ستم شریک من یاس خوشدن ستم است

ستم شریک من یاس خوشدن ستم است حریف عذر هزار آرزو شدن ستم است دلی‌ست در بغلت بو کن و تسلی باش چو آهوان ز…

ادامه مطلب

سر تمنای پایبوسی به هر در و دشت می‌کشیدم

سر تمنای پایبوسی به هر در و دشت می‌کشیدم چو شمع‌، انجام مقصد سعی پای خود بود چون رسیدم به‌گوشم از صدهزار منزل رسید بی‌پرده…

ادامه مطلب

سرشکم نسخهٔ دیوانهٔ کیست

سرشکم نسخهٔ دیوانهٔ کیست جگر آیینه‌دار شانهٔ کیست جنون می‌جوشد از طرز کلامم زبانم لغزش مستانهٔ کیست دلم‌ گر نیست فانوس خیالت نفس بال و…

ادامه مطلب

سعی دیر و حرم بهانهٔ ما

سعی دیر و حرم بهانهٔ ما برد ما را زآستانهٔ ما بسکه در پردهٔ دل افسردیم تار شد شوخی ترانهٔ ما حرف زلف مسلسلی داریم…

ادامه مطلب

سودای تک و تاز هوسها ز سر انداز

سودای تک و تاز هوسها ز سر انداز پرواز به جایی نتوان برد پر انداز هرجا تویی آشوب همین دود و غبار است از خویش…

ادامه مطلب

شب زندگی سر آمد به نفس‌شماری آخر

شب زندگی سر آمد به نفس‌شماری آخر به هوا رساند خاکم سحر انتظاری آخر طرب بهار غفلت عرق خجالت آورد نگذشت بی‌گلابم‌ گل خنده‌کاری آخر…

ادامه مطلب

شب وصل است و نبود آرزورا دسترس اینجا

شب وصل است و نبود آرزورا دسترس اینجا که باشد دشمن خمیازه آغوش هوس اینجا چو بوی‌گل‌گرفتارم به رنگ الفتی ورنه گشاد بال پرواز است…

ادامه مطلب

شخص معدومی‌، به پیش وهم خود موجود باش

شخص معدومی‌، به پیش وهم خود موجود باش ای شرار سنگ ازآن عالم‌که نتوان بود باش رنج هستی بردنت از سادگیها دور نیست صفحهٔ آیینه‌ای…

ادامه مطلب

شعله‌ ها در گرم جوشی‌، داغ آه سرد ماست

شعله‌ ها در گرم جوشی‌، داغ آه سرد ماست نغمه هم حسرت غبار ناله‌های درد ماست خاک تمکین آشیان حیرت آن جلوه ‌ایم لنگر دامان…

ادامه مطلب

شهید خنده زخمم ‌که تیغ‌ همدم اوست

شهید خنده زخمم ‌که تیغ‌ همدم اوست کباب ‌گلشن داغم ‌که شعله شبنم اوست شکار ناز غزالی‌ست‌، ناتوان دل من که رنگ دهر به فتراک…

ادامه مطلب

شوق تا گردد دو بالا خویش را احول کنید

شوق تا گردد دو بالا خویش را احول کنید نیم‌رخ کم حیرت است آیینه مستقبل کنید آگهی از اطلس‌ گردون چه خواهد یافتن خواب ما…

ادامه مطلب

صبح از دل چاک‌که دراین باغ سخن رفت

صبح از دل چاک‌که دراین باغ سخن رفت کز جوش گل و لاله قیامت به چمن رفت آن مطلب نایاب‌که هرگز نتوان یافت دامان‌ گلی…

ادامه مطلب

صد رنگ نقش بستیم دریاد گل جبینی

صد رنگ نقش بستیم دریاد گل جبینی طاووس‌ کرد ما را تصویر نازنینی پرواز شوق امروز محمل‌کش تپش نیست در بیضه‌ام جنون داشت بی‌بال و…

ادامه مطلب

صیاد بی‌نشانی پرواز رنگ ما شد

صیاد بی‌نشانی پرواز رنگ ما شد آن پر که داشت عنقا صرف خدنگ ما شد روزی که اعتبارات سنجید نقد ذرات رنگ پریده هرجا گل…

ادامه مطلب

ظلمست به تشویش دل اقبال نمودن

ظلمست به تشویش دل اقبال نمودن صیقل زدن آیینه و تمثال نمودن جز صفر کم و بیش درین حلقه ندیدم چون مرکز پرگار خط و…

ادامه مطلب

عبث ای دشمن تحقیق دل از وسوسه خستی

عبث ای دشمن تحقیق دل از وسوسه خستی توهمین آینه بودی به چه امید شکستی چه خیال است به قید جسد آزاد نشستن امل آشفت…

ادامه مطلب

عرقها دارد آن شمع حیا لیک از نظر پنهان

عرقها دارد آن شمع حیا لیک از نظر پنهان به تمکینی که آتش نیست در سنگ آنقدر پنهان چو آن اشکی که گردد خشک در…

ادامه مطلب

عقل اگر صد انجمن تدبیر روشن می‌کند

عقل اگر صد انجمن تدبیر روشن می‌کند فکرمجنون سطری از زنجیرروشن می‌کند داغ نومیدی دلی دارم که در هر دم زدن شمعها از آه بی‌تاثیر…

ادامه مطلب

عمری خیال پخت سر گیر و دار مغز

عمری خیال پخت سر گیر و دار مغز زین جوز پوچ هیچ نشد آشکار مغز در ستر حال‌ کسوت فقری ضرورت است پیدا کند ز…

ادامه مطلب

عملی که سر به هوا خم از همه پیکرت به‌در آورد

عملی که سر به هوا خم از همه پیکرت به‌در آورد نه چو مو جنون هار سر قدم از سرت به‌در آورد به بضاعت هوس…

ادامه مطلب

غبار هوش توفان دارد ای مستی جنون تازی

غبار هوش توفان دارد ای مستی جنون تازی بهار شوق خار اندوده است ای شعله پروازی نمی‌دانم به ‌غیر از عذر استغنا چه می‌خواهم گدای…

ادامه مطلب

غم‌، طر‌ب جوش‌کرده است مرا

غم‌، طر‌ب جوش‌کرده است مرا داغ‌، گل‌پوش کرده است مرا زعفران زار رفتن رنگم خنده بیهوش‌کرده است مرا حسرت لعل یار میکده‌ای‌ست که قدح نوش‌کرده…

ادامه مطلب

فرصت‌کمین پرواز چون نالهٔ سپندیم

فرصت‌کمین پرواز چون نالهٔ سپندیم چندان که سر به جیبیم چین گشتهٔ کمندیم طاقت به زیر گردون خفت شکار پستی است هرگاه پر شکستیم زبن…

ادامه مطلب

فضای وادی امکان پر از غبار فناست

فضای وادی امکان پر از غبار فناست چه آسمان‌چه‌زمین‌مغز این‌دو پوست‌هواست ز راستی مدد حال گوشه‌گیریهاست کمان کشیدن قد خمبده کار عصاست به فیض می‌کشی…

ادامه مطلب

قابل بار امانتها مگو آسان شدیم

قابل بار امانتها مگو آسان شدیم سرکشیها خاک شد تا صورت انسان شدیم در عدم جنس محبت قیمت‌ کونین داشت تا نفس واکرد دکان همچو…

ادامه مطلب

خودسر به مرک گردن دعوی فرود کرد

خودسر به مرک گردن دعوی فرود کرد چون سر نماند شمع قبول سجود کرد در سعی بذل‌ کوش‌ که اینجا خسیس هم جان دادنش به…

ادامه مطلب

خوشست از دور نذر محفل همصحبتان بوسی

خوشست از دور نذر محفل همصحبتان بوسی جهان جز کنج تنهایی ندارد جای مأنوسی فنا تعلیم هستی باش اگر راحت هوس داری به فهم این…

ادامه مطلب

کاروان ما نداردگردی از صوت جرس

کاروان ما نداردگردی از صوت جرس صبح بر دوش شکست رنگ می‌بندد نفس در ترازویی‌ که صبر عاشقان سنجیده‌اند کوه اگر گردد تحمل نیست همسنگ…

ادامه مطلب

کرد حرف بی‌نشانم عالمی را تر زبان

کرد حرف بی‌نشانم عالمی را تر زبان همچو عنقا آشیانی بسته‌ام در هر زبان وصف آن خط شوخیی داردکه در اندیشه‌اش می‌دواند ربشه‌ها موج رک…

ادامه مطلب

کف خاکم چسان مقبول جست‌وجوی او گردم

کف خاکم چسان مقبول جست‌وجوی او گردم فلک در گردش آیم تا به‌ گرد کوی او گردم دل مأیوس صیقل می‌زنم عمری‌ست حیرانم نگشتم آینه…

ادامه مطلب

کو جنون تا عقدهٔ هوش از سر ما واکند

کو جنون تا عقدهٔ هوش از سر ما واکند وهم هستی را سپند آتش سودا کند از بساط خاکدان دهر نتوان یافتن آن قدر گردی‌…

ادامه مطلب

کیست‌کز راه تو چون خاشاک بردارد مرا

کیست‌کز راه تو چون خاشاک بردارد مرا شعله جاروبی‌کند تا پاک بردارد مرا شمع خاموشی به داغ سرنگونی رفته‌ام تاکجا آن شعلهٔ بیباک بردارد مرا…

ادامه مطلب

گذشت‌از چرخ و بگرفت‌آبله چشم‌ثریا را

گذشت‌از چرخ و بگرفت‌آبله چشم‌ثریا را هوایت تاکجا ازپا نشان؟ لهٔ ما را تأمل تا چه درگوش افکند پیمانهٔ ما را نوایی هست درخاطرشک؟ ‌رنگ…

ادامه مطلب

گر به خون مشتاقان تیغ او کشد گردن

گر به خون مشتاقان تیغ او کشد گردن تا قیامت از سرها جای مو دمد گردن موجها نفس دزدید تا گهر به عرض آمد کرده‌ام…

ادامه مطلب

گر خاک ‌نشینان علم افراخته باشند

گر خاک ‌نشینان علم افراخته باشند چون آبلهٔ پا سپر انداخته باشند از خجلت پرداز گلت مانی و بهزاد پیداست‌که روها چقدر ساخته باشند پیش…

ادامه مطلب

گر نالهٔ من پرتو اندیشه دواند

گر نالهٔ من پرتو اندیشه دواند توفان قیامت به فلک ریشه دواند شوق تو به سامان خراش دل عشاق ناخن چه خیال است مگر تیشه…

ادامه مطلب

گرشود آن نرگس میگون مقابل با شراب

گرشود آن نرگس میگون مقابل با شراب می‌شود چون آب‌گوهر خشک‌در مینا شراب جام‌را همچشمی آن نرگس مخمورنیست از هجوم موج‌گر مژگان‌کند انشا شراب عشرتی‌گر…

ادامه مطلب

گشاد چشمی نشد نصیبم به سیر نیرنگ این دبستان

گشاد چشمی نشد نصیبم به سیر نیرنگ این دبستان نگه به حیرت گداخت اما نکرد روشن سواد مژگان نمی‌توان گشت شمع بزمت مگر به هستی…

ادامه مطلب

گهی در شعله می‌غلتم گهی با آب می‌جوشم

گهی در شعله می‌غلتم گهی با آب می‌جوشم وطن آوارهٔ شوقم نگاه خانه بر دوشم درپن محفل امید و یأس هر یک نشئه‌ای دارد خوشم…

ادامه مطلب

لمعهٔ مهرش دمی کاینه تابان کند

لمعهٔ مهرش دمی کاینه تابان کند شرم به چشم جهات سایهٔ مژگان‌ کند گر به تغافل دهد جلوه عنان نگاه خانهٔ صد آینه یک مژه…

ادامه مطلب

مآل‌کار چه بیندکسی نظر به هوا

مآل‌کار چه بیندکسی نظر به هوا نمی‌توان خبر پاگرفت سر به هوا درتن چمن ز جنونکاری خیال مپرس به خاک‌ریشه وگل می‌کند ثمر به هوا…

ادامه مطلب

محبت بسکه پرکرد ازوفا جان وتن ما را

محبت بسکه پرکرد ازوفا جان وتن ما را کند یوسف صداگر بوکنی پیراهن ما را چوصحرا مشرب ما ننگ وحشت‌برنمی‌تابد نگهدارد خدا از تنگی چین…

ادامه مطلب

مرا این آبرو در عالم پرواز بس باشد

مرا این آبرو در عالم پرواز بس باشد که بال افشاندنم خمیازهٔ یاد قفس باشد به منزل چون رسد سرگشته‌ای ‌کز نارساییها بیابان مرگ حیرت…

ادامه مطلب

مشتاق تو گر نامه‌بری داشته باشد

مشتاق تو گر نامه‌بری داشته باشد چون اشک هم از خود سفری داشته باشد از آتش حرمان کف خاکستر داغی‌ست گر شام امیدم سحری داشته…

ادامه مطلب

مکش دردسر شهرت میفکن بر نگین زورش

مکش دردسر شهرت میفکن بر نگین زورش برای نام اگر جان می‌کنی مگذار در گورش تلاش منصب عزت ندارد حاصلی دیگر همین رنج خمیدن می‌کند…

ادامه مطلب

من درین بحر، نه‌ کشتی نه‌ کدو می‌آرم

من درین بحر، نه‌ کشتی نه‌ کدو می‌آرم چون حباب از بر خود جامه فرو می آ‌رم حرف او می‌شنوم جلوه او می‌بینم پیش رو…

ادامه مطلب

موج ما را شرم دریای‌ کرم

موج ما را شرم دریای‌ کرم تا قیامت برنمی‌آرد ز نم درکنار فطرت ما داد عشق لوح محفوظ نفهمیدن رقم سطری از خط جین ما…

ادامه مطلب

می‌روم هر جا به ذوق عافیت اندوختن

می‌روم هر جا به ذوق عافیت اندوختن همچو شمعم زاد راهی نیست غیر از سوختن زخم دل از چاره‌ جوییهای ما بی‌پرده شد این گریبان…

ادامه مطلب

نامم هوس نگین ندارد

نامم هوس نگین ندارد نظمم چو نفس زمین ندارد همت چه فرازد از تکلف دامان سپهر چین ندارد هستی جز شبهه نیست لیکن بر شبهه…

ادامه مطلب

ندارد ساز صحبتها بساط عافیت چیدن

ندارد ساز صحبتها بساط عافیت چیدن ازین الفت فریبان صلح‌کن چندی به رنجیدن تعلق هر قدر کمتر حصول راحت افزونتر وداع ساز بیخوابی ست موی…

ادامه مطلب