بسکه بی‌روپت بهارم ‌کلفت انشا می‌کند

بسکه بی‌روپت بهارم ‌کلفت انشا می‌کند چون حنا رنگ از گرانی سایه پیدا می‌کند گر نه باد صبح چین طره‌ات وا می‌کند نسخهٔ جمعیت ما…

ادامه مطلب

بسکه شد از تشنه‌کامیهای ما نایاب آب

بسکه شد از تشنه‌کامیهای ما نایاب آب دست ازنم شسته می‌آید به روی آب‌، آب هیچکس زگردش‌گردون نم فیضی نبرد کاش ترگردد ز خشکیهای این…

ادامه مطلب

بعد مردن گر همین داغست وحشت‌زای من

بعد مردن گر همین داغست وحشت‌زای من خاک هم خالی در آتش می‌نماید جای من گر به صد چاه جهنم سرنگون غلتم خوش است در…

ادامه مطلب

به امید فنا تاب وتب هستی‌گوارا شد

به امید فنا تاب وتب هستی‌گوارا شد هوای سوختن بال و پر پروانهٔ ما شد فکندیم از تمیز آخر خلل درکار یکتایی بدل شد شخص…

ادامه مطلب

به پیری هم نی‌ام غافل ز عشق آن‌کمان ابرو

به پیری هم نی‌ام غافل ز عشق آن‌کمان ابرو حضور قامت خم‌ گشته ایمایی‌ست زان ابرو دم تیغی چو اشک از خون من رنگین نمی…

ادامه مطلب

به خاک ناامیدی نیست چون من خفته در خونی

به خاک ناامیدی نیست چون من خفته در خونی زمین چاره تنگ و بر سر افتاده‌ست گردونی نه شورواجب است اینجا و نی هنگامهٔ ممکن…

ادامه مطلب

به ذوق جستجویت جیب هستی چاک می‌سازم

به ذوق جستجویت جیب هستی چاک می‌سازم غباری می‌دهم بر باد و راهی پاک می‌سازم به چندین عبرت از دل قطع الفت می‌کند آهم فسانها…

ادامه مطلب

به ساز نیستی بسته‌ست شور ما و من بارش

به ساز نیستی بسته‌ست شور ما و من بارش بهارت بلبلی دارد که شکل لاست منقارش خجالت با دماغ بید مجنون بر نمی‌آید جهانی زحمت…

ادامه مطلب

به عبرت آب شو ای ‌غافل از خمیدن موج

به عبرت آب شو ای ‌غافل از خمیدن موج که خودسری چقدر گشته بار گردن موج درین محیط که دارد اقامت‌آرایی کشیده است هجوم شکست…

ادامه مطلب

به ‌گرمی نگه از شعله تاب می‌ریزد

به ‌گرمی نگه از شعله تاب می‌ریزد به نرمی سخن از گوهر آب می‌ریزد طراوت عرق شرم را تماشا کن چو برگ ‌گل ز نقابش…

ادامه مطلب

به نمود هستی بی‌اثر چه نقاب شق‌کنم از حیا

به نمود هستی بی‌اثر چه نقاب شق‌کنم از حیا تو مگر به من نظری‌کنی‌که دمی عرق‌کنم از حیا اگرم دهد خط امتحان‌، هوس‌کتاب نه آسمان…

ادامه مطلب

به وحشت نگاهی چه خو کرده‌ای

به وحشت نگاهی چه خو کرده‌ای که خود را به پیش خود او کرده‌ای چو صبح از نفس پر گریبان مدر که ناموس چاک رفو…

ادامه مطلب

بهار رنگ عبرت جز دل روشن نمی‌بیند

بهار رنگ عبرت جز دل روشن نمی‌بیند صفا آیینه دارد در بغل آهن نمی‌بیند گریبان چاک زن شاید تمیزی واکند چشمت که یوسف محو آغوش‌است…

ادامه مطلب

به‌هستی انقطاعی نیست از سر سرگردانی را

به‌هستی انقطاعی نیست از سر سرگردانی را نفس باشد رگ خواب پریشان زندگانی را ‌خوشارندی‌که‌چون صبح‌اندرین بازیچهٔ عبرت به هستی دست افشاندن‌کند دامن‌فشانی را شررهای…

ادامه مطلب

بی شبههٔ تحقیق نه شخصم نه مثالم

بی شبههٔ تحقیق نه شخصم نه مثالم چون صورت عنقا چه خیال است خیالم جز گرد جنون خیز نفس هیچ ندارد این دشت تخیل که…

ادامه مطلب

بی‌پرده است و نیست عیان راز من هنوز

بی‌پرده است و نیست عیان راز من هنوز از خاک می‌دمد چوگلم پیرهن هنوز عمریست‌ چون‌ نفس همه جهدم ولی چه سود یک‌گام هم نرفته‌ام…

ادامه مطلب

بی‌ربشه سوخت مزرع آه حزین ما

بی‌ربشه سوخت مزرع آه حزین ما درد دلی نکاشت قضا در زمین ما شهرت نوایی هوس نام‌، سرمه خوست چینی به مورسید زنقش نگین ما…

ادامه مطلب

بی‌محابا بر من مجنون میفشان پشت دست

بی‌محابا بر من مجنون میفشان پشت دست چون سفر غافل مزن در تیغ عریان پشت دست بار هر دوشی بقدر دستگاه قدرت است برنمی‌دارد به…

ادامه مطلب

پر تیره‌روزم از من بی ‌پا و سر مپرس

پر تیره‌روزم از من بی ‌پا و سر مپرس خاکم به باد تا ندهی از سحر مپرس در دل برون دل چو نفس بال می‌زنم…

ادامه مطلب

بسکه افتاده‌ست باغ آبرو نایاب گل

بسکه افتاده‌ست باغ آبرو نایاب گل ذوق عشرت آب‌گردد تا کند مهتاب‌ گل زبن طلسم رنگ و بو سامان آزادی‌ کنید نیست اینجا غیر دامن…

ادامه مطلب

بسکه در بزم توام حسرت جنون پیمانه است

بسکه در بزم توام حسرت جنون پیمانه است هرکه را رنگی بگردد لغزش مستانه است اهل معنی از حوادث مست خواب راحتند شور موج بحر…

ادامه مطلب

بعد ازین از صحبت این دیو مردم رم کنم

بعد ازین از صحبت این دیو مردم رم کنم غول چندی در بیابان پرورم آدم‌کنم در مزاج بدرگان جز فحش کم دارد اثر زخم سگ…

ادامه مطلب

به ارشاد ادب در دستگاه خودسران مگذر

به ارشاد ادب در دستگاه خودسران مگذر دهل نابسته بر لب در صف واعظ‌گران مگذر به تحسین خسیسان هیچ نفرینی نمی‌باشد به روی تیغ بگذر…

ادامه مطلب

به پیری الفت حرص و هوس شد آینهٔ ما

به پیری الفت حرص و هوس شد آینهٔ ما بهار رفت‌که این خار و خس شد آینهٔ ما به حکم عجز نکردیم اقتباس تعین همین…

ادامه مطلب

به خاک راه‌که‌گردید قطره‌زن مهتاب

به خاک راه‌که‌گردید قطره‌زن مهتاب که چون‌گلاب فشاندم به پیرهن مهتاب به صد بهار سر وبرگ این تصرف نیست جهان‌گرفت به یک برگ یاسمن مهتاب…

ادامه مطلب

به دل‌ گردی ز هستی یافتم از خویشتن رفتم

به دل‌ گردی ز هستی یافتم از خویشتن رفتم نفس تا خانهٔ آیینه روشن کرد من رفتم شرار کاغذم از بی‌دماغیها چه می‌پرسی همه گر…

ادامه مطلب

به زخم هستی اگر شرم بخیه پردازی‌ست

به زخم هستی اگر شرم بخیه پردازی‌ست عرق‌کن ای شررکاغذ آنچه غمازی‌ست به‌فرصت نفسی چندصحبت است اینجا تأملی‌که درین بزم باکه دمسازی‌ست نه دی‌گذشت و…

ادامه مطلب

به طبع مقبلان یارب‌کدورت را مده راهی

به طبع مقبلان یارب‌کدورت را مده راهی براین ‌آیینه‌ها مپسند زنگ تهمت آهی چراغ ابلهان عمری‌ست می‌سوزد درین محفل چه باشد یک شرر بالد فروغ…

ادامه مطلب

به که چندی دل ما خامشی انشا باشد

به که چندی دل ما خامشی انشا باشد جرس قافلهٔ بی‌نفسیها باشد تا کی ای بیخبر از هرزه‌خروشیهایت کف افسوس خموشی لب گویا باشد گوشهٔ…

ادامه مطلب

به نقش سخت رویی‌های مردم بس‌که حیرانم

به نقش سخت رویی‌های مردم بس‌که حیرانم رگ سنگست همچون جوهر آیینه مژگانم گلی جز داغ رسوایی در آغوشم نمی‌گنجد ز سر تا پا چو…

ادامه مطلب

به وادیی که فروشد غبار ما ننشستن

به وادیی که فروشد غبار ما ننشستن ز گرد باد رسد تا به‌نقش پا ننشستن به‌ کیش مشرب انصاف از التفات نشاید رسیدن از دل…

ادامه مطلب

بهار حیرت‌ست اینجا نه‌گل نی جام می‌خیزد

بهار حیرت‌ست اینجا نه‌گل نی جام می‌خیزد ز هستی تا عدم یک دیدهٔ بادام می‌خیزد خروش فتنه زان چشم جنون آشام می‌خیزد که جوش ‌الامان…

ادامه مطلب

به‌هر جا پرتو حسنت برافروزد چراغ من

به‌هر جا پرتو حسنت برافروزد چراغ من سیاهی افکند در خانهٔ خورشید داغ من به بو یی زپن بهارم وا نشد آغوش استغنا عیار شرم‌گیرید…

ادامه مطلب

بی سیر عبرتی نیست ترک حیا نکردن

بی سیر عبرتی نیست ترک حیا نکردن چیزی به پیش دارد سر بر هوا نکردن هنگامهٔ رعونت مندیش خاصهٔ شمع در هر سرآتشی هست تا…

ادامه مطلب

بی‌پرده است جلوه ز طرف نقاب صبح

بی‌پرده است جلوه ز طرف نقاب صبح تاکی روی چو دیده‌ای انجم به خواب صبح اهل صفا ز زخم‌ گل فیض چیده‌اند بیرون چاک سینه…

ادامه مطلب

بی‌دماغی با نشاط از بسکه دارد جنگها

بی‌دماغی با نشاط از بسکه دارد جنگها باده گردانده‌ست بر روی حریفان رنگها غافلند ارباب جاه از پستی اقبال خویش زیر پا بوده‌ست صدر آرایی…

ادامه مطلب

بیگانه وضعیم یا آشناییم

بیگانه وضعیم یا آشناییم ما نیستیم اوست او نیست ماییم پنهانتر از بو در ساز رنگیم عریانتر از رنگ زیر قباییم پیدا نگشتیم خود را…

ادامه مطلب

پر تیره‌روزم از من بی ‌پا و سر مپرس

پر تیره‌روزم از من بی ‌پا و سر مپرس خاکم به باد تا ندهی از سحر مپرس در دل برون دل چو نفس بال می‌زنم…

ادامه مطلب

پری می ‌فشان ای تعلق بهانه

پری می ‌فشان ای تعلق بهانه به دل چون نفس بسته‌ای آشیانه درین عرصه زنهار مفراز گردن که تیر بلا را نگردی نشانه گر از…

ادامه مطلب

پیری آمد ماند عشرتها ز انداز بلند

پیری آمد ماند عشرتها ز انداز بلند سرنگون شد شیشه‌، قلقل‌کرد پرواز بلند دستگاه اصل فطرت جز تنزل هیچ نیست می‌کندگل پست پست انجام آغاز…

ادامه مطلب

تا به عالم‌، رنگ بنیاد تمنا ریختند

تا به عالم‌، رنگ بنیاد تمنا ریختند گرد ما را چون نفس در راه دلها ریختند واپسی زین‌ کاروان چندین ندامت بار داشت هرکه رفت…

ادامه مطلب

تا چند حسرت چمن و سایه‌های ابر

تا چند حسرت چمن و سایه‌های ابر کو گریه‌ای ‌که خنده کنم بر هوای ابر افراط عیش دهر ز کلفت گران‌ترست دوش هوا پر آبله…

ادامه مطلب

تا دم تیغت به عرض جلوه عریان می‌شود

تا دم تیغت به عرض جلوه عریان می‌شود خون زخم من چو رنگ ازگل نمایان می‌شود گر چمن زین رنگ می‌بالد به یاد مقدمت شاخ‌گل…

ادامه مطلب

تا فلک بر باد ناکامی دهد تسکین من

تا فلک بر باد ناکامی دهد تسکین من همچو اخگر پنبه بیرون ریخت از بالین من بیخودی را رونق بزم حضورم‌ کرده‌اند رنگهای رفته می‌بندد…

ادامه مطلب

تا نفس آب زندگیست هیچ به بو نمی‌رسم

تا نفس آب زندگیست هیچ به بو نمی‌رسم با تو چنانکه بیخودم بی‌ تو به تو نمی‌رسم خجلت هستی‌ام چو صبح‌ در عدم آب می‌کند…

ادامه مطلب

تبسم ریز لعلش‌گر نشان پرسد غبارم را

تبسم ریز لعلش‌گر نشان پرسد غبارم را ببوسد تا قیامت بوی‌گل خاک مزارم را ز افسوسی‌که‌دارد عبرت خون شهید من حنایی می‌کند سودن‌کف دست نگارم…

ادامه مطلب

تقلید از چه علم به لافم علم‌کند

تقلید از چه علم به لافم علم‌کند طوطی نی‌ام‌که آینه بر من ستم‌کند سعی غبار من که به جایی نمی‌رسد با دامنش زند اگر از…

ادامه مطلب

تو کریم مطلق و من ‌گدا چه‌کنی جز این ‌که نخوانی‌ام

تو کریم مطلق و من ‌گدا چه‌کنی جز این ‌که نخوانی‌ام در دیگرم بنماکه من به کجا روم چو برانی‌ام کسی از محیط عدم ‌کران…

ادامه مطلب

جام امید نظرگاه خمار است اینجا

جام امید نظرگاه خمار است اینجا حلقهٔ دام تو خمیازه شکار است اینجا عیش‌ها غیر تماشای زیانکاری نیست درخور باختن رنگ بهار است اینجا عافیت…

ادامه مطلب

جرأت سؤال شرم تراگر جواب داشت

جرأت سؤال شرم تراگر جواب داشت انگشت زینهار به غربال آب داشت خلقی ز مدعا تهی از هیچ پر شده‌ست نه چرخ یک علامت صاد…

ادامه مطلب