به سعی یأس نفس خامشی بیان‌ گردید

به سعی یأس نفس خامشی بیان‌ گردید به خود شکستن دل سرمهٔ فغان ‌گردید در این زمانه ز بس طبع دون رواج‌ گرفت عنان کسب…

ادامه مطلب

به عجزی‌که داری قوی‌کن میان را

به عجزی‌که داری قوی‌کن میان را به حکمت نگردانده‌اند آسمان را روان باش همدوش بی‌اختیاری بلدگیر رفتار ریگ روان را نفس‌گر همه موج‌گوهر برآید ز…

ادامه مطلب

به لب حرف طلب دزدم به دل شور هوس سوزم

به لب حرف طلب دزدم به دل شور هوس سوزم خیال خام من تا پختگی‌ گیرد نفس سوزم هوس پردازی‌ام از سیر مقصد باز می‌دارد…

ادامه مطلب

به هر زمین که خبر گیری از سواد عدم

به هر زمین که خبر گیری از سواد عدم فتاده نامهٔ ما سر به مُهر نقش قدم ز اهل دل به جز آثار انس هیچ…

ادامه مطلب

به یاد آرد دل بیتاب اگر نقش میانش را

به یاد آرد دل بیتاب اگر نقش میانش را به رنگ موی چینی سرمه می‌گیرد فغانش را ز فیض خاکساری اینقدر عزت هوس دارم که…

ادامه مطلب

بهار می‌رود و گل ز باغ می‌گذرد

بهار می‌رود و گل ز باغ می‌گذرد پیاله ‌گیر که فصل دماغ می‌گذرد نوای بلبل و آواز خندهٔ ‌گلها به دوش عبرت بانگ‌کلاغ می‌گذرد کدورتی‌که…

ادامه مطلب

بولهوس از سبک سری حفظ سخن نمی‌کند

بولهوس از سبک سری حفظ سخن نمی‌کند در قفس حبابها، باد وطن نمی‌کند لب مگشای چون صدف تا گهر آوری به‌ کف گوش طلب‌که‌کارگوش هیچ…

ادامه مطلب

بی ‌نم خجلت نمی‌باشد سر و کار طمع

بی ‌نم خجلت نمی‌باشد سر و کار طمع جنس استغنا عرق دارد به بازار طمع غیر نومیدی علاج اینقدر امراض چیست عالمی پر می‌زند در…

ادامه مطلب

بی‌تو در هرجا دل صبر آزما خواهد شکست

بی‌تو در هرجا دل صبر آزما خواهد شکست شیشهٔ‌کهسار درگرد صدا خواهد شکست خار خار حسرت دیدار توفان می‌کند صدنی‌مژگان‌نگه دردیده‌هاخواهد‌شکست حیرتی زان جلوه ستازد…

ادامه مطلب

بیقراری در دل آگاه طاقت می‌شود

بیقراری در دل آگاه طاقت می‌شود جوهر سیماب در آیینه حیرت می‌شود بر شکست موج‌ تنگی می‌کند آغوش بحر عجز اگر بر خویش ‌بالد عرض…

ادامه مطلب

بی‌نشان حسنی‌که درس جلوه می‌خواند ز من

بی‌نشان حسنی‌که درس جلوه می‌خواند ز من عالمی بر هم زند تا رنگ‌ گرداند ز من نور غیر ازکسوت عریانی خورشید نیست چشم بند است…

ادامه مطلب

بس رشک قامت او سوخت سر تا پای سرو

بس رشک قامت او سوخت سر تا پای سرو موج قمری ریخت از خاکستر اجزای سرو پیکر آزادی و بار تحمل تهمتست یک قلم دست…

ادامه مطلب

بسکه بی روی تو خجلت‌ کرد خرمن زندگی

بسکه بی روی تو خجلت‌ کرد خرمن زندگی بر حریفان مرگ دشوارست بر من زندگی با چنین دردی ‌که باید زیست دور از دوستان به‌…

ادامه مطلب

بسکه ساز این بساط آشفتگیهای دل است

بسکه ساز این بساط آشفتگیهای دل است بی‌شکست شیشه امید چراغان مشکل است صید مجنون‌طینتان بی‌دام الفت مشکل است هرکه بیمار محبت‌گشت سرتا پا دل…

ادامه مطلب

بعد ازینت سبزه خط در سیاهی می‌رود

بعد ازینت سبزه خط در سیاهی می‌رود ای ز خود غافل زمان خوش نگاهی می‌رود می‌شود سرسبزی این باغ پامال خزان خوشدلی‌هایت به گرد رنگ…

ادامه مطلب

به اوج‌کبریاکزپهلوی عجز است راه آنجا

به اوج‌کبریاکزپهلوی عجز است راه آنجا سر مویی‌گراینجا خم‌شوی بشکن‌کلاه آنجا ادبگاه محبت ناز شوخی برنمی‌دارد چو شبنم سر به مهر اشک می‌بالد نگاه آنجا…

ادامه مطلب

به تاراج جنون دادم چه هستی و چه فرهنگش

به تاراج جنون دادم چه هستی و چه فرهنگش در آتش ریختم نامی که آبم می‌کند ننگش به مضمون جهان اعتبارم خنده می‌آید چها این…

ادامه مطلب

به خود پیچیده‌ام نالیدنم نتوان‌ گمان بردن

به خود پیچیده‌ام نالیدنم نتوان‌ گمان بردن به رنگ رشته فربه گشته‌ام لیک از گره خوردن حضور زندگی، آنگاه استغنا، چه حرفست این نفس را…

ادامه مطلب

به ذوق عافیت ای ناله تا کی در جگر پیچی

به ذوق عافیت ای ناله تا کی در جگر پیچی چه باشد یک نفس خون گردی و بر چشم تر پیچی به جیب زندگی‌تهمت شمرنقد…

ادامه مطلب

به سرم شور تمنای تو تا می‌پیچد

به سرم شور تمنای تو تا می‌پیچد دود در ساغر داغم چو صدا می‌پیچد حسرت چاک گرببان نشود دام‌ کسی این کمندی‌ست که در گردن…

ادامه مطلب

به عجز کوش ز نشو و نما چه می‌جویی

به عجز کوش ز نشو و نما چه می‌جویی به خاک ریشهٔ توست از هوا چه می‌جویی دل گداخته اکسیر بی‌نیازی‌هاست گداز درد طلب‌، کیمیا…

ادامه مطلب

به گلشن گر برافشاند ز روی ناز کاکل را

به گلشن گر برافشاند ز روی ناز کاکل را هجوم ناله‌ام آشفته سازد زلف سنبل را چرا عاشق نگیرد ازخطش درس ز خود رفتن که‌بلبل…

ادامه مطلب

به هر جبین‌که بود سطری ازکتاب حیا

به هر جبین‌که بود سطری ازکتاب حیا ز نقطهٔ عرقم دارد انتخاب حیا شبی به روی عرقناک او نظرکردم گذشت عمر وشنا می‌کنم درآب حیا…

ادامه مطلب

به وضع غربتم منظور بیتابی‌ست آرامی

به وضع غربتم منظور بیتابی‌ست آرامی ز موج گوهرم گرد یتیمی نیست بی‌دامی دل مایوس ما را ای فلک بیکار نگذاری حضور عشرت صبحی نباشد…

ادامه مطلب

بهار عمر به صبح دمیده می‌ماند

بهار عمر به صبح دمیده می‌ماند نفس به وحشت صید رمیده می‌ماند نسیم عیش اگر می‌وزد درین گلشن به صیت شهپر مرغ پریده می‌ماند به…

ادامه مطلب

بود بی‌مغزسرتند خروش مینا

بود بی‌مغزسرتند خروش مینا امشب از باده به جا آمده هوش مینا وقت‌آن شدکه به دریوزه شود سر خوش ناز کاسهٔ داغ من ازپنبهٔ گوش…

ادامه مطلب

بی فقر آشکار نگردد عیار مرد

بی فقر آشکار نگردد عیار مرد بخت سیه بود محک اعتبار مرد پاس وقار و سد سکندر برابر است جز آبرو چو تیغ نشاید حصار…

ادامه مطلب

بی‌توچون شمع زضعف تن ما

بی‌توچون شمع زضعف تن ما رنگ ما خفت به‌پیراهن ما نقش پاییم ادب‌پرور عجز مژه خم می‌شود از دیدن ما خاک ما گرد قیامت دارد…

ادامه مطلب

بی‌رخت در چشمهٔ آیینه خاک است آب نیست

بی‌رخت در چشمهٔ آیینه خاک است آب نیست چشم مخمل‌رازشوق پای بوست خواب نیست بعدکشتن خون ما رنگ ست درپرواز شوق آب وخاک بسملت ازعالم…

ادامه مطلب

بی‌مغزی و داری به من سوخته جان بحث

بی‌مغزی و داری به من سوخته جان بحث ای پنبه مکن هرزه به آتش‌نفسان بحث از یک نفس است این همه شور من و مایت…

ادامه مطلب

پر مفلسم به من چه نوا می‌توان رساند

پر مفلسم به من چه نوا می‌توان رساند جایی نرفته‌ام که دعا می‌توان رساند دورم ز وصل یار به خود هم نمی‌رسم یاران مرا دگر…

ادامه مطلب

پوچ است سر به سر فلک بی‌مدار مغز

پوچ است سر به سر فلک بی‌مدار مغز چون شیشه زین ‌کدو مطلب زینهار مغز راحت‌کند به سختی ایام نرمخو از استخوان به خویش برآرد…

ادامه مطلب

پیش آن چشم سخنگو موج می در جامها

پیش آن چشم سخنگو موج می در جامها چون زبان خامشان پیچیده سر درکامها رنگ خوبی را ز چشم او بنای دیگر است روغن تصویر…

ادامه مطلب

تا به‌کی خواهی زلاف بخت بر سرها نشست

تا به‌کی خواهی زلاف بخت بر سرها نشست برخط‌تسلیم می‌باید چونقش پا نشست مگذر از وضع‌ ادب تا آبرو حاصل کنی چون به خود پیچیدگوهر…

ادامه مطلب

تا حنا‌ ازکفت به‌کام رسید

تا حنا‌ ازکفت به‌کام رسید شفق رنگ گل به شام رسید مژده ای دل بهار می‌آید قاصد بوی گل پیام رسید تا عدم شد نفس‌شمار…

ادامه مطلب

تا ز چمن دماغ را بوی بهار می‌رسد

تا ز چمن دماغ را بوی بهار می‌رسد ضبط‌ خودم‌ چه ‌ممکن ‌است نامهٔ ‌یار می‌رسد گوش دل ترانه‌ام میکدهٔ جنون‌ کنید ناله به یاد…

ادامه مطلب

تا کنم از هر بن مو رنگ هستی آشکار

تا کنم از هر بن مو رنگ هستی آشکار جام می‌خواهم در این میخانه یک طاووس‌دار سوختن می‌بالد آخر از کف افسوس من دامنی بر…

ادامه مطلب

تا نمی‌دزدد غبار غفلت هستی خطاب

تا نمی‌دزدد غبار غفلت هستی خطاب بایدم از شرم این خاک پریشان‌گشت آب در طلسم حیرت این بحریک وارسته نیست موج هم داردگره بر بال…

ادامه مطلب

تبسم هرکجا رنگ سخن زان لعل تر ریزد

تبسم هرکجا رنگ سخن زان لعل تر ریزد زآغوش رک‌کل شوخی موج‌گهرریزد به آهنگ نثار مقدم‌گلشن تماشایت چمن‌ در هر گلی صد نرگسستان سیم و…

ادامه مطلب

تغافل‌چه‌خجلت‌به‌خود چیده‌باشد

تغافل‌چه‌خجلت‌به‌خود چیده‌باشد که آن نازنین سوی ما دیده باشد حنابی‌ست رنگ بهار سرشکم بدانم به پای که غلتیده باشد طرب مفت دل‌گرهمه صبح شبنم زگل…

ادامه مطلب

تو کار خویش کن اینجا تویی در من نمی گنجد

تو کار خویش کن اینجا تویی در من نمی گنجد گریبان عالمی دارد که در دامن نمی‌گنجد گرفتم نوبهاری پیش خود نشو و نما سرکن…

ادامه مطلب

جانکنیها چیده هستی تا عدم بنیاد من

جانکنیها چیده هستی تا عدم بنیاد من بیستون زار است هر جا می‌رسد فرهاد من اضطرابم درکمین وعدهٔ فردا گداخت دانه افکنده‌ست بیرون قفس صیاد…

ادامه مطلب

جز سوختن به یادت مشقی دگر ندارم

جز سوختن به یادت مشقی دگر ندارم در پرتو چراغی پروانه می‌نگارم روز نشاط شب کرد آخر فراق یارم خود را اگر نسوزم شمعی دگر…

ادامه مطلب

جنون از بس قیامت ریخت بر آیینهٔ هوشم

جنون از بس قیامت ریخت بر آیینهٔ هوشم ز شور دل‌،‌گران چون حلقهٔ زنجیر شد گوشم ندارم چون نگه زین انجمن اقبال تأثیری به هر…

ادامه مطلب

جهدکن تا نروی بر اثر نیک و بدی

جهدکن تا نروی بر اثر نیک و بدی که خضر نیز درین بادیه دام است وددی تاگلستان تو در سبزهٔ خط ‌گشت نهان دیده‌ای نیست‌…

ادامه مطلب

چشم پوشیدیم و برما و من استغنا زدیم

چشم پوشیدیم و برما و من استغنا زدیم از مژه بر هم زدن بر هر دو عالم پا زدیم وحدت آغوش وداع اعتبارات است و…

ادامه مطلب

چمن امروز فرش منزل‌کیست

چمن امروز فرش منزل‌کیست رگ‌گل دود شمع محفل‌کیست قد پیری اگر نه دشمن ماست خم این طلاق تیغ قاتل‌کیست تپش آیینه‌دار حسرت ماست گل این…

ادامه مطلب

چنین‌که عمر تأملگر شتاب‌گذشت

چنین‌که عمر تأملگر شتاب‌گذشت هوای آبله‌ای از سر حباب گذشت به چشم‌بند جهان این چه سحرپردازی‌ست که بی‌حجابی آن جلوه از نقاب‌گذشت به هر طرف…

ادامه مطلب

چه شد آستان حضور دل ‌که تو رنج دیر و حرم کشی

چه شد آستان حضور دل ‌که تو رنج دیر و حرم کشی به جریدهٔ سبق وفا نزدی رقم‌ که قلم‌ کشی به قبول صورت بی…

ادامه مطلب

چه‌سان با دوست درد و داغ چندین ساله بنویسم

چه‌سان با دوست درد و داغ چندین ساله بنویسم نیستان صفحه‌ای مسطر زند تا ناله بنویسم به سطری ‌گر رسم از نسخهٔ بخت سیاه خود…

ادامه مطلب