ز درد تشنه‌لبیها در این محیط سراب

ز درد تشنه‌لبیها در این محیط سراب دلی گداخته‌ایم و رسیده‌ایم به آب تأملی‌که چه دارد تلاش محرمی‌ات شکست آینه را جلوه‌کرده‌اند خطاب حصول ریشهٔ…

ادامه مطلب

ز سخت‌جانی من عمر تنگ می‌گذرد

ز سخت‌جانی من عمر تنگ می‌گذرد شرار من به پر و بال سنگ می‌گذرد جهان ز آبله‌پایان دل جنون دارد ز گرد عجز مگو فوج…

ادامه مطلب

ز من عمریست می‌گردد جدا دل

ز من عمریست می‌گردد جدا دل ندانم با که گردید آشنا دل ز حرف عشق خارا می‌گدازد من و رازی‌که نتوان‌گفت با دل به فکر…

ادامه مطلب

زا‌ن ناله‌ که شب بی ‌رخت افراخته بودم

زا‌ن ناله‌ که شب بی ‌رخت افراخته بودم درگردن گردون رسن انداخته بودم این عالم آشفته که هستی است غبارش رنگیست‌ که من صبح ازل…

ادامه مطلب

زد نفس فال تن‌آسانی دلی آراستند

زد نفس فال تن‌آسانی دلی آراستند بیدماغی‌کرد کوشش منزلی آراستند سرکشم اما جبین سجده مشتاقم چو شمع از نم اشک چکیدن مایلی آراستند نارسایی داشت…

ادامه مطلب

زندگی محروم تکرارست و بس

زندگی محروم تکرارست و بس چون شرر این جلوه یک بارست و بس از عدم جویید صبح ای عاقلان عالمی اینجا شب تارست و بس…

ادامه مطلب

زین باغ‌ گذشتیم به احسان تغافل

زین باغ‌ گذشتیم به احسان تغافل گل بر سر ما ریخت گریبان تغافل طومار تماشای جهان فتنهٔ سوداست خواندیم خط امن ز عنوان تغافل مشکل…

ادامه مطلب

سادگی دل را اسیر فکرهای خام داشت

سادگی دل را اسیر فکرهای خام داشت تا تحیر بود در آیینه عکس آرام داشت گر نمی‌بود آرزو تشویش جانکاهی نبود ماهیان را تشنهٔ قلاب…

ادامه مطلب

سجدهٔ خاک درت هرکه تمنایش بود

سجدهٔ خاک درت هرکه تمنایش بود هر کجا سود قدم بر سر من پایش بود علم همت عشاق نگونی نکشد خاکشان پی سپر قامت رعنایش…

ادامه مطلب

سر خط درس‌کمالت منتخب دانی بس است

سر خط درس‌کمالت منتخب دانی بس است ازکتاب ‌ما و من سطر عدم‌خوانی‌ بس است چند باید چیدن ای غافل بساط اعتبار از متاع‌کار و…

ادامه مطلب

سرمایهٔ عذر طلبم از همه بیش است

سرمایهٔ عذر طلبم از همه بیش است در قافلهٔ اشک همین آبله پیش است جهدی ‌که ز فکر حسد خلق برآیی خاری ‌که به پایی…

ادامه مطلب

سعی‌جاه آرزوی خاک شدن در سر دا‌شت

سعی‌جاه آرزوی خاک شدن در سر دا‌شت موج از بهر فسردن طلب گوهر داشت دل آزاد به پرواز خیالات افسرد حفف ازآن خانهٔ آیینه‌ که…

ادامه مطلب

سینه چاک یک جهان گرد هوس بالیده‌ام

سینه چاک یک جهان گرد هوس بالیده‌ام صبح آزادی چه حرف است این قفس بالیده‌ام طمطراق گفتگوی بی‌اثر فهمیدنی‌ست کاروانی چند آواز جرس بالیده‌ام انفعال…

ادامه مطلب

شب ‌که حیرت ‌با خیالت‌ طرح ‌قیل ‌و قال ریخت

شب ‌که حیرت ‌با خیالت‌ طرح ‌قیل ‌و قال ریخت همچو شمع از پیکرم یکسر زبان لال ریخت یک‌ سحر تا نقش‌بندم‌ صد چمن‌رنگم شکست…

ادامه مطلب

شب‌که شد جوش فغانم همنوای عندلیب

شب‌که شد جوش فغانم همنوای عندلیب در عرق‌گم‌گشت چون شبنم صدای عندلیب خلق معشوقان‌کمند صید مشتاقان بس است نیست غیر از بوی‌گل زنجیر پای عندلیب…

ادامه مطلب

شدی پیر وهمان دربند غفلت می‌کنی جان را

شدی پیر وهمان دربند غفلت می‌کنی جان را به‌پشت خم‌کشی تاکی چوگردون بار امکان را رباضت غره دارد زاهدان را لیک ازبن غافل گه از…

ادامه مطلب

شکست رنگ که بود آبیار این‌ گلشن

شکست رنگ که بود آبیار این‌ گلشن به هر چه می‌نگرم ناله‌ کرده است وطن به ‌کلبه‌ای که من از درد هجر می‌نالم به قدر…

ادامه مطلب

شوخی‌انداز جرأتها ضعیفان را بلاست

شوخی‌انداز جرأتها ضعیفان را بلاست جنبش خویش از برای اشک سیلاب فناست آخر از سَرو ِ تو شور ِقمری ما شد بلند جلوِهٔ بالابلندان خاکساران…

ادامه مطلب

شوق دیداری ‌که از دل بال حسرت می کشد

شوق دیداری ‌که از دل بال حسرت می کشد تا به مژگان می‌رسد آغوش حیرت می‌کشد بی‌رخت تمهید خوابم خجلت ارام نیست لغزش مژگان من…

ادامه مطلب

صبح تمنا دمید، دل چمنستان ‌کنیم

صبح تمنا دمید، دل چمنستان ‌کنیم یوسف ما می‌رسد آینه سامان ‌کنیم حاصل باغ مراد حوصله خواه وفاست آنچه نگنجد به جیب تحفهٔ دامان‌ کنیم…

ادامه مطلب

صفا گل‌ کرده‌ای تا کی غبار رنگ نشکستن‌

صفا گل‌ کرده‌ای تا کی غبار رنگ نشکستن‌ تحیر دارد از مینا طلسم سنگ نشکستن به این عجزی که ساز توست از وضع ادب مگذر…

ادامه مطلب

طبع خاموشان به نور شرم روشن می‌شود

طبع خاموشان به نور شرم روشن می‌شود درچراغ حسن گوهر آب روغن می‌شود پای آزادان به زنجیر علایق بند نیست نام را قش نگینها چین…

ادامه مطلب

عالم ایجاد عشرتخانهٔ جزو و کل است

عالم ایجاد عشرتخانهٔ جزو و کل است در بهار رنگ هر جا چشم واگردد گل است گر تأمل زین چمن رمز خموشان واکشد در نمکدان…

ادامه مطلب

عبرت انجمن جایی‌ست مأمنی که من دارم

عبرت انجمن جایی‌ست مأمنی که من دارم غیر من کجا دارد مسکنی که من دارم در بهار آگاهی ناز خودفروشی نیست رنگ و بو فراموش…

ادامه مطلب

عزت ‌و خواری دهر آن همه دور از هم نیست

عزت ‌و خواری دهر آن همه دور از هم نیست افسری نیست‌ که با نقش قدم توأم نیست روز و شب ناموران در قفس سیم…

ادامه مطلب

علم و عیان خلق بجز شک نمی‌شود

علم و عیان خلق بجز شک نمی‌شود زین صفحه آنچه نیست رقم حک نمی‌شود تمثال جزو از آینهٔ کل نموده‌اند بسیار تا نمی‌دمد اندک نمی‌شود…

ادامه مطلب

عمری‌ست در نظرها اشک عرق نقابیم

عمری‌ست در نظرها اشک عرق نقابیم از شرم خودنمایی خون دلیم و آبیم جوشیده‌ایم از دل با صد خیال باطل دود همین سپندیم اشک همین…

ادامه مطلب

عید است غبار سر راه تو توان شد

عید است غبار سر راه تو توان شد قربانی قربان نگاه تو توان شد امید شهید دم شمشیر غروری‌ست بسمل ز خم طرف ‌کلاه تو…

ادامه مطلب

غرور قدرت اگر بازوی خمی دارد

غرور قدرت اگر بازوی خمی دارد به ملک بی‌خللی خاتم جمی دارد گذشتن از سر جرأت‌ کمال غیرت ماست نفس تبسم تیغ تنک دمی دارد…

ادامه مطلب

غیر از حیا چه پیش توان برد در عرق

غیر از حیا چه پیش توان برد در عرق چون اشک سعی تا قدم افشرد در عرق با این هجوم عجز به هرجا قدم زدیم…

ادامه مطلب

فریب جاه مخور تا دل تو تنگ نگردد

فریب جاه مخور تا دل تو تنگ نگردد که قطره‌ای به ‌گهر نارسیده سنگ نگردد صفای جوهر آزادگی مسلم طبعی که ‌گرد آینه‌داران نام و…

ادامه مطلب

فکر آزادی به این عاجز سرشتیها تریست

فکر آزادی به این عاجز سرشتیها تریست عقده چندان نیست اما رشتهٔ ‌ما لاغریست تا بود ممکن نفس نشمرده‌ کم باید زدن ای ز آفت…

ادامه مطلب

قانون ادب پرده در صورت و صدا نیست

قانون ادب پرده در صورت و صدا نیست زین ساز مگو تا نفست سرمه نوا نیست از هرچه اثر واکشی افسانه دلیل است سرمایهٔ این…

ادامه مطلب

خودنماییها کثافت جوهریست

خودنماییها کثافت جوهریست شیشه تا در سنگ می‌باشد پریست اعتبار اینجا ندارد عافیت شمع سرتاپاش پامال سریست ‌سروگل ناکرده آزادی مخواه این ثمر وقف بهار…

ادامه مطلب

خیال آن مژه عمریست در نظر دارم

خیال آن مژه عمریست در نظر دارم درین چمن قلم نرگسی به سر دارم نیاز من همه ناز، احتیاجم استغنا گل بهار توام رنگ از…

ادامه مطلب

کتاب عافیتی قیل و قال باب تو نیست

کتاب عافیتی قیل و قال باب تو نیست ببند لب‌ که جز این نقطه انتخاب تو نیست برون دل نتوان یافت هرچه خواهی یافت کدام‌گنج‌که…

ادامه مطلب

کسی از التفات چشم خوبان‌ کام بردارد

کسی از التفات چشم خوبان‌ کام بردارد که بر هر استخوان صد زخم چون بادام بردارد به قدر زخم چون گل شوخیی انداز مستی کن…

ادامه مطلب

کلک مصوراز چه ننگ‌،‌کرد نظربه‌سوی ما

کلک مصوراز چه ننگ‌،‌کرد نظربه‌سوی ما رنگ شکسته غیرشرم خنده نزدبه روی ما چارهٔ عیب زندگی غیر عدم‌که می‌کند سخت به روی ما فتاد بخیهٔ…

ادامه مطلب

کو شعلهٔ دردی‌که به ذوق اثر داغ

کو شعلهٔ دردی‌که به ذوق اثر داغ خاکستر من سرمه‌ کشد در نظر داغ افسردگی از طینت من رنگ نگیرد چون‌کاغذ آتش زده‌ام بال و…

ادامه مطلب

کینه را در دامن دلهای سنگین مسکن است

کینه را در دامن دلهای سنگین مسکن است هر‌کجا تخم شرردیدیم سنگش خرمن است خاکساران‌، قاصد افتادگیهای همند جاده را طومار نقش پا به منزل…

ادامه مطلب

گر از سایه یک نقش پا برترم

گر از سایه یک نقش پا برترم به اقبال وهم آسمان منظرم به خاکم مده منصب‌ گرد باد مباد از تعین بگردد سرم چو عنقا…

ادامه مطلب

گر بی‌تو نگه را به تماشا هوس افتاد

گر بی‌تو نگه را به تماشا هوس افتاد بر هرچه گشودم مژه در دیده خس افتاد از بخت سیه چاره ندارم چه توان کرد چون…

ادامه مطلب

گر دهد رنگ تماشای تو پرواز نگاه

گر دهد رنگ تماشای تو پرواز نگاه خیل طاووس توان ریخت ز پرواز نگاه قید یک حلقهٔ زنجیر خیالی‌است محال دیده تا چندکند منع‌ جنون‌تاز…

ادامه مطلب

گرد اندوه دلم دام تماشای صفاست

گرد اندوه دلم دام تماشای صفاست زنگ بر آینه‌ام آب رخ آینه‌هاست نیست آهنگ دگر ذوق گرفتار غمت الفت دام تمنای تو پرواز رساست کشتهٔ…

ادامه مطلب

گرکماندار خیالت در زه آرد تیر را

گرکماندار خیالت در زه آرد تیر را هر بن مو چشم امیدی شود نخجیر را یاد رخسارت جبین فکر را آیینه ساخت حرف زلفت‌کرد سنبل…

ادامه مطلب

گل بر رخت‌گشود نقاب‌کشیده را

گل بر رخت‌گشود نقاب‌کشیده را آیینه آب داد ز روی تو دیده را عمریست درسم‌از لب‌لعل خموش تست یعنی شنیده‌ام سخن ناشنیده را ماییم و…

ادامه مطلب

گهی حجاب وگه آیینهٔ جمال توام

گهی حجاب وگه آیینهٔ جمال توام به حیرتم‌ که چها می‌کند خیال توام مزاج شوقم از آب وگل تسلی نیست جنون سرشته غبار رم غزال…

ادامه مطلب

ما راکه نفس آینه پرداخته باشد

ما راکه نفس آینه پرداخته باشد تدبیر صفا حیرت بی‌ساخته باشد فرداست که زیر سپر خاک نهانیم گو تیغ تو هم به سپهر آخته باشد…

ادامه مطلب

مباد دامن‌ کس‌ گیرم از فسون غرض

مباد دامن‌ کس‌ گیرم از فسون غرض کف امید حنا بسته‌ام به خون غرض توهم آینهٔ احتیاج یکدگرست منزهیم وگرنه ز چند و چون غرض…

ادامه مطلب

محرمانی‌ که به آهنگ فنا مسرورند

محرمانی‌ که به آهنگ فنا مسرورند تپش آماده‌تر از خون رگ منصورند نامجویان هوس را ز شکست اقبال کاسه‌ها آمده بر سنگ و همان فغفورند…

ادامه مطلب