غزلیات ابوالمعانی بیدل
چون سپند آرام جسم دردناکم ناله است
چون سپند آرام جسم دردناکم ناله است برق جولانیکه خواهد سوخت پاکم ناله است صد گریبان نسخهٔ رسواییام اما هنوز یک الف ازانتخاب مشق چاکم…
چون صبح دارم از چمنی رنگ جستهای
چون صبح دارم از چمنی رنگ جستهای گرد شکستهای به هوا نقش بستهای گل کردهای ز مصرع برجستهٔ نفس یک سکته در دماغ تامل نشستهای…
چیست گردون کاینقدر در خلق غوغا ریخته
چیست گردون کاینقدر در خلق غوغا ریخته سرنگون جامی به خاک تیره صهبا ریخته گرد ما صد بار از صحرای امکان رفتهاند تا قضا رنگی…
حرص پیری شیأالله از خروشم میکشد
حرص پیری شیأالله از خروشم میکشد قامت خم طرفه زنبیلی به دوشم میکشد عبرت حالکتان پُر روشن است از ماهتاب غفلتی دارم که آخر پنبه…
حسن شرم آیینه داند روی تابان ترا
حسن شرم آیینه داند روی تابان ترا چشمعصمت سرمهخواندگرد دامان تو را بسکه بر خود میتپد از آرزوی ناوکت میکند در سینه دل همکار پیکان…
حیرت دمد از شوخی گل کردن رازم
حیرت دمد از شوخی گل کردن رازم در آینه جوهر شکند نغمهٔ سازم چون غنچه سر زانوی تسلیمکه دارم صد جبهه به خون میتپد از…
خاک شد رنگ تنزه گل آثار دمید
خاک شد رنگ تنزه گل آثار دمید جوهر آینه واسوخت که زنگار دمید دل تهی گشت ز خود کون و مکان دایره بست نقطه تا…
خداوندا به آن نور نظر در دیده جا بنما
خداوندا به آن نور نظر در دیده جا بنما به قدر انتظار ما جمال مدعا بنما نه رنگی از طربداریم و نی ازخرمن بویی چمنگمکردهایم…
خلقیست محو خود به تماشای آینه
خلقیست محو خود به تماشای آینه من نیز داغم از ید بیضای آینه بیچاره دل چه خون که ز هستی نمیخورد تنگ است از نفس…
خواهش از ضبط نفس گر قدمی پیش شود
خواهش از ضبط نفس گر قدمی پیش شود ساغر همت جم کاسهٔ درویش شود هرکه قدر پس زانو نشناسد چون اشک پایمال قدم هرزهدو خویش…
برون دل نتوان یافت گرد جولانم
برون دل نتوان یافت گرد جولانم چو رنگ قطره خون رفتهست میدانم زهی تصرف وحشت که چون پر طاووس به جوش آینه خفتن نکرد حیرانم…
دارم ز نفس نالهکه جلاد من این است
دارم ز نفس نالهکه جلاد من این است در وحشتم از عمرکه صیاد من این است برداشته چون بو روان دانهٔ اشکی آوارهٔ دشت تپشم،…
در آن کشورکه پیشانیگشاید حسن جاوبدش
در آن کشورکه پیشانیگشاید حسن جاوبدش گرفتن تا قیامت بر ندارد نام خورشیدش ز خویشم میبرد جاییکه میگردم بهار آنجا نگاه ساغر ایمای گل بادام…
در تجرد تهمتی دیگر ندوزی بر تنم
در تجرد تهمتی دیگر ندوزی بر تنم غیر من تاری ندارد چون نگه پیراهنم رفت آن فرصتکه ساز شوق گرم آهنگ بود چون سپند از…
در خیال مزن فهم خویش سازتو نیست
در خیال مزن فهم خویش سازتو نیست چو شمع جیبتو جز بوتهٔگداز تو نیست زکارگاه خیالت کسی چه پرده درد که فطرت توهم از محرمان…
در طلسم درد از ما میتوان بردن اثر
در طلسم درد از ما میتوان بردن اثر گرد ما چون صبح دارد دامن چاک جگر گرمی هنگامهٔ هستی نگاهی بیش نیست شمع را تار…
در هوای او دل هر ذره جانی میشود
در هوای او دل هر ذره جانی میشود ناله هم در یاد او سرو روانی میشود لفظ عشقی برزبانها رنگ چندین علم ریخت نقش پا…
درگلشن هوسکه سراغگلیش نیست
درگلشن هوسکه سراغگلیش نیست گریأس نوحه سربکند بلبلیش نیست آن ساز فتنهایکه تو محشر شنیدهای زیر و بم توگر نبود غلغلیش نیست دیدیم حسن ساختهٔ…
دگر تظلم ما عاجزانکجا برسد
دگر تظلم ما عاجزانکجا برسد بس است نالهٔ ماگر بهگوش ما برسد به خاک منتظرانت بهارکاشتهاند بیا ز چشم دهیم آب تا حنا برسد کسی…
دل با غبار هستی ربط آنقدر ندارد
دل با غبار هستی ربط آنقدر ندارد بار نفس دو دم بیش آیینه برندارد فرصت به دوش عبرت بسته است محمل رنگ کس زین بهار…
دل پا شکسته حق طلب، به رهت چگونه ادا کند
دل پا شکسته حق طلب، به رهت چگونه ادا کند که چو موج، گوهرش از ادب، ندویدن آبلهپا کند نفس رمیده گر از خودم نشود…
دل را به خیال خط او سیر فرنگیست
دل را به خیال خط او سیر فرنگیست این آینه صاحبنظر از سرمهٔ زنگیست غافل مشو از سیر تماشاگه داغم هر برگ گلی زین چمن…
دل گرم من آتشخانهٔکیست
دل گرم من آتشخانهٔکیست نگاه حسرتم پروانهٔ کیست خط جام است امشب رهزن هوش خیال نرگس مستانهٔ کیست هزار آیینه روز خویش شب کرد صفا…
دلها تامل آینهٔ حسن مطلقند
دلها تامل آینهٔ حسن مطلقند چندانکه میزنند نفس شاهد حقند طبعت مباد منکر موهومی مثال کاین نقشها به خانهٔ آیینه رونقند چون گردباد فاختههای ریاض…
دو روزی گو به خون گل کرده باشد چشم نمناکم
دو روزی گو به خون گل کرده باشد چشم نمناکم تری تا گم شد از خاکم ز هر آلودگی پاکم گزند هستی باطل علاجی نیست…
دوش در راه خیالت عجز شوق آهنگ داشت
دوش در راه خیالت عجز شوق آهنگ داشت سعی جولانی که نازشها به پای لنگ داشت دل به ذوقِ جلوهات با عالمی کردهست صلح ورنه…
ذره تا خورشید امکان جمله حیرت زادهاند
ذره تا خورشید امکان جمله حیرت زادهاند جز به دیدار تو چشم هیچکس نگشاده اند خلق آنسوی فلک پر میزند اما هنوز چون نفس از…
رساندهایم درین عرصهٔ خیال آهنگ
رساندهایم درین عرصهٔ خیال آهنگ چو شمع ناوک آهی به شوخی پر رنگ ز ناامیدی دلها دلت چه غم دارد شکست ساغر و میناست طبل…
رمی’ بیتابیی، تغییر رنگی،گردش حالی
رمی’ بیتابیی، تغییر رنگی،گردش حالی فسردی بیخبر، جهدی که شاید واکنی بالی به رنگ غنچه نتوان عافیت مغرور گردیدن پریشانی بود تفصیل هر جمعیت اجمالی…
رهت سنگی ندارد ای شرر وجد رهایی کن
رهت سنگی ندارد ای شرر وجد رهایی کن پر افشانده را بسم الله بخت آزماییکن ز غفلت چند ساز نغمههای بیاثر بردن به قدر اضطراب…
ز استغنا نگشتی مایل فریاد قربانی
ز استغنا نگشتی مایل فریاد قربانی زبانها داشت تا مژگان مبارکباد قربانی مراد کشتگان هم از تو آسان برنمیآید به یاد عید تا آید به…
ز بس لبریز حسرت دارد امشب شوق دیدارم
ز بس لبریز حسرت دارد امشب شوق دیدارم چکد آیینهها بر خاک اگر مژگان بیفشارم تغافل زبن شبستان نیست بیعبرت چراغانی مژه خوابیدنی دارد به…
ز چه ناز بال دعوی به فلک گشاده باشی
ز چه ناز بال دعوی به فلک گشاده باشی تو غبار ناتوانی ته پا فتاده باشی می عیش بیخمارت نفسی اگر درین بزم سر از…
ز دشت بیخودی میآیم از وضع ادب دورم
ز دشت بیخودی میآیم از وضع ادب دورم جنونی گر کنم ای شهریان هوش معذورم ز قدر عاجزیها غافلم لیک اینقدر دانم که تا دست…
ز صبح طلعتش آیینهٔ دل را صفا بنگر
ز صبح طلعتش آیینهٔ دل را صفا بنگر ز شام طرهاش چون شب دلیل بخت ما بنگر به کشت صبر ما برق نگاهش را تماشا…
ز هستی قطعکن گر میل راحت در نمود آمد
ز هستی قطعکن گر میل راحت در نمود آمد چو حیرت صاف ما در دست تا مژگان فرود آمد نماز ما ضعیفان معبد دیگر نمیخواهد…
زبس به خلوت حسن توبارآینه است
زبس به خلوت حسن توبارآینه است نگاه هر دو جهان در غبار آینه است هجوم چاکگل آغوش شبنم است اینجا بهار هم چقدر دلفگار آینه…
زندگانی در جگرخار است و در پا سوزن است
زندگانی در جگرخار است و در پا سوزن است تا نفس باقیست در پیراهن ما سوزن است سر بهصد کسوت فروبردیم و عریانی بجاست وضع…
زهی مخموری عالم گلی از حسرت جامت
زهی مخموری عالم گلی از حسرت جامت زبان ها تا نگین ساغرکش خمیازه ی نامت که میداند حریف ساغر وصلت که خواهد شد که ما…
زین گریه اگر باد برد حاصل خاکم
زین گریه اگر باد برد حاصل خاکم چون صبح چکد شبنم اشک از دل چاکم دست من و دامان تمنای وصالت نتوان چو نفسکردن ازین…
سبکساریست هرگه در نظرها بیدرنگ آیی
سبکساریست هرگه در نظرها بیدرنگ آیی به این جرات مبادا چون شرر مینا به سنگ آیی به انداز تغافل نیم رخ هم عالمی دارد چرا…
سحر کیفیت دیدار از ایینه پرسیدم
سحر کیفیت دیدار از ایینه پرسیدم به حیرت رفت چندانی که من هم محو گردیدم به ذوق وحشتی از خود تهی کردم جهانی را جنون…
سراغت از چمن کبریا که میپرسد
سراغت از چمن کبریا که میپرسد به وهم گرد کن آنجا ترا که میپرسد معاملات نفس هر نفس زدن پاکست حساب مدت چون و چرا…
سرو چمن دل الف شعلهٔ آهیست
سرو چمن دل الف شعلهٔ آهیست سرسبزی این مزرعه را برق گیاهیست بیجرأت بینش نتوان محو تو گشتن سررشتهٔ حیرانی ما، مدّ نگاهیست کی سد…
سوخت دل در محفل تسلیم و از جا برنخاست
سوخت دل در محفل تسلیم و از جا برنخاست شمع را آتش ز سر برخاست ازپا برنخاست در تماشاگاه عبرت پر ضعیف افتاده ایم بیعصا…
شب چشم امتیازی بر خویش باز کردم
شب چشم امتیازی بر خویش باز کردم آیینهٔ تو دیدم چندان که نازکردم فریاد ناتوانان محو غبار عجز است رنگی به رخ شکستم عرض نیازکردم…
شبکه از شوق توپروازم بهار آهنگ بود
شبکه از شوق توپروازم بهار آهنگ بود استخوان هم در تنم چونشمع مغز رنگ بود خواب راحت باخت دل آخر به افسون صفا داشت مژگانی…
شبی سیر خیال نقش پای دلربا کردم
شبی سیر خیال نقش پای دلربا کردم گریبان را پر از کیفیت برگ حنا کردم به ملک بیتمیزی داشت عالم ربط مژگانی گشودم چشم و…
شرع هر دین بهرهٔ او نیست جز رفع شکوک
شرع هر دین بهرهٔ او نیست جز رفع شکوک قبضهٔ تیغی فرنگی ساخت با دندان خوک گرچه حکم یک نفس سازست در دیر و حرم…
شمع من گرم حیا کرد مگر سوی چراغ
شمع من گرم حیا کرد مگر سوی چراغ میتوان کرد شنا در عرق روی چراغ دل اگر جوش طراوت نزند، سوختنی شعله کافیست همان سرو…