موی پیری بست بر طبع حسد تخمیر صلح

موی پیری بست بر طبع حسد تخمیر صلح داد خون را با صفا آیینه‌دار شیر صلح آخر از وضع جنون عذر علایق خواستم کرد با…

ادامه مطلب

میل هوس ز عافیتم فرد می‌کند

میل هوس ز عافیتم فرد می‌کند گر بشکنم‌کلاه‌، دلم درد می‌کند تسلیم تحفه‌ای‌ست‌ که طبعم بر اهل ذوق چو میوهٔ رسیده ره‌آورد می‌کند خال زباد…

ادامه مطلب

نباشدگرکمند موج تردستی حجابش را

نباشدگرکمند موج تردستی حجابش را که می‌گیرد عنان شعلهٔ رنگ عتابش را ز برق جلوه‌اش آگه نی‌ام لیک اینقدر دانم که عالم چشم خفاشی‌ست نور…

ادامه مطلب

نداشت پروای عرض جوهر، صفای آیینهٔ فرنگش

نداشت پروای عرض جوهر، صفای آیینهٔ فرنگش تبسم امسال کرد پیدا رگی ز یاقوت شعله رنگش شکست از آن چشم فتنه مایل غبار امکان به…

ادامه مطلب

نسیم‌گل به خموشی ترانه‌پرداز است

نسیم‌گل به خموشی ترانه‌پرداز است که موج رنگ‌گل این چمن رگ ساز است چگونه بلبل ما بال عیش بگشاید که سایهٔ‌گل این باغ چنگل باز…

ادامه مطلب

نشئهٔ عجزم چو شبنم داد بر طیب دماغ

نشئهٔ عجزم چو شبنم داد بر طیب دماغ از گداز عجز طاقت یافتم می در ایاغ بیخودی گل می‌کند از پردهٔ آزادیم می‌شود برق نظر…

ادامه مطلب

نفس را بعد ازین در سوختن افسانه می‌سازم

نفس را بعد ازین در سوختن افسانه می‌سازم چراغی روشن از خاکستر پروانه می‌سازم به فکر گوهر افتاده‌ست موج بیقرار من کلید شوق از آرام…

ادامه مطلب

نقشم‌کسی از سعی چه فرهنگ برآرد

نقشم‌کسی از سعی چه فرهنگ برآرد نقاش مگر از صدفش رنگ برآرد عمری‌ست که با کلفت دل می‌روم از خویش خود را چه‌قدر آینه با…

ادامه مطلب

نمی‌دانم چه گل در پرده دارد زخم شمشیرش

نمی‌دانم چه گل در پرده دارد زخم شمشیرش که رنگ هر دو عالم می‌تپد در خون نخجیرش دگر ای وحشت از صیدم به نومیدی قناعت‌…

ادامه مطلب

نه تنها از قدح مستی و از گل رنگ می‌جوشد

نه تنها از قدح مستی و از گل رنگ می‌جوشد نوای محفل قدرت به صد آهنگ می‌جوشد بجا واماندنت زیر قدم صد دشت گم دارد…

ادامه مطلب

نه مضمون نقش می‌بندم نه لفظ از پرده می‌جوشم

نه مضمون نقش می‌بندم نه لفظ از پرده می‌جوشم زبانم گرم حرف کیست کاین مقدار خاموشم به چندین شعله روشن نیست از من پرتو دوری…

ادامه مطلب

نی قابل سودم نه سزاوار زیانم

نی قابل سودم نه سزاوار زیانم چون صبح غباری به هوا چیده دکانم عمری‌ست چو گردون به‌ کمند خم تسلیم زه در بن گوش که…

ادامه مطلب

نیست خاموشی به ‌کار شمع محفل جزگره

نیست خاموشی به ‌کار شمع محفل جزگره داغ شد آهی‌که نپسندید بر دل جز گره از جنون بر خویش راه عافیت هموارکن وانمی‌سازد تپش از…

ادامه مطلب

هر کجا سعی جنون بر عزم جولان بشکند

هر کجا سعی جنون بر عزم جولان بشکند کوه تا دشت از هجوم ناله دامان بشکند دل به خون می‌غلتد از یاد تبسّمهای یار همچو…

ادامه مطلب

هرچند دل از وصل قدح‌نوش نباشد

هرچند دل از وصل قدح‌نوش نباشد رحمی ‌که زیاد تو فراموش نباشد حرفی که بود بی‌اثر ساز دعایت یارب به زبان ناید و در گوش…

ادامه مطلب

هرکه آمد سیر یأسی زین‌ گلستان‌ کرد و رفت

هرکه آمد سیر یأسی زین‌ گلستان‌ کرد و رفت گر همه‌ گل‌ بود خون‌ خود به دامان‌ کرد و رفت غنچه ‌گشتن حاصل جمعیّت این…

ادامه مطلب

هستی به‌تپش رفت واثرنیست نفس را

هستی به‌تپش رفت واثرنیست نفس را فریادکزین قافله بردند جرس را دل مایل تحقیق نگردید وگرنه ازکسب یقین عشق توان‌کرد هوس را هر دل نبرد…

ادامه مطلب

همچو شبنم ادب آیینه زدودن بوده‌ست

همچو شبنم ادب آیینه زدودن بوده‌ست به هم آوردن خود چشم‌ گشودن بوده‌ست به خیالات مبالید که چون پرتو شمع کاستن توأم اقبال فزودن بوده‌ست…

ادامه مطلب

هوس تا چند بر دل تهمت هر خشک و تر بندد

هوس تا چند بر دل تهمت هر خشک و تر بندد بدزدم در خود آغوشی که بر آفاق دربندد به این یک رشته زناری که…

ادامه مطلب

هیچکس چون من درین‌ حرمان‌سرا ناشاد نیست

هیچکس چون من درین‌ حرمان‌سرا ناشاد نیست عمر در دام و قفس ضایع شد و صیاد نیست کیست تا فهمد زبان بینواییهای من از لب…

ادامه مطلب

وصف لب توگر دمد ازگفتگوی ما

وصف لب توگر دمد ازگفتگوی ما گردد چوگوهر آب‌گره درگلوی ما ای دربهار و باغ به سوی توروی ما نام تو سکهٔ درم‌گفتگوی ما بحریم…

ادامه مطلب

یاد تو آتشی است که خامش نمی‌شود

یاد تو آتشی است که خامش نمی‌شود حق نمک چو زخم فرامش نمی‌شود زین اختلاطها که مآلش ندامت است خوشدل همان کسی که دلش خوش…

ادامه مطلب

یارب از سرمنزل مقصد چه سان یابم سراغ

یارب از سرمنزل مقصد چه سان یابم سراغ دیده حیرانست و من‌بیدست‌و پا، دل بی‌دماغ غیرت بی‌دست‌وپایی‌های شخص همتم هرکه را سوزد نفس‌، می‌بایدم گردید…

ادامه مطلب

آتش شوق طلب آنجا که روشن می‌شود

آتش شوق طلب آنجا که روشن می‌شود گر همه مژگان به هم آریم دامن می‌شود داغ را آیینهٔ تسلیم باید ساختن ورنه ما را ناله…

ادامه مطلب

ادب اظهارم و با وصل توام‌کاری هست

ادب اظهارم و با وصل توام‌کاری هست عرض آغوش ندارم دل افگاری‌هست نرود سلسلهٔ بندگی ازگردن ما سبحه‌گر خاک شود رشتهٔ زناری هست با همه‌کلفت…

ادامه مطلب

از بس‌که خورده‌ام به خم زلف یار پیچ

از بس‌که خورده‌ام به خم زلف یار پیچ طومار ناله‌ام همه جا رفته مارپیچ زال فلک طلسم امل خیز هستی‌ام بسته ‌است چون ‌کلاوه به…

ادامه مطلب

از حقهٔ دهانش هر گه سخن برآید

از حقهٔ دهانش هر گه سخن برآید آپ از عقیق ریزد در از عدن برآید از شوق صبح تیغش مانند موج شبنم گلهای زخم دل…

ادامه مطلب

از شوخی فضولی ما داشت عار وصل

از شوخی فضولی ما داشت عار وصل آخرکنارکرد ز ننگ کنار وصل چشمی به خود گشوده‌ام و رفته‌ام ز خویش ممنون فرصتم به یک آغوش…

ادامه مطلب

از نالهٔ دل ما تا کی رمیده رفتن

از نالهٔ دل ما تا کی رمیده رفتن زین دردمند حرفی باید شنیده رفتن بی نشئه زندگانی چندان نمک ندارد حیف‌ست ازین خرابات من ناکشیده…

ادامه مطلب

ازین هوسکده با آرزوبه جنگ برون آ

ازین هوسکده با آرزوبه جنگ برون آ چو بوی‌گل نفسی پای زن به‌رنگ برون آ فشار یأس و امید از شرار جسته نشاید به روی…

ادامه مطلب

اشکم قدم آبله فرسا ننهد پیش

اشکم قدم آبله فرسا ننهد پیش تا رفتن دل پای تقاضا ننهد پیش دل سجده فروش سرکویی است کز آن جا خاکم همه‌گر آب شود…

ادامه مطلب

اگر اندیشه کند ط‌رز نگاه او را

اگر اندیشه کند ط‌رز نگاه او را جوش حیرت مژه سازد نگه آهو را ما هم ازتاب وتب عشق به خود می‌بالیم بر سر آتش…

ادامه مطلب

اگر مردی در تسلیم زن راه طلب مگشا

اگر مردی در تسلیم زن راه طلب مگشا ز هر مو احتیاجت‌گرکند فریاد لب مگشا خم شمشیر جرأت صرف ایجاد تواضع‌کن به‌این‌ناخن همان جزعقدة چین‌غضب‌مگشا…

ادامه مطلب

آمدم طرح بهار تازه‌ای انشا کنم

آمدم طرح بهار تازه‌ای انشا کنم یک دوگلشن بشکفم چشمی به رویت واکنم از فسردن هر بن مویم مزار حیرتست زان تبسمها جهانی مرده را…

ادامه مطلب

آن شعله‌که در دل شرر عشق وهوس ریخت

آن شعله‌که در دل شرر عشق وهوس ریخت گرد ‌نفسی بودکه رنگ همه‌کس ریخت صد دشت ز خویش آن طرفم ازتپش دل شمع ره‌گمگشتگی‌ام سعی…

ادامه مطلب

آنها که رنگ خودسری شمع دیده‌اند

آنها که رنگ خودسری شمع دیده‌اند انگشت زینهار ز گردن کشیده‌اند داغ تحیرم‌که نفس مایه‌های وهم زپن چار سو امید اقامت خریده‌اند جمعی ‌کزین بساط…

ادامه مطلب

اول ،‌در عدم‌، دهنت باز می‌کند

اول ،‌در عدم‌، دهنت باز می‌کند تاکاف و نون تهیهٔ آواز می‌کند آهنگ صور خیز تو در هر نفس زدن ساز هزار عالم ناساز می‌کند…

ادامه مطلب

ای بهار جلوه‌ات را شش جهت دربار گل

ای بهار جلوه‌ات را شش جهت دربار گل بی‌ رخت در دیدهٔ من می‌خلد چون خار گل یک نگه نظاره‌ات سر جوش صد میخانه می…

ادامه مطلب

ای خانهٔ آیینه ز دیدار تو پرگل

ای خانهٔ آیینه ز دیدار تو پرگل خون در دل ما چند کند رنگ تغافل امروز سواد خط آن لعل‌ که دارد عینک ز حبابست…

ادامه مطلب

ای سعی نگون‌، زین دشت‌، در سر چه هوا داری

ای سعی نگون‌، زین دشت‌، در سر چه هوا داری کز یک دو تپش با خاک چون آبله همواری صد عشق و هوس داریم، صد…

ادامه مطلب

ای لعبت تحیر! نور چه آفتابی

ای لعبت تحیر! نور چه آفتابی تا غافلی جمالی چون بنگری نقابی هنگامهٔ خموشت چندین کتاب دارد یک حرف و صد بیانی یک شخص و…

ادامه مطلب

ای‌گداز دل نفسی اشک شو به دیده بیا

ای‌گداز دل نفسی اشک شو به دیده بیا یار می‌رود ز نظر یک قدم دویده بیا فیض نشئه‌های رسا مفت تست در همه‌جا جام ظرف…

ادامه مطلب

اینقدر ریش چه معنی دارد

اینقدر ریش چه معنی دارد غیر تشویش چه معنی دارد آدمی‌، خرس‌؟ چه‌ظلم است آخر! مرد حق‌، میش‌؟ چه معنی دارد حذر از زاهد مسواک…

ادامه مطلب

با سحر ربطی ندارد شام ما

با سحر ربطی ندارد شام ما فارغ است از صاف‌، درد جام ما دل به طوف خاک‌کویی بسته‌ایم تکمه دارد جامهٔ احرام ما گربه امشب…

ادامه مطلب

باز آب شمشیرت از بهار جوشیها

باز آب شمشیرت از بهار جوشیها داد مشت خونم را یادگل فروشیها ناله تا نفس دزدید من به سرمه خوابیدم کرد شمع این محفل داغم…

ادامه مطلب

باز مخمور است دل تا بیخودی انشا کند

باز مخمور است دل تا بیخودی انشا کند جام در حیرت زند ایینه را مینا کند زندگانی ‌گو مده از نقش موهومم نشان عکس را…

ادامه مطلب

بپرهیز از حسد تا فضل یزدانت قرین باشد

بپرهیز از حسد تا فضل یزدانت قرین باشد که مرحوم است آدم هرقدر شیطان لعین باشد مگو در جوش خط افزونی حسن‌است خوبان را زبان‌کفر…

ادامه مطلب

بر خط ترک طلب گر راه خواهی یافتن

بر خط ترک طلب گر راه خواهی یافتن پشت دست و روی دست‌ الله خواهی یافتن جستجوی هر چه باشد مدعا خاص است و بس…

ادامه مطلب

بر یار اگر پیام دل تنگ می‌فرستم

بر یار اگر پیام دل تنگ می‌فرستم به امید بازگشتن همه رنگ می‌فرستم در صلح می‌گشاید ز هجوم ناتوانی مژه‌وار هر صفی را که به…

ادامه مطلب

برگ خودداری مجویید از دل دیوانه‌ام

برگ خودداری مجویید از دل دیوانه‌ام ربشه‌ها دارد چو اشک از بیقراری دانه‌ام قامت خم‌گشته بیش از حلقهٔ زنجیر نیست غیر جنبش ناله نتوان یافتن…

ادامه مطلب