در مکتب تأمل فارغ ز صوت و حرفم

در مکتب تأمل فارغ ز صوت و حرفم بویی به غنچه محوم خطی به نقطه حرفم‌ تا دل نفس شمارست هر جا روم بهارست طاووس…

ادامه مطلب

درکارگاه تحقیق غیر از عدم نبودیم

درکارگاه تحقیق غیر از عدم نبودیم امروز از تو باغیم دی خاک هم نبودیم از ما چه خواهد انصاف جز عرض بی‌نشانی آیینهٔ سکندر یاجام…

ادامه مطلب

درین وادی که می‌یابد سراغ اعتبار من

درین وادی که می‌یابد سراغ اعتبار من مگر آیینه ‌گردد خاک تا بینی غبار من کجا بال وچه طاقت تا زنم لاف پرافشانی نفس در…

ادامه مطلب

دل انجمن صد طرب ازیاد وصالست

دل انجمن صد طرب ازیاد وصالست آبادکن خانهٔ آیینه خیالست کی فرصت عیش ست درین باغ‌که‌گل را گر گردش‌رنگ‌است‌همان‌گردش سالست ای ذره مفرسای به پرواز…

ادامه مطلب

دل بیضهٔ طاووس خیال است به برگیر

دل بیضهٔ طاووس خیال است به برگیر یعنی نفسی چند توهم درته پرگیر این صبح امیدی‌که طرب مایهٔ هستی‌ست بادی به قفس فرض‌کن آهی به…

ادامه مطلب

دل دیوانه‌ای دارم به گیسوی گرهگیرش

دل دیوانه‌ای دارم به گیسوی گرهگیرش که نتوان داشتن همچون صدا در بند زنجیرش ز خواب عافیت بیگانه باشد چشم زخم من سرتسلیم‌ تا ننهد…

ادامه مطلب

دل فتح و دست فتح و نظرفتح وکارفتح

دل فتح و دست فتح و نظرفتح وکارفتح گلجوش هر نفس زدنت صدهزار فتح دستت به بازوی نسب مرتضی قوی تیغ تو را همین حسب…

ادامه مطلب

دلدار مقیم دل ما شد چه بجا شد

دلدار مقیم دل ما شد چه بجا شد جایش به همین آینه واشد چه بجا شد اسرار دهانش به جنون زد ز تبسم آن ‌پیرهن…

ادامه مطلب

دنیا وتلاش هوس بی‌خبری چند

دنیا وتلاش هوس بی‌خبری چند پیچید هوای کف خاکی به سری چند هنگامهٔ اسباب ز بس تفرقه‌ساز است غربال کنی بحر که یابی گهری چند…

ادامه مطلب

دوش از نظر خیال تو دامن‌کشان‌گذشت

دوش از نظر خیال تو دامن‌کشان‌گذشت اشک آنقدر دوید ز پی کز فغان ‌گذشت تا پر فشانده‌ایم ز خود هم گذشته‌ایم دنیا غم تو نیست‌که…

ادامه مطلب

دیده‌ای داریم محو انتظار مقدمی

دیده‌ای داریم محو انتظار مقدمی یارب این آیینه را زان ‌گل حضور شبنمی آنکه در یکتاییش وهم دویی را بار نیست چون ‌کنم یادش مقابل…

ادامه مطلب

رساند عمر به جایی دل از وفا کندن

رساند عمر به جایی دل از وفا کندن که کس نگین نتواند به نام ما کندن ز دست عجز بلندی چه ممکن است اینجا مخواه…

ادامه مطلب

رفتیم و داغ ما به دل روزگار ماند

رفتیم و داغ ما به دل روزگار ماند خاکستری ز قافلهٔ اعتبار ماند از ما به خاک وادی الفت سواد عشق هرجا شکست آبله دل…

ادامه مطلب

ره مقصدی که گم است و بس به خیال می ‌سپری عبث

ره مقصدی که گم است و بس به خیال می ‌سپری عبث توبه هیچ شعبه نمی‌رسی چه نشسته می‌گذری عبث ز فسانه سازی این وآنگه…

ادامه مطلب

ز آتش رخسار که ساغر گرفت

ز آتش رخسار که ساغر گرفت خانهٔ آیینه چو من درگرفت کو پر و بالی‌که به آن‌کو رسد نامه گرفتم که کبوتر گرفت عشق‌، وفا…

ادامه مطلب

ز بس که معنی مکتوب عشق پیچش داشت

ز بس که معنی مکتوب عشق پیچش داشت زبان خامهٔ ما هر چه‌ گفت لغزش داشت سحاب مزرعهٔ رنگ ما و من دیدم نه‌سن بود…

ادامه مطلب

ز چاک سینه آهی می‌نو‌بسم

ز چاک سینه آهی می‌نو‌بسم کتانم حرف ماهی می‌نویسم محبت نامه پردازست امروز شرار برگ کاهی می‌نویسم سرا پا دردم از مطلب مپرسید به مکتوب…

ادامه مطلب

ز دستگاه مبر زحمت گرانجانی

ز دستگاه مبر زحمت گرانجانی مکش روانی از آب ‌گهر به غلتانی خوش آن نفس‌که چو معنی رسد به عریانی چو بوی ‌گل ز بهارش…

ادامه مطلب

ز صد ابرام بیش است انفعال چشم حیرانم

ز صد ابرام بیش است انفعال چشم حیرانم ادب ‌پروردهٔ عشقم نگه را ناله می‌دانم تماشای دو رنگی برنمی‌دارد حباب من نظر تا بر تو…

ادامه مطلب

ز نیرنگ خیال طفل شوخ شعله در چنگی

ز نیرنگ خیال طفل شوخ شعله در چنگی شرر حواله گردیده‌ست تا گردانده‌ام رنگی تجلی صیقا دیدار چون آیینه‌ام اما نمی‌باشد به نابینایی حیرانی‌ام زنگی…

ادامه مطلب

زبان فرسوده نقدی را که شد پا بسته سودایش

زبان فرسوده نقدی را که شد پا بسته سودایش قیامت دارد امروزی که در یادست فردایش محیط‌عشق‌برمحرومی‌آن‌قطره‌می‌گرید که دهر از تنگ چشمی در صدف وامی‌کند…

ادامه مطلب

زمینگیری ز جولانم چه امکانست وادارد

زمینگیری ز جولانم چه امکانست وادارد بروب‌رفتن ز خود چون شمع ‌ر هرعضوپا دارد خط طومار یاهن آرایش مهر جفا درد به رنگ شاخ‌ گل…

ادامه مطلب

زهی ‌خمخانهٔ حیرت‌،‌کلام‌ هوش تسخیرت

زهی ‌خمخانهٔ حیرت‌،‌کلام‌ هوش تسخیرت دماغ موج می‌، آشفتهٔ نیرنگ تقریرت حدیث شکوه با این سادگی نتوان رقم کردن گهر حل‌کردنی دارد مدادکلک تحریرت شکایت‌نامهٔ…

ادامه مطلب

زین شیشهٔ ساعت ‌که مه و سال برآورد

زین شیشهٔ ساعت ‌که مه و سال برآورد گرد عدم فرصت ما بال برآورد عمری ز حیا زحمت اوهام ‌کشیدیم ما را خم دوش مژه…

ادامه مطلب

سایه‌وار از نارسایان جهان غربتیم

سایه‌وار از نارسایان جهان غربتیم شخص طاقت رفته وما نقش پای طاقتیم عجزبینش جوهر ما را به خاک افکنده است یک مژه‌ گر چشم برداریم‌…

ادامه مطلب

سخت‌ جانی از من محزون‌ که باور داشته‌ست

سخت‌ جانی از من محزون‌ که باور داشته‌ست زندگانی بی‌ تو این مقدار لنگر داشته‌ست خار خار موج در خونم قیامت می‌کند خنجر نازت‌نمی‌دانم چه‌جوهر…

ادامه مطلب

سراغ دل نخواهی از من دیوانه پرسیدن

سراغ دل نخواهی از من دیوانه پرسیدن قیامت دارد از سیلاب راه خانه پرسیدن برون افتاده‌ای از پردهٔ ناموس یکتایی نمی‌باید ز شاخ و برگ…

ادامه مطلب

سرو بهار جلوه قد دلستان‌ کیست

سرو بهار جلوه قد دلستان‌ کیست پیغام فتنه‌، برق نگاه نهان کیست نگذشته‌ست اگر ز دلم لشکر غمت داغ جگر، نشان پی‌ کاروان‌ کیست اندیشه‌ها…

ادامه مطلب

سوار برق عمرم‌، نیست برگشتن عنانم را

سوار برق عمرم‌، نیست برگشتن عنانم را مگر نام توگیرم تا بگرداند زبانم را عدم کیفیتم خاصیت نقش قدم دارم خرامی تا به زیرپای خود…

ادامه مطلب

شب به یاد آن لب خموش گذشت

شب به یاد آن لب خموش گذشت ناله شد شمع وگلفروش‌گذشت چشم بر جلوه‌ای‌ که وا کردیم پیش پیش نگاه هوش گذشت عمر رفت و…

ادامه مطلب

شب ‌گردش چشمت قدحی داد به خوابم

شب ‌گردش چشمت قدحی داد به خوابم امروز چو اشک آینهٔ عالم آبم تا چشم بر این محفل نیرنگ‌ گشودم چون شمع به توفان عرق…

ادامه مطلب

شبی مشتاق رنگ ‌آمیزی تصویر دل ‌گشتم

شبی مشتاق رنگ ‌آمیزی تصویر دل ‌گشتم زگال مشق این فن بر سیاهی زد خجل ‌گشتم غباری بودم از آشفتگی نومید آسودن پر افشانی عرقها…

ادامه مطلب

شررواری ز فرصت رو نمای خویش می‌جویم

شررواری ز فرصت رو نمای خویش می‌جویم نگاه واپسینم خونبهای خویش می‌جویم به غیر از خانمان‌سوزی مقامی نیست عاشق را چو آتش ‌گوشهٔ داغی برای…

ادامه مطلب

شکوه مفلسی ما را به خاموشی علم دارد

شکوه مفلسی ما را به خاموشی علم دارد سفالین ‌کوس ‌درویشان ز بس‌ خشک است ‌نم د‌ارد سر در جیب‌، آزاد است از فتراک آفتها…

ادامه مطلب

شور جنون درقفسی با همه بیگانه برآ

شور جنون درقفسی با همه بیگانه برآ یک دو نفس ناله شو و از دل دیوانه برآ تاب وتب سبحه بهل‌، رشتهٔ زنارگسل قطرهٔ می!…

ادامه مطلب

شیخ تا عزم بر نماز شکست

شیخ تا عزم بر نماز شکست صد وضو تازه‌ کرد و باز شکست صوفی افکند بر زمین مسواک وجد دندان این گراز شکست شبهه درس…

ادامه مطلب

صبحدم سیاره بال افشاند از دامان شب

صبحدم سیاره بال افشاند از دامان شب وقت پیری ریخت از هم عاقبت دندان شب اشک حسرت لازم ساز رحیل فتاده است شبنم صبح است…

ادامه مطلب

صفحهٔ هستی شرر تاراج آهی می‌کنم

صفحهٔ هستی شرر تاراج آهی می‌کنم یک نگه سیر چراغان جلوه‌گاهی می‌کنم تا غبار من به ناز آسمانی پر زند مشت خاکی هست نذر شاهراهی…

ادامه مطلب

طبع قناعت اختیار مصدر زیب و فر شود

طبع قناعت اختیار مصدر زیب و فر شود آب‌ گهر دمد ز صبر خاک فسرده زر شود همت ‌پیری‌ام رساست‌ ضعف حصول مدعاست هرچه به…

ادامه مطلب

عالم همه داغست و ندارد اثر داغ

عالم همه داغست و ندارد اثر داغ در لاله‌ستان نیست‌کسی را خبر داغ دل قابل‌گل‌کردن اسرار جنون نیست در زبر سیاهی است هنوزم سحر داغ…

ادامه مطلب

عجز نپسندید از ما شکوهٔ قاتل بلند

عجز نپسندید از ما شکوهٔ قاتل بلند جز مژه‌ گردی نشد از کوشش بسمل بلند هستی موهوم ما در حسرت ایجاد سوخت سایه‌واری هم نگردیدیم…

ادامه مطلب

عشق اگر در جلوه آرد پرتو مقدور را

عشق اگر در جلوه آرد پرتو مقدور را ازگداز دل دهد روغن چراغ طور را عشق چون‌گرم طلب سازد سر پرشور را شعلهٔ افسرده پندارد…

ادامه مطلب

عمرها شد از ادب موج گهر در دامنم

عمرها شد از ادب موج گهر در دامنم ننگ لغزیدن ندارم پای سر در دامنم با حلاوت آنقدر جوشیدم از یاد لبی کارزو چین شد…

ادامه مطلب

عمری‌ست ‌سرشکی نزد از دیدهٔ تر موج

عمری‌ست ‌سرشکی نزد از دیدهٔ تر موج این بحر نهان ‌کرد در آغوش ‌گهر موج تحریک نفس آفت دلهای خموش است بر کشتی ما اره…

ادامه مطلب

غبار خط زلعل او به ‌رنگی سر برآورده

غبار خط زلعل او به ‌رنگی سر برآورده که پنداری پر طوطی سر از شکر برآورده برون آورد چندین نقش دلکش خامهٔ قدرت به آن…

ادامه مطلب

غفلت آهنگان که دل را ساز غوغا کرده‌اند

غفلت آهنگان که دل را ساز غوغا کرده‌اند از نفس بر خانهٔ آیینه‌، در واکرده‌اند از سر بی‌مغز این سوادپرستان امل بیضه‌ها پنهان به زیر…

ادامه مطلب

فالی از داغ زدم دل چمن‌آیین آمد

فالی از داغ زدم دل چمن‌آیین آمد ورق ‌لاله‌ به‌ یک نقطه چه ‌رنگین ‌آمد جرأت سعی‌، دماغ تپش‌آرایی کیست پای خوابیدهٔ ما آبله بالین…

ادامه مطلب

فسردن نیست ممکن دست بردارد ز پهلویم

فسردن نیست ممکن دست بردارد ز پهلویم رگ خواب است چون مخمل ز غفلت هر سر مویم به رنگ پرتو خورشید عالم را به زرگیرم…

ادامه مطلب

فلک چه نقش‌کشد صرف بند و بست جبین

فلک چه نقش‌کشد صرف بند و بست جبین مگرزمین فکند طرحی ازنشست جبین به سجده نیز ز بار قبول نومیدیم زمین معبد ما بود پشت…

ادامه مطلب

قماش رنگ ز بس بی‌حجاب می‌بافند

قماش رنگ ز بس بی‌حجاب می‌بافند به روی ‌گل ز دریدن نقاب می‌بافند مباش منکر اسرار سینه‌ چاکی ما به‌ کارگاه سحر آفتاب می‌بافند ز…

ادامه مطلب