غزلیات ابوالمعانی بیدل
با هستیام وداع تو و من چه میکند
با هستیام وداع تو و من چه میکند با فرصت نیامده رفتن چه میکند بخت سیه زچشمکسان جوهرم نهفت شبهای تار ذره به روزن چه…
باز برخود تهمت عیشی چو بلبل بستهام
باز برخود تهمت عیشی چو بلبل بستهام آشیانی در سواد سایهٔ گل بستهام نسخهٔ آیینهٔ دل دستگاه حیرتست چون نفس ناچار پیمان با تأمل بستهام…
بازم به دل نوید صفایی رسیده است
بازم به دل نوید صفایی رسیده است از پیشگاه آینه صبحی دمیده است این صیدگاهکیستکه از جوشکشتگان بسمل چو رنگ در جگر خون تپیده است…
بر آستان تو تا جبهه نقش پا نشود
بر آستان تو تا جبهه نقش پا نشود حق نیاز به این سجدهها ادا نشود ز تیره بختی خود میل در نظر دارد به خاک…
بر سنگ زد زمانه ز بس ساز آشنا
بر سنگ زد زمانه ز بس ساز آشنا آه از فسون غول به آواز آشنا امروز نیست قابل تفریق و امتیاز در سرمهگرد میکند آواز…
برچهرهٔ آثارجهان رنگ سبب نیست
برچهرهٔ آثارجهان رنگ سبب نیست چون آتش یاقوتکه تب دارد و تب نیست وهماستکه در ششجهتش ریشه دویدهست سرسبزی این مزرعه بیبرگکنب نیست چشمی به…
برون تازست حسن بیمثال از گرد پیدایی
برون تازست حسن بیمثال از گرد پیدایی مخوان بر نشئهٔ نازپری افسون مینایی فریب آب خوردن تا کی از آیینهٔ هستی دو روزی گو نباشد…
بسکه از شادابی خطت شد اینگلزار سبز
بسکه از شادابی خطت شد اینگلزار سبز خاک میگردد چو ابر از سایهٔ دیوار سبز زبن هوا گر دانهٔ تسبیح گیرد آب و رنگ میشود…
بسکه دارد برق تیغت درگذشتنها شتاب
بسکه دارد برق تیغت درگذشتنها شتاب رنگ نخجیر تو میگردد ز پهلویکباب ناز اگرافسون نخواند مانع آن جلوهکیست در بنای وهم غیرآتش زن وبرخود بتاب…
بسکه یاد قامتت بر باد داد اجزای سرو
بسکه یاد قامتت بر باد داد اجزای سرو نالهٔ قمری شد آخر قدکشیدنهای سرو چیدن دامن دربنگلشن گل آزادگی است کیست تا فهمد زبان عافیت…
بعدازین باید سراغمن ز خاموشیگرفت
بعدازین باید سراغمن ز خاموشیگرفت داشتم نامی درین یارن فراموشیگرفت پردهٔ ناموس هستی بود آغوشکفن از نفس آیینه تنگ آمد نمدپوشیگرفت دوستان را ما وتو…
به این طاقت نمیدانم چه خواهد بود انجامم
به این طاقت نمیدانم چه خواهد بود انجامم نگین بینقش میگردد اگرکس میبرد نامم به رنگ نقش پا دارم بنای عجز تعمیری به پستی میتوان…
به جستجوی خود از سعی بی دماغ گذشتم
به جستجوی خود از سعی بی دماغ گذشتم غبار من به فضا ماند کز سراغ گذشتم نچیدم از چمن فرصت یقین گل رنگی چو عمر…
به داغ غربتم واسوخت آخر خودنماییها
به داغ غربتم واسوخت آخر خودنماییها برآورد از دلم چون ناله اظهار رساییها غبارانگیز شهرت نیست وضع خاکسار ما خروشی داشتم گمکردهام در سرمه ساییها…
به رنگ غنچه سودای خطت پیچیده دلها را
به رنگ غنچه سودای خطت پیچیده دلها را رکگل رشتهٔ شیرازه شد جمعیت ما را خرامت بال شوقم داد در پرواز حیرانی کهچون قمری قدح…
به شهرت زد اقبال خلق از تباهی
به شهرت زد اقبال خلق از تباهی سپید است نقش نگین از سیاهی دماغ غرور از فقیران نبالد کجی نیست سرمایهٔ بیکلاهی گر این است…
به غبار این بیابان نه نشان پا نشسته
به غبار این بیابان نه نشان پا نشسته به بساط ناتوانی همه نقش ما نشسته سر راه ناامیدی نه مقام انتظار است دل بینوا ندانم…
به محفلیکه دل آیینهٔ رضاطلبیست
به محفلیکه دل آیینهٔ رضاطلبیست نفس درازی اظهار پای بیادبیست خروش العطش ما نتیجهٔ طلب است وگرنه وادی الفت سراب تشنه لبیست میی ز خم…
به هستی از گداز انفعالم نیست تسکینی
به هستی از گداز انفعالم نیست تسکینی جبین همکاشکی می داشت چون مژگان عرقچینی به تدبیری دگر ممکن مدان جمعیت بالم براین اجزا مگر شیرازه…
به یاد نرگس او هر طرف احرام میبندم
به یاد نرگس او هر طرف احرام میبندم جرس وا میکنم از محمل و بادام میبندم به قاصد تا کنم از حسرت دیدار ایمایی به…
بهروینسخهٔهستیکه نیست جز تب وتاب
بهروینسخهٔهستیکه نیست جز تب وتاب نوشتهاند خط عافیت به موج سراب گرآرزو شکنی میشود عمارت دل شکست موج بود باعث بنای حباب دلیل غفلت ما…
بی تو در هر جا جنون جوش ندامت بودهام
بی تو در هر جا جنون جوش ندامت بودهام همچو دریا عضو عضو خویش بر هم سوده ام چون زمین زبن بیش نتوان بردبار وهم…
بیاکه هیچ بهاری به حسرت ما نیست
بیاکه هیچ بهاری به حسرت ما نیست شکسته رنگی امید بیتماشا نیست به قدر پر زدن ناله وسعتی داریم غبارشوق جنون مشرب است صحرا نیست…
بیحاصلیام بست به گردن خم پیری
بیحاصلیام بست به گردن خم پیری چون بید ز سر تا قدمم عالم پیری در عالم فرصت چقدر قافیه تنگ است مو، رست سیه، پیشتر…
بیسراغی نیست گرد هستی وحشت کمین
بیسراغی نیست گرد هستی وحشت کمین نقش پای جلوهای داریم در خط جبین بندگی ننگ کجی از طینت ما میبرد می تراود راستی در سجده…
پا به نومیدی شکست آزادی دلخواه ما
پا به نومیدی شکست آزادی دلخواه ما گرد چین دستی نزد بر دامنکوتاه ما کوشش اشکیم برما تهمت جولان مبند تا به خاک از لغزش…
بس که در شغل ندامت روز و شب جان میکنم
بس که در شغل ندامت روز و شب جان میکنم گر نگین پیدا کنم نقشش به دندان میکنم درطلب چون ریشه نتوان شد حریف منع…
بسکه بیقدری دلیل دستگاه عالم است
بسکه بیقدری دلیل دستگاه عالم است چون پر طاووس یکعالم نگینبیخاتم است هر دو عالم در غبار وهم توفان میکند ازگهرتا بحر هرجا واشکافی بینم…
بسکه شدحیرتپرست جلوهاتگلزارها
بسکه شدحیرتپرست جلوهاتگلزارها گل زبرگ خویش دارد پشت بر دیوارها دل ز دام حلقهٔ زلفت چه سان آید برون مهره را نتوانگرفتن از دهان مارها…
بعد مرگم شامنومیدی سحرآورده است
بعد مرگم شامنومیدی سحرآورده است خاکگردیدن غباری در نظر آورده است در محبت آرزوی بستر و بالینکراست چشم عاشق جای مژگان نیشترآورده است طاقتیکو تا…
به این ضعفی که جسم زارم از بستر نمیخیزد
به این ضعفی که جسم زارم از بستر نمیخیزد اگر بر خاک میافتد نگاهم برنمیخیزد غبار ناتوانم با ضعیفی بستهام عهدی همهگر تا فلک بالم…
به تو نقش صحبت ما، چقدر بجا نشسته
به تو نقش صحبت ما، چقدر بجا نشسته توبه ناز و ما درآتش، تو به خواب وما نشسته سرو برگ جرآت دل به ادب چرا…
به خیال زنده بودن هوس بقا ندارد
به خیال زنده بودن هوس بقا ندارد چو حباب جرم مینا سر ما هوا ندارد سحر چهگلستانیمکه به حکم بینشانی گل رنگ، راه بویی به…
به رنگ خامه ز بس ناتوانی اجزایم
به رنگ خامه ز بس ناتوانی اجزایم به سودن مژه فرسوده شد سراپایم در این محیط مقیم تغافلم چو حباب غبار چشم گشودن تهی کند…
به سودای بهار جلوهات عمریستگریانم
به سودای بهار جلوهات عمریستگریانم پر طاووس دامانیکه نم چیند ز مژگانم لبم از شکوه مگشا تا نریزی خون حسرتها خموشی پنبه است امشب جراحتهای…
به عرض جوهر طاقت درین محیط خموشم
به عرض جوهر طاقت درین محیط خموشم که من ز بار نفس چون حباب آبله دوشم سپند مجمر یأسم نداشت سرمهٔ دیگر تپید ناله به…
به لوح جسمکه یکسر نفس خطوط حک استش
به لوح جسمکه یکسر نفس خطوط حک استش دل انتخاب نمودم به نقطهایکه شک استش به آرمیدگی طبع بیدماغ بنازم که بوی یوسف اگر پیرهن…
به هر زمین که خبر گیری از سواد عدم
به هر زمین که خبر گیری از سواد عدم فتاده نامهٔ ما سر به مُهر نقش قدم ز اهل دل به جز آثار انس هیچ…
به یاد آستانت هرکه سر بر خاک میمالد
به یاد آستانت هرکه سر بر خاک میمالد غبارش چون سحر پیشانی افلاک میمالد گهر حل میکند یا شبنمی در پرده میبیزد حیا چیزی بر…
بهار میرود و گل ز باغ میگذرد
بهار میرود و گل ز باغ میگذرد پیاله گیر که فصل دماغ میگذرد نوای بلبل و آواز خندهٔ گلها به دوش عبرت بانگکلاغ میگذرد کدورتیکه…
بولهوس از سبک سری حفظ سخن نمیکند
بولهوس از سبک سری حفظ سخن نمیکند در قفس حبابها، باد وطن نمیکند لب مگشای چون صدف تا گهر آوری به کف گوش طلبکهکارگوش هیچ…
بیا ای جام و مینای طرب نقشکف پایت
بیا ای جام و مینای طرب نقشکف پایت خرام موج می مخمور طرز آمدنهایت نفس در سینه، نکهت آشیان خلد توصیفت نگه در دیده شبنم…
بیتوام جای نگه جنبش مژگانی هست
بیتوام جای نگه جنبش مژگانی هست یعنی از ساز طرب دود چراغانی هست کشتهٔ ناز توام بسمل انداز توام گرهمه خاک شوم خاک مرا جانی…
بیستون یادی ز فرهاد ندامت فال کرد
بیستون یادی ز فرهاد ندامت فال کرد سنگ را بیتابی آه شرر غربال کرد از تب سودای مجنون خواندم افسونی به دشت گردبادش تا فلک…
بینمک از نمک غیر توهم دارد
بینمک از نمک غیر توهم دارد لب بام است که اظهار تکلم دارد جای اشک از مژهٔ تیغ حیا جوهر ریخت چقدر حسرت زخم تو…
پر نفس میسوخت ما و من ز غیرت تن زدم
پر نفس میسوخت ما و من ز غیرت تن زدم ننگ خاموشی چراغی داشتم دامن زدم ثابت و سیار گردون گردهٔ وهم منست صفحهٔ بیکاری…
پی تحقیق کسانی که گرو تاختهاند
پی تحقیق کسانی که گرو تاختهاند همه چون صبح به خمیازه نفس باختهاند عاجزیکسبکمال استکه یکسر چو هلال تیغبازان تعین سپر نداختهاند حسن خورشید ازل…
پیکرم چون تیشه تا از جان کنی یاد آورد
پیکرم چون تیشه تا از جان کنی یاد آورد سر زند بر سنگی و پیغام فرهاد آورد لب بهخاموشی فشردم نالهجوشید ازنفس قید خودداری جنون…
تا بویگل به رنگ ندوزد لباس ما
تا بویگل به رنگ ندوزد لباس ما عریانگذشت زین چمن امید ویاس ما دل داشت دستگاه دو عالم ولی چه سود با ما نساخت آینهٔ…
تا حیرت خرام تو سامان دیده است
تا حیرت خرام تو سامان دیده است چندین قیامت از مژهام قد کشیده است این ماو منکزاهل جهان سرکشیده است از انفعال آدم و حوا…