غزلیات ابوالمعانی بیدل
کوتاه نیست سلسلهٔ دود آه ما
کوتاه نیست سلسلهٔ دود آه ما آشفتگی به زلفکه واگرد راه ما صافطرب ز هستی مادردکلفتاست دارد نفس چو آینه روز سیاه ما دریاد جلوهٔ…
گذشت عمر و دل از حرص سر نمیتابد
گذشت عمر و دل از حرص سر نمیتابد کسی عنانم از این راه بر نمیتابد درای محمل فرصت خروش صور گرفت هنوز گوش من بی…
گر آینهات محرم زشتی و نکوییست
گر آینهات محرم زشتی و نکوییست جوهر ندهی عرضکه پر آبله روییست دل را به هوس قابل تحقیق میندیش این حوصلهمشرب قدحینیست سبوییست از خویش…
گر چنین اشکم ز شرم پرگناهی میرود
گر چنین اشکم ز شرم پرگناهی میرود همچو ابر از نامهام رنگ سیاهی میرود بیجمالت جز هلاک خود ندارم در نظر مرگ میبیند چو آب…
گر قناعت را توانی داد سامان نگین
گر قناعت را توانی داد سامان نگین پشت ناخن نیز دارد در کفت شان نگین ای حباب از خود فروشی شرم باید داشتن یک نفس…
گرد وحشت بسکه بر هم چیده است اجزای من
گرد وحشت بسکه بر هم چیده است اجزای من رفتن رنگی تواندکرد خالی جای من کیستگردد مانع انداز از خود رفتنم شمع مقصد میشود چون…
گرنه مشت خاکم از اشک ندامت تر شود
گرنه مشت خاکم از اشک ندامت تر شود ششجهت اجزای بیشیرازگی دفتر شود گر مثالی پرده بردارد ز بخت تیرهام صفحهٔ آیینه ماتمخانهٔ جوهر شود…
گلفزوش از پرتو شمع من است این انجمن
گلفزوش از پرتو شمع من است این انجمن رنگ میبالید تاگردید رنگین انجمن عارف از سیرگریبان دهر را دل میکند میشود خلوت به حکم چشم…
لب جوییکه از عکس توپردازیست آبش را
لب جوییکه از عکس توپردازیست آبش را نفس در حیرت آیینه میبالد حبابش را بهصحراییکهمن دریاد چشمت خانه بردوشم به ابرو ناز شوخی میرسد موج…
ما و من گم گشت هرگه خواب شد همبسترت
ما و من گم گشت هرگه خواب شد همبسترت بیضهٔ عنقاست سر در زیر بالین پرت اوج همت تا نفس باقی ست پستی میکشد بگذری…
مپرسید از نگین شاه و اقبال نفس کاهش
مپرسید از نگین شاه و اقبال نفس کاهش به چندین کوچه افکندهست سعی نام در چاهش خودآرایی به دیهیم زر و یاقوت مینازد ز ماتم…
مدعا دل بود اگر نیرنگ امکان ریختند
مدعا دل بود اگر نیرنگ امکان ریختند بهر این یک قطره خون، صد رنگ توفان ریختند زین گلستان نی خزان در جلوه آمد، نی بهار…
مشاطهٔ شوخیکه به دستت دل ما بست
مشاطهٔ شوخیکه به دستت دل ما بست میخواست چمن طرحکند رنگ حنا بست آن رنگکه میداشت دریغ از ورق گل از دور کف دست تو…
مفلسی دست تهی بر سودن ارزانی کند
مفلسی دست تهی بر سودن ارزانی کند پنجهٔ بیکار بیعت با پشیمانی کند چشم من از درد بیخوابی در این وادی گداخت سایهٔ خاری نشد…
مگو رند از می و زاهد زتقوا گفتگو دارد
مگو رند از می و زاهد زتقوا گفتگو دارد دماغ عشق سرشار است و هرجا گفتگو دارد عدم از سرمه جوشاندهست شور محفل امکان تأمل…
منم آن نشئهٔ فطرت که خمستان قدیم
منم آن نشئهٔ فطرت که خمستان قدیم دارد از جوهر من سیر دماغ تعظیم ندمیدم ز بهاری که چمن ساز نفس صبح ایجاد مرا خنده…
میپرست ایجادم نشئهٔ ازل دارم
میپرست ایجادم نشئهٔ ازل دارم همچو دانهٔ انگور شیشه در بغل دارم گر دهند بر بادم رقص میکنم شادم خاک عجز بنیادم طبع بیخلل دارم…
نالهٔ عجز نوای لب خاموش خودم
نالهٔ عجز نوای لب خاموش خودم نشئهٔ شوقم و درد می بیجوش خودم بحر جولانگه بیباکی و من همچو حباب در شکنج قفس از وضع…
نبود نقطهای از علم این کتاب غلط
نبود نقطهای از علم این کتاب غلط شعور ناقص ما کرد انتخاب غلط فریب زندگی از شوخی نفس نخوری که تیغ را نکند کس به…
نرگسش وامیکند طومار استغنای ناز
نرگسش وامیکند طومار استغنای ناز یعنی از مژگان او قد میکشد بالای ناز سرو او مشکل که گردد مایل آغوش من خم شدن ها بردهاند…
نشد آنکه شعلهٔ وحشتی به دل فسرده فسونکند
نشد آنکه شعلهٔ وحشتی به دل فسرده فسونکند به زمینتپم به فلک روم چه جنون کنمکه جنون کند به فسانهٔ هوس طرب، تهی از خودیم…
نفس به غیر تک و پوی باطلی که ندارد
نفس به غیر تک و پوی باطلی که ندارد دگرکجا بردم جز به منزلیکه ندارد به باد هرزهدوی داد خاک مزرع راحت دماغ سوخته خرمن…
نفس هم از دل من بیشکستن برنمیآید
نفس هم از دل من بیشکستن برنمیآید از این مینا شرابی غیر شیون برنمیآید گداز خود شد آخر عقدهفرسای دل تنگم گشاد کار گوهر غیر…
نگردد همت موجم قفس فرسودگوهرها
نگردد همت موجم قفس فرسودگوهرها به رنگ دود درتوفان آتش میزنم پرها زبان خامهٔ من زخمهٔ سازکه شد یارب که خط پرواز دارد چونا صدا…
نمیگویم قیامت جوش زن یا شور توفان شو
نمیگویم قیامت جوش زن یا شور توفان شو ز قدرت دست بردار آنچه بتوانی شدن آن شو برآر از عالم تمثال امکان رخت پیدایی تو…
نه طرح باغ و نهگلشن فکندهاند اینجا
نه طرح باغ و نهگلشن فکندهاند اینجا در آب آینه روغن فکندهاند اینجا غبار قافلهٔ عبرتی که پیدا نیست همه به دیدهٔ روشن فکناهاند اینجا…
نه وحدت سرایم نهکثرت نوایم
نه وحدت سرایم نهکثرت نوایم فنایم، فنایم، فنایم، فنایم نه پایی که گردون فرازد خرامم نه دستی که بندد تعین حنایم اگر آسمانم عروجی ندارم…
نیامد کوشش بیحاصل گردون به کار من
نیامد کوشش بیحاصل گردون به کار من مگر از خاک بردارد مرا سعی غبار من نهال نالهام نشو و نمای طرفهای دارم دل هرکس گدازی…
نیک و بد این مرحله خاکش به کمین است
نیک و بد این مرحله خاکش به کمین است چشمی که به پا دوخته باشی همه بین است بی غنچه گلی سر نزد از گلشن…
هرجا تپش شمع درین خانه نهفتند
هرجا تپش شمع درین خانه نهفتند ناموس پر افشانی پروانه نهفتند آشفتگیی داشت خم طرهٔ لیلی در پیچش موی سر دیوانه نهفتند همواری از اندیشهٔ…
هرکجا تسلیم بندد بر میان شمشیر را
هرکجا تسلیم بندد بر میان شمشیر را میکندچون موجگوهر بیزبان شمشیر را سرکشی وقف تواضعکنکه برگردون هلال میکندگاهی سپرگاهیکمان شمشیر را تا به خود جنبی…
هرکه را دیدم ز لاف ما و من شرمنده بود
هرکه را دیدم ز لاف ما و من شرمنده بود شخصهستیچونسحر هرجانفسزد خندهبود ماجرای چرخ با دلها همین امروز نیست دانهای گر داشت دایم آسیا…
هما سراغم و زیر فلک مگس هم نیست
هما سراغم و زیر فلک مگس هم نیست چه جای کس که درین خانه هیچکس هم نیست بهوهم، خونمشو ای دلکه مطلبت عنقاست به عالمی…
همنشین با من ز تشویش هوسها کین مگیر
همنشین با من ز تشویش هوسها کین مگیر خوابم از سر میبرد نام پر بالین مگیر کاروان صبح و سامان توقف خفته است بار بر…
هوس مشتاق رسوایی مکن سودای پنهان را
هوس مشتاق رسوایی مکن سودای پنهان را به روی خندهٔ مردم مکش چاکگریبان را به برق ناله آتش در بهار رنگ و بو افکن چو…
واکرد صبح آهی بر دل در تبسم
واکرد صبح آهی بر دل در تبسم تا آسمان فشاندم بال و پر تبسم دل بی تو زین گلستان یاد شکفتنی کرد بردم ز جوش…
وهم بلند وپست جاه چند دلت سیهکند
وهم بلند وپست جاه چند دلت سیهکند گر گذری ز بام و در سایه بساط ته کند رفع غبار وهم و ظن آن همهکذب داشتهست…
یاد وصلی کردم آغوش من دیوانه سوخت
یاد وصلی کردم آغوش من دیوانه سوخت لالهسان از گرمی این می دل پیمانه سوخت نالهها رفت از دل و احرام آزادی نبست پرتو خود…
یکدو دم هنگامهٔ تشویش مهر و کینه بود
یکدو دم هنگامهٔ تشویش مهر و کینه بود هرچه دیدم میهمان خانهٔ آیینه بود ابتذال باغ امکان رنگ گردیدن نداشت هرگلی کامسالم آمد در نظر…
احتیاجی با مزاج سبزه وگل شامل است
احتیاجی با مزاج سبزه وگل شامل است هرچه میروید ازین صحرا زبان سایل است اعتبارات غنا و فقر ما پیداست چیست خاک از آشفتن غبارست…
آرزو بیتاب شد ساز بیانی یافتم
آرزو بیتاب شد ساز بیانی یافتم چون جرس در دل تپیدنها فغانی یافتم خاک را نفی خود اثبات چمنها کردن است آنقدر مردم به راه…
از جوان حسن سلوک پیر نتوان یافتن
از جوان حسن سلوک پیر نتوان یافتن گوشهٔ چشم کمان از تیر نتوان یافتن طینت کامل خرد از تهمت نقصان بریست رنگ خون هرگز به…
از دلمبگذشت و خوندر چشم حیرتساز ماند
از دلمبگذشت و خوندر چشم حیرتساز ماند گرد رنگی یادگارم زان بهار ناز ماند پیش از ایجاد توهم جوهر جان داشت جسم تا پری در…
از قاصد دلبر خبر دل طلبیدم
از قاصد دلبر خبر دل طلبیدم خاکم به دهن به، که بگویم چه شنیدم عالم همه در چشم من از یأس سیه شد جز کسوت…
آزادی آخر بد باخت با من
آزادی آخر بد باخت با من رنج کمر شد چینهای دامن مزدور عجز است تسلیم الفت دل هر چه برداشت گشتم دو تا من زیر…
آسوده است شوق ز دل پیش نگذری
آسوده است شوق ز دل پیش نگذری ای موج خون نگشته ازین ریش نگذری از طبع ذرهگر تپشی واکشی بس است در پردهٔ خیال ازین…
آفت سر و برگ هوس آرایی جاه است
آفت سر و برگ هوس آرایی جاه است سر باختن شمع ز سامانکلاه است غافل مشو از فیض سیهروزی عشاق نیل شب ما غازهکش چهرهٔ…
اگر چو غنچه میسر شود شکستن خویش
اگر چو غنچه میسر شود شکستن خویش توان شنید صدای ز دام جستن خویش مقیم منزل تحقیق گشتن آسان نیست بده غبار دو عالم به…
اگردریا نگیرد خرده بر بیش و کم شبنم
اگردریا نگیرد خرده بر بیش و کم شبنم ز مغروری ندارند اینگل اندامان غم شبنم صبا بوی سر زلف که میآرد درین گلشن که زخم…
امشب ز ساز میناگرم است جای مطرب
امشب ز ساز میناگرم است جای مطرب کوک است قلقل می با نغمههای مطرب دریوزه چشم داریم ازکاسههای طنبور درحق ما بلند است دست دعای…