غزلیات ابوالمعانی بیدل
موج هرجا، در جمعیتگوهر زده است
موج هرجا، در جمعیتگوهر زده است تب حرص استکه ازضعف به بستر زده است غیر چشم طمع آیینهٔ محرومی نیست حلقه بر هر دری، این…
میکند درس رمی از رنگ و بو تکرار گل
میکند درس رمی از رنگ و بو تکرار گل با همه بیدستوپایی نیست پُر بیکار گل غنچهها از جوش دلتنگی گریبان میدرند ورنه این گلشن…
نامنفعلی گریه کن و چون مژه تر شو
نامنفعلی گریه کن و چون مژه تر شو خشک است جبین یک دو عرق آینهگر شو حیف است رعونت دمد از جوهر ذاتت گرتیغ کنندت…
ندارد موج جز طومار رمز بحر وا کردن
ندارد موج جز طومار رمز بحر وا کردن توان سیر دو عالم در شکست رنگ ما کردن امل میخواهد از طبع جنون کیشت پشیمانی به…
نسزد به وضع فسردگی ز بهار دل مژه بستنت
نسزد به وضع فسردگی ز بهار دل مژه بستنت که گداخت جوهر رنگ و بو به فشار غنچه نشستنت مکش ای حباب بقا هوس، الم…
نشکسته ساغر عاریت ز حصول آب بقا چه حظ
نشکسته ساغر عاریت ز حصول آب بقا چه حظ بجز اینکه ننگ نفس کشی چو خضر ز عمر رسا چه حظ طربی که زخم دل…
نفس در طلب سوختی دل ندیدی
نفس در طلب سوختی دل ندیدی به لیلی چه دادی که محمل ندیدی به شبگیر چون شمع فرسوده وهمت به زیر قدم بود منزل ندیدی…
نقش نیرنگ جهان جوهر رم میباشد
نقش نیرنگ جهان جوهر رم میباشد صفحهٔ آینه تمثال رقم میباشد یاس انگشتنما را ندهی شهرت جاه موی ماتمزده بر فرق علم میباشد ربط احباب…
نمیباشد دل مایوس بیکیفیت نازی
نمیباشد دل مایوس بیکیفیت نازی پری زین بزم دور است، ای شکست شیشه آوازی به تسکین دل بیتاب ما عمریست میخندد شرر خو لعبتی در…
نه بر صحرا نظر دارم نه در گلزار میگردم
نه بر صحرا نظر دارم نه در گلزار میگردم بهار فرصت رنگم به گرد یار میگردم قضا چون مردمک جمعیت حالم نمیخواهد تحیر مرکزی دارم…
نه فخر میدمد اینجا نه ننگ میبارد
نه فخر میدمد اینجا نه ننگ میبارد بر این نشانکه تو داری خدنگ میبارد فریب ابر کرم خوردهای از این غافل که قطره قطره همان…
نور جان در ظلمت آباد بدن گم کردهام
نور جان در ظلمت آباد بدن گم کردهام آه ازین یوسف که من در پیرهن گمکردهام وحدت از یاد دویی اندوه کثرت میکند در وطن…
نیست بیشور حوادث آمد و رفت نفس
نیست بیشور حوادث آمد و رفت نفس کاروان موج دارد از شکست خود جرس باغ امکان را شکست رنگ میباشد کمال ای ثمر گر فرصتی…
هر سو نظرگشودیم زان جلوه رنگ دارد
هر سو نظرگشودیم زان جلوه رنگ دارد آیینه خانهها را یک عکس تنگ دارد بیش وکم تو و ماست نقص وکمال فطرت میزان عدل یکتا…
هرچند خودنمایی تخت و حشم نباشد
هرچند خودنمایی تخت و حشم نباشد در عرض بیحیایی آیینه کم نباشد پیش از خیال هستی باید در عدم زد این دستگاه خجلتکاو یک دو…
هرکجا وحشتی از آتشم افروخته است
هرکجا وحشتی از آتشم افروخته است برق در اول پرواز نفس سوخته است چه خیال است دل از داغ تسلیگردد اخگری چشم به خاکستر خود…
هزار آینه با خود دچار کردم و دیدم
هزار آینه با خود دچار کردم و دیدم بهغیر رنگ نبودم، بهارکردم و دیدم ز ناامیدی خمیازههای ساغر خالی چه سر خوشی که به صرف…
همچو آیینه تحیر سفرم
همچو آیینه تحیر سفرم صاحب خانهام و در به درم از بهار و چمنم هیچ مپرس به خیال تو که من بیخبرم یاد چشم تو…
هنرها عرضه دادم با صفای دل حسد کردم
هنرها عرضه دادم با صفای دل حسد کردم ز جوش جوهر این آیینه را آخر نمد کردم امل در عالم بیخواست بر هم زد حقیقت…
هویی کشید کلک قیامت صریر من
هویی کشید کلک قیامت صریر من صد نیستان گداخت گره در صفیر من خاک زمین فقر گلستان دیگر است زان چشم بلبلی که دمید از…
وداع عمر چمنساز اعتبارم کرد
وداع عمر چمنساز اعتبارم کرد سحر دماندن پیری سمن بهارم کرد به رنگ دیدهٔ یعقوب حیرتی دارم که میتوان نمک خوان انتظارم کرد تعلق نفسم…
وهم هستی هیچکس را ازتپیدن وانداشت
وهم هستی هیچکس را ازتپیدن وانداشت مهر بال و پر همان جز بیضهٔ عنقا نداشت عالمی زین بزم عبرت مفلس و مایوس رفت کس نشد…
یاران نه در چمن نه بهباغی رسیدهایم
یاران نه در چمن نه بهباغی رسیدهایم بویگلی به سیر دماغی رسیدهایم مفت تأمدم اگر وا رسد کسی از عالم برون ز سراغی رسیدهایم از…
آب از یاقوت میریزد تکلم کردنش
آب از یاقوت میریزد تکلم کردنش جیب گوهر میدرد ذوق تبسم کردنش زان ستم پیرا نصیب ما به غیر از جور نیست کیست یارب تا…
آخر سیاهی از سر داغم بهدر نرفت
آخر سیاهی از سر داغم بهدر نرفت زین شب چوموی چینی امید سحر نرفت درهستی وعدم همه جا سعی مطلبی است از ریشه زیر خاک…
از بس که زد خیال توام آب در نظر
از بس که زد خیال توام آب در نظر مژگان شکستهام ز رگ خواب در نظر هر گوهری که در صدف دیده داشتم از خجلت…
از چه دعوی شمعها گردن به بالا میکشند
از چه دعوی شمعها گردن به بالا میکشند بر هوا حیف است چشمی کز ته پا میکشند شبهه نتوانکرد رفع ازکارگاه عمر و وزید روزگاری…
از سر مستی نبود امشب خطابم با شراب
از سر مستی نبود امشب خطابم با شراب بیدماغی شیشه زد بر سنگگفتم تا شراب بزم امکان را بود غوغای مستی تا بهکی چند خواهد…
از لب خامش زبان واماندهٔ کام است و بس
از لب خامش زبان واماندهٔ کام است و بس بال از پرواز چون ماند آشیان دام است و بس مرکز تسخیر دل جز دیده نتوان…
ازین حسرت قفس روزی دو مپسندید آزادم
ازین حسرت قفس روزی دو مپسندید آزادم که آن ناز آفرین صیاد خوش دارد به فریادم خرد بیهوده میسوزد دماغ فکر تعمیرم غمآباد جنونم خانه…
اشک یک لحظه به مژگان بار است
اشک یک لحظه به مژگان بار است فرصت عمر همین مقدار است زندگی عالم آسایش نیست نفس آیینهٔ این اسرار است بسکهگرم است هوای گلشن…
آگاهی و افسردگی دل چه خیال است
آگاهی و افسردگی دل چه خیال است تا دانه به خود چشمگشودهست نهال است آیینهٔگل از بغل غنچه برون نیست دلگر شکند سربسر آغوش وصال…
اگر ساقی ز موج با ده بندد رشتهٔ سازم
اگر ساقی ز موج با ده بندد رشتهٔ سازم رساند قلقل مینا به رنگ رفته آوازم عروج خاکساران آنقدرکوشش نمیخواهد چوگرد از جنبش پایی توان…
آمد ز گلشن ناز آن جوهر تبسم
آمد ز گلشن ناز آن جوهر تبسم دل درکف تغافل گل بر سر تبسم خط جوش خضر دارد بر چشمهٔ خیالش یا خفته خاکساری سر…
آن را که ز خود برد تمنای سراغش
آن را که ز خود برد تمنای سراغش چون اشک پر از رفتن خود کرد ایاغش هر چرب زبانی که به شوخی علم افراشت کردند…
انفعال باطن خاموش دارد بوی خون
انفعال باطن خاموش دارد بوی خون ریزش صهباست هر جا شیشه میگردد نگون کاملان در خاکساری قدر پیدا میکنند چون عیار رنگ زر کز خام…
او سپهر و منکف خاک اوکجا و منکجا
او سپهر و منکف خاک اوکجا و منکجا داغم از سودای خام غفلت و وهم رسا عجز راگر در جناب بینیازیها رهیست اینقدرها بسکه تاکویت…
ای به عشرت متهم سامان درد سر مکن
ای به عشرت متهم سامان درد سر مکن صاف و دردی نیست اینجا وهم در ساغر مکن شمع این محفل وبال گردن خویش است و…
ای چشم تو مهمیز جنون وحشی رم را
ای چشم تو مهمیز جنون وحشی رم را ابروی تو معراج دگر پایهٔ خم را گیسوی تو دامیست که تحریر خیالش از نال به زنجیرکشیدهست…
ای زعکس نرگست آیینه جام مل به کف
ای زعکس نرگست آیینه جام مل به کف شانه از زلف تو نبض یک چمن سنبل به کف تا دم تیغت کند گلچینی باغ هوس…
ای فرش خرامت همهجا چون سر ما گل
ای فرش خرامت همهجا چون سر ما گل در راه تو صد رنگ جبین ریخته تا گل گلشن چقدر حیرت دیدار تو دارد در شیشهٔ…
ای هوش! سخت داغیست، یاد بهار طفلی
ای هوش! سخت داغیست، یاد بهار طفلی تا مرگ بایدت بود شمع مزار طفلی قد دو تا درین بزم آغوش ناامیدیست خمیازه کرد ما را…
این قلمرو اندوه کارگاه راحت نیست
این قلمرو اندوه کارگاه راحت نیست هرکه فکر بالینکرد یافت زیر سر زانو یک مژه به صد عبرت شرم چشم ما نگشود حلقهوار تهکردیم بر…
با خزان آرزو حشر بهارم کرده اند
با خزان آرزو حشر بهارم کرده اند از شکست رنگ چون صبح آشکارم کردهاند تا نگاهیگلکند میبایدم از همگداخت چون حیا در مزرع حسن آبیارم…
باده ندارم که به ساغرکنم
باده ندارم که به ساغرکنم گریه کنم تا مژهای تر کنم کو تب شوقی که دم واپسین آینه را آبله بستر کنم صف شکن ناز…
باز درگلشن ز خویشم میبرد افسون آب
باز درگلشن ز خویشم میبرد افسون آب در نظر طرز خرامی دارم از مضمون آب شورش امواج این دریا خروش بزمکیست نغمهای تر میفشارد مغزم…
ببند چشم و خط هرکتاب را دریاب
ببند چشم و خط هرکتاب را دریاب ز وضع این دو نقط انتخاب را دریاب جهان خفته به هذیان ترانهها دارد توگوش واکن و تعبیر…
بر تماشای فنایم دوخت پیریها نظر
بر تماشای فنایم دوخت پیریها نظر یافتم در حلقهگشتن حلقهٔ چشم دگر از هجوم حیرتم راه تپیدن وانشد پیکرم سر تا قدم اشکیست در چشمگهر…
بر قماش پوچ هستی تا بهکی وسواسها
بر قماش پوچ هستی تا بهکی وسواسها پنبهها خواهد دمید آخر ازین کرباسها شیشهٔ ساعتخبر زساز فرصتمیدهد خودسران غافل مباشید ازصدای طاسها عبرت آنجاکز مکافات…
برکاغذ آتش زده هر چند سواریم
برکاغذ آتش زده هر چند سواریم فرصت شمران قدم آبله داریم چون شمع تلاش همه زین بزم رهایی است گل میدمد آن خار که از…