حیرت دیدار سامان سفر داریم ما

حیرت دیدار سامان سفر داریم ما دامن آیینه امشب برکمر داریم ما تا سراغ‌گوهر دل در نظر داریم ما روزوشب گرداب‌وش درخودسفر داریم‌ما خندهٔ ماچون…

ادامه مطلب

خاک نمیم امروز دی محو یاد بودیم

خاک نمیم امروز دی محو یاد بودیم در عالمی‌که هستیم شادیم و شاد بودیم درکوه آتش سنگ‌، در باغ جوهر رنگ با این متاع موهوم…

ادامه مطلب

خط جبین ماست هماغوش نقش پا

خط جبین ماست هماغوش نقش پا دارد هجوم سجدهٔ ما جوش نقش پا راه عدم به سعی نفس قطع می‌کنیم افکنده‌ایم بار خود از دوش…

ادامه مطلب

خلوتسرای تحقیق کاشانهٔ که باشد

خلوتسرای تحقیق کاشانهٔ که باشد در بسته ششجهت باز این خانهٔ ‌که باشد گردون‌دربن بیابان عمری‌ست بی‌سروباست این گردباد یارب دیوانهٔ که باشد بنیاد خلق…

ادامه مطلب

خود را به عیش امکان پر متهم نکردم

خود را به عیش امکان پر متهم نکردم خلقی به خنده نازند من‌ گریه هم نکردم سیر خیال هستی رنگ فضولیی داشت از خجلت جدایی…

ادامه مطلب

بزم پیری‌کزقد خم‌گشتهٔ ما چنگ اوست

بزم پیری‌کزقد خم‌گشتهٔ ما چنگ اوست برق آه ناامیدی شو؟ی آهنگ اوست دل‌به‌وحشت نه‌که چرخ سفله‌فرصت‌دشمن است روز و شب‌یک‌جنبش‌مژگان‌چشم‌تنگ اوست وادی عجزی به پای…

ادامه مطلب

داغ اگر حلقه زند ساغر صهبای دل است

داغ اگر حلقه زند ساغر صهبای دل است ناله گر بال کشد گردن مینای دل است نیست بی‌شور جنون، مشت غباری زین دشت ششجهت‌، عرض…

ادامه مطلب

در آن محفل‌ که‌ام من تا بگویم این و آن دارم

در آن محفل‌ که‌ام من تا بگویم این و آن دارم جبین سجده فرسودی نیاز آستان دارم طلسم ذرهٔ من بسته‌اند از نیستی اما به…

ادامه مطلب

در تماشایی‌که باید صد مژه بالا شکست

در تماشایی‌که باید صد مژه بالا شکست خواب غفلت چون نگه مارا به چشم‌ما شکست شوق بیتاب و قدم لبریزجوش آبله تاکجاهابایدم مینا به پر…

ادامه مطلب

در خیال‌آباد راحت آگهی نامحرم است

در خیال‌آباد راحت آگهی نامحرم است جلوه‌ننماید بهشت آنجاکه جنس‌آدم است در نظرهاگرد حیرت در نفسها شور عجز سازبزم زندگانی را همین زبر وبم است…

ادامه مطلب

در عالمی‌که با خود رنگی نبود ما را

در عالمی‌که با خود رنگی نبود ما را بودیم هرچه بودیم او وانمود ما را مرآت معنی ما چون سایه داشت زنگی خورشید التفاتش از…

ادامه مطلب

درپیچ و تاب‌گیسوتا شانه را عروسی‌ست

درپیچ و تاب‌گیسوتا شانه را عروسی‌ست سیر سواد زنجیر دیوانه را عروسی‌ست بی‌گریه نیست ممکن تعمیر حسرت دل تا سیل می‌خرامد ویرانه را عروسی‌ست دریا…

ادامه مطلب

دریای خیالیم و نمی نیست در اینجا

دریای خیالیم و نمی نیست در اینجا جز وهم وجود و عدمی نیست در اینجا رمز دو جهان از ورق آینه خواندیم جزگرد تحیر رقمی…

ادامه مطلب

دست داری برفشان چون کل در این‌کلزار زر

دست داری برفشان چون کل در این‌کلزار زر داغ می‌خواهی بنه چون لاله درکهسار سر تا مگر در بزمگاه عشق پروازت دهند همچو پروانه به…

ادامه مطلب

دل با تو سفرکرد و تهی ماند کنارم

دل با تو سفرکرد و تهی ماند کنارم اکنون چه دهم عرض خود آیینه ندارم گر ناله برآیم نفس سوخته بالم ور اشک‌ کنم‌ گل…

ادامه مطلب

دل تا نظر گشود به خویش آفتاب دید

دل تا نظر گشود به خویش آفتاب دید آیینهٔ خیال‌که ما را به خواب دید صد پرده پرده‌دارتر از رمز غیب بود آن بی‌نقابی‌ای‌ که…

ادامه مطلب

دل را ز نگه دام هوس بر سر راه است

دل را ز نگه دام هوس بر سر راه است در مزرع غم ریشهٔ این دانه نگاه است بی‌درد نجوشد نفس از سینهٔ عاش موجی…

ادامه مطلب

دل ماند بی‌حس و غمت افشانده بال رفت

دل ماند بی‌حس و غمت افشانده بال رفت این ناوک وفا همه جا پوست‌مال رفت خلقی ازین بساط به وهم ‌گذشتگی بی‌نقش پا چو قافلهٔ…

ادامه مطلب

دلی را که بخشد گداز آرزویش

دلی را که بخشد گداز آرزویش چو شبنم دهد غوطه در آبرویش به جمعیت زلف مشکین بنازم که از هربن موست حیران رویش چرا دل…

ادامه مطلب

دور از بساط وصل تو ماییم و دیده‌ای

دور از بساط وصل تو ماییم و دیده‌ای چون شمع کشته داغ نگاه رمیده‌ای شد نو بهار و ما نفشاندیم گرد بال در سایهٔ گلی…

ادامه مطلب

دوش ‌گستاخ به نظارهٔ جانان رفتم

دوش ‌گستاخ به نظارهٔ جانان رفتم جلوه چندان به عرق زد که به توفان رفتم سیر این انجمنم آمد و رفت سحراست یک نفس نامده…

ادامه مطلب

ذوق شهرتها دلیل فطرت خام است و بس

ذوق شهرتها دلیل فطرت خام است و بس صورت نقش نگین خمیازهٔ نام است و بس نوحه‌کن بر خویش اگر مغلوب چشم افتاد دل آفتاب…

ادامه مطلب

رشته بگسیخت نفس زیر و بم ساز نماند

رشته بگسیخت نفس زیر و بم ساز نماند گوش ما باز شد امروز که آواز نماند واپسی بین‌ که به صد کوشش ازین قافله‌ها بازماندن…

ادامه مطلب

رنگ اطوار ادب‌سنجان به قانون ریختند

رنگ اطوار ادب‌سنجان به قانون ریختند مصرع موج ‌گهر از سکئه موزون ریختند کس به نیرنگ تبسمهای خوبان پی نبرد کز دم ‌تیغ حیا خون…

ادامه مطلب

روز سیهم سایه صفت جزو بدن شد

روز سیهم سایه صفت جزو بدن شد آسوده شو ای آینه زنگار کهن شد شبنم به چه امید برد صرفهٔ ایجاد چشمی که گشودم عرق…

ادامه مطلب

ز آهم مجویید تأثیر را

ز آهم مجویید تأثیر را پر از بال عنقاست این تیر را مصوربه هرجاکشد نقش من ز تمثال رنگی‌ست تصویر را درین دشت و در،…

ادامه مطلب

ز بس محو است نقش آرزوها در کنار من

ز بس محو است نقش آرزوها در کنار من بهشتی رنگ می‌ریزد ز پرواز غبار من پریشانی ندارد موج اگر دریا عنان گیرد گواهی می‌دهد…

ادامه مطلب

ز خود تهی شدم از عالم خراب‌گذشتم

ز خود تهی شدم از عالم خراب‌گذشتم چه سحر بود که برکشتی از سراب گذشتم شرار بود که در سنگ بود آینهٔ من به ‌خویش…

ادامه مطلب

ز دهر نقد تو جز پیچ وتاب دشوار است

ز دهر نقد تو جز پیچ وتاب دشوار است خیال‌،‌گو مژه بربند، خواب دشوار است دل گداخته دعوتسرای جلوهٔ اوست فروغ مهر نیفتد در آب‌،…

ادامه مطلب

ز عریانی جنون ما نشد مغرور سامانی

ز عریانی جنون ما نشد مغرور سامانی توان دست از دو عالم برد اگر باشد گریبانی مگر از خود روم تا اشکی وآهی به موج…

ادامه مطلب

زان اشک‌که چون شمع زچشم‌تر من ریخت

زان اشک‌که چون شمع زچشم‌تر من ریخت مجلس همه‌رنگین شد و گل در بر من ریخت آهنگ غروری چو شرر در سرم افتاد تا چشم…

ادامه مطلب

زبن باغ همچو شبنم رنج خیال بردم

زبن باغ همچو شبنم رنج خیال بردم هرکس طراوتی برد من انفعال بردم ماه از تمامی اینجا آرایش کلف داشت من نیز رنج فطرت بهر…

ادامه مطلب

زندگانی‌ست‌ که جز مرگ سرانجام نداشت

زندگانی‌ست‌ که جز مرگ سرانجام نداشت گر نمی‌بود نفس‌، صبح‌کسی شام نداشت دل پرکار هوس متهم غیرم کرد ساده تا بود نگین‌، غیر نگین نام…

ادامه مطلب

زهی هنگامهٔ امکان‌، جنون‌ساز غریبانت

زهی هنگامهٔ امکان‌، جنون‌ساز غریبانت زمین و آسمان یک چاک دامن تا گریبانت کتاب معرفت سطری ز درس فهم مجهولت دو عالم آگهی تعبیری از…

ادامه مطلب

زین گلستان که گلش رنگ ندامت دارد

زین گلستان که گلش رنگ ندامت دارد شبنمی نیست که ‌بی‌دیدهٔ تر می‌گذرد از نفس چند پی قافلهٔ دل‌گیریم سنگ عمریست‌که بردوش شرر می‌گذرد دام…

ادامه مطلب

سپند بزم‌ تو گویند هیچ جا ننشیند

سپند بزم‌ تو گویند هیچ جا ننشیند خدا کند که به ‌گوش دل این صدا ننشیند سر‌ی ‌که تیغ تو باشد چو شمع ‌کردن نازش…

ادامه مطلب

سخت موهوم‌است نقش پردهٔ اظهارما

سخت موهوم‌است نقش پردهٔ اظهارما حیرت است آیینه‌دارپشت و روی کار ما چون‌نگه در خانهٔ چشم خیال اقتاده‌ایم سایهٔ مژگان تصورکن در و دیوار ما…

ادامه مطلب

سرشک بیخودم عیش می ناب دگر دارم

سرشک بیخودم عیش می ناب دگر دارم ز مژگان تا چکیدن سیر مهتاب دگر دارم به تاراج تحیر داده‌ام آیینه و شادم که در جوش…

ادامه مطلب

سطری اگر ز وضع جهان وانوشته‌ایم

سطری اگر ز وضع جهان وانوشته‌ایم گردانده‌ایم رنگ و چلیپا نوشته‌ایم در مکتب طلب چقدر مشق لغزش است کاین جاده‌ها به صفحهٔ صحرا نوشته‌ایم هر…

ادامه مطلب

سوخته لاله‌زار من رفته گل از کنار من

سوخته لاله‌زار من رفته گل از کنار من بی‌تو نه رنگم و نه بو ای ‌قدمت بهار من دوش نسیم مژده‌ای گل به سر امید…

ادامه مطلب

شب حسرت دیدار توام دام ‌کمین شد

شب حسرت دیدار توام دام ‌کمین شد هر ذره ز اجزای من آیینه‌نگین شد خاکستر از اخگر چقدر شور برآورد دل سف‌رخت به رنگی‌که‌کبابم نمکین…

ادامه مطلب

شب وصل است از بخت اندکی توقیر می‌خواهم

شب وصل است از بخت اندکی توقیر می‌خواهم به قدر یک دو دور صبح محشر دیر می‌خواهم ز تیغ ناز او در خون تپم چندان…

ادامه مطلب

شبی‌که شعلهٔ یاد تو داشت سیر جگر

شبی‌که شعلهٔ یاد تو داشت سیر جگر چو اخگرم عرق چهره بود خاکستر سراغ صبح مهیای ساز گم شدن‌ست نموده‌اند مرا در شکست رنگ اثر…

ادامه مطلب

شعلهٔ بی‌بال وپر سجده گر اخگر است

شعلهٔ بی‌بال وپر سجده گر اخگر است سعی چو پستی گرفت، آبله ی پا، سر است باعث لاف غرور نیست جز اسباب جاه دعوی پروازها…

ادامه مطلب

شمعی از وحشت نگاهی انجمن گم کرده‌ام

شمعی از وحشت نگاهی انجمن گم کرده‌ام بلبلی از پر فشانیها چمن ‌گم کرده‌ام حسرت جاوبد از نایابی مطلب مپرس نارسایان آنچه می‌جویند من گم…

ادامه مطلب

شوق اگر بی‌پرده سازد حسرت مستور را

شوق اگر بی‌پرده سازد حسرت مستور را عرض یک‌خمیازه صحرا می‌کند مخمور را درد دل در پردهٔ محویتم خون می‌خورد از تحیر خشک بندی‌کرده‌ام ناسور…

ادامه مطلب

صبح است ازین مرحلهٔ یاس به در زن

صبح است ازین مرحلهٔ یاس به در زن چون صبح تو هم دامن آهی به‌ کمر زن کم نیستی از غیرت فریاد ضعیفان بر باد…

ادامه مطلب

صد شکرکه جز عجز گیاهی ندمیدیم

صد شکرکه جز عجز گیاهی ندمیدیم فری ندمیدیم و کلاهی ندمیدیم تا آبله پایی نکشد رنج خراشی خاری نشدیم از سر راهی ندمیدیم حسرت چه…

ادامه مطلب

صورت وهم به هستی متهم داریم ما

صورت وهم به هستی متهم داریم ما چون حباب آیینه بر طاق عدم داریم ما محمل‌ماچون‌جرس دوش‌تپشهای‌دل‌است شوق پندارد درین وادی قدم داریم ما آنقدر…

ادامه مطلب

ظالم چه خیال است مؤدب به ‌در آید

ظالم چه خیال است مؤدب به ‌در آید آن نیست‌ کجی کز دم عقربه به‌در آید می چاره‌گر کلفت زهاد نگردید توفان مگر از عهدهٔ…

ادامه مطلب