا چو قافلهٔ…
دلی را که بخشد گداز آرزویش
دلی را که بخشد گداز آرزویش چو شبنم دهد غوطه در آبرویش به جمعیت زلف مشکین بنازم که از هربن موست حیران رویش چرا دل…
دور از بساط وصل تو ماییم و دیدهای
دور از بساط وصل تو ماییم و دیدهای چون شمع کشته داغ نگاه رمیدهای شد نو بهار و ما نفشاندیم گرد بال در سایهٔ گلی…
دوش گستاخ به نظارهٔ جانان رفتم
دوش گستاخ به نظارهٔ جانان رفتم جلوه چندان به عرق زد که به توفان رفتم سیر این انجمنم آمد و رفت سحراست یک نفس نامده…
ذوق شهرتها دلیل فطرت خام است و بس
ذوق شهرتها دلیل فطرت خام است و بس صورت نقش نگین خمیازهٔ نام است و بس نوحهکن بر خویش اگر مغلوب چشم افتاد دل آفتاب…
رشته بگسیخت نفس زیر و بم ساز نماند
رشته بگسیخت نفس زیر و بم ساز نماند گوش ما باز شد امروز که آواز نماند واپسی بین که به صد کوشش ازین قافلهها بازماندن…
رنگ اطوار ادبسنجان به قانون ریختند
رنگ اطوار ادبسنجان به قانون ریختند مصرع موج گهر از سکئه موزون ریختند کس به نیرنگ تبسمهای خوبان پی نبرد کز دم تیغ حیا خون…
روز سیهم سایه صفت جزو بدن شد
روز سیهم سایه صفت جزو بدن شد آسوده شو ای آینه زنگار کهن شد شبنم به چه امید برد صرفهٔ ایجاد چشمی که گشودم عرق…
ز آهم مجویید تأثیر را
ز آهم مجویید تأثیر را پر از بال عنقاست این تیر را مصوربه هرجاکشد نقش من ز تمثال رنگیست تصویر را درین دشت و در،…
ز بس محو است نقش آرزوها در کنار من
ز بس محو است نقش آرزوها در کنار من بهشتی رنگ میریزد ز پرواز غبار من پریشانی ندارد موج اگر دریا عنان گیرد گواهی میدهد…
ز خود تهی شدم از عالم خرابگذشتم
ز خود تهی شدم از عالم خرابگذشتم چه سحر بود که برکشتی از سراب گذشتم شرار بود که در سنگ بود آینهٔ من به خویش…
ز دهر نقد تو جز پیچ وتاب دشوار است
ز دهر نقد تو جز پیچ وتاب دشوار است خیال،گو مژه بربند، خواب دشوار است دل گداخته دعوتسرای جلوهٔ اوست فروغ مهر نیفتد در آب،…
ز عریانی جنون ما نشد مغرور سامانی
ز عریانی جنون ما نشد مغرور سامانی توان دست از دو عالم برد اگر باشد گریبانی مگر از خود روم تا اشکی وآهی به موج…
زان اشککه چون شمع زچشمتر من ریخت
زان اشککه چون شمع زچشمتر من ریخت مجلس همهرنگین شد و گل در بر من ریخت آهنگ غروری چو شرر در سرم افتاد تا چشم…
زبن باغ همچو شبنم رنج خیال بردم
زبن باغ همچو شبنم رنج خیال بردم هرکس طراوتی برد من انفعال بردم ماه از تمامی اینجا آرایش کلف داشت من نیز رنج فطرت بهر…
زندگانیست که جز مرگ سرانجام نداشت
زندگانیست که جز مرگ سرانجام نداشت گر نمیبود نفس، صبحکسی شام نداشت دل پرکار هوس متهم غیرم کرد ساده تا بود نگین، غیر نگین نام…
زهی هنگامهٔ امکان، جنونساز غریبانت
زهی هنگامهٔ امکان، جنونساز غریبانت زمین و آسمان یک چاک دامن تا گریبانت کتاب معرفت سطری ز درس فهم مجهولت دو عالم آگهی تعبیری از…