غزلیات ابوالمعانی بیدل
زندگانیست که جز مرگ سرانجام نداشت
زندگانیست که جز مرگ سرانجام نداشت گر نمیبود نفس، صبحکسی شام نداشت دل پرکار هوس متهم غیرم کرد ساده تا بود نگین، غیر نگین نام…
زهی هنگامهٔ امکان، جنونساز غریبانت
زهی هنگامهٔ امکان، جنونساز غریبانت زمین و آسمان یک چاک دامن تا گریبانت کتاب معرفت سطری ز درس فهم مجهولت دو عالم آگهی تعبیری از…
زین گلستان که گلش رنگ ندامت دارد
زین گلستان که گلش رنگ ندامت دارد شبنمی نیست که بیدیدهٔ تر میگذرد از نفس چند پی قافلهٔ دلگیریم سنگ عمریستکه بردوش شرر میگذرد دام…
سپند بزم تو گویند هیچ جا ننشیند
سپند بزم تو گویند هیچ جا ننشیند خدا کند که به گوش دل این صدا ننشیند سری که تیغ تو باشد چو شمع کردن نازش…
سخت موهوماست نقش پردهٔ اظهارما
سخت موهوماست نقش پردهٔ اظهارما حیرت است آیینهدارپشت و روی کار ما چوننگه در خانهٔ چشم خیال اقتادهایم سایهٔ مژگان تصورکن در و دیوار ما…
سرشک بیخودم عیش می ناب دگر دارم
سرشک بیخودم عیش می ناب دگر دارم ز مژگان تا چکیدن سیر مهتاب دگر دارم به تاراج تحیر دادهام آیینه و شادم که در جوش…
سطری اگر ز وضع جهان وانوشتهایم
سطری اگر ز وضع جهان وانوشتهایم گرداندهایم رنگ و چلیپا نوشتهایم در مکتب طلب چقدر مشق لغزش است کاین جادهها به صفحهٔ صحرا نوشتهایم هر…
سوخته لالهزار من رفته گل از کنار من
سوخته لالهزار من رفته گل از کنار من بیتو نه رنگم و نه بو ای قدمت بهار من دوش نسیم مژدهای گل به سر امید…
شب حسرت دیدار توام دام کمین شد
شب حسرت دیدار توام دام کمین شد هر ذره ز اجزای من آیینهنگین شد خاکستر از اخگر چقدر شور برآورد دل سفرخت به رنگیکهکبابم نمکین…
شب وصل است از بخت اندکی توقیر میخواهم
شب وصل است از بخت اندکی توقیر میخواهم به قدر یک دو دور صبح محشر دیر میخواهم ز تیغ ناز او در خون تپم چندان…
شبیکه شعلهٔ یاد تو داشت سیر جگر
شبیکه شعلهٔ یاد تو داشت سیر جگر چو اخگرم عرق چهره بود خاکستر سراغ صبح مهیای ساز گم شدنست نمودهاند مرا در شکست رنگ اثر…
شعلهٔ بیبال وپر سجده گر اخگر است
شعلهٔ بیبال وپر سجده گر اخگر است سعی چو پستی گرفت، آبله ی پا، سر است باعث لاف غرور نیست جز اسباب جاه دعوی پروازها…
شمعها زبنانجمن بیصرفهتازان رفتهاند
شمعها زبنانجمن بیصرفهتازان رفتهاند هر طرف سر بر هوا سویگریبان رفتهاند آشنایی با قماش بوی پیراهنکراست کاروانها با نگاه پیر کنعان رفته اند حسن یکتایی…
شوق آزادی سر از سامان استغنا مکش
شوق آزادی سر از سامان استغنا مکش گرکشی بار تعلق جز به پشت پا مکش ای شرر زین مجمرت آخر پری باید فشاند گر همه…
صبح از چه خرابات جنونکرد بهارش
صبح از چه خرابات جنونکرد بهارش کافاق به خمیازه گرفتهست خمارش شام اینهمه سامان کدورت زکجا یافت کز زنگ نشد پاک کف آینهدارش گردون به…
صد بیابان جنون آن طرف هوش خودم
صد بیابان جنون آن طرف هوش خودم اینقدر یاد که کردهست فراموش خودم ذوق آرایشم از وضع سلامت دور است چون صدف خسته دل از…
صورت اظهار معنی نیست محتاج بیان
صورت اظهار معنی نیست محتاج بیان ای دلت آیینه عرض جوهرت دارد زبان ننگ آگاهیست عرضکلفت از روشندلان آتش یاقوت را جز رگ نمیباشد دخان…
طوق چون فاخته، شیرازهٔ مشت پر ماست
طوق چون فاخته، شیرازهٔ مشت پر ماست حلقهٔ دود،کمند کف خاکستر ماست همچو خاک آینهٔ صورت اُفتادگیام گرد نقش قدم راهروان جوهر ماست بسکه چون…
عالمی را بیزبانیهای من پوشیده است
عالمی را بیزبانیهای من پوشیده است شمع خاموش انجمنها در نفس دزدیده است بسکه از شرم تماشایت به خود پیچیده است عکس در آیینه ینهان…
عرق ربز خجالت میگدازد سعی بیتابی
عرق ربز خجالت میگدازد سعی بیتابی ندارم مزرع امید اما میدهم آبی درین دریا بهکام آرزو نتوان رسید آسان مه اینجا بعد سالی میکشد ماهی…
عشق هرجا شوید از دلها غبار رنگ را
عشق هرجا شوید از دلها غبار رنگ را ریگ زیرآب خنداند شرار سنگ را گردل ما یک جرس آهنگ بیتابیکند گرد چندینکاروان سازد شکست رنگ…
عمرها شد عرق از هستی مبهم داریم
عمرها شد عرق از هستی مبهم داریم چون سحر در نفس آیینهٔ شبنم داریم قدردان چمن عافیت خویش نهایم چه توان کرد نصیب از گل…
عمریستگردگردش رنگ خودیم ما
عمریستگردگردش رنگ خودیم ما چون آسیا فلاخن سنگ خودیم ما دریاد زندگی به عدم ناز کنیم رنگ حنای رفته زچنگ خودیم ما فرصتکجاست تا به…
غبارم برنمیخیزد ازین صحرای خوابیده
غبارم برنمیخیزد ازین صحرای خوابیده اسیرم همچو جولان در طلسم پای خوابیده به غیر از نقش پا جایی ندارد جاده پیمایی تو هم ته جرعهای…
غم تلاش مخور عجز را مقدمکن
غم تلاش مخور عجز را مقدمکن به خواب آبله پا میزنی جنون کم کن ز وضع دهر جز آشفتگی چه خواهی دید به یک خم…
فرصت ناز کر و فر ضامن کس نمیشود
فرصت ناز کر و فر ضامن کس نمیشود باد و بروت خودسری مد نفس نمیشود دل به تلاش خونکنی تا برسی به کوی عجز پای…
فشاند محمل نازتگل چه رنگ به صحرا
فشاند محمل نازتگل چه رنگ به صحرا کهگرد میکند آیینهٔ فرنگ به صحرا به خاک هم چه خیال است دامنت دهم ازکف چو خاربن سرمجنون…
فیض حلاوت از دل بیکبر وکین طلب
فیض حلاوت از دل بیکبر وکین طلب زنبوررا ز خانه برآرانگبین طلب بیپرده است حسن غنا در لباس فقر دست رسا زکوتهی آستین طلب دل…
قضا تا نقش بنیاد من بیکار میبندد
قضا تا نقش بنیاد من بیکار میبندد حنا میآرد و در پنجهٔ معمار میبندد ز چاک سینه بیروی تو هرجا میکشم آهی سحر شور قیامت…
خون بسته است ازغم آن لعل پان به لب
خون بسته است ازغم آن لعل پان به لب دندان شکستهای که فشارد زبان به لب عیش وصال و ذوقکنار آرزویکیست ماییم و حرف بوسی…
کار دنیا بس که مهمل گشت عقبا ریختند
کار دنیا بس که مهمل گشت عقبا ریختند فرصت امروز خون شد رنگ فردا ریختند بوی یوسف از فسردن پیرهن آمد به عرض شد پری…
کر شدم تا چند شور حق و باطل بشنوم
کر شدم تا چند شور حق و باطل بشنوم بشکنید این سازها تا چیزی از دل بشنوم غافل از معنی نیام لیک از عبارت چاره…
کعبهٔ دلگر چه دارد تنگ ارکانش ز سنگ
کعبهٔ دلگر چه دارد تنگ ارکانش ز سنگ میدهد تمکین نشانی در بیابانش ز سنگ محو دیدار ترا از آفت دوران چه باک کم نمیباشد…
کهام من شخص نومیدی سرشتی عبرت ایجادی
کهام من شخص نومیدی سرشتی عبرت ایجادی به صحرا گرد مجنونی به کوه آواز فرهادی به سر دارم هوای ترک شوخی فتنه بنیادی که تیغش…
کی بود سیری ز نازآن نرگس خودکام را
کی بود سیری ز نازآن نرگس خودکام را باده پیماییگرانی نیست طبع جام را من هلاک طرزاخلاقم چهخشم وکوعتاب بویگل آیینهدار است از لبت دشنام…
گذشت عمر به لرزیدنم ز بیم و امید
گذشت عمر به لرزیدنم ز بیم و امید قضا نوشت مگر سرخطم به سایهٔ بید سحر دماندن پیری چه شامهاکه نداشت سیاهکرد جهانم به دیده…
گر به این واماندگی مطلق عنان خواهم شدن
گر به این واماندگی مطلق عنان خواهم شدن گام اول در رهت سنگ نشان خواهم شدن جبههٔ من درکمین سجدهای فرسوده است عالمی را قبلهامگر…
گر چه جز ذکرت نمیگنجد حدیثی در زبان
گر چه جز ذکرت نمیگنجد حدیثی در زبان چون نگینم جای نام توست خالیبر زبان درد عشق و ساز مستوری زهی فکر محال خار پا…
گر کند طاووس حیرتخانهٔ اسباب گل
گر کند طاووس حیرتخانهٔ اسباب گل دستگاه رنگ او بیند همان در خوابگل ای بهار از خودفروشان دکان رنگ باش بی دماغانیم ما اینجا ندارد…
گردی ز خویش رفتن ما هیچ برنخاست
گردی ز خویش رفتن ما هیچ برنخاست چون گل درای قافلهٔ رنگ بیصداست تا سر نهاده ایم به خاک در نیاز مانند سایه جبههٔ ما…
گریک مژه چون چشم فراهم شده باشی
گریک مژه چون چشم فراهم شده باشی شیرازهٔ اجزای دو عالم شده باشی تمهید خزان آینهٔ اصل بهار است بیرنگی اگر رنگگلیکم شده باشی هشدارکه…
گلی که کس نشد آیینهاش مقابل او من
گلی که کس نشد آیینهاش مقابل او من دری که بست و گشادش گم است سایل او من چو یأس دادرس سعی نارسای جهانم دلیکه…
لغزشی خورده ز پا تا سر ما
لغزشی خورده ز پا تا سر ما خنده دارد خط بیمسطر ما ذره پر منفعل اظهار است کو هیولا وکجا پیکر ما مینهد بر خط…
مارا زگرد این دشتعزمی است رو بهدریا
مارا زگرد این دشتعزمی است رو بهدریا پرکهنه شد تیمم اکنون وضو به دریا کرکسب اعتبارات دوری ز بزم انس است یک قطره چونگوهرنیست بیآبرو…
محرم حسن ازل اندیشهٔ بیگانه نیست
محرم حسن ازل اندیشهٔ بیگانه نیست رنگ میگردد بهگرد شمع ما پروانه نیست از نفسها نالهٔ زنجیر میآید بهگوش در جنونآباد هستی هیچکس فرزانه نیست…
مخمل و دیبا حجاب هستی رسوا نشد
مخمل و دیبا حجاب هستی رسوا نشد چشم میپوشم کنون پیراهنی پیدا نشد در فرامشخانهٔ امکان چه علم و کو عمل سعی باطل بود اینجا…
مسلمان گشتم و هیچ از میان نگسست زنارم
مسلمان گشتم و هیچ از میان نگسست زنارم بقدر سبحه گردیدن کمرها بست زنارم خرابات محبت از اسیران ظرف میخواهد خط پیمانهای دارد قدح در…
مکتوب شوق هرگز بینامهبر نباشد
مکتوب شوق هرگز بینامهبر نباشد ما و ز خویش رفتن قاصد اگر نباشد هرجا تنید فطرت یک حلقه داشت گردون در فهم پرگار حکم دو…
مگو طاق و سرایی کردهام طرح
مگو طاق و سرایی کردهام طرح دل عبرت بنایی کردهام طرح ز نیرنگ تعلقها مپرسید برای خود بلایی کردهام طرح ببینم تا چها میبایدم دید…
موج خونم هر قدر توفان نما خواهد شدن
موج خونم هر قدر توفان نما خواهد شدن حق شمشیر تو رنگینتر ادا خواهد شدن عمرها شد در تمنای خرامت مردهام خاک من آیینهٔ آب…