آنچه‌در بال‌طلب رقص است‌، در دل آتش است

آنچه‌در بال‌طلب رقص است‌، در دل آتش است همچو شمع اینجا زسرتا پای بسمل‌آتش است از عدم دوری‌، جهانی را به داغ وهم سوخت محو…

ادامه مطلب

اهل معنی ‌گر به گفت‌وگو نفس فرسوده‌اند

اهل معنی ‌گر به گفت‌وگو نفس فرسوده‌اند هم به ‌قدر جنبش‌ لب دست‌بر هم سوده‌اند آبرو می‌خواهی از اظهار حاجت شرم دار این ترنم را…

ادامه مطلب

ای بسمل طلب پی خون چکیده رو

ای بسمل طلب پی خون چکیده رو چون اشک هر قدر روی از خود دویده رو فرصت در این‌ بهار پر افشان وحشت است همچون…

ادامه مطلب

ای جگرها داغدا‌ر شوق پیکان شما

ای جگرها داغدا‌ر شوق پیکان شما چاکهای دل نیام تیغ مژگان شما ازشکست‌کار هاآشفته‌حالان نسخه‌ای‌ست دفتر آشوب یعنی سنبلستان شما شعله‌درجانی‌که‌خاک حسرت‌دیدار نیست خاک درچشمی‌که…

ادامه مطلب

ای ز چشم می پرستت مست حیرت‌جامها

ای ز چشم می پرستت مست حیرت‌جامها حلقهٔ زلف گره‌گیرت به گوش دامها در تبسم کم نشد زهر عتاب از نرگست کی به شورپسته ریزد…

ادامه مطلب

ای فدای جلوهٔ مستانه‌ات میخانه‌ها

ای فدای جلوهٔ مستانه‌ات میخانه‌ها گرد سرگردیدهٔ چشمت خط پیمانه‌ها سوخت باهم برق بی‌پروایی عشق غیور خواب چشم شمع و بالین پر پروانه‌ها گردباد ایجادکرد…

ادامه مطلب

ای همه آیات قدرت ظاهر از شان شما

ای همه آیات قدرت ظاهر از شان شما کارهای مشکل آفاق آسان شما هرسری راکز رعونت‌گردن افرازد به چرخ مو‌کشان آرد قضا در راه جولان…

ادامه مطلب

این ستم‌کیشان ‌که وهم زندگی ‌را هاله‌اند

این ستم‌کیشان ‌که وهم زندگی ‌را هاله‌اند در تلاش خودکشیها شعلهٔ جواله‌اند عمرها شد حرف دردی آشنای‌ گوش نیست کوهکن تا بی‌نفس شد کوهها بی‌ناله‌اند…

ادامه مطلب

با این خرام ناز اگر آن مست می‌رود

با این خرام ناز اگر آن مست می‌رود رنگ حنا به حیرتش از دست می‌رود کسب کمال آینه‌دار فروتنی‌ست موج‌ گهر ز شرم غنا پست…

ادامه مطلب

با همه سرسبزی از سامان قدرت عاری‌ام

با همه سرسبزی از سامان قدرت عاری‌ام صورت برگ حنایم معنی بیکاری‌ام همچو شبنم‌ کاش با خواب عدم می‌ساختم جز عرق آبی نزد گل بر…

ادامه مطلب

باز چو صبح کرده‌ام تحفهٔ بارگاه تو

باز چو صبح کرده‌ام تحفهٔ بارگاه تو رنگ شکسته‌ای‌ که نیست قابل‌ گرد راه تو ذره به بال آفتاب تا به سپهر می‌رود کیست به…

ادامه مطلب

باکمال اتحاد ازوصل مهجوریم ما

باکمال اتحاد ازوصل مهجوریم ما همچو ساغر می به‌لب داریم و مخموریم ما پرتو خورشید جز در خاک نتوان ‌یافتن یک‌زمین و آسمان از اصل…

ادامه مطلب

بر اوج بی‌نیازی اگر وارسیده‌ای

بر اوج بی‌نیازی اگر وارسیده‌ای تا سر به پشت پا نرسد نارسیده‌ای ای نردبان طراز خمستان اعتبار چون نشئه تا دماغ به صد جا رسیده‌ای…

ادامه مطلب

بر طاق نه تبخیر جاه و جلال را

بر طاق نه تبخیر جاه و جلال را چینی سلام‌کرد به یک مو سفال را عالم ز دستگاه بقا طعمهٔ فناست چون شمع‌، ریشه می‌خورد…

ادامه مطلب

برروی ما چوصبح نه‌رنگی شکسته است

برروی ما چوصبح نه‌رنگی شکسته است گردی ز دامن تپش دل نشسته است بی‌آفتاب وصل تو بخت سیاه ما مانند سایه آینهٔ زنگ بسته است…

ادامه مطلب

بزم پیری‌کزقد خم‌گشتهٔ ما چنگ اوست

بزم پیری‌کزقد خم‌گشتهٔ ما چنگ اوست برق آه ناامیدی شو؟ی آهنگ اوست دل‌به‌وحشت نه‌که چرخ سفله‌فرصت‌دشمن است روز و شب‌یک‌جنبش‌مژگان‌چشم‌تنگ اوست وادی عجزی به پای…

ادامه مطلب

بسکه افتاده‌ست باغ آبرو نایاب گل

بسکه افتاده‌ست باغ آبرو نایاب گل ذوق عشرت آب‌گردد تا کند مهتاب‌ گل زبن طلسم رنگ و بو سامان آزادی‌ کنید نیست اینجا غیر دامن…

ادامه مطلب

بسکه در ساز صفاکیشان حیا خوابیده بود

بسکه در ساز صفاکیشان حیا خوابیده بود موی چینی رشته بست اما صدا خوابیده بود کس به مقصد چشم نگشود از هجوم ما و من…

ادامه مطلب

بعد ازین از صحبت این دیو مردم رم کنم

بعد ازین از صحبت این دیو مردم رم کنم غول چندی در بیابان پرورم آدم‌کنم در مزاج بدرگان جز فحش کم دارد اثر زخم سگ…

ادامه مطلب

بلبل الم غنچه کشد بیشتر از گل

بلبل الم غنچه کشد بیشتر از گل ظلمست به عاشق چه مدارا چه تغافل خودداری شبنم چه‌ کند با تف خورشید ای یاد تو برق…

ادامه مطلب

به بر کشید ز بس جوش نازکی تنگش

به بر کشید ز بس جوش نازکی تنگش فشار چین جبین ریخت با عرق رنگش درین چمن سر و برگ حضور رنگ‌ کراست‌؟ حنا اگر…

ادامه مطلب

به حیرت خویش را بیگانهٔ ادراک می‌سازم

به حیرت خویش را بیگانهٔ ادراک می‌سازم جنون ناتوانم جیب مژگان چاک می‌سازم تماشاهاست نیرنگ تحیرگاه الفت را تو با آیینه و من با دل…

ادامه مطلب

به دشت بیخودی آوازهٔ شوق جرس دارم

به دشت بیخودی آوازهٔ شوق جرس دارم ز فیض دل تپیدنها خروشی بی‌نفس دارم درین‌ گلشن نوایی بود دام عندلیب من ز بس نازک دلم…

ادامه مطلب

به روی آن جهان جلوه‌، یک عالم نقاب افتد

به روی آن جهان جلوه‌، یک عالم نقاب افتد که چشم خیره‌بینان در خیال آفتاب افتد بقدر نفی ما آماده است اثبات یکتایی کتان چندان‌که…

ادامه مطلب

به صد وحشت رفیق آه بی تاثیر گردیدم

به صد وحشت رفیق آه بی تاثیر گردیدم ز چندین رنگ جستم تا پر این تیر گردیدم به دوش شعله چندین دود بست امید خاکستر…

ادامه مطلب

به فکر دل لبم از ربط قیل و قال‌گذشت

به فکر دل لبم از ربط قیل و قال‌گذشت چسان نفس‌کشم آیینه در خیال گذشت کجاست‌تاب ز خودرفتنی‌که‌چون یاقوت به عرض‌گردش رنگم هزار سال‌گذشت بهار…

ادامه مطلب

به مطلب می‌رساند وحشت از آفاق ورزبدن

به مطلب می‌رساند وحشت از آفاق ورزبدن که دارد چیدن دامن درین گلزار گلچیدن به غفلت نقد هستی صرف سودای خطا کردم به رنگ سایه‌ام…

ادامه مطلب

به هرکجا مژه‌ام رنگ خواب می‌ریزد

به هرکجا مژه‌ام رنگ خواب می‌ریزد گداز شرم به رویم گلاب می‌ریزد مباش بیخبر از درس بی‌ثباتی عمر که هر نفس ورقی زین‌ کتاب می‌ریزد…

ادامه مطلب

به یمن سبقت جهد از هزار قافله‌ گیری

به یمن سبقت جهد از هزار قافله‌ گیری به رنگ موج‌ گهر گر پی یک آبله‌ گیری به علم و فن تک وتاز نفس چه…

ادامه مطلب

به‌کنج ابروی دلدار خال فتنه کمین

به‌کنج ابروی دلدار خال فتنه کمین سیاهپوش سیه خانه‌ای‌ست گوشه‌نشین چو سایه‌، جذبهٔ خورشید او سراپایم‌، چنان ربود که نگذاشت سجده‌ام به جبین سراغ مردمک…

ادامه مطلب

بی ‌تو دل در سینه‌ام دارد جنون افسانه‌ای

بی ‌تو دل در سینه‌ام دارد جنون افسانه‌ای ناله‌ام جغدی قیامت کرده در وبرانه‌ای در سراغ فرصت ‌گم‌کرده می‌سوزم نفس رفته شمع از بزم و…

ادامه مطلب

بی‌ادب بنیاد هستی عافیت دربار نیست

بی‌ادب بنیاد هستی عافیت دربار نیست غیرضبط خود شکست موج را معمارنیست هرکس‌اینجاسودخوددر چشم‌پوشی‌دیده است خودفروشان‌، عبرتی‌، آیینه در بازار نیست حرص‌خلقی رادرین‌محفل به‌مخموری‌گداخت غیر…

ادامه مطلب

بیخودی‌ کردم ز حسن بی حجارش سر زدم

بیخودی‌ کردم ز حسن بی حجارش سر زدم از میان برداشتم خود را نقابی بر زدم وحشتم اسباب امکان را به خاکستر نشاند چون‌ گل…

ادامه مطلب

بیکس شهیدم خون هم ندارم

بیکس شهیدم خون هم ندارم دیگر که ریزد گل بر مزارم حسرت‌کش مرگ مردم به پیری بی آتشی سوخت در پنبه‌زارم سنگی‌ که زد یأس…

ادامه مطلب

پاس کار خود نباشد صاحب تدبیر را

پاس کار خود نباشد صاحب تدبیر را دست بر قید صدا مشعل بود زنجیررا نفع زین بازار نتوان برد بی‌جنس فریب ای‌که سود اندیشه‌ای سرمایه‌کن…

ادامه مطلب

بسکه اجزایم چمن‌پروردهٔ نیرنگ اوست

بسکه اجزایم چمن‌پروردهٔ نیرنگ اوست گرهمه خونم به‌جوش شوخی آید رنگ اوست کوه تمکینش بود هرجا بساط‌آرای ناز نالهٔ دلهای بیطاقت شرار سنگ اوست جوهر…

ادامه مطلب

بسکه چون طاوو‌س‌، پیچیده‌ست مستی در سرم

بسکه چون طاوو‌س‌، پیچیده‌ست مستی در سرم جام‌ها در گردش آید گر به خود جنبد پرم گرد بادم‌، مستی‌ام موقوف کوه و دشت نیست هر…

ادامه مطلب

بسکه مستان را به قدر میکشیها آبروست

بسکه مستان را به قدر میکشیها آبروست می‌زند پهلو به‌گردون هرکه بر دوشش سبوست هر دلی‌کز غم نگردد آب پیکانست و بس هرسری‌کز شور سودا…

ادامه مطلب

بلا‌کشان محبت‌ گل چه نیرنگند

بلا‌کشان محبت‌ گل چه نیرنگند شکسته‌اند به رنگی‌ که عالم رنگند چه شیشه و چه پری خانه‌زاد حیرت ماست به آرمیدگی دل‌که بیخودان سنگند ز…

ادامه مطلب

به این موهومی‌ام یا رب‌ که‌ کرد آیینه‌دار او

به این موهومی‌ام یا رب‌ که‌ کرد آیینه‌دار او تحیر تا کجا گیرد ز صفر من شمار او سراغ خویش یابم تا ره تحقیق او…

ادامه مطلب

به حرف و صوت مگو کار دل تباه نگردد

به حرف و صوت مگو کار دل تباه نگردد کجاست آینه‌ای کز نفس سیاه نگردد ز ما و من به ندامت مده عنان فضولی تأملی…

ادامه مطلب

به دست‌ تیغ تو تا خون من حنا بسته

به دست‌ تیغ تو تا خون من حنا بسته به حیرتم که عجب خویش را بجا بسته چه سان به روی تو مرغ نظر کند…

ادامه مطلب

به رنگ‌گلشن ازفیض حضورت عشرت آهنگم

به رنگ‌گلشن ازفیض حضورت عشرت آهنگم مشو غایب‌ که چون آیینه از رخ می‌پرد رنگم حیا را کرده‌ام قفل در دکان رسوایی به رنگ غنچه…

ادامه مطلب

به صدگردون تسلسل بست دور ساغر عشقم

به صدگردون تسلسل بست دور ساغر عشقم که گردانید یارب اینقدر گرد سر عشقم سیاهی می‌کنم اما برون از رنگ پیدایی غبار عالم رازم سواد…

ادامه مطلب

به غبار این بیابان نه نشان پا نشسته

به غبار این بیابان نه نشان پا نشسته به بساط ناتوانی همه نقش ما نشسته سر راه ناامیدی نه مقام انتظار است دل بینوا ندانم…

ادامه مطلب

به مطلب می‌رساند وحشت از آفاق ورزبدن

به مطلب می‌رساند وحشت از آفاق ورزبدن که دارد چیدن دامن درین گلزار گلچیدن به غفلت نقد هستی صرف سودای خطا کردم به رنگ سایه‌ام…

ادامه مطلب

به هرجا ساز غیرت انفعال آهنگ می‌گردد

به هرجا ساز غیرت انفعال آهنگ می‌گردد به موج یک عرق صد آسیای رنگ می‌گردد نگردد ضعف پیری مانع بیتابی شوقت نوا از پا نیفتد…

ادامه مطلب

به یادت‌گردش رنگم به هرجا بار می‌بندد

به یادت‌گردش رنگم به هرجا بار می‌بندد ز موج‌ گل زمین تا آسمان زنار می‌بندد چ‌سان خاموش باشم بی‌توکز درد تمنایت تپش بر جوهر آیینه…

ادامه مطلب

به‌روی‌نسخهٔ‌هستی‌که نیست جز تب وتاب

به‌روی‌نسخهٔ‌هستی‌که نیست جز تب وتاب نوشته‌اند خط عافیت به موج سراب گرآرزو شکنی می‌شود عمارت دل شکست موج بود باعث بنای حباب دلیل غفلت ما…

ادامه مطلب

بی تو مشکل ‌کنم از خلق نهان جوهر خویش

بی تو مشکل ‌کنم از خلق نهان جوهر خویش اشک آیینهٔ یاس است ز چشم تر خویش ساکنان سرکویت ز هوس ممتازند خلد خواهد به…

ادامه مطلب