غزلیات ابوالمعانی بیدل
چهظلمت است اینکهگشتغفلت بهچشم یاران ز نور ییدا
چهظلمت است اینکهگشتغفلت بهچشم یاران ز نور ییدا همه به پیش خودیم اما سرابهای ز دور پیدا فسون و افسانهٔ تو و من فشاند بر…
چو سایه خاک به سر داغم از غمی که ندارم
چو سایه خاک به سر داغم از غمی که ندارم سیاه پوشم از اندوه ماتمی که ندارم گداز طینت نامنفعل علاج ندارد جبین به سیل…
چو قارون ته خاک اگر رفته باشی
چو قارون ته خاک اگر رفته باشی به آرایشگنج و زر رفته باشی چهکارست امل پیشه را با قیامت به هر جا رسی پیشتر رفتهباشی…
چون تپش در دل نفس دزدیدهام
چون تپش در دل نفس دزدیدهام موجم اما در گهر لغزیدهام مستیام از مشرب میناگریست هر قدر بالیدهام کاهیدهام رفتن رنگم به آن کو میبرد…
چون شمع تا چکیدن اشکست ساز من
چون شمع تا چکیدن اشکست ساز من هستی خطیست و قف جبینگداز من دامن به چین شکست ز نومیدی رسا دستی در آستین به هر…
چیده است لاف خلق به چیدن ترانهها
چیده است لاف خلق به چیدن ترانهها بر خشت ذره منظر خورشید خانهها زین بزم عالمی غم راحت به خاک برد آب محیط رفت بهگردکرانهها…
حبابوارکه کرد اینقدرگرفتارم
حبابوارکه کرد اینقدرگرفتارم سری ندارم و زحمت پرست دستارم ز ناله چند خجالتکشم؟ قفس تنگ است به بال بسته چه سازد گشاد منقارم هزار زخمه…
حسن بیشرم ازهجوم بوالهوس محشر شود
حسن بیشرم ازهجوم بوالهوس محشر شود ایمن ازگلچین نباشد باغ چون بیدر شود سادهلوحیهای دل عمریست سرمشق غناست آرزویارب مباد این صفحه را مسطر شود…
حیا را دستگاه خودپسندیهای طاقت کن
حیا را دستگاه خودپسندیهای طاقت کن عرق در سعی ریز و صرف تعمیر خجالت کن درین بحر آبرویی غیر ضبط خود نمیباشد چو گوهر پای…
خارج ابنای جنس است آنکه موزون میشود
خارج ابنای جنس است آنکه موزون میشود قطره چون گردد گهر از بحر بیرون میشود با همه افسردگی گر راه فکری واکنم جیب ما خمخانهٔ…
خامشنفسی خفت گوینده ندارد
خامشنفسی خفت گوینده ندارد لبهای ز هم واشده جز خنده ندارد پرواز رسایی که بنازیم به جهدش چون رنگ به غیر از پر برکنده ندارد…
خطی که بر گل روی تو آب میریزد
خطی که بر گل روی تو آب میریزد به سایه آب رخ آفتاب میریزد زبان نکهتگل ازسوال خود خجل است لبت ز بسکه به نرمی…
خواندم خط هر نسخه به ایمای تغافل
خواندم خط هر نسخه به ایمای تغافل آفاق نوشتم به یک انشای تغافل مشکل که توان برد به افسون تماشا آسودگی از بادیه پیمای تغافل…
برکاغذ آتش زده هر چند سواریم
برکاغذ آتش زده هر چند سواریم فرصت شمران قدم آبله داریم چون شمع تلاش همه زین بزم رهایی است گل میدمد آن خار که از…
دارم دلی از داغ تمنای تو لبریز
دارم دلی از داغ تمنای تو لبریز چون کاغذ آتش زده غربال شرربیز چون شمع مپرسید ز سامان بهارم سیلاب بنای خودم از رنگ عرقریز…
دام یک عالم تعلقگشت حیرانی مرا
دام یک عالم تعلقگشت حیرانی مرا عاقبتکرد این در واکرده زندانی مرا محو شوقم بوی صبح انتظاری بردهام سردهای حیرت همان در چشم قربانی مرا…
در بساطی که دم تیغ ادب آختهاند
در بساطی که دم تیغ ادب آختهاند بینیازان سر و گردن به خم افراختهاند نه فلک را به خود افتادهسر وکار جدال عرصه خالی و…
در چمنگر طرف دامانت صبا خواهد شکست
در چمنگر طرف دامانت صبا خواهد شکست بررخ هربرگگل رنگ حیا خواهد شکست کی غبار خاطر هر آسیا خواهد شدن تخمما چون آبله درزیرپا خواهد…
در شکوه صافدل ندهد رخصت زبان
در شکوه صافدل ندهد رخصت زبان زنجیری حیاست به موجگهر فغان سنبل اسیر زلف ترا دام وحشت است افعی گزیده میرمد از شکل ربسمان در…
در گلستانیکهگرد عجز ما افتاده است
در گلستانیکهگرد عجز ما افتاده است همچو عکسازشخص،رنگازگلجدا افتاده است بسکه شد پامال حیرانی به راه انتظار دیدهٔما، بینگه چون نقش پا افتاده است ما…
درس هستی فکر تکراری ندارد خوانده گیر
درس هستی فکر تکراری ندارد خوانده گیر ای فضول مکتب رنگ این ورقگرداندهگیر آنقدرها نیست بار الفت این کاروان دامنتگرد نفس دارد چو صبح افشاندهگیر…
درین وادی چسان آرام باشدکارونها را
درین وادی چسان آرام باشدکارونها را که همدوشیست با ریگ روان سنگ نشانها را چه دل بندد دل آگاه بر معمورهٔ امکان که فرصتگردش چشمیست…
دل از نیرنگ آگاهی به چندین پیشه میافتد
دل از نیرنگ آگاهی به چندین پیشه میافتد گره از دانه چون واشد به دام ریشه میافتد دو تا شو در خیال او که سعی…
دل به یاد جلوهای طاقت به غارت داده است
دل به یاد جلوهای طاقت به غارت داده است خانهٔ آیینهام از تاب عکس افتاده است الفت آرام، چون سد ره آزاده است پایخوابآلودهٔ دامانصحرا…
دل را به باد دادیم آه از نظر گشودن
دل را به باد دادیم آه از نظر گشودن این خانه بال و پر داشت در رهن در گشودن آیینهٔ فضولی زنگارش از صفا به…
دل شهرهٔ تسلیم ز ضبط نفسم شد
دل شهرهٔ تسلیم ز ضبط نفسم شد قلقل به لبشیشه شکستن جرسم شد پرواز ضعیفان تب و تاب مژه دارد بالی نگشودم که نه چاک…
دلدار رفت و دیده به حیرت دچار ماند
دلدار رفت و دیده به حیرت دچار ماند با ما نشان برگ گلی زان بهار ماند خمیازه سنج تهمت عیش رمیدهایم می آنقدر نبود که…
دمی که تیغ تو خون مرا بحل گیرد
دمی که تیغ تو خون مرا بحل گیرد هجوم ناز سراپای من به دل گیرد کجاست اشک که در عالم خیال توام هزار آینه با…
دوستان افسرد دل چندی به آهش خون کنید
دوستان افسرد دل چندی به آهش خون کنید کم تلاشی نیست گر این سکته را موزون کنید زندگی را صفحهٔ انشای قدرت کرده اند تا…
دیده را باز به دیدار که حیران کردیم
دیده را باز به دیدار که حیران کردیم که خلل در صف جمعیت مژگان کردیم بسکه آشفته نگاهی سبق غفلت ماست مژه را هم رقم…
رخ شرمگین توهیچگه به خیال ما نکند عرق
رخ شرمگین توهیچگه به خیال ما نکند عرق که دل از تپش نگدازد و نگه از حیا نکند عرق به نیاز تحفهٔ یکدلی سبقی نبردهام…
رفته رفته عافیت همکینهخواهی میکند
رفته رفته عافیت همکینهخواهی میکند ساحل آخر کشتی ما را تباهی میکند دوستان بر موی پیری اعتماد عیش چند خانهها روشن چراغ صبحگاهی میکند آسمان…
رنگعجزم لیک با وضع خموشم کار نیست
رنگعجزم لیک با وضع خموشم کار نیست در شکست بال دارم نالهگر منقار نیست در تأمل بیشتر دارد روانی شعر من مصر عم از سکته…
روشندلان چو آینه بر هرچه رو کنند
روشندلان چو آینه بر هرچه رو کنند هم در طلسم خویش تماشای او کنند پاکی چو بحر موج زند از جبینشان قومی که از گداز…
ز بس دامان ناز افشاند زلف عنبر افشانش
ز بس دامان ناز افشاند زلف عنبر افشانش خط مشکین دمید آخر ز موج گرد دامانش ز جوش شوخی چشم تماشا میکند پنهان به طوق…
ز تنگی منفعلگردید دل آفاق پیدا شد
ز تنگی منفعلگردید دل آفاق پیدا شد گهر از شرم کمظرفی عرقها کرد دریا شد ز خود غافلگذشتی فال استقبال زد حالت نگاه از جلوه…
ز درد یآس ندانمکجاکنم فریاد
ز درد یآس ندانمکجاکنم فریاد قفس شکستهام و آشیان نمانده به یاد به برقی از دل مایوس کاش در گیرم کباب سوختنم چون چراغ در…
ز شرم سرنوشتیکز ازل بنیاد من دارد
ز شرم سرنوشتیکز ازل بنیاد من دارد عرق در چین پیشانی زمین آبکن دارد بساط ناز میپردازم اما ساز فرصتکو مه اینجا پیشتر ز آرایش…
ز نقش پای تو کابینه دار آینه است
ز نقش پای تو کابینه دار آینه است بساط روی زمین را بهار آینه است اگر ز جوهر آیینه نیست دام به دوش چرا زروی…
زاهد،کهبادش، آفت ایمان شکست و ریخت
زاهد،کهبادش، آفت ایمان شکست و ریخت تا شیشه بشکند دل مستان شکست و ریخت شب با سواد زلفتو زد لاف همسری صبحشبهسنگتفرقهدندانشکست و ریخت بر…
زغرور شمع ورعونتش همه جاست آفت روشنی
زغرور شمع ورعونتش همه جاست آفت روشنی که چو مو نشسته هزار سر،ته تیغ، از رکگردنی تب وتاب طاقت فتنهگر، همه را دوانده به دشت…
زهی چونگل به یاد چیدن از شوق تو دامانها
زهی چونگل به یاد چیدن از شوق تو دامانها چو صبح آوارهٔ چاک تمنایتگریبانها ز محفل رفتگان در خاک هم دارند سامانها مشو غافل ز…
زین سال و ماه فرصت کارت منزه است
زین سال و ماه فرصت کارت منزه است مژگان دمی که سایه کند روز بیگه است تا کی غرور چیدن و واچیدن هوس در خانه…
ساغرم بی تو داغ می گردد
ساغرم بی تو داغ می گردد نقش پای چراغ میگردد لالهسان هرگلی که می کارم آشیان کلاغ میگردد دور این بزم رنگگردانیست ششجهت یک ایاغ…
سحر آه و گلستان نکهت و بلبل فغان دارد
سحر آه و گلستان نکهت و بلبل فغان دارد جهانی سوی بیرنگی ز حسرت کاروان دارد تأمل گر کنی هر کس به رنگی رفته است…
سر خوش آن نرگس مستانهایم
سر خوش آن نرگس مستانهایم ما گدایان در میخانهایم قید دل ما را امل فرسود کرد در کمند ریشهٔ این دانهایم شغل سر چنگ حوادث…
سرمه سنگین نکند شوخی چشم اورا
سرمه سنگین نکند شوخی چشم اورا درس تمکین ندهد گرد، رم آهورا زخم تیغش به دل ز داغ، مقدم باشد پایه از چشم، بلند است…
سلسلهٔ شوقکیست سر خط آهنگ ما
سلسلهٔ شوقکیست سر خط آهنگ ما رشته به پا میپرد از رگ گل رنگ ما نقد جهان فسوس سهل نباید شمرد دل بهگره بسته است…
سیه مستی به دور ساغرت بیتاب میگردد
سیه مستی به دور ساغرت بیتاب میگردد به عرض سرمه گرد چشم مستت خواب میگردد کمین عشرتی دارد اما ساز اشکی کو درین گلشن چو…
شب که در یادت سراپایم زبان ناله بود
شب که در یادت سراپایم زبان ناله بود خواستم رنگی بگردانم عنان ناله بود کس نیامد محرم راز نفس دزدیدنم ورنه این شمع خموش از…