غزلیات ابوالمعانی بیدل
کو دماغ جهد، تن در خاکساری داده را
کو دماغ جهد، تن در خاکساری داده را ناتوانی سخت افشردهست نبض جاده را وصل نتواند خمار حسرت دلها شکست کم نسازد میکشی خمیازه جام…
کیفیت هوای که دارد سر حباب
کیفیت هوای که دارد سر حباب ما را ز هوش برد می ساغر حباب هرکس به رمز بیضهٔ عنقا نمیرسد چیزی نهفتهاند به زیر پر…
گر آرزوی رستن از این دامگهکنید
گر آرزوی رستن از این دامگهکنید آرایش بساط پر و بال تهکنید چندان دماغ جهد ندارد شکست رنگ از دست سوده نقش دو عالم تبهکنید…
گر بوی وفا را نفس آیینه نباشد
گر بوی وفا را نفس آیینه نباشد این داغ دل اولیست که در سینه نباشد صد عمر ابد هیچ نیرزد بهگذشتن امروز خوشی هست اگر…
گر درین قحط سرایت نکند نان مددی
گر درین قحط سرایت نکند نان مددی نه جسد رنگ نموگیرد و نی جان مددی سرسری نگذری ای بیخبر از عقدهٔ دل گر ز ناخن…
گر نهای عین تماشا حیرت سرشار باش
گر نهای عین تماشا حیرت سرشار باش سر به سر دلدار یا آیینهٔ دلدار باش با هجوم عیش شو چون نغمهٔ ذوق وصال یا سراپا…
گرفته اشک مرا دیده تا به دامان رقص
گرفته اشک مرا دیده تا به دامان رقص چنین که داد ندانم به یاد مستان رقص شرار خرمن جمعیت است خود سریت غبار را چو…
گفتگو صد رنگ ناکامی دماند ازکامها
گفتگو صد رنگ ناکامی دماند ازکامها وصل هم موهوم ماند از شبههٔ پیغامها غیر دیر وکعبه هم صد جا تمنا میکند زندگی یک جامهوار و…
گهی بر صبح پیچیدم گهی با گل جنون کردم
گهی بر صبح پیچیدم گهی با گل جنون کردم به چاک صد گریبان خویش را از خود برون کردم شرار کاغذ من محمل شوق که…
ما را ز بار هستی تاکی غم خمیدن
ما را ز بار هستی تاکی غم خمیدن آیینه هم سیه کرد دوش از نفسکشیدن چندین گهر درین بحر افسرد و خاک گردید یمن آنقدر…
مباد چشمهٔ شوق مرا فسردن موج
مباد چشمهٔ شوق مرا فسردن موج چو اشک عرض گهر دیدهام به دامن موج جهان ز وحشت من رنگ امن میبازد محیط بسمل یأس است…
محفل هستی به تحریک دلی آراستند
محفل هستی به تحریک دلی آراستند دانهای در شوخی آمد حاصلی آراستند ذره تا خورشید بالافشانانداز فناست عرصهٔ امکان ز رقص بسملی آراستند عقدهٔ کار…
مرغی که پر افشاند به گلزار خیالش
مرغی که پر افشاند به گلزار خیالش پرواز سپردند به مقراض دو بالش سرگشتگی ذره ز خورشید عیان است ای غافل حالم نظری کن به…
مصوران به هزار انفعال پیوستند
مصوران به هزار انفعال پیوستند که طرهٔ تو کشیدند و خامه نشکستند ز جهل نسبت قد تو میکنند به سرو فضول چند که پامال فطرت…
مکن سراغ غبار زپا نشستهٔ ما را
مکن سراغ غبار زپا نشستهٔ ما را رسیدهگیر به عنقا پر شکستهٔ ما را گذشتهایم به پیری ز صیدگاه فضولی بس است ناوک عبرت زهگسستهٔ…
من و حسنیکه هرجا یادش از دل سر برون آرد
من و حسنیکه هرجا یادش از دل سر برون آرد به دوش هرمژه صد شمع چشم تر برون آرد کمینگاه دو عالم حسرتم امید آن…
موی پیری بست بر طبع حسد تخمیر صلح
موی پیری بست بر طبع حسد تخمیر صلح داد خون را با صفا آیینهدار شیر صلح آخر از وضع جنون عذر علایق خواستم کرد با…
میل هوس ز عافیتم فرد میکند
میل هوس ز عافیتم فرد میکند گر بشکنمکلاه، دلم درد میکند تسلیم تحفهایست که طبعم بر اهل ذوق چو میوهٔ رسیده رهآورد میکند خال زباد…
نباشدگرکمند موج تردستی حجابش را
نباشدگرکمند موج تردستی حجابش را که میگیرد عنان شعلهٔ رنگ عتابش را ز برق جلوهاش آگه نیام لیک اینقدر دانم که عالم چشم خفاشیست نور…
نداشت پروای عرض جوهر، صفای آیینهٔ فرنگش
نداشت پروای عرض جوهر، صفای آیینهٔ فرنگش تبسم امسال کرد پیدا رگی ز یاقوت شعله رنگش شکست از آن چشم فتنه مایل غبار امکان به…
نسیمگل به خموشی ترانهپرداز است
نسیمگل به خموشی ترانهپرداز است که موج رنگگل این چمن رگ ساز است چگونه بلبل ما بال عیش بگشاید که سایهٔگل این باغ چنگل باز…
نشئهٔ عجزم چو شبنم داد بر طیب دماغ
نشئهٔ عجزم چو شبنم داد بر طیب دماغ از گداز عجز طاقت یافتم می در ایاغ بیخودی گل میکند از پردهٔ آزادیم میشود برق نظر…
نفس را بعد ازین در سوختن افسانه میسازم
نفس را بعد ازین در سوختن افسانه میسازم چراغی روشن از خاکستر پروانه میسازم به فکر گوهر افتادهست موج بیقرار من کلید شوق از آرام…
نقشمکسی از سعی چه فرهنگ برآرد
نقشمکسی از سعی چه فرهنگ برآرد نقاش مگر از صدفش رنگ برآرد عمریست که با کلفت دل میروم از خویش خود را چهقدر آینه با…
نمیدانم چه گل در پرده دارد زخم شمشیرش
نمیدانم چه گل در پرده دارد زخم شمشیرش که رنگ هر دو عالم میتپد در خون نخجیرش دگر ای وحشت از صیدم به نومیدی قناعت…
نه تنها از قدح مستی و از گل رنگ میجوشد
نه تنها از قدح مستی و از گل رنگ میجوشد نوای محفل قدرت به صد آهنگ میجوشد بجا واماندنت زیر قدم صد دشت گم دارد…
نه مضمون نقش میبندم نه لفظ از پرده میجوشم
نه مضمون نقش میبندم نه لفظ از پرده میجوشم زبانم گرم حرف کیست کاین مقدار خاموشم به چندین شعله روشن نیست از من پرتو دوری…
نی قابل سودم نه سزاوار زیانم
نی قابل سودم نه سزاوار زیانم چون صبح غباری به هوا چیده دکانم عمریست چو گردون به کمند خم تسلیم زه در بن گوش که…
نیست خاموشی به کار شمع محفل جزگره
نیست خاموشی به کار شمع محفل جزگره داغ شد آهیکه نپسندید بر دل جز گره از جنون بر خویش راه عافیت هموارکن وانمیسازد تپش از…
هر کجا سعی جنون بر عزم جولان بشکند
هر کجا سعی جنون بر عزم جولان بشکند کوه تا دشت از هجوم ناله دامان بشکند دل به خون میغلتد از یاد تبسّمهای یار همچو…
هرچند دل از وصل قدحنوش نباشد
هرچند دل از وصل قدحنوش نباشد رحمی که زیاد تو فراموش نباشد حرفی که بود بیاثر ساز دعایت یارب به زبان ناید و در گوش…
هرکه آمد سیر یأسی زین گلستان کرد و رفت
هرکه آمد سیر یأسی زین گلستان کرد و رفت گر همه گل بود خون خود به دامان کرد و رفت غنچه گشتن حاصل جمعیّت این…
هستی بهتپش رفت واثرنیست نفس را
هستی بهتپش رفت واثرنیست نفس را فریادکزین قافله بردند جرس را دل مایل تحقیق نگردید وگرنه ازکسب یقین عشق توانکرد هوس را هر دل نبرد…
همچو شبنم ادب آیینه زدودن بودهست
همچو شبنم ادب آیینه زدودن بودهست به هم آوردن خود چشم گشودن بودهست به خیالات مبالید که چون پرتو شمع کاستن توأم اقبال فزودن بودهست…
هوس تا چند بر دل تهمت هر خشک و تر بندد
هوس تا چند بر دل تهمت هر خشک و تر بندد بدزدم در خود آغوشی که بر آفاق دربندد به این یک رشته زناری که…
هیچکس چون من درین حرمانسرا ناشاد نیست
هیچکس چون من درین حرمانسرا ناشاد نیست عمر در دام و قفس ضایع شد و صیاد نیست کیست تا فهمد زبان بینواییهای من از لب…
وصف لب توگر دمد ازگفتگوی ما
وصف لب توگر دمد ازگفتگوی ما گردد چوگوهر آبگره درگلوی ما ای دربهار و باغ به سوی توروی ما نام تو سکهٔ درمگفتگوی ما بحریم…
یاد تو آتشی است که خامش نمیشود
یاد تو آتشی است که خامش نمیشود حق نمک چو زخم فرامش نمیشود زین اختلاطها که مآلش ندامت است خوشدل همان کسی که دلش خوش…
یارب از سرمنزل مقصد چه سان یابم سراغ
یارب از سرمنزل مقصد چه سان یابم سراغ دیده حیرانست و منبیدستو پا، دل بیدماغ غیرت بیدستوپاییهای شخص همتم هرکه را سوزد نفس، میبایدم گردید…
آتش شوق طلب آنجا که روشن میشود
آتش شوق طلب آنجا که روشن میشود گر همه مژگان به هم آریم دامن میشود داغ را آیینهٔ تسلیم باید ساختن ورنه ما را ناله…
ادب اظهارم و با وصل توامکاری هست
ادب اظهارم و با وصل توامکاری هست عرض آغوش ندارم دل افگاریهست نرود سلسلهٔ بندگی ازگردن ما سبحهگر خاک شود رشتهٔ زناری هست با همهکلفت…
از بسکه خوردهام به خم زلف یار پیچ
از بسکه خوردهام به خم زلف یار پیچ طومار نالهام همه جا رفته مارپیچ زال فلک طلسم امل خیز هستیام بسته است چون کلاوه به…
از حقهٔ دهانش هر گه سخن برآید
از حقهٔ دهانش هر گه سخن برآید آپ از عقیق ریزد در از عدن برآید از شوق صبح تیغش مانند موج شبنم گلهای زخم دل…
از شوخی فضولی ما داشت عار وصل
از شوخی فضولی ما داشت عار وصل آخرکنارکرد ز ننگ کنار وصل چشمی به خود گشودهام و رفتهام ز خویش ممنون فرصتم به یک آغوش…
از نالهٔ دل ما تا کی رمیده رفتن
از نالهٔ دل ما تا کی رمیده رفتن زین دردمند حرفی باید شنیده رفتن بی نشئه زندگانی چندان نمک ندارد حیفست ازین خرابات من ناکشیده…
ازین هوسکده با آرزوبه جنگ برون آ
ازین هوسکده با آرزوبه جنگ برون آ چو بویگل نفسی پای زن بهرنگ برون آ فشار یأس و امید از شرار جسته نشاید به روی…
اشکم قدم آبله فرسا ننهد پیش
اشکم قدم آبله فرسا ننهد پیش تا رفتن دل پای تقاضا ننهد پیش دل سجده فروش سرکویی است کز آن جا خاکم همهگر آب شود…
اگر اندیشه کند طرز نگاه او را
اگر اندیشه کند طرز نگاه او را جوش حیرت مژه سازد نگه آهو را ما هم ازتاب وتب عشق به خود میبالیم بر سر آتش…
اگر مردی در تسلیم زن راه طلب مگشا
اگر مردی در تسلیم زن راه طلب مگشا ز هر مو احتیاجتگرکند فریاد لب مگشا خم شمشیر جرأت صرف ایجاد تواضعکن بهاینناخن همان جزعقدة چینغضبمگشا…
آمدم طرح بهار تازهای انشا کنم
آمدم طرح بهار تازهای انشا کنم یک دوگلشن بشکفم چشمی به رویت واکنم از فسردن هر بن مویم مزار حیرتست زان تبسمها جهانی مرده را…