تنم ز بند لباس تکلف آزاد است

تنم ز بند لباس تکلف آزاد است برهنگی بi برم خلعت خداداد است نکرد زندگی‌ام یک دم از فنا غافل ز خود فرامشی من همیشه…

ادامه مطلب

تیره‌بختی چون هجوم آرد سخن مهر لب است

تیره‌بختی چون هجوم آرد سخن مهر لب است سرمهٔ لاف جهان‌گل‌کردن دود شب است احتیاج ما سماجت پیشهٔ اظهار نیست آنچه ماگم‌کرده‌ایم از عرض مطلب‌،…

ادامه مطلب

جبههٔ فکر ز خجلت عرق افشان ‌کردیم

جبههٔ فکر ز خجلت عرق افشان ‌کردیم در شبستان خیال که چراغان کردیم دل هر ذر‌هٔ ما تشنهٔ دیدار تو بود چشم بستیم و هزار…

ادامه مطلب

جلوهٔ او داد فرمان نگاه آیینه را

جلوهٔ او داد فرمان نگاه آیینه را هاله‌کرد آخربه روی همچوماه آیینه را منع پرواز خیالت درکف تدبیر نیست ناکجا جوهر نهد بر دیدگاه آیینه…

ادامه مطلب

جنونی با دل گمگشته از کو‌ی تو می‌آید

جنونی با دل گمگشته از کو‌ی تو می‌آید دماغ من پریشان است یا بوی تو می‌آید رم طرز نگاهت عالم ناز دگر دارد خیال‌ست اینکه‌در…

ادامه مطلب

جولان جنون آخر بر عجز رسا بستم

جولان جنون آخر بر عجز رسا بستم چون ریگ روان امروز بر آبله پا بستم هر کس ز گل این باغ آیین دگر می‌بست من…

ادامه مطلب

چشم ‌وا کن ششجهت یارست و بس

چشم ‌وا کن ششجهت یارست و بس هر چه خواهی‌ دید، دیدارست‌ و بس سبحه بر زنار وهمی بسته‌اند این‌گره‌ گر واشود تارست و بس…

ادامه مطلب

چندین دماغ دارد اقبال و جاه مینا

چندین دماغ دارد اقبال و جاه مینا بر عرش می‌توان چید از دستگاه مینا رستن ز دورگردون بی‌می‌کشی‌محال‌است دزدیده‌ام ز مینا سر در پناه مینا…

ادامه مطلب

چه دارم در نفس جز شور عمر رفته از یادی

چه دارم در نفس جز شور عمر رفته از یادی غباری را فراهم کرده‌ام در دامن بادی به خاک افتاده‌ام اما غرور شعله خویان را…

ادامه مطلب

چه لازم جوهر دیگر نماید پیکر تیغش

چه لازم جوهر دیگر نماید پیکر تیغش بس است از موج خون بیگناهان جوهر تیغش به آیینی‌که شاخ‌گل هجوم غنچه می‌آرد چرا خونم حمایل نیست…

ادامه مطلب

چو تمثالی ‌که بی‌آیینه معدوم است بنیادش

چو تمثالی ‌که بی‌آیینه معدوم است بنیادش فراموش خودم چندان که گویی رفتم از یادش نفس هر چند گرد ناله بر دل بار می‌گردد جهان…

ادامه مطلب

چو شمع غره مشو چشم بر حیا انداز

چو شمع غره مشو چشم بر حیا انداز سریست زحمت دوشت به زبر پا انداز گدای درگه حاجت چه ‌گردن افرازد بلندی مژه هم برکف…

ادامه مطلب

چولاله بی‌تو ز بس رنگ اعتبارم سوخت

چولاله بی‌تو ز بس رنگ اعتبارم سوخت خزان به باد فنا داد و نوبهارم سوخت زمردمک نگهم داغ شد چوشمع خموش در انتظار تو سامان…

ادامه مطلب

چون سحر طومارچاک سینه‌ام واکردنی‌ست

چون سحر طومارچاک سینه‌ام واکردنی‌ست آرزو مستوریی داردکه رسواکردنی‌ست چون حبابم داغ دارد حیرت تکلیف شوق دیده محروم نگاه و سیر دریاکردنی‌ست از نفس دزدیدن…

ادامه مطلب

چون غنچه همان به‌که بدزدی نفس اینجا

چون غنچه همان به‌که بدزدی نفس اینجا تا نشکند فشاندن بالت قفس اینجا از راه هوس چند دهی عرض محبت مکتوب نبندند به بال مگس…

ادامه مطلب

حاصل عافیت آنها که به دامن‌کردند

حاصل عافیت آنها که به دامن‌کردند چو خموشی نفس سوخته خرمن کردند دل ز هستی چه خیال است مکدر نشود از نفس‌خانهٔ این آینه روشن…

ادامه مطلب

حرفم همه از مغز است از پوست نمی‌گویم

حرفم همه از مغز است از پوست نمی‌گویم آن را که بجز من نیست من اوست نمی‌گویم اسرار کماهی را تأویل نمی‌باشد سر را سر…

ادامه مطلب

حضور معنی‌ام‌ گم گشت تا دل بر صور بستم

حضور معنی‌ام‌ گم گشت تا دل بر صور بستم مژه واکردم و بر عالم تحقیق در بستم ز غفلت بایدم فرسنگها طی ‌کرد در منزل…

ادامه مطلب

حیرت‌کفیل پر زدن‌گفتگو نشد

حیرت‌کفیل پر زدن‌گفتگو نشد شادم که آب آینه‌ام شعله‌خو نشد مردیم تشنه در طلب آب تیغ او آخر ز سرگذشت و نصیب‌گلو نشد افسوس ناله‌ای…

ادامه مطلب

خاک نمیم‌، ما را،‌کی فکر عجز و جاه است

خاک نمیم‌، ما را،‌کی فکر عجز و جاه است گرد شکستهٔ ما بر فرق ماکلاه است عشق غیورا‌ز ما چیزی نخواست جزعجز سازگدایی اینجا منظور…

ادامه مطلب

خط آوردی و ننوشتی برات مطلب ما را

خط آوردی و ننوشتی برات مطلب ما را به خودکردی دراز آخر زبان دود دلها را هوایت نکهت‌گل راکند داغ دل‌گلشن تمنایت نگه در دیده…

ادامه مطلب

خم مکن در عرض حاجت تا توانی پشت دست

خم مکن در عرض حاجت تا توانی پشت دست اینقدرها برنمی‌دارد گرانی پشت دست شوکت ملک و ملک تا اوج اقبال فلک جمله پامال است…

ادامه مطلب

برداشتن دل ز جهان کرد گرانی

برداشتن دل ز جهان کرد گرانی کز پیری‌ام آخر به خم افتاد جوانی مهمیز رمی نیست چوتکلیف تعلق نامت نجهد تا به نگینش ننشانی ای…

ادامه مطلب

برگ و سازم جز هجوم‌گریهٔ بیتاب نیست

برگ و سازم جز هجوم‌گریهٔ بیتاب نیست خانهٔ چشمی‌که من دارم‌کم ازگرداب نیست رشتهٔ قانون یأسم از نواهایم مپرس درگسستن عالمی دارم‌که در مضراب نیست…

ادامه مطلب

داغ عشقم‌، نیست الفت با تن‌آسانی مرا

داغ عشقم‌، نیست الفت با تن‌آسانی مرا پیچ وتاب شعله باشد نقش پیشانی مرا بی‌سبب در پردهٔ اوهام لافی داشتم شد نفس آخربه لب انگشت…

ادامه مطلب

در این خرابه نه دشمن نه دوست می‌باشد

در این خرابه نه دشمن نه دوست می‌باشد به هرچه وارسی آنجاکه اوست می‌باشد به رنج شبهه مفرسا که حرف مکتب عشق در آن جریده‌…

ادامه مطلب

در جنون جوش سویدا تنگ دارد جای من

در جنون جوش سویدا تنگ دارد جای من چشم آهو سایه افکنده‌ست بر صحرای من از هوا پروردگان نوبهار وحشتم چون سحر از یکدگر پاشیدن…

ادامه مطلب

در راه عشق توشهٔ امنی نبرده‌ام

در راه عشق توشهٔ امنی نبرده‌ام از دیر تا به ‌کعبه همین سنگ خورده‌ام هستی جنون معاملهٔ صبح و شبنم است اشکی چکیده تا رگ…

ادامه مطلب

در غمت آخر به جایی‌کار بیدادم رسید

در غمت آخر به جایی‌کار بیدادم رسید کز تپیدن سرمه شد هرکس به فریادم رسید مکتب آفاق از بس درسگاه عبرت است گوشمالی بود هر…

ادامه مطلب

در یاد جلوهٔ توکه دارد هزار رنگ

در یاد جلوهٔ توکه دارد هزار رنگ چون ‌گل گرفته است مرا در کنار رنگ عصمت صفای آینهٔ جلوه‌ات بس است تا غنچه است‌گل نفروشد…

ادامه مطلب

دری از اسباب ما و من به حق پیوستن است

دری از اسباب ما و من به حق پیوستن است قطره را از خودگستن دل به دریا بستن است سبحهٔ من ناله را با عقد…

ادامه مطلب

دعوت تنزیه حسن بی‌مثالی می‌کنم

دعوت تنزیه حسن بی‌مثالی می‌کنم گر زنم آیینه صیقل خانه خالی می‌کنم سجده ره همچون قدم آخر به جایی می‌برد پا گر از رفتار ماند…

ادامه مطلب

دل بال یاس زد نفس مغتنم نماند

دل بال یاس زد نفس مغتنم نماند منزل غبار سیل شد و جاده هم نماند آرام خود نبود نصیب غبار ما نومیدی‌ای دگر که‌ کنون…

ادامه مطلب

دل جهان دیگر از مرآت یکدیگر شود

دل جهان دیگر از مرآت یکدیگر شود نسخه بردارند چندان‌ کاین ورق دفتر شود ناز دارد رشتهٔ آشفتگیهای نیاز زلف معشوق است‌ کار من اگر…

ادامه مطلب

دل روشن چه لازم تیره از عرض هنر کردن

دل روشن چه لازم تیره از عرض هنر کردن ز جوهر خانهٔ آیینه را زیر و زبر کردن به غیر از معنی خواری ندارد نقد…

ادامه مطلب

دل مپرسید چرا سوخته یا می‌سوزد

دل مپرسید چرا سوخته یا می‌سوزد هرچه شد باب وفا سوخته یا می‌سوزد برق آن جلوه‌گراین است‌که من می‌بینم خانهٔ آینه‌ها سوخته یا می‌سوزد سوز…

ادامه مطلب

دلیل شکوهٔ من سعی نارسا نشود

دلیل شکوهٔ من سعی نارسا نشود ز پافتادگی‌ام ‌ناله را عصا نشود ز اشک راز محبت به دیده توفان کرد دل‌گداخته آیینه تا کجا نشود…

ادامه مطلب

دورگردون تا دماغ جام عیشم تازه‌کرد

دورگردون تا دماغ جام عیشم تازه‌کرد پیکرم چون ماه یکسر طعمهٔ خمیازه کرد گو دو روزم نسخهٔ فطرت پریشا‌نی‌کشد چشم بستن خواهد اجزای هوس شیرازه‌کرد…

ادامه مطلب

دون طبع قدرش از هوس افزون نمی‌شود

دون طبع قدرش از هوس افزون نمی‌شود خاک به بباد تاخته‌گردون نمی‌شود دل خون‌کنید و ساغر رنگ وفا زنید برک طرب به جامهٔ گلگون نمی‌شود…

ادامه مطلب

راحت‌ جاوید عشاق ‌از فضولی رستن است

راحت‌ جاوید عشاق ‌از فضولی رستن است سجدهٔ شکر نگه چشم‌ از تماشا بستن است چون خروش نغمه‌ای‌کزتار می‌آید برون شوخی پرواز ما ازبال آنسو…

ادامه مطلب

رفت فرصت ز کف اما من حیرت‌زده هم

رفت فرصت ز کف اما من حیرت‌زده هم آنقدر دست ندارم‌که توان سود بهم حیرتم ‌گشت قفس ورنه درین عبرتگاه چون نگاهم همه تن جوهر…

ادامه مطلب

رنگ حنا درکفم بهار ندارد

رنگ حنا درکفم بهار ندارد آینه‌ام عکس اعتبار ندارد حاصل هر چار فصل سر‌و بهار است نشئهٔ آزادگی‌ خمار ندارد بی گل رو‌یت ز رنگ‌…

ادامه مطلب

روزگاری شد که از اهل وفا دل برده‌اند

روزگاری شد که از اهل وفا دل برده‌اند رخت خود زین بحر گوهرها به ساحل برده اند ماضی از مستقبل این انجمن پر می‌زند آنچه…

ادامه مطلب

ز باده‌ای‌ست به بزم شهود، مستی ما

ز باده‌ای‌ست به بزم شهود، مستی ما که‌کرد رفع خمار شراب هستی ما بگو به‌شیخ‌که زکفرتا به دین فرق است ز خودپرستی تو تا به…

ادامه مطلب

ز بسکه منتظران چشم در ره یارند

ز بسکه منتظران چشم در ره یارند چو نقش پا همه‌گر خفته‌اند بیدارند ز آفتاب قیامت مگوکه اهل وفا به یاد آن مژه در سایه‌های…

ادامه مطلب

ز خود رمیدن ‌دل بسکه شوخی‌انگیز است

ز خود رمیدن ‌دل بسکه شوخی‌انگیز است چو شبنم آبلهٔ ما شرار مهمیز است دماغ منت عشرت‌کراست زین محفل خوشم‌ که خندهٔ مینای می نمکریز…

ادامه مطلب

ز ساز قافله ما که ما و من جرس استش

ز ساز قافله ما که ما و من جرس استش بجز غبار عدم نیست آنچه پیش وپس استش کسی چه فیض برد از بهار عشرت…

ادامه مطلب

ز فسانهٔ لب خامش‌که رسید مژده به‌گوش ما

ز فسانهٔ لب خامش‌که رسید مژده به‌گوش ما که‌سخن‌گهر شد و زدگره به‌زبان سکته خروش ما کله چه فتنه شکسته‌ای‌که ز حرف تیغ تبسمت به…

ادامه مطلب

زان پری چون شیشه تا کی شکوه‌ای خالی‌ کنم

زان پری چون شیشه تا کی شکوه‌ای خالی‌ کنم می‌رود دامانش از کف‌ گر دلی خالی ‌کنم جنس حیرت گرم دارد روز بازار جمال کاش…

ادامه مطلب

زخم تیغی ز تو برداشته‌ام همچو هلال

زخم تیغی ز تو برداشته‌ام همچو هلال ریشه‌واری‌ به ‌نظر کاشته‌ام همچو هلال قانعم زین چمنستان به رگ و برگ ‌گلی از تبسم لبی انباشته‌ام…

ادامه مطلب