نه دنیا دیدم و نی سوی عقبا چشم وا کردم

نه دنیا دیدم و نی سوی عقبا چشم وا کردم غباری پیش رویم بود نذر پشت پا کردم شبی سیر خیال آن حنایی نقش پا…

ادامه مطلب

نه نفس تربیتم ‌کرد و نه دامان مددی

نه نفس تربیتم ‌کرد و نه دامان مددی آتشم خاک شد ای سوخته جانان مددی شوق دیدارم و یک جلوه ندارم طاقت مگر آیینه‌ کند…

ادامه مطلب

نیام تیغ عالمگیر مستی موج می باشد

نیام تیغ عالمگیر مستی موج می باشد خدنگ دلنشین نغمه را قندیل نی باشد به دل غیر از خیال جلوه‌ات نقشی نمی‌یابم به جز حیرت‌کسی…

ادامه مطلب

نیستی پیشه‌کن از عالم پندار برآ

نیستی پیشه‌کن از عالم پندار برآ خوابش راکم شمر از زحمت بسیار برآ قلقل ما و منت پر به‌گلو افتاده‌ست بشکن این شیشه وچون باده…

ادامه مطلب

هر نفس دل صدهزار اندیشه پیدا می‌کند

هر نفس دل صدهزار اندیشه پیدا می‌کند جنبش این دانه چندین ریشه پیدا می‌کند اقتضای جلوه دارد این‌قَدَر تمهید رنگ تا پری بی‌پرده‌ گردد شیشه…

ادامه مطلب

هرکجا آیینهٔ حسن جنون‌ گل می‌کند

هرکجا آیینهٔ حسن جنون‌ گل می‌کند دود سودا بر سر ما نازکاکل می‌کند بر لب ما، خنده یکسر شکوهٔ درد دل است هر قدر خون…

ادامه مطلب

هرگز به دستگاه نظر پا نمی‌رسد

هرگز به دستگاه نظر پا نمی‌رسد کور عصاپرست به بینا نمی‌رسد هر طفل غنچه هم سبق درس صبح نیست هر صاحب‌نفس به مسیحا نمی‌رسد گل…

ادامه مطلب

هم آبله هم چشم پر آب است دل ما

هم آبله هم چشم پر آب است دل ما پیمانهٔ صد رنگ شراب است دل ما غافل نتوان بود ازین منتخب راز هشدارکه یک نقطه‌کتاب…

ادامه مطلب

همچو گوهر قطرهٔ خشکی عیانم‌ کرده‌اند

همچو گوهر قطرهٔ خشکی عیانم‌ کرده‌اند مغز معنی از که جویم استخوانم کرده‌اند زیر گردون تا قیامت بایدم آواره زیست سخت مجبورم خدنگ نُه کمانم…

ادامه مطلب

هوس جنون‌زدهٔ نفس به کدام جلوه کمین کند

هوس جنون‌زدهٔ نفس به کدام جلوه کمین کند چو سحر به گرد عدم تند که تبسم نمکین کند ز چه سرمه رنج ادب کشم که…

ادامه مطلب

وارستگی ز حسن دگر می‌دهد نشان

وارستگی ز حسن دگر می‌دهد نشان عالم غبار دامن نازیست پر فشان مردیم و همچنان خم و پیچ هوس بجاست از سوختن نرفت برون تاب…

ادامه مطلب

وعده افسونان طلسم انتظارم کرده‌اند

وعده افسونان طلسم انتظارم کرده‌اند پای تا سر یک دل امیدوارم کرده‌اند تا نباشم بعد از این محروم طوف دامنی خاک بر جا مانده‌ای بودم…

ادامه مطلب

یاد آن فرصت‌ که ما هم عذر لنگی داشتیم

یاد آن فرصت‌ که ما هم عذر لنگی داشتیم چون شرر یک پر زدن ساز درنگی داشتیم دل نیاورد از ضعیفی تاب درد انتظار ورنه…

ادامه مطلب

یأس‌فرسای تغافل دل ناشاد مباد

یأس‌فرسای تغافل دل ناشاد مباد بیدلانیم فراموشی ما یاد مباد عیش ما غیرگرفتاری دل چیزی نیست یارب این صید ز دام و قفس آزاد مباد…

ادامه مطلب

اثر دور است ازین یاران حقوق آشنایی را

اثر دور است ازین یاران حقوق آشنایی را سر وگردن مگر ظاهرکند درد جدایی را ز بی‌دردی جهان غافل است از عافیت‌بخشی چه داند استخوان…

ادامه مطلب

ادب نه‌کسب عبادت نه سعی حق‌طلبی‌ست

ادب نه‌کسب عبادت نه سعی حق‌طلبی‌ست به غیر خاک شدن هرچه هست بی‌ادبی‌ست ز بیقراری نبض نفس توان دانست که عمرآهوی وحشت‌کمند بی‌سببی‌ست خمار جام…

ادامه مطلب

از پا نشیند ای‌کاش محمل‌کش هوسها

از پا نشیند ای‌کاش محمل‌کش هوسها زین کاروان شنیدیم نالیدن جرسها بازار ظلم‌گرم است از پهلوی ضعیفان آتش به عزم اقبال دارد شگون ز خسها…

ادامه مطلب

از خود سری مچینید ادبار تا به‌گردن

از خود سری مچینید ادبار تا به‌گردن خلقی‌ست زین چنین سر بیزار تا به‌گردن ای غافلان گر این است آثار سربلندی فرقی نمی‌توان یافت از…

ادامه مطلب

از عزت و خواری نه امید است نه بیمم

از عزت و خواری نه امید است نه بیمم من‌گوهر غلتان خودم اشک یتیمم دل نیست بساطی که فضولی رسد آنجا طور ادبم سرمهٔ آوازکلیمم…

ادامه مطلب

از هوس چون شمع‌گر سر بر هوا برداشتم

از هوس چون شمع‌گر سر بر هوا برداشتم چون تامل شدگریبان نقش پا برداشتم زندگانی جز خجالت مایهٔ دیگر نداشت تر شدم چون اشک تا…

ادامه مطلب

اسرار در طبایع ضبط نفس ندارد

اسرار در طبایع ضبط نفس ندارد درپردهٔ خس و خار، آتش قفس ندارد گو وهم سوده باشد بر چرخ تاج شاهان سعی هما بلندی پیش…

ادامه مطلب

آفاق جا ندارد همت کجا نشیند

آفاق جا ندارد همت کجا نشیند سنگ از نگین براید تا نام ما نشیند جایی‌که خاک باشذ پشت وبلنذ هستی تا چند سایه بالد یا…

ادامه مطلب

اگر به افواج عزم شاهان سواد روم و فرنگ گیرد

اگر به افواج عزم شاهان سواد روم و فرنگ گیرد شکوه درونش هر دو عالم به یک دل جمع تنگ‌گیرد جو شمع ‌کاش از خیال…

ادامه مطلب

اگر نظّاره‌ گل می‌توان کرد

اگر نظّاره‌ گل می‌توان کرد وطن در چشم بلبل می‌توان‌ کرد درین محفل ز یک مینا بضاعت به چندین نغمه قلقل می‌توان‌کرد عرق‌واری گر از…

ادامه مطلب

امروز نوبهارست ساغرکشان بیایید

امروز نوبهارست ساغرکشان بیایید گل جوش باده دارد تاگلستان بیایید در باغ بی‌بهاریم‌، سیری‌ که در چه ‌کارم گلباز انتظاریم بازی‌کنان بیایید آغوش آرزوها از…

ادامه مطلب

آنجاکه طلب محوتوکل شده باشد

آنجاکه طلب محوتوکل شده باشد پیداست چراغان هوس ‌گل شده باشد این جاه و حشم مایهٔ اقبال طرب نیست دردسر گل ‌گشته تجمل شده باشد…

ادامه مطلب

آه به درد عجز هم‌ کوشش ما نمی‌رسد

آه به درد عجز هم‌ کوشش ما نمی‌رسد آبله‌گریه می‌کند اشک به پا نمی‌رسد نغمهٔ‌ساز ما و من تفرقهٔ ‌دل است و بس تا دو…

ادامه مطلب

ای اثرهای خرامت چشم حیران درکمین

ای اثرهای خرامت چشم حیران درکمین هرکجا پا می‌نهی آیینه می‌بوسد زمین گر چه می‌دانیم دل هم منظر ناز تو نیست اندکی دیگر تنزل‌ کن…

ادامه مطلب

ای بیخردان طور تعین نگزینید

ای بیخردان طور تعین نگزینید با سجده بسازید که اجزای زمینید درکارگه شیوه تسلیم‌، عروجی‌ست چندانکه نشان‌ کف پایید جبینید اینجا طرب وهم اقامت چه…

ادامه مطلب

ا‌ی داغ‌کمال تو عیان‌ها و نهانها

ا‌ی داغ‌کمال تو عیان‌ها و نهانها معنی به نفس محو و عبارت به زبانها خلقی به هوای طلب‌گوهر وصلت بگسسته چو تار نفس موج، عنانها…

ادامه مطلب

ای صبح گرد ناز تو از کاروان کیست

ای صبح گرد ناز تو از کاروان کیست بر خو چیدن تو متاع دکان‌کیست آنجاکه فرصت من وما تیر جسته است ترسم نفس کشی و…

ادامه مطلب

ای موجزن بهار خیالت ز سینه‌ها

ای موجزن بهار خیالت ز سینه‌ها جوش پری نشسته برون ز ابگینه‌ها جور ته‌ر پنبه‌کارگلستان داغ دل تیغت زبان ده دهن زخم سینه‌ها سودایی تو…

ادامه مطلب

این انجمن عشق است توفانگر سامانها

این انجمن عشق است توفانگر سامانها یک‌لیلی وچندین‌حی‌، یک‌یوسف وکنعانها ناموس وفا زین بیش برداشتن آسان نیست بر رنگ من افکندند خوبان‌گل پیمانها این دیده…

ادامه مطلب

اینکه طاقت‌ها جوانی می‌کند

اینکه طاقت‌ها جوانی می‌کند ناتوانی‌، ناتوانی می‌کند گر همه خاک از زمین‌گردد بلند بر سر ما آسمانی می‌کند بسکه فطرتها ضعیف‌ افتاده است تکیه بر…

ادامه مطلب

با کمال بی‌نقابی پرده‌دارم شیونست

با کمال بی‌نقابی پرده‌دارم شیونست همچو درد از دل برون جوشیدنم پیراهنست سجده ریزی دانه را آرایش نشو ونماست درطریق سرکشها خاک‌گشتن هم فنست عافیت‌گم‌کردهٔ…

ادامه مطلب

باز آمد در چمن یاد از صفیر بلبلی

باز آمد در چمن یاد از صفیر بلبلی رنگ‌گل‌، طرف عذاری بوی‌سنبل‌کاکلی سرنگون فکر چون مینای خالی سوختم مصرع موزون نکردم درزمین قلقلی لاله وارم…

ادامه مطلب

بازم از شرم سجود امشب عرق بیتاب شد

بازم از شرم سجود امشب عرق بیتاب شد لآستان او به یاد آمد جبیبم آب شد تا قیامت بر‌نمی‌آیم ز شرم ناکسی داشتم گرد سرش…

ادامه مطلب

بحر رازم پیچ و تاب فکرگرداب من است

بحر رازم پیچ و تاب فکرگرداب من است شوخی طبع رسا امواج بیتاب من است صاف معنی‌کرد مستغنی ز درد صورتم چون بط می باطن…

ادامه مطلب

بر در دل حلقه زد غفلت‌، ‌کنون آهش چه سود

بر در دل حلقه زد غفلت‌، ‌کنون آهش چه سود اشک‌کم آرد برون از چشم روزن سعی دود راحت این بزم بر ترک طمع موقوف…

ادامه مطلب

برخود مشکن تا همه تن رنگ نگردی

برخود مشکن تا همه تن رنگ نگردی ای شیشه نجوشیده عبث سنگ نگردی دور است تلاشت ز ره ‌کعبهٔ تحقیق ترسم‌که به ‌گرد قدم لنگ…

ادامه مطلب

برگ و سازم جز هجوم‌گریهٔ بیتاب نیست

برگ و سازم جز هجوم‌گریهٔ بیتاب نیست خانهٔ چشمی‌که من دارم‌کم ازگرداب نیست رشتهٔ قانون یأسم از نواهایم مپرس درگسستن عالمی دارم‌که در مضراب نیست…

ادامه مطلب

بسکه افتاده است بی‌نم خون صید لاغرش

بسکه افتاده است بی‌نم خون صید لاغرش می‌خورد آب از صفای خود زبان خنجرش آنکه چون‌گل زخم ما را در نمک خواباند و رفت چون…

ادامه مطلب

بسکه دارم غنچهٔ شوق توپنهان زیرپوست

بسکه دارم غنچهٔ شوق توپنهان زیرپوست رنگ خونم نیست بی‌چاک‌گریبان زیرپوست در جگر هر قطرهٔ خونم شرار دیگر است کرده‌ام از شعلهٔ شوقت چراغان زیر…

ادامه مطلب

بسکه مستان را به قدر میکشیها آبروست

بسکه مستان را به قدر میکشیها آبروست می‌زند پهلو به‌گردون هرکه بر دوشش سبوست هر دلی‌کز غم نگردد آب پیکانست و بس هرسری‌کز شور سودا…

ادامه مطلب

به این حیرت اگر باشد خروشی ناگزیر من

به این حیرت اگر باشد خروشی ناگزیر من بقدر جوهر از آیینه می‌بالد صفیر من سراغی از مثال من نداد آیینهٔ هستی به‌ملک نیستی روکن…

ادامه مطلب

به تردستی بزن ساقی غنیمت‌دار قلقل را

به تردستی بزن ساقی غنیمت‌دار قلقل را مبادا خشکی افشاردگلوی شیشهٔ مل را ز دلها تا جنون جوشد نگاهی را پرافشان‌کن جهان تا گرد دل‌گیرد…

ادامه مطلب

به خیال آن عرق جبین زفغان علم نزدی چرا

به خیال آن عرق جبین زفغان علم نزدی چرا نفشرد خشکی اگرگلو ته آب دم نزدی چرا گل و لاله جام جمال زد، مه نو…

ادامه مطلب

به ذوق‌ گرد رهت می‌دوم سراسر باغ

به ذوق‌ گرد رهت می‌دوم سراسر باغ ز بوی‌ گل نمکی می‌زنم به زخم دماغ سزد که بیخودی‌ام بخشد از بهار سراغ پی شکستن رنگی…

ادامه مطلب

به سعی یأس نفس خامشی بیان‌ گردید

به سعی یأس نفس خامشی بیان‌ گردید به خود شکستن دل سرمهٔ فغان ‌گردید در این زمانه ز بس طبع دون رواج‌ گرفت عنان کسب…

ادامه مطلب

به عجزی‌که داری قوی‌کن میان را

به عجزی‌که داری قوی‌کن میان را به حکمت نگردانده‌اند آسمان را روان باش همدوش بی‌اختیاری بلدگیر رفتار ریگ روان را نفس‌گر همه موج‌گوهر برآید ز…

ادامه مطلب