غزلیات ابوالمعانی بیدل
بسکه زخم کشتهٔ نازش تلاطم میکند
بسکه زخم کشتهٔ نازش تلاطم میکند هر چه را دیدم درین مشهد تبسم میکند چشم بگشا برحصول جستجو کاینجا چو شمع نقد خود هرکس بقدر…
بعد ازین درگوشهٔ دل چون نفس جا میکنم
بعد ازین درگوشهٔ دل چون نفس جا میکنم چشم میپوشم جهانی را تماشا میکنم زان دهان بینشان هرگاه میآیم به حرف بر لب ذرات امکان…
بنای رنگ فطرت بر مزاج دون نمیباشا
بنای رنگ فطرت بر مزاج دون نمیباشا زمین خانهٔ خورشید جز گردون نمیباشد شکست کار دنیا نیست تشویش دماغ من خیال موی چینی در سر…
به پهلو ناوک درد که دارد گوشهگیر من
به پهلو ناوک درد که دارد گوشهگیر من که میخواهد زمین هم جوشن از نقش حصیر من چو دل خون جگرکافیست رزق ناگزیر من همان…
به حیرت آینه پرداختند روی تو را
به حیرت آینه پرداختند روی تو را زدند شانه ز دلهای چاک موی تو را چه آفتی توکه از شوخیت زبان شرار بهکام سنگ برد…
به دل دارم چو شمع از شعلههای آه سامانی
به دل دارم چو شمع از شعلههای آه سامانی مرتب کردهام از مصرع برجسته دیوانی خراش تازهای در طالع نظاره میبینم درین گلشن ز شوخی…
به روی عالمآرا گر نقاب زلف درپیچد
به روی عالمآرا گر نقاب زلف درپیچد بیاض صفحهٔ کافور را در مشک تر پیچد گهی چون طفل اشکمن درآغوش نگه غلتد گهی چون سبزهٔ…
به طوق فاخته نازد محبت از فن ما
به طوق فاخته نازد محبت از فن ما که زخم تیغ تو دارد طوافگردن ما زبان ناله ببستیم زین ادبکه مباد تبسم توکشد ننگ لبگزیدن…
به فقر آخر سر و برگ فنای خویشتن گشتم
به فقر آخر سر و برگ فنای خویشتن گشتم سراب موج نقش بوریای خویشتن گشتم به تمثال خمی چون ماه نو از من قناعتکن بس…
به مکتب هوس از کیف و کم چه فهمیدی
به مکتب هوس از کیف و کم چه فهمیدی تو فطرت عدمی از عدم چه فهمیدی نظر بر اوج سپهرت بلند تاخت چه دید سرت…
به هرجا نعمتی هست انفعالی درکمین دارد
به هرجا نعمتی هست انفعالی درکمین دارد حلاوتخانهٔ دنیا مگس در انگبین دارد درینبزمکدورتخیز، عشرتچه، حلاوت کو بقدر موج می اینجا جبین جام، چین دارد…
بهار آن دل که خون گردد به سودای گل رویی
بهار آن دل که خون گردد به سودای گل رویی ختن فکری که بندد آشیان در حلقهٔ مویی سحر آهی که جوشد با هوای سیر…
بهکنج نیستی عمریست جای خویش میجویم
بهکنج نیستی عمریست جای خویش میجویم سراغ خود ز نقش بوریای خویش میجویم هدایت آرزویم میکشم دستی به هر گنجی درین ویرانه چون اعما عصای…
بی خبر از خود مگذر، جانب دل هم نظری
بی خبر از خود مگذر، جانب دل هم نظری ای چمنستان جمال، آینه دارد سحری زندگی یک دو نفس، این همه پرواز هوس کاغذ آتش…
بیاکه آتشکیفیت هوا تیز است
بیاکه آتشکیفیت هوا تیز است چمن ز رنگگل و لاله مستیانگیز است بهگلشنیکه نگاهت فشاند دامن ناز چو لاله دیدهٔ نرگس ز سرمه لبریز است…
بیخودی ننهفت اسرار دل غم پیشهام
بیخودی ننهفت اسرار دل غم پیشهام بوی می آخر صدا شد از شکست شیشهام دیگ بحر از جوش ننشیند به سرپوش حباب مهر خاموشیست داغ…
بیقراریهای چرخ از دست کجرفتاری است
بیقراریهای چرخ از دست کجرفتاری است خاک را آسودگی از پهلوی همواری است نیست غیراز سوختن عید مذلت پیشگان خار را در وصل آتش پیرهنگلناری…
پر بیکسم امروزکسی را خبرم نیست
پر بیکسم امروزکسی را خبرم نیست آتش به سرخاککه آن هم به سرم نیست رحم است به نومیدی حالمکه رفیقان رفتند به جاییکه در آنجاگذرم…
بسکه از ساز ضعیفیها خبر داریم ما
بسکه از ساز ضعیفیها خبر داریم ما چنگ میگردیم اگر یک ناله برداریم ما عاشقان را صندل آسودگی دردسرست تا به سر، دردی نباشد، دردسر…
بسکه چونگل پردهها بر پرده شد سامان مرا
بسکه چونگل پردهها بر پرده شد سامان مرا پیرهن در جلوه آبمگرکنی عریان مرا تا به پستیها عروج اعتبارمگلکند خامشی چون آتش یاقوت زد دامان…
بسکه میجوشد ازین دریای حسرت حب جاه
بسکه میجوشد ازین دریای حسرت حب جاه قطره هم سعی حبابی دارد از شوق کلاه میرود خلقی بهکام اژدر از افسون جاه شمع را سرتا…
بلبل الم غنچه کشد بیشتر از گل
بلبل الم غنچه کشد بیشتر از گل ظلمست به عاشق چه مدارا چه تغافل خودداری شبنم چه کند با تف خورشید ای یاد تو برق…
به باغی که چون صبح خندیده بودم
به باغی که چون صبح خندیده بودم ز هر برگ گل دامنی چیده بودم به زاهد نگفتم ز درد محبت که نشنیده بود آنچه من…
به حیرت آینه پرداختند روی تو را
به حیرت آینه پرداختند روی تو را زدند شانه ز دلهای چاک موی تو را چه آفتی توکه از شوخیت زبان شرار بهکام سنگ برد…
به دشت بیخودی آوازهٔ شوق جرس دارم
به دشت بیخودی آوازهٔ شوق جرس دارم ز فیض دل تپیدنها خروشی بینفس دارم درین گلشن نوایی بود دام عندلیب من ز بس نازک دلم…
به رنگی یأس جوشیدهست با دل
به رنگی یأس جوشیدهست با دل که درد آید اگر گویم بیا دل خجالت مقصد چشم است کو چشم غمت باب دل است اما کجا…
به شهرت زد اقبال خلق از تباهی
به شهرت زد اقبال خلق از تباهی سپید است نقش نگین از سیاهی دماغ غرور از فقیران نبالد کجی نیست سرمایهٔ بیکلاهی گر این است…
به کنج زانوی تسلیم طرح امن انداز
به کنج زانوی تسلیم طرح امن انداز در آب آینه، موجیست بینشیب و فراز به پردهٔ تو ز ساز عدم نوایی هست که هر نفس…
به محفلیکه فضولی قدح به دست نگیرد
به محفلیکه فضولی قدح به دست نگیرد خمار اگر عسس آید برون که مست نگیرد بساز با دل خرسندی از جهان تعین که چون کلاهش…
به هستی از اثر اعتبار مایه ندارم
به هستی از اثر اعتبار مایه ندارم چو مویکاسه چینی به غیر سایه ندارم مگر به خاک رسانم سر بنای تعین که غیر آبلهٔ پا…
به یأس هم نپسندید ننگ بیکاری
به یأس هم نپسندید ننگ بیکاری دل شکستهٔ ماکرد ناله معماری در آن بساط که موجود بودنست غرض چو ذره اندکی ما بس است بسیاری…
بهشوخی زد طربغم آفریدند
بهشوخی زد طربغم آفریدند مکرر شد عسان سم آفریدند نثار نازی از اندیشه گل کرد دو عالم جان به یک دم آفریدند به زخم اضطراب…
بی تو در هر جا جنون جوش ندامت بودهام
بی تو در هر جا جنون جوش ندامت بودهام همچو دریا عضو عضو خویش بر هم سوده ام چون زمین زبن بیش نتوان بردبار وهم…
بیاکه آتشکیفیت هوا تیز است
بیاکه آتشکیفیت هوا تیز است چمن ز رنگگل و لاله مستیانگیز است بهگلشنیکه نگاهت فشاند دامن ناز چو لاله دیدهٔ نرگس ز سرمه لبریز است…
بیخودی امشب پر و بال فغانی میشود
بیخودی امشب پر و بال فغانی میشود گر ندارد مدعا باری بیانی میشود هیچ وضعی درطریق جستجوبیکارنیست پای خوابآلود هم سنگ نشانی میشود نشئهٔ تسلیم…
بیقراری در دل آگاه طاقت میشود
بیقراری در دل آگاه طاقت میشود جوهر سیماب در آیینه حیرت میشود بر شکست موج تنگی میکند آغوش بحر عجز اگر بر خویش بالد عرض…
پاس کار خود نباشد صاحب تدبیر را
پاس کار خود نباشد صاحب تدبیر را دست بر قید صدا مشعل بود زنجیررا نفع زین بازار نتوان برد بیجنس فریب ایکه سود اندیشهای سرمایهکن…
پرکرده جرو لایتجزاکتاب ما
پرکرده جرو لایتجزاکتاب ما در انتظار نقطه کم است انتخاب ما هردم زدن به وهم دگر غوطه میزنیم توفان ندارد افت موج سراب ما گردی…
پیر گردیدم و هستی سبب ننگ نشد
پیر گردیدم و هستی سبب ننگ نشد چونکمان، خانهٔ بیبام و درم تنگ نشد الفت دل نه همین حایل عزم نفس است آبله پای که…
تا از آن پای نگارین بوسهایکرد انتخاب
تا از آن پای نگارین بوسهایکرد انتخاب جام در موج شفق زد حلقهٔ چشم رکاب تا به بحر شوق چونگرداب دارم اضطراب نیست نقش خاتم…
تا جلوهات پر افشاند از آشیانهٔ چشم
تا جلوهات پر افشاند از آشیانهٔ چشم روشن حباب دارد بنیاد خانهٔ چشم آیینهها ز جوهر بال نگه شکستند از حیرت جمالت در آشیانهٔ چشم…
تا در آیینهٔ دل راه نفس واباشد
تا در آیینهٔ دل راه نفس واباشد کلفت هر دو جهان در گره ما باشد صبح شبنم ثمر باغچهٔ نیرنگیم خنده وگریهٔ ما از همه…
تا شدم گرم طلب عجز درایم کردند
تا شدم گرم طلب عجز درایم کردند گام اول چو سرشک آبله پایم کردند چه توانکرد زمینگیری تسلیم رساست خشت فرسودهٔ این کهنه سرایم کردند…
تا مشرب محبت ننگ وفا نباشد
تا مشرب محبت ننگ وفا نباشد باید میان یاران ما و شما نباشد بر ما خطا گرفتن از کیش شرم دور است کس عببکس نبیند…
تاکجا با طبع سرکش سرکند تدبیر جنگ
تاکجا با طبع سرکش سرکند تدبیر جنگ شیوهٔ کم نامرادی ساز این بیپیر جنگ با جنون کن صلح و از تشویش پیراهن برآ ورنه در…
تدبیر عنان من پر شور نگیرد
تدبیر عنان من پر شور نگیرد هر پنبه سر شیشهٔ منصور نگیرد دارد ز سر و برگ غنا دامن فقرم چینی که به مویی سر…
تنش را پیرهن چونگل دمید افسون عریانی
تنش را پیرهن چونگل دمید افسون عریانی قبای لالهگون افزود بر رنگش درخشانی جنون حسن از زنجیر هم خواهدگذشت آخر خطش امروز بر تعلیق میپیچد…