غزلیات ابوالمعانی بیدل
ای فدای جلوهٔ مستانهات میخانهها
ای فدای جلوهٔ مستانهات میخانهها گرد سرگردیدهٔ چشمت خط پیمانهها سوخت باهم برق بیپروایی عشق غیور خواب چشم شمع و بالین پر پروانهها گردباد ایجادکرد…
ای همه آیات قدرت ظاهر از شان شما
ای همه آیات قدرت ظاهر از شان شما کارهای مشکل آفاق آسان شما هرسری راکز رعونتگردن افرازد به چرخ موکشان آرد قضا در راه جولان…
این ستمکیشان که وهم زندگی را هالهاند
این ستمکیشان که وهم زندگی را هالهاند در تلاش خودکشیها شعلهٔ جوالهاند عمرها شد حرف دردی آشنای گوش نیست کوهکن تا بینفس شد کوهها بینالهاند…
با این خرام ناز اگر آن مست میرود
با این خرام ناز اگر آن مست میرود رنگ حنا به حیرتش از دست میرود کسب کمال آینهدار فروتنیست موج گهر ز شرم غنا پست…
با همه سرسبزی از سامان قدرت عاریام
با همه سرسبزی از سامان قدرت عاریام صورت برگ حنایم معنی بیکاریام همچو شبنم کاش با خواب عدم میساختم جز عرق آبی نزد گل بر…
باز چو صبح کردهام تحفهٔ بارگاه تو
باز چو صبح کردهام تحفهٔ بارگاه تو رنگ شکستهای که نیست قابل گرد راه تو ذره به بال آفتاب تا به سپهر میرود کیست به…
باکمال اتحاد ازوصل مهجوریم ما
باکمال اتحاد ازوصل مهجوریم ما همچو ساغر می بهلب داریم و مخموریم ما پرتو خورشید جز در خاک نتوان یافتن یکزمین و آسمان از اصل…
بر اوج بینیازی اگر وارسیدهای
بر اوج بینیازی اگر وارسیدهای تا سر به پشت پا نرسد نارسیدهای ای نردبان طراز خمستان اعتبار چون نشئه تا دماغ به صد جا رسیدهای…
بر طاق نه تبخیر جاه و جلال را
بر طاق نه تبخیر جاه و جلال را چینی سلامکرد به یک مو سفال را عالم ز دستگاه بقا طعمهٔ فناست چون شمع، ریشه میخورد…
برروی ما چوصبح نهرنگی شکسته است
برروی ما چوصبح نهرنگی شکسته است گردی ز دامن تپش دل نشسته است بیآفتاب وصل تو بخت سیاه ما مانند سایه آینهٔ زنگ بسته است…
بزم پیریکزقد خمگشتهٔ ما چنگ اوست
بزم پیریکزقد خمگشتهٔ ما چنگ اوست برق آه ناامیدی شو؟ی آهنگ اوست دلبهوحشت نهکه چرخ سفلهفرصتدشمن است روز و شبیکجنبشمژگانچشمتنگ اوست وادی عجزی به پای…
بسکه افتادهست باغ آبرو نایاب گل
بسکه افتادهست باغ آبرو نایاب گل ذوق عشرت آبگردد تا کند مهتاب گل زبن طلسم رنگ و بو سامان آزادی کنید نیست اینجا غیر دامن…
بسکه در ساز صفاکیشان حیا خوابیده بود
بسکه در ساز صفاکیشان حیا خوابیده بود موی چینی رشته بست اما صدا خوابیده بود کس به مقصد چشم نگشود از هجوم ما و من…
بعد ازین از صحبت این دیو مردم رم کنم
بعد ازین از صحبت این دیو مردم رم کنم غول چندی در بیابان پرورم آدمکنم در مزاج بدرگان جز فحش کم دارد اثر زخم سگ…
بلبل الم غنچه کشد بیشتر از گل
بلبل الم غنچه کشد بیشتر از گل ظلمست به عاشق چه مدارا چه تغافل خودداری شبنم چه کند با تف خورشید ای یاد تو برق…
به بر کشید ز بس جوش نازکی تنگش
به بر کشید ز بس جوش نازکی تنگش فشار چین جبین ریخت با عرق رنگش درین چمن سر و برگ حضور رنگ کراست؟ حنا اگر…
به حیرت خویش را بیگانهٔ ادراک میسازم
به حیرت خویش را بیگانهٔ ادراک میسازم جنون ناتوانم جیب مژگان چاک میسازم تماشاهاست نیرنگ تحیرگاه الفت را تو با آیینه و من با دل…
به دشت بیخودی آوازهٔ شوق جرس دارم
به دشت بیخودی آوازهٔ شوق جرس دارم ز فیض دل تپیدنها خروشی بینفس دارم درین گلشن نوایی بود دام عندلیب من ز بس نازک دلم…
به روی آن جهان جلوه، یک عالم نقاب افتد
به روی آن جهان جلوه، یک عالم نقاب افتد که چشم خیرهبینان در خیال آفتاب افتد بقدر نفی ما آماده است اثبات یکتایی کتان چندانکه…
به صد وحشت رفیق آه بی تاثیر گردیدم
به صد وحشت رفیق آه بی تاثیر گردیدم ز چندین رنگ جستم تا پر این تیر گردیدم به دوش شعله چندین دود بست امید خاکستر…
به فکر دل لبم از ربط قیل و قالگذشت
به فکر دل لبم از ربط قیل و قالگذشت چسان نفسکشم آیینه در خیال گذشت کجاستتاب ز خودرفتنیکهچون یاقوت به عرضگردش رنگم هزار سالگذشت بهار…
به مطلب میرساند وحشت از آفاق ورزبدن
به مطلب میرساند وحشت از آفاق ورزبدن که دارد چیدن دامن درین گلزار گلچیدن به غفلت نقد هستی صرف سودای خطا کردم به رنگ سایهام…
به هرکجا مژهام رنگ خواب میریزد
به هرکجا مژهام رنگ خواب میریزد گداز شرم به رویم گلاب میریزد مباش بیخبر از درس بیثباتی عمر که هر نفس ورقی زین کتاب میریزد…
به یمن سبقت جهد از هزار قافله گیری
به یمن سبقت جهد از هزار قافله گیری به رنگ موج گهر گر پی یک آبله گیری به علم و فن تک وتاز نفس چه…
بهکنج ابروی دلدار خال فتنه کمین
بهکنج ابروی دلدار خال فتنه کمین سیاهپوش سیه خانهایست گوشهنشین چو سایه، جذبهٔ خورشید او سراپایم، چنان ربود که نگذاشت سجدهام به جبین سراغ مردمک…
بی تو دل در سینهام دارد جنون افسانهای
بی تو دل در سینهام دارد جنون افسانهای نالهام جغدی قیامت کرده در وبرانهای در سراغ فرصت گمکرده میسوزم نفس رفته شمع از بزم و…
بیادب بنیاد هستی عافیت دربار نیست
بیادب بنیاد هستی عافیت دربار نیست غیرضبط خود شکست موج را معمارنیست هرکساینجاسودخوددر چشمپوشیدیده است خودفروشان، عبرتی، آیینه در بازار نیست حرصخلقی رادرینمحفل بهمخموریگداخت غیر…
بیخودی کردم ز حسن بی حجارش سر زدم
بیخودی کردم ز حسن بی حجارش سر زدم از میان برداشتم خود را نقابی بر زدم وحشتم اسباب امکان را به خاکستر نشاند چون گل…
بیکس شهیدم خون هم ندارم
بیکس شهیدم خون هم ندارم دیگر که ریزد گل بر مزارم حسرتکش مرگ مردم به پیری بی آتشی سوخت در پنبهزارم سنگی که زد یأس…
پاس کار خود نباشد صاحب تدبیر را
پاس کار خود نباشد صاحب تدبیر را دست بر قید صدا مشعل بود زنجیررا نفع زین بازار نتوان برد بیجنس فریب ایکه سود اندیشهای سرمایهکن…
بسکه اجزایم چمنپروردهٔ نیرنگ اوست
بسکه اجزایم چمنپروردهٔ نیرنگ اوست گرهمه خونم بهجوش شوخی آید رنگ اوست کوه تمکینش بود هرجا بساطآرای ناز نالهٔ دلهای بیطاقت شرار سنگ اوست جوهر…
بسکه چون طاووس، پیچیدهست مستی در سرم
بسکه چون طاووس، پیچیدهست مستی در سرم جامها در گردش آید گر به خود جنبد پرم گرد بادم، مستیام موقوف کوه و دشت نیست هر…
بسکه مستان را به قدر میکشیها آبروست
بسکه مستان را به قدر میکشیها آبروست میزند پهلو بهگردون هرکه بر دوشش سبوست هر دلیکز غم نگردد آب پیکانست و بس هرسریکز شور سودا…
بلاکشان محبت گل چه نیرنگند
بلاکشان محبت گل چه نیرنگند شکستهاند به رنگی که عالم رنگند چه شیشه و چه پری خانهزاد حیرت ماست به آرمیدگی دلکه بیخودان سنگند ز…
به این موهومیام یا رب که کرد آیینهدار او
به این موهومیام یا رب که کرد آیینهدار او تحیر تا کجا گیرد ز صفر من شمار او سراغ خویش یابم تا ره تحقیق او…
به حرف و صوت مگو کار دل تباه نگردد
به حرف و صوت مگو کار دل تباه نگردد کجاست آینهای کز نفس سیاه نگردد ز ما و من به ندامت مده عنان فضولی تأملی…
به دست تیغ تو تا خون من حنا بسته
به دست تیغ تو تا خون من حنا بسته به حیرتم که عجب خویش را بجا بسته چه سان به روی تو مرغ نظر کند…
به رنگگلشن ازفیض حضورت عشرت آهنگم
به رنگگلشن ازفیض حضورت عشرت آهنگم مشو غایب که چون آیینه از رخ میپرد رنگم حیا را کردهام قفل در دکان رسوایی به رنگ غنچه…
به صدگردون تسلسل بست دور ساغر عشقم
به صدگردون تسلسل بست دور ساغر عشقم که گردانید یارب اینقدر گرد سر عشقم سیاهی میکنم اما برون از رنگ پیدایی غبار عالم رازم سواد…
به غبار این بیابان نه نشان پا نشسته
به غبار این بیابان نه نشان پا نشسته به بساط ناتوانی همه نقش ما نشسته سر راه ناامیدی نه مقام انتظار است دل بینوا ندانم…
به مطلب میرساند وحشت از آفاق ورزبدن
به مطلب میرساند وحشت از آفاق ورزبدن که دارد چیدن دامن درین گلزار گلچیدن به غفلت نقد هستی صرف سودای خطا کردم به رنگ سایهام…
به هرجا ساز غیرت انفعال آهنگ میگردد
به هرجا ساز غیرت انفعال آهنگ میگردد به موج یک عرق صد آسیای رنگ میگردد نگردد ضعف پیری مانع بیتابی شوقت نوا از پا نیفتد…
به یادتگردش رنگم به هرجا بار میبندد
به یادتگردش رنگم به هرجا بار میبندد ز موج گل زمین تا آسمان زنار میبندد چسان خاموش باشم بیتوکز درد تمنایت تپش بر جوهر آیینه…
بهروینسخهٔهستیکه نیست جز تب وتاب
بهروینسخهٔهستیکه نیست جز تب وتاب نوشتهاند خط عافیت به موج سراب گرآرزو شکنی میشود عمارت دل شکست موج بود باعث بنای حباب دلیل غفلت ما…
بی تو مشکل کنم از خلق نهان جوهر خویش
بی تو مشکل کنم از خلق نهان جوهر خویش اشک آیینهٔ یاس است ز چشم تر خویش ساکنان سرکویت ز هوس ممتازند خلد خواهد به…
بیا خورشید معنی را ببین ازروزن مینا
بیا خورشید معنی را ببین ازروزن مینا که یاد صبح صادق میدهد خندیدن مینا ز زهد خشک زاهد نیست باکی سیر مستان را که ایمن…
بیخلل نگذاشت گل را صنعت اجزای خویش
بیخلل نگذاشت گل را صنعت اجزای خویش بهر مینا سنگها زد کوه بر مینای خویش هرزه باید تاخت عمری در تلاش عافیت تا توان از…
بیشکست از پردهٔ سازم نوایی برنخاست
بیشکست از پردهٔ سازم نوایی برنخاست ناامیدی داشتم دست دعایی برنخاست سخت بیرنگ است نقش وحدت عنقاییام جستجوها خاک شد گردی ز جایی برنخاست اشک…
پای طلب دمیکه سر از دل برآورد
پای طلب دمیکه سر از دل برآورد چون تار شمع جاده ز منزل برآورد چون سایه خاک مال تلاش فسردهام کو همتی که پایم ازین…
پرتوت هر جا بپردازدکنار آینه
پرتوت هر جا بپردازدکنار آینه آفتاب آید بهگلگشت بهار آینه در هوای شست زلفت خاک بر سرکردهاند ماهیان جوهر اندر چشمه سار آینه بیتو چون…