غزلیات ابوالمعانی بیدل
از خیالت وحشتاندوز دل بیکینهام
از خیالت وحشتاندوز دل بیکینهام عکس را سیلاب داند خانهٔ آیینهام بس که شد آیینهام صاف از کدورتهای وهم راز دل تمثال میبندد برون سینهام…
از غبارم هرچه بالا میکشد
از غبارم هرچه بالا میکشد سرمه درچشم ثریا میکشد بسکه مد وحشت شوقم رساست فکر امروزم به فردا میکشد تا خرد باقیست صحرای جنون دامن…
آزادگی، غبار در و بام خانه نیست
آزادگی، غبار در و بام خانه نیست پرواز طایریست که در آشیانه نیست هرجا سراغ کعبهٔ مقصود دادهاند سرها فتاده بر سر هم آستانه نیست…
آسودگان گوشهٔ دامان بوریا
آسودگان گوشهٔ دامان بوریا مخمل خریدهاند ز دکان بوریا بیباک پا منه به ادبگاه اهل فقر خوابیده است شیر نیستان بوریا بویگل ادب ز دماغم…
آفت ایجاد است طبع از دستگاه خود سری
آفت ایجاد است طبع از دستگاه خود سری دختر رز فتنهها میزاید از بیشوهری تاکی اجزای کمال ازگفتگو بر هم زدن یک نفس همگر دو…
اگر جانی وگر جسمی سراب مطلب مایی
اگر جانی وگر جسمی سراب مطلب مایی به هر جا جلوه گر کردی همان جز دور ننمایی نه لفظ آیینهٔ انشا، نهمعنی قابل ایما به…
اگرحیرت بهاین رنگست دست وتیغ قاتل را
اگرحیرت بهاین رنگست دست وتیغ قاتل را رگ باقوت میگردد روانی خون بسمل را به این توفان ندانم در تمنایکه میگریم که سیل اشک من…
امروزکیست مست تماشای آینه
امروزکیست مست تماشای آینه کز ناز موج میزند اجزای آینه دیوانهٔ جمال تو گر نیست از چه رو جوهرکشیده سلسله در پای آینه در حسرت…
آنجاکه عجزممتحن چون و چند بود
آنجاکه عجزممتحن چون و چند بود چون موی، سایه هم ز سر ما بلند بود حسرت پرست چاشنی آن تبسمیم بر ما مکرر آنچه نمودند…
آه دود آختهای میخواهم
آه دود آختهای میخواهم روز شب ساختهای میخواهم زین محیطم هوس گوهر نیست دل نگداختهای میخواهم فارغ از طوق وفا نتوان زیست گردن فاختهای میخواهم…
ای از خرامت نقش پا خورشید تابان در بغل
ای از خرامت نقش پا خورشید تابان در بغل از شوخیگرد رهت عالمگلستان در بغل ابرویت از چین جبین زه کرده قوس عنبرین چشم از…
ای پر فشان چون بویگل بیرنگی از پیراهنت
ای پر فشان چون بویگل بیرنگی از پیراهنت عنقا شوم تاگرد من یابد سراغ دامنت با صد حدوثکیف وکم از مزرع ناز قدم یک ریشه…
ای ذوق فضولی ز خود انداخته دورت
ای ذوق فضولی ز خود انداخته دورت از خانه هوای ارنی برده به طورت ای کاش تغافل، مژهات باز نمیکرد غیبت شد از افسون نگه…
ای عدمپرورده لاف هستیات جای حیاست
ای عدمپرورده لاف هستیات جای حیاست بینشانی را نشان فهمیدهای تیرت خطاست سایه را وهم بقا در عجز خوابانیده است ورنه یک گام از خودت…
ای نم اشک هوس مایل مژگان نشوی
ای نم اشک هوس مایل مژگان نشوی سیل خیزست حیا آنهمه عریان نشوی چهبهار و چهخزان رنگ گل حیرت توست جلوهای نیست گر آیینه نمایان…
این حرصها که دامن صد فن شکستهاند
این حرصها که دامن صد فن شکستهاند عرض کلاه داده و گردن شکستهاند دارد شراب غفلت ابنای روزگار بد مستیی که ساغر مردن شکستهاند بیتابی…
آیینه بر خاک زد صنع یکتا
آیینه بر خاک زد صنع یکتا تا وانمودند کیفیت ما بنیاد اظهار بر رنگ چیدیم خود را به هر رنگکردیم رسوا در پرده پختیم سودای…
با هستیام وداع تو و من چه میکند
با هستیام وداع تو و من چه میکند با فرصت نیامده رفتن چه میکند بخت سیه زچشمکسان جوهرم نهفت شبهای تار ذره به روزن چه…
باز برخود تهمت عیشی چو بلبل بستهام
باز برخود تهمت عیشی چو بلبل بستهام آشیانی در سواد سایهٔ گل بستهام نسخهٔ آیینهٔ دل دستگاه حیرتست چون نفس ناچار پیمان با تأمل بستهام…
بازم به دل نوید صفایی رسیده است
بازم به دل نوید صفایی رسیده است از پیشگاه آینه صبحی دمیده است این صیدگاهکیستکه از جوشکشتگان بسمل چو رنگ در جگر خون تپیده است…
بر آستان تو تا جبهه نقش پا نشود
بر آستان تو تا جبهه نقش پا نشود حق نیاز به این سجدهها ادا نشود ز تیره بختی خود میل در نظر دارد به خاک…
بر سنگ زد زمانه ز بس ساز آشنا
بر سنگ زد زمانه ز بس ساز آشنا آه از فسون غول به آواز آشنا امروز نیست قابل تفریق و امتیاز در سرمهگرد میکند آواز…
برچهرهٔ آثارجهان رنگ سبب نیست
برچهرهٔ آثارجهان رنگ سبب نیست چون آتش یاقوتکه تب دارد و تب نیست وهماستکه در ششجهتش ریشه دویدهست سرسبزی این مزرعه بیبرگکنب نیست چشمی به…
برون تازست حسن بیمثال از گرد پیدایی
برون تازست حسن بیمثال از گرد پیدایی مخوان بر نشئهٔ نازپری افسون مینایی فریب آب خوردن تا کی از آیینهٔ هستی دو روزی گو نباشد…
بسکه از شادابی خطت شد اینگلزار سبز
بسکه از شادابی خطت شد اینگلزار سبز خاک میگردد چو ابر از سایهٔ دیوار سبز زبن هوا گر دانهٔ تسبیح گیرد آب و رنگ میشود…
بسکه دارد برق تیغت درگذشتنها شتاب
بسکه دارد برق تیغت درگذشتنها شتاب رنگ نخجیر تو میگردد ز پهلویکباب ناز اگرافسون نخواند مانع آن جلوهکیست در بنای وهم غیرآتش زن وبرخود بتاب…
بسکه یاد قامتت بر باد داد اجزای سرو
بسکه یاد قامتت بر باد داد اجزای سرو نالهٔ قمری شد آخر قدکشیدنهای سرو چیدن دامن دربنگلشن گل آزادگی است کیست تا فهمد زبان عافیت…
بعدازین باید سراغمن ز خاموشیگرفت
بعدازین باید سراغمن ز خاموشیگرفت داشتم نامی درین یارن فراموشیگرفت پردهٔ ناموس هستی بود آغوشکفن از نفس آیینه تنگ آمد نمدپوشیگرفت دوستان را ما وتو…
به این طاقت نمیدانم چه خواهد بود انجامم
به این طاقت نمیدانم چه خواهد بود انجامم نگین بینقش میگردد اگرکس میبرد نامم به رنگ نقش پا دارم بنای عجز تعمیری به پستی میتوان…
به جستجوی خود از سعی بی دماغ گذشتم
به جستجوی خود از سعی بی دماغ گذشتم غبار من به فضا ماند کز سراغ گذشتم نچیدم از چمن فرصت یقین گل رنگی چو عمر…
به داغ غربتم واسوخت آخر خودنماییها
به داغ غربتم واسوخت آخر خودنماییها برآورد از دلم چون ناله اظهار رساییها غبارانگیز شهرت نیست وضع خاکسار ما خروشی داشتم گمکردهام در سرمه ساییها…
به رنگ غنچه سودای خطت پیچیده دلها را
به رنگ غنچه سودای خطت پیچیده دلها را رکگل رشتهٔ شیرازه شد جمعیت ما را خرامت بال شوقم داد در پرواز حیرانی کهچون قمری قدح…
به شهرت زد اقبال خلق از تباهی
به شهرت زد اقبال خلق از تباهی سپید است نقش نگین از سیاهی دماغ غرور از فقیران نبالد کجی نیست سرمایهٔ بیکلاهی گر این است…
به غبار این بیابان نه نشان پا نشسته
به غبار این بیابان نه نشان پا نشسته به بساط ناتوانی همه نقش ما نشسته سر راه ناامیدی نه مقام انتظار است دل بینوا ندانم…
به محفلیکه دل آیینهٔ رضاطلبیست
به محفلیکه دل آیینهٔ رضاطلبیست نفس درازی اظهار پای بیادبیست خروش العطش ما نتیجهٔ طلب است وگرنه وادی الفت سراب تشنه لبیست میی ز خم…
به هستی از گداز انفعالم نیست تسکینی
به هستی از گداز انفعالم نیست تسکینی جبین همکاشکی می داشت چون مژگان عرقچینی به تدبیری دگر ممکن مدان جمعیت بالم براین اجزا مگر شیرازه…
به یاد نرگس او هر طرف احرام میبندم
به یاد نرگس او هر طرف احرام میبندم جرس وا میکنم از محمل و بادام میبندم به قاصد تا کنم از حسرت دیدار ایمایی به…
بهروینسخهٔهستیکه نیست جز تب وتاب
بهروینسخهٔهستیکه نیست جز تب وتاب نوشتهاند خط عافیت به موج سراب گرآرزو شکنی میشود عمارت دل شکست موج بود باعث بنای حباب دلیل غفلت ما…
بی تو در هر جا جنون جوش ندامت بودهام
بی تو در هر جا جنون جوش ندامت بودهام همچو دریا عضو عضو خویش بر هم سوده ام چون زمین زبن بیش نتوان بردبار وهم…
بیاکه هیچ بهاری به حسرت ما نیست
بیاکه هیچ بهاری به حسرت ما نیست شکسته رنگی امید بیتماشا نیست به قدر پر زدن ناله وسعتی داریم غبارشوق جنون مشرب است صحرا نیست…
بیحاصلیام بست به گردن خم پیری
بیحاصلیام بست به گردن خم پیری چون بید ز سر تا قدمم عالم پیری در عالم فرصت چقدر قافیه تنگ است مو، رست سیه، پیشتر…
بیسراغی نیست گرد هستی وحشت کمین
بیسراغی نیست گرد هستی وحشت کمین نقش پای جلوهای داریم در خط جبین بندگی ننگ کجی از طینت ما میبرد می تراود راستی در سجده…
پا به نومیدی شکست آزادی دلخواه ما
پا به نومیدی شکست آزادی دلخواه ما گرد چین دستی نزد بر دامنکوتاه ما کوشش اشکیم برما تهمت جولان مبند تا به خاک از لغزش…
بس که در شغل ندامت روز و شب جان میکنم
بس که در شغل ندامت روز و شب جان میکنم گر نگین پیدا کنم نقشش به دندان میکنم درطلب چون ریشه نتوان شد حریف منع…
بسکه بیقدری دلیل دستگاه عالم است
بسکه بیقدری دلیل دستگاه عالم است چون پر طاووس یکعالم نگینبیخاتم است هر دو عالم در غبار وهم توفان میکند ازگهرتا بحر هرجا واشکافی بینم…
بسکه شدحیرتپرست جلوهاتگلزارها
بسکه شدحیرتپرست جلوهاتگلزارها گل زبرگ خویش دارد پشت بر دیوارها دل ز دام حلقهٔ زلفت چه سان آید برون مهره را نتوانگرفتن از دهان مارها…
بعد مرگم شامنومیدی سحرآورده است
بعد مرگم شامنومیدی سحرآورده است خاکگردیدن غباری در نظر آورده است در محبت آرزوی بستر و بالینکراست چشم عاشق جای مژگان نیشترآورده است طاقتیکو تا…
به این ضعفی که جسم زارم از بستر نمیخیزد
به این ضعفی که جسم زارم از بستر نمیخیزد اگر بر خاک میافتد نگاهم برنمیخیزد غبار ناتوانم با ضعیفی بستهام عهدی همهگر تا فلک بالم…
به تو نقش صحبت ما، چقدر بجا نشسته
به تو نقش صحبت ما، چقدر بجا نشسته توبه ناز و ما درآتش، تو به خواب وما نشسته سرو برگ جرآت دل به ادب چرا…
به خیال زنده بودن هوس بقا ندارد
به خیال زنده بودن هوس بقا ندارد چو حباب جرم مینا سر ما هوا ندارد سحر چهگلستانیمکه به حکم بینشانی گل رنگ، راه بویی به…