غزلیات ابوالمعانی بیدل
تجدید سحرکاریست در جلوهزار عنقا
تجدید سحرکاریست در جلوهزار عنقا صدگردش است و یکگل رنگبهار عنقا هرچند نوبهاریم یا جوش لالهزاریم باغ دگر نداریم غیر ازکنار عنقا سطری نخواند فطرت…
تمثال خیالیم چه زشتی چه نکویی
تمثال خیالیم چه زشتی چه نکویی ای آینه بر ما نتوان بست دورویی ناموس حیا بر تو بنازدکه پس از مرگ با خاک اگر حشر…
توان اگر همه دوران آسمان گردید
توان اگر همه دوران آسمان گردید بهگرد خواهش یک دل نمیتوانگردید جه حرصها که نشد جمع تا به خود چیدیم هوس متاعی ما عاقبت دکانگردید…
جایی که جام در دست آن مه خرام دارد
جایی که جام در دست آن مه خرام دارد مژگان گشودن آنجا مهتاب و بام دارد عام است ذکر عشاق در معبد خیالش گر برهمن…
جزو موزون اعتدال جوهر کل میشود
جزو موزون اعتدال جوهر کل میشود چون شود مینا صدای کوه قلقل میشود جام الفت بسکه بر طاق نزاکت چیدهاند دور لطف از باد برگشتن…
جنون جولانیام هرجا بهوحشت رهنماگردد
جنون جولانیام هرجا بهوحشت رهنماگردد دو عالم گردباد آیینهٔ یک نقش پاگردد گر آزادی هوس داری چو بو از رنگ بیرون آ هوا گل میکند…
جوانی سوخت پیری چند بنشاند به مهتابش
جوانی سوخت پیری چند بنشاند به مهتابش نبرد این شعله را خوابی که خاکستر زند آبش هوای کعبهٔ تحقیق داری ساز تسلیمی سجود بسمل اینجا…
چشم چون آیینه برنیرنگ عرض نازبند
چشم چون آیینه برنیرنگ عرض نازبند ساغر بزم تحیر شو لب از آواز بند موج آب گوهر از ننگ تپیدن فارغ است لاف عزلت میزنی…
چنان پیچیده توفان سرشکمکوه و هامون را
چنان پیچیده توفان سرشکمکوه و هامون را کهنقش پای همگردابشد فرهاد و مجنونرا جنون میجوشد از مدّ نگاه حیرتم اما بهجوی رگ صدانتوان شنیدن موجهٔ…
چه بلاست اینکه پیری ز فنا خبر ندارد
چه بلاست اینکه پیری ز فنا خبر ندارد سر ما نگون شد اما ته پا نظر ندارد خط ما غبار هم نیست که به کس…
چه غافلی که ز من نام دوست میپرسی
چه غافلی که ز من نام دوست میپرسی سراغ او هم از آنکس که اوست میپرسی چه ممکنست رسیدن به فهم یکتایی چنینکه مسئلهٔ مغز…
چو بویگل به نظرها نقاب نگشودم
چو بویگل به نظرها نقاب نگشودم بهار آینه پرداخت لیک ننمودم خیال پوچ دو روزم غنیمت سوداست به این متاع که در پیش وهم موجودم…
چو شبنم تا نقاب اعتبار خویش شق کردم
چو شبنم تا نقاب اعتبار خویش شق کردم ز شرم زندگیگفتمکفن پوشم، عرقکردم کف پا میشدم ای کاش از بی اعتباریها جبینگردیدم و صد رنگ…
چواشک آنکسکهمیچیندگل عیش ازتپیدنها
چواشک آنکسکهمیچیندگل عیش ازتپیدنها بود دلتنگ اگرگوهر شود از آرمیدنها ز بس عام است در وحشتسرای دهر بیتابی دل هر ذره دارد در قفس چندین…
چون حبابمشیشهٔ دل هرکجا خواهد شکست
چون حبابمشیشهٔ دل هرکجا خواهد شکست آن سوینه محفل امکان صدا خواهد شکست ناتوانی گر به این سامان بساطآرا شود عالمی طرفکلاه از رنگ ما…
چون شمع میروم ز خود و شعله قامتم
چون شمع میروم ز خود و شعله قامتم گرد ره خرام که دارم، قیامتم آن نالهام که گر همه خاکم دهی به باد کهسار میخورد…
چیست آدم مفردکلک دبیرستان رب
چیست آدم مفردکلک دبیرستان رب کاینهمه اوضاع اسمارست ترکیبش سبب زادهٔ علم موالیدش جهان ماء و طین لمیلد لمیولدش آیینهٔ اصل و نسب از تصنعگر…
حرص اگر بر عطش غلو دارد
حرص اگر بر عطش غلو دارد شرم آبی دگر به جو دارد گوشهٔ دامن قناعت گیر خاک این وادی آبرو دارد خار خار خیال پوچ…
حسرتی در دل نماند از بسکه ما واسوختیم
حسرتی در دل نماند از بسکه ما واسوختیم یک دماغی داشتیم آن هم به سودا سوختیم کس درین محفل زباندان گداز دل نبود چون سپند…
حیرت دل گر نپردازد به ضبطکارها
حیرت دل گر نپردازد به ضبطکارها ناله میبندد به فتراک تپشکهسارها عالمی بر وهم پیچیدهست مانند حباب جز هوا نبود سری در زیر این دستارها…
خاک بودم آب گشتمگل شدم
خاک بودم آب گشتمگل شدم عالمی گل کردم آخر دل شدم غیرت حسن اقتضای شرم داشت لیلی بیپردهٔ محمل شدم تشنه کام امن بودم زین…
خداست حاصل خدمت گزین درویشان
خداست حاصل خدمت گزین درویشان مکار غیر جبین در زمین درویشان هما بر اوج شرف ناز آشیان دارد بر آستان سعادت کمین درویشان غبار حادثه…
خلقیست پراکندهٔ سعی هوسی چند
خلقیست پراکندهٔ سعی هوسی چند پرواز جنون کرده به بال مگسی چند کر و فر ابنای زمان هیچ ندارد جزآنکهگسستهست فسار و مرسی چند چون…
خواه غفلت پیشگی کن خواه آگاهی گزین
خواه غفلت پیشگی کن خواه آگاهی گزین ای عدم فرصت دو روزی هر چه میخواهیگزین ذره تا خورشید امکانگرم از خود رفتن است یکقدم با…
برگ عیش من به ساز بیخودی آماده است
برگ عیش من به ساز بیخودی آماده است چون بط می بال پروازم ز موج باده است نقش پایم ناتوانیهای من پوشیده نیست بیشتر از…
دارد به من دلشده امشب سرجنگی
دارد به من دلشده امشب سرجنگی گلبرگ کمانی پر طاووس خدنگی پیش که برم شکوه از آن نرگس کافر بیچاره شهیدم ز دم تیغ فرنگی…
در آن بساطکه حسنت دچار آینه است
در آن بساطکه حسنت دچار آینه است بهشت آینهٔ انتظار آینه است ز نقش پای تو، کایینهدار آینه است بساط روی زمین را بهار آینه…
در تپشآباد دهر حیرت دل لنگر است
در تپشآباد دهر حیرت دل لنگر است مرکز دور محیط آب رخگوهر است چرخ ز سرگشتگیگرد سحر سازکرد سودن صندل همان شاهد دردسر است لاف…
در خور گل کردن فقرست استغنای من
در خور گل کردن فقرست استغنای من نیست جز دست تهی صفر غرورافزای من از مراد هر دو عالم بسکه بیرون جستهام در غبار وحشت…
در طلبت شب چه جنونهاگذشت
در طلبت شب چه جنونهاگذشت کز سر شمع آبلهٔ پاگذشت جهل، خرد پخت وبهمعموره ریخت عقل جنونکرد و ز صحراگذشت نقش نگین داشتکمال هوس اسم…
در ندامتگل مقصود به بر نزدیک است
در ندامتگل مقصود به بر نزدیک است دامنی هست به دستیکه به سر نزدیک است دوری منزل مقصود ز خودبینیهاست اگر از خوابشکنی قطع نظر…
درگلستانیکه حسنش جلوهای سر میکند
درگلستانیکه حسنش جلوهای سر میکند گل ز شبنم دیدهٔ حیران ساغر میکند بیتو طفل اشک مشتاقان ز درد بیکسی گر همه در چشم غلتد خاک…
درینگلشن دو روزت خندهکاریست
درینگلشن دو روزت خندهکاریست مبادا غرهگردی گل بهاریست برافشان بر هوس دامانو بگذر که در جیب نفس نقد نثاریست هم از بست وگشاد چشم دریاب…
دل اگر محو مدعا گردد
دل اگر محو مدعا گردد درد در کام ما دوا گردد طعمهٔ درد اگر رسد دریا هرمگس همسر هما گردد محو اسرار طرهٔ او رگ…
دل بیمدعا رنگی ندارد تا کنم فاشش
دل بیمدعا رنگی ندارد تا کنم فاشش صدف در حیرت آیینه گم کردهست نقاشش درین محفل نیاوردند از تاریکی دلها چراغی را که باشد امتیاز…
دل را به مستی از من و ما ساده میکنم
دل را به مستی از من و ما ساده میکنم بال صدای جام تر از باده میکنم فکرتعلق جسدم نیست چون نفس عمریست خدمت دل…
دل گر نه داغ عشق فروزد کباب کن
دل گر نه داغ عشق فروزد کباب کن در خانهای که گنج نیابی خراب کن نامحرم کرشمهٔ الفت کسی مباد باب ترحمیم زمانی عتاب کن…
دلم چو غنچه در آغوش عافیت تنگ است
دلم چو غنچه در آغوش عافیت تنگ است ز خواب ناز سرم چونگهر ته سنگ است نمیتوان طرف خوب و زشت عالم بود خوشا طبیعت…
دهر، توفان دارد از طبع جنون پیمای من
دهر، توفان دارد از طبع جنون پیمای من قلقلی دزدیده است این بحر از مینای من نیست خالی یک کف خاک از غبار وحشتم چون…
دوش چون نی سطر دردی میچکید از خامهام
دوش چون نی سطر دردی میچکید از خامهام نالهها خواهد پر افشاند ازگشاد نامهام شمع را جز سوختن آینهدار هوش نیست پنبهٔ گوشست یکسر سوز…
دیدهای راکه به نظاره دل محرم نیست
دیدهای راکه به نظاره دل محرم نیست مژه برهم زدن از دست تاسف کم نیست موج در آبگهر آینهٔ همواریست دل اگر جمع شود کار…
رسانده است به آن انجمن ز ما نرسیدن
رسانده است به آن انجمن ز ما نرسیدن هزار قافله آهنگ و یک دعا نرسیدن نفسکشد چقدر محمل غرور تردد به یک دوگام ره وهم…
رم وحشی نگاه من غبارانگیز جولان شد
رم وحشی نگاه من غبارانگیز جولان شد سواد دشت امکان شوخی چشم غزالان شد به ذوق جلوهٔ او از عدم تا سر برآوردم چو توفان…
رنگم نقاب غیرت آن جلوه میدرد
رنگم نقاب غیرت آن جلوه میدرد فطرت جنون کند که ز بویم اثر برد شادم که بی نشانی آثار رنگ و بو بیرونم از قلمروتحقیق…
ز انداز نگاهت فتنه برق آهنگ می گردد
ز انداز نگاهت فتنه برق آهنگ می گردد به شوخیهای نازت بزم امکان تنگ میگردد طلسم حیرتی دارد تماشاگاه اسرارت که هرکس میرود هشیارآنچا دنگ…
ز بس گرد وحشت گرفته است تنگم
ز بس گرد وحشت گرفته است تنگم به یک پا چو شمع ایستاده است رنگم دلی دارم آزادی امکان ندارد ز مینا چو دست پری…
ز چشم بینگه بودم خرابآباد غارتها
ز چشم بینگه بودم خرابآباد غارتها چه لازم در دل دوزخ نشستن از شرارتها سوادنامه همکمنیست در منع صفای دل به حیرانی مژه برداشتمکردم عمارتها…
ز دل چون غنچه یک چاک گریبانگیر میخواهم
ز دل چون غنچه یک چاک گریبانگیر میخواهم گشاد کار خود بیناخن تدبیر میخواهم نیام مخمور می کز قلقل مینا به جوش آیم سیه مست…
ز شور حیرت من گوش عالمی باز است
ز شور حیرت من گوش عالمی باز است نگه به پردهٔ چشمم هجوم آواز است درین طربکده شوق ذره تا خورشید به هرچه مینگری با…
ز هر مو دام بر دوشم گرفتار اینچنین باید
ز هر مو دام بر دوشم گرفتار اینچنین باید ز خاطرها فراموشم سبکبار اینچنین باید به سر خاک تمنا در نظرهاکرد حیرانی بنای عجز ما…