غزلیات ابوالمعانی بیدل
باز وحشیجلوهایدر دیده جولانکرد و رفت
باز وحشیجلوهایدر دیده جولانکرد و رفت از غبارم دستبر همسوده سامانکرد و رفت پرتو حسنی چراغ خلوت اندیشه شد در دل هر ذره صد خورشید…
بت هندی کی از دردسر ترکان خبر دارد
بت هندی کی از دردسر ترکان خبر دارد در این کشور میانکو تا دماغ بهله بردارد درین دریا که هر یک قطره صد دامن گهر…
بر خموشی زدهام فکر خروشی دارم
بر خموشی زدهام فکر خروشی دارم تا توان ناله درودن نفسی میکارم امتحانگر سر طومار یقین بگشاید ریشه از دانهٔ تسبیح دمد زنارم مرکز همت…
بر هرگلی دمیدهست افسون آرزوبی
بر هرگلی دمیدهست افسون آرزوبی بوی شکسته رنگی رنگ پریده بویی ناموس ناتوانی افتاده بر سر هم رنگ شکسته دارد بر ششجهت غلویی سازی که…
برگ عیش من به ساز بیخودی آماده است
برگ عیش من به ساز بیخودی آماده است چون بط می بال پروازم ز موج باده است نقش پایم ناتوانیهای من پوشیده نیست بیشتر از…
بس که در شغل ندامت روز و شب جان میکنم
بس که در شغل ندامت روز و شب جان میکنم گر نگین پیدا کنم نقشش به دندان میکنم درطلب چون ریشه نتوان شد حریف منع…
بسکه بیلعل تو رفت از بزم عیش ما نمک
بسکه بیلعل تو رفت از بزم عیش ما نمک میزند بر ساغر میخندهٔ مینا نمک داغ شوقت زِیرمشق منت هرپنبه نیست اشک خودکافیستگر خواهدکباب ما…
بسکه گردید آبیار ما ز پا افتادگی
بسکه گردید آبیار ما ز پا افتادگی سبز شد آخر چو بید از وضع ما افتادگی میتوان از طینت ما هم رعونت خواستن گر برآید…
بعد مرگم شامنومیدی سحرآورده است
بعد مرگم شامنومیدی سحرآورده است خاکگردیدن غباری در نظر آورده است در محبت آرزوی بستر و بالینکراست چشم عاشق جای مژگان نیشترآورده است طاقتیکو تا…
به اوجکبریاکزپهلوی عجز است راه آنجا
به اوجکبریاکزپهلوی عجز است راه آنجا سر موییگراینجا خمشوی بشکنکلاه آنجا ادبگاه محبت ناز شوخی برنمیدارد چو شبنم سر به مهر اشک میبالد نگاه آنجا…
به تاراج جنون دادم چه هستی و چه فرهنگش
به تاراج جنون دادم چه هستی و چه فرهنگش در آتش ریختم نامی که آبم میکند ننگش به مضمون جهان اعتبارم خنده میآید چها این…
به خود آنقدرکروفر مچینکه ببنددت پیکینکمر
به خود آنقدرکروفر مچینکه ببنددت پیکینکمر حذر از بلندی دامنی که گران کند ته چین کمر ز پیام نشئهٔ عزوشان به دماغ سفله فسون مخوان…
به رشتهات اثر وهم مدعاست گره
به رشتهات اثر وهم مدعاست گره تو گر زبند هوس واشوی کجاست گره طلسم وحشتی ای بیخبر چه خود راییست که شبنم تو به بال…
به سرم شور تمنای تو تا میپیچد
به سرم شور تمنای تو تا میپیچد دود در ساغر داغم چو صدا میپیچد حسرت چاک گرببان نشود دام کسی این کمندیست که در گردن…
به عجز کوش ز نشو و نما چه میجویی
به عجز کوش ز نشو و نما چه میجویی به خاک ریشهٔ توست از هوا چه میجویی دل گداخته اکسیر بینیازیهاست گداز درد طلب، کیمیا…
به گلزاری که آن شوخ پریپیکر کند بازی
به گلزاری که آن شوخ پریپیکر کند بازی غبارم چون پر طاووس گل بر سر کند بازی جهان دریای خون گردد اگر چشم سیه مستش…
به هر بزمی که باشد جلوه فرما جوهرتیغش
به هر بزمی که باشد جلوه فرما جوهرتیغش به چشم زخم دلها سرمهگردد جوهرتیغش زلال آبروها میزند موج از پر بسمل به کوثر سر فرو…
به وضع غربتم منظور بیتابیست آرامی
به وضع غربتم منظور بیتابیست آرامی ز موج گوهرم گرد یتیمی نیست بیدامی دل مایوس ما را ای فلک بیکار نگذاری حضور عشرت صبحی نباشد…
بهار عمر به صبح دمیده میماند
بهار عمر به صبح دمیده میماند نفس به وحشت صید رمیده میماند نسیم عیش اگر میوزد درین گلشن به صیت شهپر مرغ پریده میماند به…
بود داغ من مردم دیدهٔ شب
بود داغ من مردم دیدهٔ شب ز دود دلم موی ژولیدهٔ شب ز هر حلقهٔ طرهٔ اوست روشن به روی سحرحیرت دیدهٔ شب دل از…
بی فقر آشکار نگردد عیار مرد
بی فقر آشکار نگردد عیار مرد بخت سیه بود محک اعتبار مرد پاس وقار و سد سکندر برابر است جز آبرو چو تیغ نشاید حصار…
بیتأمل در دم پیری مده بیرون نفس
بیتأمل در دم پیری مده بیرون نفس از کتاب صبح مگذر سرسری همچون نفس جسم خاکی دستگاه معنی پرواز توست راست کن چندی درین خم…
بیرخت در چشمهٔ آیینه خاک است آب نیست
بیرخت در چشمهٔ آیینه خاک است آب نیست چشم مخملرازشوق پای بوست خواب نیست بعدکشتن خون ما رنگ ست درپرواز شوق آب وخاک بسملت ازعالم…
بیمغزی و داری به من سوخته جان بحث
بیمغزی و داری به من سوخته جان بحث ای پنبه مکن هرزه به آتشنفسان بحث از یک نفس است این همه شور من و مایت…
بزم ما را نیست غیر از شهرت عنقا شراب
بزم ما را نیست غیر از شهرت عنقا شراب کز صدای جام نتوان فرق کردن تا شراب ظرفو مظروف توهمگاه هستی حیرت است کس چه…
بسکه اینگلشن افسردهکدورت رنگ است
بسکه اینگلشن افسردهکدورت رنگ است نفس غنچهبرآبینهٔ شبنم زنگ است از تماشاگه حیرت نتوان غافل بود بزم بیرنگی آیینه سراپا رنگ است در مشرب زن…
بسکه رازعجز ما بالید پنهان زیرپوست
بسکه رازعجز ما بالید پنهان زیرپوست یک قلم چون آبلهگشتیم عریان زیرپوست گرشکست رنگ ما دیدی ز حال مپرس نامهٔ مجنون ندارد غیر عنوان زیر…
بعد ازین درگوشهٔ دل چون نفس جا میکنم
بعد ازین درگوشهٔ دل چون نفس جا میکنم چشم میپوشم جهانی را تماشا میکنم زان دهان بینشان هرگاه میآیم به حرف بر لب ذرات امکان…
به اندک شوخیی بنیاد تمکینکنده میگردد
به اندک شوخیی بنیاد تمکینکنده میگردد حیا تا لب گشود از هم تبسم خنده میگردد تنزه گر هوس باشد مجوشید آن قدر با هم که…
به پیری هم نیام غافل ز عشق آنکمان ابرو
به پیری هم نیام غافل ز عشق آنکمان ابرو حضور قامت خم گشته ایماییست زان ابرو دم تیغی چو اشک از خون من رنگین نمی…
به خوان لذت دنیاگزند بسیار است
به خوان لذت دنیاگزند بسیار است ترنجبینی اگر هست بر سر خار است به باد رفتهٔ ذوق فضولییم همه سر هوا طلبیها حباب دستار است…
به ذوق داغ کسی درکنار سوختگیها
به ذوق داغ کسی درکنار سوختگیها چو شمع سوختم از انتظار سوختگیها ز خود رمیده شرار دلیست در نظر من بس است اینقدرم یادگار سوختگیها…
به ساز نیستی بستهست شور ما و من بارش
به ساز نیستی بستهست شور ما و من بارش بهارت بلبلی دارد که شکل لاست منقارش خجالت با دماغ بید مجنون بر نمیآید جهانی زحمت…
به عبرت آب شو ای غافل از خمیدن موج
به عبرت آب شو ای غافل از خمیدن موج که خودسری چقدر گشته بار گردن موج درین محیط که دارد اقامتآرایی کشیده است هجوم شکست…
به گرمی نگه از شعله تاب میریزد
به گرمی نگه از شعله تاب میریزد به نرمی سخن از گوهر آب میریزد طراوت عرق شرم را تماشا کن چو برگ گل ز نقابش…
به نمود هستی بیاثر چه نقاب شقکنم از حیا
به نمود هستی بیاثر چه نقاب شقکنم از حیا تو مگر به من نظریکنیکه دمی عرقکنم از حیا اگرم دهد خط امتحان، هوسکتاب نه آسمان…
به وحشت نگاهی چه خو کردهای
به وحشت نگاهی چه خو کردهای که خود را به پیش خود او کردهای چو صبح از نفس پر گریبان مدر که ناموس چاک رفو…
بهار صبح نفس زین دودم بقا که ندارد
بهار صبح نفس زین دودم بقا که ندارد بهکارگاه فضولی چه خندهها که ندارد بلند کرده دماغ خیال خیرهسریها هزار بام تعین به یک هواکه…
بههستی انقطاعی نیست از سر سرگردانی را
بههستی انقطاعی نیست از سر سرگردانی را نفس باشد رگ خواب پریشان زندگانی را خوشارندیکهچون صبحاندرین بازیچهٔ عبرت به هستی دست افشاندنکند دامنفشانی را شررهای…
بی شبههٔ تحقیق نه شخصم نه مثالم
بی شبههٔ تحقیق نه شخصم نه مثالم چون صورت عنقا چه خیال است خیالم جز گرد جنون خیز نفس هیچ ندارد این دشت تخیل که…
بیتابی عشق این همه نیرنگ هوس ریخت
بیتابی عشق این همه نیرنگ هوس ریخت عنقا پری افشاندکه توفان مگس ریخت مستغنیگشت چمن و سیر بهاریم بیبال و پریها چقدرگل به قفس ریخت…
بیسخن باید شنیدن چون نگین نام مرا
بیسخن باید شنیدن چون نگین نام مرا زخم دل چندین زبان دادهست پیغام مرا بینشانی مقصدم اما سراغ ما و من جامهای دارد که پوشیدهست…
بینیازان برقربز بحر و بر برخاستند
بینیازان برقربز بحر و بر برخاستند درگرفتند آتشی کز خشک و تر برخاستند بسکه در طبع غناکیشان توقع محو بود دامن افشان چون غبار از…
پر تشنه است حرص فضولیکمین ما
پر تشنه است حرص فضولیکمین ما یارب عرق به خاک نریزد جبین ما آه از حلاوت سخن وخلق بیتمیز آتش به خانهٔ که زند انگبین…
پریشان نسخهکرد اجزای مژگان تر ما را
پریشان نسخهکرد اجزای مژگان تر ما را چهمضمون است درخاطر نگاهتحیرتانشا را نگردد مانع جولان اشکم پنجهٔ مژگان پر ماهی نگیرد دامن امواج دریا را…
پیریام آخر می و پیمانه برد
پیریام آخر می و پیمانه برد باد سحر شمع ز کاشانه برد دیده سیاهی ز گل و لاله چید کوشگرانی ز هر افسانه برد شمع…
تا به مطلوب رسیدنکاریست
تا به مطلوب رسیدنکاریست قاصدان دوری ره طوماریست مپسندید درازی به نفس که زبان تا نگزد لب، ماریست بوی گل تشنهٔ تألیف وفاست غنچهٔ پاس…
تا چند کشد دل الم بیهده کوشی
تا چند کشد دل الم بیهده کوشی چون صبح نفس باختم از خانه بدوشی خجلت ثمر دشت تردد نتوان زیست ترسم به عرق گم شود…
تا ز پیدایی بهگوشم خواند افسون احتیاج
تا ز پیدایی بهگوشم خواند افسون احتیاج روز اول چون دلم خواباند در خون احتیاج نغمهٔقانون اینمحفل صلای جودکیست عالمی را از عدم آورد بیرون…
تا کجا آن جلوه در دلها کشد میدان سری
تا کجا آن جلوه در دلها کشد میدان سری در فشار شیشه افتادهست آغوش پری غفلت ذاتی ز تدبیر تأمل فارغ است از فسون پنبه…