بلبل الم غنچه کشد بیشتر از گل

بلبل الم غنچه کشد بیشتر از گل ظلمست به عاشق چه مدارا چه تغافل خودداری شبنم چه‌ کند با تف خورشید ای یاد تو برق…

ادامه مطلب

به بر کشید ز بس جوش نازکی تنگش

به بر کشید ز بس جوش نازکی تنگش فشار چین جبین ریخت با عرق رنگش درین چمن سر و برگ حضور رنگ‌ کراست‌؟ حنا اگر…

ادامه مطلب

به حیرت خویش را بیگانهٔ ادراک می‌سازم

به حیرت خویش را بیگانهٔ ادراک می‌سازم جنون ناتوانم جیب مژگان چاک می‌سازم تماشاهاست نیرنگ تحیرگاه الفت را تو با آیینه و من با دل…

ادامه مطلب

به دشت بیخودی آوازهٔ شوق جرس دارم

به دشت بیخودی آوازهٔ شوق جرس دارم ز فیض دل تپیدنها خروشی بی‌نفس دارم درین‌ گلشن نوایی بود دام عندلیب من ز بس نازک دلم…

ادامه مطلب

به روی آن جهان جلوه‌، یک عالم نقاب افتد

به روی آن جهان جلوه‌، یک عالم نقاب افتد که چشم خیره‌بینان در خیال آفتاب افتد بقدر نفی ما آماده است اثبات یکتایی کتان چندان‌که…

ادامه مطلب

به صد وحشت رفیق آه بی تاثیر گردیدم

به صد وحشت رفیق آه بی تاثیر گردیدم ز چندین رنگ جستم تا پر این تیر گردیدم به دوش شعله چندین دود بست امید خاکستر…

ادامه مطلب

به فکر دل لبم از ربط قیل و قال‌گذشت

به فکر دل لبم از ربط قیل و قال‌گذشت چسان نفس‌کشم آیینه در خیال گذشت کجاست‌تاب ز خودرفتنی‌که‌چون یاقوت به عرض‌گردش رنگم هزار سال‌گذشت بهار…

ادامه مطلب

به مطلب می‌رساند وحشت از آفاق ورزبدن

به مطلب می‌رساند وحشت از آفاق ورزبدن که دارد چیدن دامن درین گلزار گلچیدن به غفلت نقد هستی صرف سودای خطا کردم به رنگ سایه‌ام…

ادامه مطلب

به هرکجا مژه‌ام رنگ خواب می‌ریزد

به هرکجا مژه‌ام رنگ خواب می‌ریزد گداز شرم به رویم گلاب می‌ریزد مباش بیخبر از درس بی‌ثباتی عمر که هر نفس ورقی زین‌ کتاب می‌ریزد…

ادامه مطلب

به یمن سبقت جهد از هزار قافله‌ گیری

به یمن سبقت جهد از هزار قافله‌ گیری به رنگ موج‌ گهر گر پی یک آبله‌ گیری به علم و فن تک وتاز نفس چه…

ادامه مطلب

به‌کنج ابروی دلدار خال فتنه کمین

به‌کنج ابروی دلدار خال فتنه کمین سیاهپوش سیه خانه‌ای‌ست گوشه‌نشین چو سایه‌، جذبهٔ خورشید او سراپایم‌، چنان ربود که نگذاشت سجده‌ام به جبین سراغ مردمک…

ادامه مطلب

بی ‌تو دل در سینه‌ام دارد جنون افسانه‌ای

بی ‌تو دل در سینه‌ام دارد جنون افسانه‌ای ناله‌ام جغدی قیامت کرده در وبرانه‌ای در سراغ فرصت ‌گم‌کرده می‌سوزم نفس رفته شمع از بزم و…

ادامه مطلب

بی‌ادب بنیاد هستی عافیت دربار نیست

بی‌ادب بنیاد هستی عافیت دربار نیست غیرضبط خود شکست موج را معمارنیست هرکس‌اینجاسودخوددر چشم‌پوشی‌دیده است خودفروشان‌، عبرتی‌، آیینه در بازار نیست حرص‌خلقی رادرین‌محفل به‌مخموری‌گداخت غیر…

ادامه مطلب

بیخودی‌ کردم ز حسن بی حجارش سر زدم

بیخودی‌ کردم ز حسن بی حجارش سر زدم از میان برداشتم خود را نقابی بر زدم وحشتم اسباب امکان را به خاکستر نشاند چون‌ گل…

ادامه مطلب

بیکس شهیدم خون هم ندارم

بیکس شهیدم خون هم ندارم دیگر که ریزد گل بر مزارم حسرت‌کش مرگ مردم به پیری بی آتشی سوخت در پنبه‌زارم سنگی‌ که زد یأس…

ادامه مطلب

پاس کار خود نباشد صاحب تدبیر را

پاس کار خود نباشد صاحب تدبیر را دست بر قید صدا مشعل بود زنجیررا نفع زین بازار نتوان برد بی‌جنس فریب ای‌که سود اندیشه‌ای سرمایه‌کن…

ادامه مطلب

بسکه اجزایم چمن‌پروردهٔ نیرنگ اوست

بسکه اجزایم چمن‌پروردهٔ نیرنگ اوست گرهمه خونم به‌جوش شوخی آید رنگ اوست کوه تمکینش بود هرجا بساط‌آرای ناز نالهٔ دلهای بیطاقت شرار سنگ اوست جوهر…

ادامه مطلب

بسکه چون طاوو‌س‌، پیچیده‌ست مستی در سرم

بسکه چون طاوو‌س‌، پیچیده‌ست مستی در سرم جام‌ها در گردش آید گر به خود جنبد پرم گرد بادم‌، مستی‌ام موقوف کوه و دشت نیست هر…

ادامه مطلب

بسکه مستان را به قدر میکشیها آبروست

بسکه مستان را به قدر میکشیها آبروست می‌زند پهلو به‌گردون هرکه بر دوشش سبوست هر دلی‌کز غم نگردد آب پیکانست و بس هرسری‌کز شور سودا…

ادامه مطلب

بلا‌کشان محبت‌ گل چه نیرنگند

بلا‌کشان محبت‌ گل چه نیرنگند شکسته‌اند به رنگی‌ که عالم رنگند چه شیشه و چه پری خانه‌زاد حیرت ماست به آرمیدگی دل‌که بیخودان سنگند ز…

ادامه مطلب

به این موهومی‌ام یا رب‌ که‌ کرد آیینه‌دار او

به این موهومی‌ام یا رب‌ که‌ کرد آیینه‌دار او تحیر تا کجا گیرد ز صفر من شمار او سراغ خویش یابم تا ره تحقیق او…

ادامه مطلب

به حرف و صوت مگو کار دل تباه نگردد

به حرف و صوت مگو کار دل تباه نگردد کجاست آینه‌ای کز نفس سیاه نگردد ز ما و من به ندامت مده عنان فضولی تأملی…

ادامه مطلب

به دست‌ تیغ تو تا خون من حنا بسته

به دست‌ تیغ تو تا خون من حنا بسته به حیرتم که عجب خویش را بجا بسته چه سان به روی تو مرغ نظر کند…

ادامه مطلب

به رنگ‌گلشن ازفیض حضورت عشرت آهنگم

به رنگ‌گلشن ازفیض حضورت عشرت آهنگم مشو غایب‌ که چون آیینه از رخ می‌پرد رنگم حیا را کرده‌ام قفل در دکان رسوایی به رنگ غنچه…

ادامه مطلب

به صدگردون تسلسل بست دور ساغر عشقم

به صدگردون تسلسل بست دور ساغر عشقم که گردانید یارب اینقدر گرد سر عشقم سیاهی می‌کنم اما برون از رنگ پیدایی غبار عالم رازم سواد…

ادامه مطلب

به غبار این بیابان نه نشان پا نشسته

به غبار این بیابان نه نشان پا نشسته به بساط ناتوانی همه نقش ما نشسته سر راه ناامیدی نه مقام انتظار است دل بینوا ندانم…

ادامه مطلب

به مطلب می‌رساند وحشت از آفاق ورزبدن

به مطلب می‌رساند وحشت از آفاق ورزبدن که دارد چیدن دامن درین گلزار گلچیدن به غفلت نقد هستی صرف سودای خطا کردم به رنگ سایه‌ام…

ادامه مطلب

به هرجا ساز غیرت انفعال آهنگ می‌گردد

به هرجا ساز غیرت انفعال آهنگ می‌گردد به موج یک عرق صد آسیای رنگ می‌گردد نگردد ضعف پیری مانع بیتابی شوقت نوا از پا نیفتد…

ادامه مطلب

به یادت‌گردش رنگم به هرجا بار می‌بندد

به یادت‌گردش رنگم به هرجا بار می‌بندد ز موج‌ گل زمین تا آسمان زنار می‌بندد چ‌سان خاموش باشم بی‌توکز درد تمنایت تپش بر جوهر آیینه…

ادامه مطلب

به‌روی‌نسخهٔ‌هستی‌که نیست جز تب وتاب

به‌روی‌نسخهٔ‌هستی‌که نیست جز تب وتاب نوشته‌اند خط عافیت به موج سراب گرآرزو شکنی می‌شود عمارت دل شکست موج بود باعث بنای حباب دلیل غفلت ما…

ادامه مطلب

بی تو مشکل ‌کنم از خلق نهان جوهر خویش

بی تو مشکل ‌کنم از خلق نهان جوهر خویش اشک آیینهٔ یاس است ز چشم تر خویش ساکنان سرکویت ز هوس ممتازند خلد خواهد به…

ادامه مطلب

بیا خورشید معنی را ببین ازروزن مینا

بیا خورشید معنی را ببین ازروزن مینا که یاد صبح صادق می‌دهد خندیدن مینا ز زهد خشک زاهد نیست باکی سیر مستان را که ایمن…

ادامه مطلب

بی‌خلل نگذاشت گل را صنعت اجزای خویش

بی‌خلل نگذاشت گل را صنعت اجزای خویش بهر مینا سنگها زد کوه بر مینای خویش هرزه باید تاخت عمری در تلاش عافیت تا توان از…

ادامه مطلب

بی‌شکست از پردهٔ سازم نوایی برنخاست

بی‌شکست از پردهٔ سازم نوایی برنخاست ناامیدی داشتم دست دعایی برنخاست سخت بی‌رنگ است نقش وحدت عنقایی‌ام جستجوها خاک شد گردی ز جایی برنخاست اشک…

ادامه مطلب

پای طلب دمی‌که سر از دل برآورد

پای طلب دمی‌که سر از دل برآورد چون تار شمع جاده ز منزل برآورد چون سایه خاک مال تلاش فسرده‌ام کو همتی ‌که پایم ازین…

ادامه مطلب

پرتوت هر جا بپردازدکنار آینه

پرتوت هر جا بپردازدکنار آینه آفتاب آید به‌گلگشت بهار آینه در هوای شست زلفت خاک بر سرکرده‌اند ماهیان جوهر اندر چشمه سار آینه بی‌تو چون…

ادامه مطلب

پیر عقل از ما به درد نان مقدم رفته است

پیر عقل از ما به درد نان مقدم رفته است در فشارکوچه‌های گندم آدم رفته است ای به عبرت رفتگان عالم موت و حیات بگذرید…

ادامه مطلب

پیوستگی به حق‌، ز دو عالم بریدنست

پیوستگی به حق‌، ز دو عالم بریدنست دیدار دوست هستی خود را ندیدنست آزادگی کزوست مباهات عافیت دل را زحکم حرص وهوا واخریدنست پرواز سایه…

ادامه مطلب

تا چند به عیب من وما چشم‌گشودن

تا چند به عیب من وما چشم‌گشودن آیینهٔ ما آب شد از شرم نمودن مانند شرر دانهٔ بیحاصل ما را نا کاشته دیدند سزاوار درودن…

ادامه مطلب

تا دربن‌گلزار چون شبنم‌گذر داریم ما

تا دربن‌گلزار چون شبنم‌گذر داریم ما باده‌ای در جام عیش از چشم تر داریم ما سهل نبود در محیط دهر پاس اعتبار آبرویی چون‌گهر همراه…

ادامه مطلب

تا ساز نفسها کم مضراب نگیرد

تا ساز نفسها کم مضراب نگیرد آهنگ جنون دامن آداب نگیرد عاشق‌ که بنایش همه بر دوش خرابی‌ ست چون دیده چرا خانه به سیلاب…

ادامه مطلب

تا محرم طبیعت بلبل نمی‌شوی

تا محرم طبیعت بلبل نمی‌شوی رنگ آشنای خاصیت گل نمی‌شوی تا نیست وقف هر سر مویت محرفی جوهر شناس تیغ تغافل نمی‌شوی پست است نردبان…

ادامه مطلب

تاکی از این باغ و راغ رنج دویدن برید

تاکی از این باغ و راغ رنج دویدن برید سر به‌گریبان‌کشید گوی شکفتن برید غنچه قبا نوگلی مست جنون می رسد تا نشود پایمال رنگ…

ادامه مطلب

تحیر مطلعی سرزد چو صبح‌ از خویشتن رفتم

تحیر مطلعی سرزد چو صبح‌ از خویشتن رفتم نمی‌دانم‌ که آمد در خیال من‌ که من رفتم صدای ساغر الفت جنون کیفیت‌ست اینجا لب او…

ادامه مطلب

تن‌پرستان‌که به این آب و نمک عیاشند

تن‌پرستان‌که به این آب و نمک عیاشند بی‌تکلف همه بالیدن نان و آشند سر و گردن همه در دور شکم رفته فرو پر و خالی…

ادامه مطلب

توخودشخص نفس‌خویی که بادل‌نیست پیوندت

توخودشخص نفس‌خویی که بادل‌نیست پیوندت کدام افسون ز نیرنگ هوس افکند در بندت درتن ویرانهٔ عبرت به رنگی بی‌تعلق زی که خاکت نم نگیردگر همه…

ادامه مطلب

جایی‌که مرگ شهرت انجام داشته‌ست

جایی‌که مرگ شهرت انجام داشته‌ست لوح مزار هم به نگین نام داشته‌ست یاران تأملی‌که درتن عبرت انجمن چینی مو نهفته چه پیغام داشته‌ست غیر از…

ادامه مطلب

جفا جویی که من دارم هوای تیر مژگانش‌

جفا جویی که من دارم هوای تیر مژگانش‌ بود چون شبنم‌ گل دلنشین هر زخم پیکانش به یاد جلوه‌ات‌ گر دیده مژگان می‌نهد بر هم…

ادامه مطلب

جنون‌کی قدردان‌کوه و هامون می‌کند ما را

جنون‌کی قدردان‌کوه و هامون می‌کند ما را همان فرزانگی روزی دومجنون می‌کند ما را نفس هر دم‌زدن صدصبح محشر فتنه می‌خندد هوای باغ موهومی چه…

ادامه مطلب

جوش‌حرص‌از یأس من‌آخر ز تاب‌وتب نشست

جوش‌حرص‌از یأس من‌آخر ز تاب‌وتب نشست گرد سودنهای دستم بر سر مطلب نشست نیست هرکس محرم وضع ادبگاه جمال برتبسم‌کرد شوخی خط برون لب نشست…

ادامه مطلب