چه دهد تردد هرزه‌ات ز حضور سیر و سفر به‌کف

چه دهد تردد هرزه‌ات ز حضور سیر و سفر به‌کف که به راه ما نگذشته‌ای قدمی ز آبله سر به‌کف دلت از هوس نزدوده‌ای‌، ره…

ادامه مطلب

چه می‌شدگر نمی‌زد اینقدر رنج نفس هستی

چه می‌شدگر نمی‌زد اینقدر رنج نفس هستی مرا رسوای عالم کرد این شهرت هوس هستی شرار جسته از سنگ انفعالش چشم می‌پوشد به این هستی‌که…

ادامه مطلب

چو دندان ریخت نعمت حرص را مأیوس می‌سازد

چو دندان ریخت نعمت حرص را مأیوس می‌سازد صدف را بی‌گهرگشتن‌کف افسوس می‌سازد تعلقهای هستی با دلت چندان نمی‌پاید نفس را یک دو دم این…

ادامه مطلب

چو شمعم از خجالت رهنمود نارسیدنها

چو شمعم از خجالت رهنمود نارسیدنها به جای نقش پا در پیش پا دارم چکیدنها ز یک ‌تخم شرر صد کشت عبرت کرده‌ام خرمن ازین…

ادامه مطلب

چون آب روان پر مگذر بی‌خبر از خود

چون آب روان پر مگذر بی‌خبر از خود کز هرچه ‌گذشتی‌، نگذشتی مگر از خود در بارگه عشق نه ردی نه قبولی‌ست ای تحفه‌کش هیچ…

ادامه مطلب

چون شرار کاغذ امشب عیش خرمن می‌کنم

چون شرار کاغذ امشب عیش خرمن می‌کنم می‌زنم آتش به خویش وگل به دامن می‌کنم محرم ناموس دردم‌گریه‌ام بیکار نیست تا نمیرد این چراغ امداد…

ادامه مطلب

چون نگاه از بس به ذوق جلوه همدوشیم ما

چون نگاه از بس به ذوق جلوه همدوشیم ما یک مژه تا واشود صد دشت آغوشیم ما حیرت ما ازدرشتیهای وضع عالم است دهرتاکهسار شد…

ادامه مطلب

حاصلم زبن مزرع بی‌بر نمی‌دانم چه شد

حاصلم زبن مزرع بی‌بر نمی‌دانم چه شد خاک بودم خون شدم دیگر نمی‌دانم چه شد ناله بالی می‌زند دیگر مپرس از حال دل رشته در…

ادامه مطلب

حریف مشرب قمری نه‌ا‌ی طاووسی نازی

حریف مشرب قمری نه‌ا‌ی طاووسی نازی کف خاکستری یا شوخی پرواز گلبازی نفس عشرت فریبست اینقدر هنگامهٔ ما را نوای حیرتم آنهم به بند تار…

ادامه مطلب

حکم عشق است‌ که‌ تشریف تمنا بخشند

حکم عشق است‌ که‌ تشریف تمنا بخشند داغ این لاله‌ستانها به دل ما بخشند نتوان تاخت به انداز دماغ مستان بال شوقی مگراز نشئه به…

ادامه مطلب

حیف است‌کشد سعی دگر باده‌کشان را

حیف است‌کشد سعی دگر باده‌کشان را یاران به خط جام ببندید میان را ما صافدلان سرشکن طبع درشتیم بر سنگ ترحم نبود شیشه‌گران را حسرت…

ادامه مطلب

خاکم به سر که بی تو به ‌گلشن نسوختم

خاکم به سر که بی تو به ‌گلشن نسوختم گل شعله زد ز شش جهت و من نسوختم اجزای سنگ هم ز شرر بال می‌کشد…

ادامه مطلب

خلقی از پهلوی قدرت قصر و ایوان کرد طرح

خلقی از پهلوی قدرت قصر و ایوان کرد طرح ما ضعیفان طرح کردیم آنچه نتوان‌کرد طرح سر به زانوی دل از ب‌ی‌دستگاهی خفته‌ایم جامه‌ عریانی…

ادامه مطلب

خواب در چشم و نفس بر دل محزون بار است

خواب در چشم و نفس بر دل محزون بار است ازکه دورم‌که به خود ساختنم دشوار است عرق شرم تو، ازچشم جهان‌، شست نگاه گرتو…

ادامه مطلب

برق حسنی در نظر دارم به خود پیچیده‌ام

برق حسنی در نظر دارم به خود پیچیده‌ام جوهر آیینه یعنی موی آتش دیده‌ام نادمیدن زین شبستان پاس ناموس حیاست چون سحر عمریست خود را…

ادامه مطلب

خیالی سد راه عبرت ماست

خیالی سد راه عبرت ماست گر این دیوار نبود خانه صحراست من وپیمانهٔ نیرنگ‌کثرت دماغ وحدتم اینجا دو بالاست شرر خیزست چشم از اشک‌گرمم به…

ادامه مطلب

داغم ز ابر دیده به ‌شبنم گریستن

داغم ز ابر دیده به ‌شبنم گریستن یعنی ‌که بیش اپن نتوان‌ کم ‌گریستن ای دیده با لباس سیه‌گریه‌ات خوش است دارد گلاب جامهٔ ماتم…

ادامه مطلب

در بهارگریه عیش بیدلان آماده است

در بهارگریه عیش بیدلان آماده است اشک تاگل می‌کند هم شیشه و هم باده است طینت عاشق همین وحشت غبار ناله نیست چون شرارکاغذ اینجا…

ادامه مطلب

در جهان عجز طاقت پیشگی‌گردن زنست

در جهان عجز طاقت پیشگی‌گردن زنست شمع را از استقامت خون خود درگردنست ذوق عشرت می‌دهد اجزای جمعیت به باد گر به دلتنگی بسازد غنچهٔ…

ادامه مطلب

در سایه‌ای‌ابرو نگهت مست و خرابست

در سایه‌ای‌ابرو نگهت مست و خرابست چون تیغ ز سر درگذرد عالم آبست عاشق به چه امید زند فال تماشا در عالم نیرنگ توتا جلوه…

ادامه مطلب

در گلستانی‌ که چشمم محو آن طناز ماند

در گلستانی‌ که چشمم محو آن طناز ماند نکهت‌گل نیز چون برگ گل از پرواز ماند بسکه فطرتها به‌گرد نارسایی بازماند یک جهان انجام‌، خجلت‌پرور…

ادامه مطلب

درتن ویرانه بی‌سعی قناعت وانشد جایی

درتن ویرانه بی‌سعی قناعت وانشد جایی به دامن پاکشیدم یافتم آغوش صحرایی به سعی خویش می‌نازم‌که بااین نارساییها شدم خاک و رساندم دست تا نقش‌کف…

ادامه مطلب

درین‌ گلشن نه بویی دیدم و نی‌ رنگ فهمیدم

درین‌ گلشن نه بویی دیدم و نی‌ رنگ فهمیدم چو شبنم حیرتی گل کردم و آیینه خندیدم گشود از نفی خویشم پردهٔ اثبات بی‌رنگی پری…

ادامه مطلب

دل از دم محبت، چندین فتور دارد

دل از دم محبت، چندین فتور دارد این باده سخت تند است بر شیشه زور دارد نامحرم قضایی شوخی مکن درین دشت کان برق بر…

ادامه مطلب

دل به یاد پرتو حسنت سراپا آتشست

دل به یاد پرتو حسنت سراپا آتشست از حضور آفتاب آیینهٔ ما آتشست پیکر ما همچو شمع ازگریهٔ شادی‌گداخت اشک‌هرجا بنگری آب‌است‌، اینجا آتشست تا…

ادامه مطلب

دل حیرت آفرین است هر سو نظرگشاییم

دل حیرت آفرین است هر سو نظرگشاییم در خانه هیچکس نیست آیینه است و ماییم زین بیشتر چه باشد هنگامهٔ توهم چون‌گرد صبح‌ عمریست هیچیم…

ادامه مطلب

دل سحرگاهی به‌گلشن یاد آن رخسار کرد

دل سحرگاهی به‌گلشن یاد آن رخسار کرد اشک آن شبنم برگ ‌گل را رخت آتشکار کرد ناز غفلت می‌کشیم از التفات آن نگاه خواب ما…

ادامه مطلب

دلبر شد و من پا به دل سخت فشردم

دلبر شد و من پا به دل سخت فشردم خاکم به سر ای وای‌که جان رفت و نمردم جان سختی صبرم چقدر لنگ بر آورد…

ادامه مطلب

دمی چون شمع‌ گر جیب تغافل چاک می‌کردم

دمی چون شمع‌ گر جیب تغافل چاک می‌کردم به مژگان زبن شبستانها سیاهی پاک می‌کردم به این ‌گرد چمن چیزی ‌که دارد اضطراب من گر…

ادامه مطلب

دوری منزلم از بسکه ندامت اثر است

دوری منزلم از بسکه ندامت اثر است سودن دست ز پا یک دو قدم پیشتر است عالمی سوخت ‌نفس‌، در طلب‌و رفت به‌باد فکر شبگیر…

ادامه مطلب

دی حرف خرامش به لبم بال‌گشا رفت

دی حرف خرامش به لبم بال‌گشا رفت دل در بر من بود ندانم به‌ کجا رفت خودداری‌و پابوس خیالش چه خیال است می‌بایدم از دست…

ادامه مطلب

رازداران کز ادب راه لب گویا زدند

رازداران کز ادب راه لب گویا زدند مهر بر بال پری از پنبهٔ مینا زدند زین چمن یک گل سر و برگ خودآرایی نداشت هرکجا…

ادامه مطلب

رفتم ز خویش و یاد نگاهیست حالی‌ام

رفتم ز خویش و یاد نگاهیست حالی‌ام مستی نماست آینهٔ جام خالی‌ام یک روی و یک دلم به بد و نیک روزگار آیینه کرد جوهر…

ادامه مطلب

رنگ شوخی نیست درطبع ادب تخمیر ما

رنگ شوخی نیست درطبع ادب تخمیر ما حلقه می‌سازد صدا را نسبت زنجیر ما مزرع بیحاصل جسم آبیار عیش نیست ناله بایدکاشتن در خاک دامنگیر…

ادامه مطلب

روزی که هوسها در اقبال گشودند

روزی که هوسها در اقبال گشودند آخر همه رفتند به جایی که نبودند زین باغ‌ گذشتند حریفان به ندامت هر رنگ‌ که‌ گردید کفی بود…

ادامه مطلب

ز برق بی‌نیازی خنده‌ها دارد گلستانش

ز برق بی‌نیازی خنده‌ها دارد گلستانش شکست ما تماشا کن مپرس از رنگ پیمانش دل و آیینهٔ رازش معاذالله چه بنماید کف خاکی‌که درکسب صفاکردند…

ادامه مطلب

ز پرده آیی اگر از قبای تنگ برون

ز پرده آیی اگر از قبای تنگ برون به‌روی ‌گل ننشیند ز شرم رنگ برون خیال آن مژه خون می‌کند چه چاره‌ کنم دل آب‌…

ادامه مطلب

ز خویش رفته‌ام اما نرفته‌ام جایی

ز خویش رفته‌ام اما نرفته‌ام جایی غبار راه توام تا کی‌ام زنی پایی تحیر تو ز فکر دو عالمم پرداخت به جلوه‌ات‌که نه دین دارم…

ادامه مطلب

ز سور و ماتم این انجمنهاکی خبر دارم

ز سور و ماتم این انجمنهاکی خبر دارم چراغ خامشم سر در گریبان دگر دارم چوگردون ششجهت همواری من می‌کند جولان برون وحشتم گردی‌ست در…

ادامه مطلب

ز فیض‌ ناتوانی مصرعی در خلق ممتازم

ز فیض‌ ناتوانی مصرعی در خلق ممتازم چو ماه نو به یک بال آسمان سیر است پروازم به یاد چشمی از خود می‌روم ای فرصت…

ادامه مطلب

زان نشئه‌ که قلقل به لب شیشه دواند

زان نشئه‌ که قلقل به لب شیشه دواند صد رنگ صریر قلمم ریشه دواند چون شمع اگر سوخت سر و برگ نگاهم خاکستر من شعله…

ادامه مطلب

زرنگ ناز چون گل بزم عشرت چیدنت نازم

زرنگ ناز چون گل بزم عشرت چیدنت نازم چو شمع از شوخی‌ برق نگه بالیدنت نازم ز خاموشی به هم پیچیده‌ای شور قیامت را به…

ادامه مطلب

زندگی شوخی کمین رمیست

زندگی شوخی کمین رمیست فرصت گیر و دار صبحدمیست بسکه تنگ است عرصهٔ امکان چون ‌نگه هرطرف روی قدمیست پوست بر تن دربدن ممسک همچو…

ادامه مطلب

زین بحر بیکران کم هر اعتبار گیر

زین بحر بیکران کم هر اعتبار گیر موج‌ گهر شو و سر خود در کنار گیر الفت‌پرست کنج دلی‌، اضطراب چیست رخت نفس در آینه‌داری…

ادامه مطلب

ساز تبختر است اگر مایهٔ شرف

ساز تبختر است اگر مایهٔ شرف این خواجه بوق می‌زند اقبال چنگ و دف سیری کجاست تا نگری اقتدار خلق بالیدگی مخواه ز گاوان ‌کم…

ادامه مطلب

سجده بنیادی بساز ای جبهه با افتادگی

سجده بنیادی بساز ای جبهه با افتادگی سایه را نتوان ز خود کردن جدا افتادگی از شعاع مهر یکسر خاکساری می‌چکد بر جبین چرخ هم…

ادامه مطلب

سر به زیر تیغ و پا بر خار باید تاختن

سر به زیر تیغ و پا بر خار باید تاختن چون به عرض آمد برون تار باید تاختن نغمهٔ تحقیق محو پردهٔ اخفا خوش است…

ادامه مطلب

سرمایهٔ اظهار بقا هیچکسی کن

سرمایهٔ اظهار بقا هیچکسی کن پرواز هما یمن ندارد مگسی کن تا محو فنا نیست نفس ناله فشان باش تا قافله آرام پذیرد جرسی‌ کن…

ادامه مطلب

سعی نفس‌ کفیل ‌توست زحمت جستجو مبر

سعی نفس‌ کفیل ‌توست زحمت جستجو مبر ربشه دواندنش بس‌ست پای رسیدن ثمر درخط مرکز وفا ننگ بلند و پست نیست سر به طواف پا…

ادامه مطلب

سیل غمی‌ که داد جهان خراب داد

سیل غمی‌ که داد جهان خراب داد خاکم به باد داد به رنگی ‌که آب داد راحت درین بساط جنون‌خیز مشکلست مخمل اگر شوی نتوان…

ادامه مطلب