غزلیات ابوالمعانی بیدل
جز پیش ما مخوانید افسانهٔ فنا را
جز پیش ما مخوانید افسانهٔ فنا را هرکس نمیشناسد آواز آشنا را از طاق و قصر دنیاکز خاک وخشت چینید حیفاست پستگیرید معراج پشت پا…
جمعیکه پر به فکر هنر درشکستهاند
جمعیکه پر به فکر هنر درشکستهاند آیینهها به زبنت جوهر شکستهاند جراتستای همت ارباب فقر باش کز گرد آرزو صف محشر شکسته اند با شوکت…
جهان، جنون بهار غفلت، ز نرگس سرمهساش دارد
جهان، جنون بهار غفلت، ز نرگس سرمهساش دارد ز هر بن مو به خواب نازیم و مخمل ما قماش دارد اگر دهم بوی شکوه بیرون…
چراغ خامشم حسرت نگاه محفل خویشم
چراغ خامشم حسرت نگاه محفل خویشم سپند پای تا سر داغم اما بر دل خویشم نفس آخر شد و من همچنان زندانی جسمم ندارم ریشه…
چشمیکه ندارد نظری حلقهٔ دام است
چشمیکه ندارد نظری حلقهٔ دام است هرلبکه سخن سنج نباشد لب بام است بیجوهری از هرزه دراییست زبان را تیغیکه به زنگار فرورفت نیام است…
چنینکز گردش چشم تو میآید به جان انجم
چنینکز گردش چشم تو میآید به جان انجم سزد گر شرم ریزد چون عرق با آسمان انجم تو هر جا می خرامی نازنینان رفتهاند از…
چه رسد ز نشئهٔ معنوی به دماغ بیحس بیخبر
چه رسد ز نشئهٔ معنوی به دماغ بیحس بیخبر ز پری پیامی اگر بری به دکان شیشهگران مبر در اعتباری اگر زنی مگذر ز ساز…
چه نیرنگست یارب در تماشاگاه تسخیرم
چه نیرنگست یارب در تماشاگاه تسخیرم که آواز پر طاووس میآید به زنجیرم دلم یک ذره خالی نیست از عرض مثال من بهارم هر کجا…
چو سایه چند به هر خاک جبهه سودنها
چو سایه چند به هر خاک جبهه سودنها که زنگ بخت نگرددکم از زدودنها غبار غفلت و روشندلی نگردد جمع کجاست دیدهٔ آیینهرا غنودنها ز…
چو فقر دست دهد ترک عز و جاهکنید
چو فقر دست دهد ترک عز و جاهکنید سر برهنه همان آسمان کلاه کنید اگر گل هوس کهکشان زند به دماغ اتاقهٔ سر تسلیم برگ…
چون برگ گل ز بس پر و بالم شکستهاند
چون برگ گل ز بس پر و بالم شکستهاند مکتوب وحشتم به پر رنگ بستهاند پروانه مشربان به یک انداز سوختن از صد هزار زحمت…
چون شفق از رنگ خونم هیچکسگلچین نشد
چون شفق از رنگ خونم هیچکسگلچین نشد ناخنی هم زین حنای بینمک رنگین نشد از ازل مغز سر من پنبهٔگوش من است بهر خواب غفلتم…
چونگهر هر چند بر دریا تند غوغای من
چونگهر هر چند بر دریا تند غوغای من در نم یک چشم سر غرقست سرتا پای من ناتوانی همچو من در عالم تسلیم نیست بیشتر…
حایل عزم نفسگرد ره و فرسنگ نیست
حایل عزم نفسگرد ره و فرسنگ نیست مقصد دل نیست پیدا ورنه قاصد لنگ نیست نغمهها بیخواست میجوشد ز ساز ما و من حیرت آهنگیم…
حسرت امشب آه بیتأثیر روشن میکند
حسرت امشب آه بیتأثیر روشن میکند رشتهٔ شمعی به هر تقدیر روشن میکند چون چراغ گل که از باد سحر گیرد فروغ زخم ما چشم…
حیرت حسنی است در طبع نگه پرورد ما
حیرت حسنی است در طبع نگه پرورد ما ششجهت آیینه بالدگر فشانیگرد ما مفت موهومیستگر ما نام هستی میبریم چون سحرگرد نفس بودهست رهآورد ما…
حیفکز افلاس نومیدی فواید مرد را
حیفکز افلاس نومیدی فواید مرد را دست اگرکوتاه شد بر دل نشاید مرد را از تنزلهاست گر در عالم آزادگی چین پیشانی به یاد دامن…
خاکستری نماند ز ما تا هوا برد
خاکستری نماند ز ما تا هوا برد دیگر کسی چه صرفه ز تاراج ما برد نقش مراد مفت حریفی کزین بساط چون شعله رنگ بازد…
خطابم میکند امشب چمن در بار پیغامی
خطابم میکند امشب چمن در بار پیغامی بهار اندوده لطفی بوی گل پرورده دشنامی چو خواب افتادهام منظور چشم مست خودکامی به تلخی کردهام جا…
خواه در معمورهٔ جان خواه در وبرانه باش
خواه در معمورهٔ جان خواه در وبرانه باش با هزاران در پس دیوار خود چون شانه باش چشم منت جز به نور عشق نتوان آب…
برق خطی بر سیاهی میزند
برق خطی بر سیاهی میزند هالهٔ مه تا به ماهی میزند سجده مشتاق خم ابروی کیست بر دماغم کجکلاهی میزند معصیت در بارگاه رحمتش خندهها…
خیالت هر کجا تمهید راحتپروری کردی
خیالت هر کجا تمهید راحتپروری کردی به خواب بیخودی بوی بهارم بستری کردی نفس چون ناله بر باد تپیدن داد اجزایم به توفان خیالت گرنه…
داغیم چون سپند مپرس از بیان ما
داغیم چون سپند مپرس از بیان ما در سرمه بال میزند امشب فغان ما عرضکمال ما عرقآلود خجلت است ابر است اگر بلند شود آسمان…
در این وادی کف یایی ز آسایش خبر دارد
در این وادی کف یایی ز آسایش خبر دارد که بالینهای نرم آبله در زیر سر دارد نمیگردد فروغ عاریت شمع ره مستان به نوز…
در جیب غنچه بوی بهار است و رنگ هم
در جیب غنچه بوی بهار است و رنگ هم بی فیض نیست گوشهٔ دلهای تنگ هم ساز طواف دل نه همین جوهر صفاست دارد هوای…
در سیرگاه امر تحیر مقدم است
در سیرگاه امر تحیر مقدم است آیینهشخص و صورت اینشخص مبهم است دنی آه در جگر نه رخ یاردر نظر در حیرتمکه زندگیام از چه…
در گلستانی که سرو او نباشد جلوهگر
در گلستانی که سرو او نباشد جلوهگر شاخگل شمشیر خونآلودم آید در نظر دست جرأتها به چین آستین گردد بدل تا تواند حلقه گردیدن به…
درس کمال خود گیر از ناله سر کشیدن
درس کمال خود گیر از ناله سر کشیدن تا برنیایی از خویش نتوان به خود رسیدن خوبی یکی هزار است از شیوهٔ تواضع ابروی نازگردد…
درین محفلکه پیدا نیست رنگ حسن مقصودی
درین محفلکه پیدا نیست رنگ حسن مقصودی چراغ حسرت آلود نگاهم میکند دودی چو آن شمعی که از فانوس تابد پرتو آهش درون بیضهام پیداست…
دل از غبار نفس زخم خفته در نمک است
دل از غبار نفس زخم خفته در نمک است ز موج پیرهن این محیط پرخسک است بهار رنگ جهان جلوهٔ خزان دارد بقم درین چمن…
دل بهسعی آبگردیدن طرب پیمانه است
دل بهسعی آبگردیدن طرب پیمانه است خودگدازی تردماغیهای این دیوانه است هرکجا نازیست ایجاد نیازی میکند خط، چراغ حسن را جوش پرپروانه است نالهها در…
دل خلوت اندیشهٔ یار است ببینید
دل خلوت اندیشهٔ یار است ببینید این آینه در شغل چهکار است ببینید زان پیش که بر خرمن ما برق فرو شد آن شعله که…
دل شکستی دارد از معموره بر هامون زنید
دل شکستی دارد از معموره بر هامون زنید چینی مو دار ما را بر سر مجنون زنید از خمار عافیت عمریست زحمت میکشیم جام ما…
دلت فسرد جنونی کز آشیانه برآیی
دلت فسرد جنونی کز آشیانه برآیی چو ناله دامن صحرا به کف ز خانه برآیی به ساز عجز ز سر چنگ خلق نیست گزیرت چو…
دلیل کاروان اشکم آه سرد رامانم
دلیل کاروان اشکم آه سرد رامانم اثر پرداز داغم حرف صاحب درد رامانم رفیق وحشت من غیر داغ دل نمیباشد دربن غربتسرا خورشید تنهاگرد رامانم…
دوستان از منش دعا مبرید
دوستان از منش دعا مبرید زندهام نامم از حیا مبرید خاک من دارد انفعال غبار کاش بادم برد شما مبرید خون من تیره شد زافسردن…
دیدهٔ انتظار را دام امید کردهایم
دیدهٔ انتظار را دام امید کردهایم ای قدمت به چشم ما خانه سفید کردهایم دل به خیالت انجمن دیده به حیرتت چمن سیر تأملی که…
راه فضولی ما هم در ازل حیا زد
راه فضولی ما هم در ازل حیا زد تا چشم باز کردیم مژگان به پشت پا زد صبحی زگلشن راز بوی نفس جنون کرد برهردماغ…
رفتن عمر ز رفتار نفسها پیداست
رفتن عمر ز رفتار نفسها پیداست وحشت موج ، تماشای خرام دریاست گردبادی که به خود دودصفت می پیچد نفس سوختهٔ سینهٔ چاک صحراست جوهر…
رنگ گل تعبیر دمید از کف پایش
رنگ گل تعبیر دمید از کف پایش تا چشم به خونکه سیهکرده حنایش عمریستکه عشاق به آنسوی قیامت رفتند به برگشتن مژگان رسایش چون صبح…
روزیکه زد به خواب شعورم ایاغ پا
روزیکه زد به خواب شعورم ایاغ پا من هم زدم ز نشئه به چندین دماغ پا رنگ حنا زطبع چمن موج میزند شسهستگوبی آنگل خودرو…
ز بزم وصل، خواهشهای بیجا میبرد ما را
ز بزم وصل، خواهشهای بیجا میبرد ما را چوگوهر موج ما بیرون دریا میبرد ما را ندارد شمع ما را صرفه سیر محفل امکان نگه…
ز پیراهن برون آ، بی شکوهی نیست عریانی
ز پیراهن برون آ، بی شکوهی نیست عریانی جنون کن تا حبابی را لباس بحر پوشانی گل آیینه را روی تو بخشد رنگ حیرانی دهد…
ز درد تشنهلبیها در این محیط سراب
ز درد تشنهلبیها در این محیط سراب دلی گداختهایم و رسیدهایم به آب تأملیکه چه دارد تلاش محرمیات شکست آینه را جلوهکردهاند خطاب حصول ریشهٔ…
ز سختجانی من عمر تنگ میگذرد
ز سختجانی من عمر تنگ میگذرد شرار من به پر و بال سنگ میگذرد جهان ز آبلهپایان دل جنون دارد ز گرد عجز مگو فوج…
ز من عمریست میگردد جدا دل
ز من عمریست میگردد جدا دل ندانم با که گردید آشنا دل ز حرف عشق خارا میگدازد من و رازیکه نتوانگفت با دل به فکر…
زان ناله که شب بی رخت افراخته بودم
زان ناله که شب بی رخت افراخته بودم درگردن گردون رسن انداخته بودم این عالم آشفته که هستی است غبارش رنگیست که من صبح ازل…
زد نفس فال تنآسانی دلی آراستند
زد نفس فال تنآسانی دلی آراستند بیدماغیکرد کوشش منزلی آراستند سرکشم اما جبین سجده مشتاقم چو شمع از نم اشک چکیدن مایلی آراستند نارسایی داشت…
زندگی محروم تکرارست و بس
زندگی محروم تکرارست و بس چون شرر این جلوه یک بارست و بس از عدم جویید صبح ای عاقلان عالمی اینجا شب تارست و بس…
زین باغ گذشتیم به احسان تغافل
زین باغ گذشتیم به احسان تغافل گل بر سر ما ریخت گریبان تغافل طومار تماشای جهان فتنهٔ سوداست خواندیم خط امن ز عنوان تغافل مشکل…