غزلیات ابوالمعانی بیدل
به وحشت برنمیآیم ز فکر چشم جادویی
به وحشت برنمیآیم ز فکر چشم جادویی چو رم دارم وطن در سایهٔ مژگان آهویی به بزمت نیست ممکن جرأت تحریک مژگانم نیام آیینه اما…
بهار صبح نفس زین دودم بقا که ندارد
بهار صبح نفس زین دودم بقا که ندارد بهکارگاه فضولی چه خندهها که ندارد بلند کرده دماغ خیال خیرهسریها هزار بام تعین به یک هواکه…
بههر جا پرتو حسنت برافروزد چراغ من
بههر جا پرتو حسنت برافروزد چراغ من سیاهی افکند در خانهٔ خورشید داغ من به بو یی زپن بهارم وا نشد آغوش استغنا عیار شرمگیرید…
بی سیر عبرتی نیست ترک حیا نکردن
بی سیر عبرتی نیست ترک حیا نکردن چیزی به پیش دارد سر بر هوا نکردن هنگامهٔ رعونت مندیش خاصهٔ شمع در هر سرآتشی هست تا…
بیتابی عشق این همه نیرنگ هوس ریخت
بیتابی عشق این همه نیرنگ هوس ریخت عنقا پری افشاندکه توفان مگس ریخت مستغنیگشت چمن و سیر بهاریم بیبال و پریها چقدرگل به قفس ریخت…
بیدماغی مژدهٔ پیغاممحبوبم بس است
بیدماغی مژدهٔ پیغاممحبوبم بس است قاصد آواز دریدنهای مکتوبم بس است ربط این محفل ندارد آنقدر برهم زدن گر قیامت نیست آه عالم آشوبم بس…
بیلطافت نیستاز بسوحشت آهنگ است آب
بیلطافت نیستاز بسوحشت آهنگ است آب گر در راحت زد همچونگهر سنگ است آب فتنه توفان است عرض رنگ وبوی این چمن در طلسم خاک…
پر تشنه است حرص فضولیکمین ما
پر تشنه است حرص فضولیکمین ما یارب عرق به خاک نریزد جبین ما آه از حلاوت سخن وخلق بیتمیز آتش به خانهٔ که زند انگبین…
بسکه افتاده است بینم خون صید لاغرش
بسکه افتاده است بینم خون صید لاغرش میخورد آب از صفای خود زبان خنجرش آنکه چونگل زخم ما را در نمک خواباند و رفت چون…
بسکه دارم غنچهٔ شوق توپنهان زیرپوست
بسکه دارم غنچهٔ شوق توپنهان زیرپوست رنگ خونم نیست بیچاکگریبان زیرپوست در جگر هر قطرهٔ خونم شرار دیگر است کردهام از شعلهٔ شوقت چراغان زیر…
بسکهدشت از نقشپایلیلی ما پرگل است
بسکهدشت از نقشپایلیلی ما پرگل است گرباد از شور مجنون آشیان بلبل است حسن خاموش از زبان عشق دارد ترجمان سرو مینا جلوه راکوکوی قمری…
بندگی هنگامهٔ عشرت پرستیها بس است
بندگی هنگامهٔ عشرت پرستیها بس است طوقگردن همچو قمری خط جام ما بس است غیر داغ آرایش دل نیست مجنون مرا جوهرآیینهٔ این دشت نقش…
به پیری از هوس زندگی خمار مکش
به پیری از هوس زندگی خمار مکش سپیدکشت سرت دیگر انتظار مکش تعلق من وما ننگ جوهر عشق است چو اشک گوهر غلتان دل به…
به خاک تیره آخر خودسریها میبرد ما را
به خاک تیره آخر خودسریها میبرد ما را چو آتشگردنافرازی ته پا میبرد ما را غبار حسرت ما هیچ ننشست اززمینگیری کههرکس میرود چونسایه از…
به دل گر یک شرر شوق تو پنهان میتوان کردن
به دل گر یک شرر شوق تو پنهان میتوان کردن چراغان چشمکی در پرده سامان میتوان کردن به رنگ غنچه گردامان جمعیت به چنگ افتد…
به روی من ز کجا رنگ اعتبار نشیند
به روی من ز کجا رنگ اعتبار نشیند سحر شوم همه گر بر سرم غبار نشیند نفس به دل شکند بال اگر رمد ز تپیدن…
به صفحهای که حدیث جنون کنم تحریر
به صفحهای که حدیث جنون کنم تحریر ز سطر، ناله تراود چو شیون از زنجیر چه ممکن است در این انجمن نهان ماند سیاهبختی عاشق…
به کدام فرصت ازین چمن هوس از فضولی اثر کشد
به کدام فرصت ازین چمن هوس از فضولی اثر کشد شبیخون به عمر خضر زنمکه نفس شراب سحر کشد نشد آن که از دل گرم…
به مهر مادرگیتی مکش رنج امید اینجا
به مهر مادرگیتی مکش رنج امید اینجا که خونها میخورد تا شیر میگردد سفید اینجا مقیم نارسایی باش پیش از خاک گردیدن کهسعی هردوعالم چون…
به وادیی که فروشد غبار ما ننشستن
به وادیی که فروشد غبار ما ننشستن ز گرد باد رسد تا بهنقش پا ننشستن به کیش مشرب انصاف از التفات نشاید رسیدن از دل…
بهار حیرتست اینجا نهگل نی جام میخیزد
بهار حیرتست اینجا نهگل نی جام میخیزد ز هستی تا عدم یک دیدهٔ بادام میخیزد خروش فتنه زان چشم جنون آشام میخیزد که جوش الامان…
بههر جا پرتو حسنت برافروزد چراغ من
بههر جا پرتو حسنت برافروزد چراغ من سیاهی افکند در خانهٔ خورشید داغ من به بو یی زپن بهارم وا نشد آغوش استغنا عیار شرمگیرید…
بی سیر عبرتی نیست ترک حیا نکردن
بی سیر عبرتی نیست ترک حیا نکردن چیزی به پیش دارد سر بر هوا نکردن هنگامهٔ رعونت مندیش خاصهٔ شمع در هر سرآتشی هست تا…
بیپرده است جلوه ز طرف نقاب صبح
بیپرده است جلوه ز طرف نقاب صبح تاکی روی چو دیدهای انجم به خواب صبح اهل صفا ز زخم گل فیض چیدهاند بیرون چاک سینه…
بیدماغی با نشاط از بسکه دارد جنگها
بیدماغی با نشاط از بسکه دارد جنگها باده گرداندهست بر روی حریفان رنگها غافلند ارباب جاه از پستی اقبال خویش زیر پا بودهست صدر آرایی…
بیگانه وضعیم یا آشناییم
بیگانه وضعیم یا آشناییم ما نیستیم اوست او نیست ماییم پنهانتر از بو در ساز رنگیم عریانتر از رنگ زیر قباییم پیدا نگشتیم خود را…
پر تیرهروزم از من بی پا و سر مپرس
پر تیرهروزم از من بی پا و سر مپرس خاکم به باد تا ندهی از سحر مپرس در دل برون دل چو نفس بال میزنم…
پری می فشان ای تعلق بهانه
پری می فشان ای تعلق بهانه به دل چون نفس بستهای آشیانه درین عرصه زنهار مفراز گردن که تیر بلا را نگردی نشانه گر از…
پیری آمد ماند عشرتها ز انداز بلند
پیری آمد ماند عشرتها ز انداز بلند سرنگون شد شیشه، قلقلکرد پرواز بلند دستگاه اصل فطرت جز تنزل هیچ نیست میکندگل پست پست انجام آغاز…
تا به عالم، رنگ بنیاد تمنا ریختند
تا به عالم، رنگ بنیاد تمنا ریختند گرد ما را چون نفس در راه دلها ریختند واپسی زین کاروان چندین ندامت بار داشت هرکه رفت…
تا چند حسرت چمن و سایههای ابر
تا چند حسرت چمن و سایههای ابر کو گریهای که خنده کنم بر هوای ابر افراط عیش دهر ز کلفت گرانترست دوش هوا پر آبله…
تا دم تیغت به عرض جلوه عریان میشود
تا دم تیغت به عرض جلوه عریان میشود خون زخم من چو رنگ ازگل نمایان میشود گر چمن زین رنگ میبالد به یاد مقدمت شاخگل…
تا فلک بر باد ناکامی دهد تسکین من
تا فلک بر باد ناکامی دهد تسکین من همچو اخگر پنبه بیرون ریخت از بالین من بیخودی را رونق بزم حضورم کردهاند رنگهای رفته میبندد…
تا نفس آب زندگیست هیچ به بو نمیرسم
تا نفس آب زندگیست هیچ به بو نمیرسم با تو چنانکه بیخودم بی تو به تو نمیرسم خجلت هستیام چو صبح در عدم آب میکند…
تبسم ریز لعلشگر نشان پرسد غبارم را
تبسم ریز لعلشگر نشان پرسد غبارم را ببوسد تا قیامت بویگل خاک مزارم را ز افسوسیکهدارد عبرت خون شهید من حنایی میکند سودنکف دست نگارم…
تقلید از چه علم به لافم علمکند
تقلید از چه علم به لافم علمکند طوطی نیامکه آینه بر من ستمکند سعی غبار من که به جایی نمیرسد با دامنش زند اگر از…
تو کریم مطلق و من گدا چهکنی جز این که نخوانیام
تو کریم مطلق و من گدا چهکنی جز این که نخوانیام در دیگرم بنماکه من به کجا روم چو برانیام کسی از محیط عدم کران…
جام امید نظرگاه خمار است اینجا
جام امید نظرگاه خمار است اینجا حلقهٔ دام تو خمیازه شکار است اینجا عیشها غیر تماشای زیانکاری نیست درخور باختن رنگ بهار است اینجا عافیت…
جرأت سؤال شرم تراگر جواب داشت
جرأت سؤال شرم تراگر جواب داشت انگشت زینهار به غربال آب داشت خلقی ز مدعا تهی از هیچ پر شدهست نه چرخ یک علامت صاد…
جمعیت از آن دلکه پریشان تو باشد
جمعیت از آن دلکه پریشان تو باشد معموری آن شوق که وبران تو باشد عمریست دل خون شده بیتاب گدازیست یارب شود آیینه و حیران…
جهان قلمرو توفان اعتبار تو نیست
جهان قلمرو توفان اعتبار تو نیست ز هرچه رنگ توان یافتن بهار تو نیست کمند همت وحشت سوار عشق رساست هوس اگرهمه عنقا شود شکارتونیست…
چرا کسی چو حباب از ادب نگاه ندارد
چرا کسی چو حباب از ادب نگاه ندارد سری که غیر هوا پشم درکلاه ندارد دماغ نشئهٔ فقر آرزوی جاه ندارد سر برهنهٔ ما دردی…
چشمی که بر آن جلوه نظر داشته باشد
چشمی که بر آن جلوه نظر داشته باشد یارب به چه جرات مژه برداشته باشد هر دلکه ز زخم تو اثر داشته باشد صد صبحگل…
چنین کشتهٔ حسرت کیستم من
چنین کشتهٔ حسرت کیستم من که چون آتش ازسوختن زیستم من نه شادم نه محزون نه خاکم نه گردون نه لفظم نه مضمون چه معنیستم…
چه دولت است نشاط تجدد اندوزی
چه دولت است نشاط تجدد اندوزی دماغ اگر نشود کهنه از نو آموزی نعیم و خلد برین گرد خوان استعداد قناعت است ولی تا کرا…
چهامکان استگرد غیرازین محفلشود پیدا
چهامکان استگرد غیرازین محفلشود پیدا همان لیلی شود بیپرده تامحمل شود پیدا غناگاه خطاب از احتیاج آگاه میگردد کریم آواز ده کز ششجهت سایل شود…
چو دریابد کسی رنگ ادای چشم خود کامش
چو دریابد کسی رنگ ادای چشم خود کامش نهانتر از رگ خواب است موج باده در جامش رساییها به فکر طرهٔ او خاک میبوسد مپرس…
چو صبحم دماغ میآشام نیست
چو صبحم دماغ میآشام نیست نفس میکشم فرصت جام نیست دو دم زندگی مایهٔ جانکنیست حق خود ادا میکنم وام نیست تبسم به حالم نظرکردن…
چون آینه چندان به برش تنگ گرفتم
چون آینه چندان به برش تنگ گرفتم کز خویش برون آمدم و رنگ گرفتم نامی که ندارم هوس نقش نگین داشت دامان خیالی به ته…
چون شرر اقبال هستی بسکه فرصتکاه بود
چون شرر اقبال هستی بسکه فرصتکاه بود هر کجا گل کرد روز ما همان بیگاه بود بر خیال پوچ خلقی تردماغ ناز سوخت شعله هم…