قیامت می‌کند حسرت مپرس از طبع نا شادم

قیامت می‌کند حسرت مپرس از طبع نا شادم که من صد دشت مجنون دارم و صد کوه فرهادم زمانی در سواد سایهٔ مژگان تأمل کن…

ادامه مطلب

کباب عافیتم بیدماغ افسر جاهم

کباب عافیتم بیدماغ افسر جاهم چو شمع‌ خواب فراغت بس است ترک ‌کلاهم غبار وادی الفت سوار ناز که دارد مقیم سایهٔ بال هماست بخت…

ادامه مطلب

کسی چه شکرکند دولت تمنا را

کسی چه شکرکند دولت تمنا را به عالمی‌که تویی ناله می‌کشد ما را ندرد انجمن یأس ما شراب دگر هم از شکست مگرپرکنیم مینا را…

ادامه مطلب

که دارد جوهر تحقیق حسرتگاه ناموسش

که دارد جوهر تحقیق حسرتگاه ناموسش جهانتاب است شمع و بیضهٔ عنقاست فانوسش تبسم ریز صبحی رفت از گلشن‌ که تا محشر به هر سو…

ادامه مطلب

کو فضایی که نفس را ز دل آزاد کنم

کو فضایی که نفس را ز دل آزاد کنم خانه تنگ است برون آیم و فریاد کنم شرم بی‌حاصلی عمر نمی ساز نکرد تا جبینی…

ادامه مطلب

گاهی به ناله‌ گه به تپش ‌گرد می‌کنم

گاهی به ناله‌ گه به تپش ‌گرد می‌کنم یعنی دل گداخته‌ام‌، درد می‌کنم عمری‌ست‌ گرمی قدحش باده پرور است شیری‌ که چون سحر به نفس…

ادامه مطلب

گر به این‌گرمی است آه شعله‌زای عندلیب

گر به این‌گرمی است آه شعله‌زای عندلیب شمع روشن می‌توان‌کرد از صدای عندلیب آفت هوش اسیران برق دیدار است و بس می‌زند رنگ‌گل آتش در…

ادامه مطلب

گر جنونم هوس قطع منازل می‌داشت

گر جنونم هوس قطع منازل می‌داشت خوشتر از ریگ روان آبله محمل می‌داشت دیده ‌گر رنگی از آن جلوه به رو میآورد یک تحیر به…

ادامه مطلب

گر شور مستی‌ام کند اندیشه گردباد

گر شور مستی‌ام کند اندیشه گردباد درگردش قدح شکند شیشه‌ گردباد از رشک وحشتی‌ که‌ گرفته‌ست دامنم ترسم به پای خوبش زند تیشه‌ گردباد شور…

ادامه مطلب

گرد عجزم‌، خوشخرامان سرفرازم کرده‌اند

گرد عجزم‌، خوشخرامان سرفرازم کرده‌اند سجده‌واری داشتم گردون‌طرازم کرده‌اند رنگی از شوخی ندارد حیرت آیینه‌ام اینقدرها گلرخان تعلیم نازم کرده‌اند صافی دل بیخودی پیمانه‌ای در…

ادامه مطلب

گرم‌رفتاری که سر در راه آن یکتا گذاشت

گرم‌رفتاری که سر در راه آن یکتا گذاشت گام اول چون شرر خود را به جای پاگذشت وارث دیگر ندارد دودمان زندگی هرکه‌حسرت‌برد اپن‌جا عبرتی‌بر…

ادامه مطلب

گل نکرد آهی‌که بر ما خنجر قاتل نشد

گل نکرد آهی‌که بر ما خنجر قاتل نشد آرزو برهم نزد بالی‌که دل بسمل نشد دام محرومی درین دشت احتیاط آگهی‌ست وای بر صیدی‌که از…

ادامه مطلب

لاله و گل چشمک رمز خوان فهمیده اند

لاله و گل چشمک رمز خوان فهمیده اند زعفرانی هست کاینها بر وفا خندیده اند زین گلستانم به گوش آواز دردی می رسد رنگ و…

ادامه مطلب

ما سجدهٔ حضوریم محو جناب مطلق

ما سجدهٔ حضوریم محو جناب مطلق گمگشته همچو نوریم در آفتاب مطلق در عالم تجرد یارب چه وانماییم او صد جمال جاوید ما یک نقاب…

ادامه مطلب

مبصّران حقیقت‌ که سر به سر هوشند

مبصّران حقیقت‌ که سر به سر هوشند به رنگ چشمهٔ آیینه فارغ از جوشند نی‌اند چون صدف از شور این محیط آگاه ز مغز خشک…

ادامه مطلب

محو طلبت گردی اگر داشته باشد

محو طلبت گردی اگر داشته باشد آن سوی جهان عرض سحر داشته باشد دل آیهٔ فتحی است ز قرآن محبت زیر و زبر زخمی اگر…

ادامه مطلب

مژه بهم نزنی آینه به زنگ نگیری

مژه بهم نزنی آینه به زنگ نگیری فضای مشرب دل حیرت‌ست تنگ نگیری خم نگین نخورد نام بی‌نیازی همت حذر که راه سبکتازبت به‌ سنگ…

ادامه مطلب

مکتوب مقصد ما از بیکسی فغان شد

مکتوب مقصد ما از بیکسی فغان شد قاصد نشد میسر دل خون شد و روان شد دل بی‌رخ تو هیهات با ناله رفت در خاک…

ادامه مطلب

مگو دل از غم و صبر از جفا خبر دارد

مگو دل از غم و صبر از جفا خبر دارد سر بریده ز تیغش جدا خبر دارد چه آرزو که به ناکامی از جهان نگذشت…

ادامه مطلب

مه نو می‌نماید امشبم از آسمان ابرو

مه نو می‌نماید امشبم از آسمان ابرو قدح‌ کج‌ کرده می‌آید اشارتهای آن ابرو تعالی الله چه نقشی دلفریب است این نمی‌دانم که جوهر در…

ادامه مطلب

می‌آید از دشت جنون گردم بیابان در بغل

می‌آید از دشت جنون گردم بیابان در بغل توفان وحشت در قدم فوج غزالان در بغل سودایی داغ ترا از شام نومیدی چه غم پروانهٔ…

ادامه مطلب

ناله‌ها داریم و کس زین انجمن آگاه نیست

ناله‌ها داریم و کس زین انجمن آگاه نیست آنچه دل می خوهد از اظهار مطلب آه نیست امتحان صد بار طی‌کرد از زمین تا آسمان…

ادامه مطلب

نتوان به تلاش از غم اسباب برآمد

نتوان به تلاش از غم اسباب برآمد گوهر چه نفس سوخت ‌که از آب برآمد غافل نتوان بود به خمخانهٔ توفیق ز آن جوش‌ که…

ادامه مطلب

ندیدم در غبار و دود این صحرای خوابیده

ندیدم در غبار و دود این صحرای خوابیده بجز خواباندن مژگان ره پیدای خوابیده زمینگیر‌ی چه امکانست باشد مانع جهدم به رنگ سایه‌ام من هم…

ادامه مطلب

نشد از حسرت داغت جگرم تنها خشک

نشد از حسرت داغت جگرم تنها خشک لاله را نیز دماغیست درین سودا خشک منت چشمهٔ خضر آینه‌پردازی‌تریست دم شمشیرتو یارب نشود با ما خشک…

ادامه مطلب

نظر برکجروان از راستان بیش است‌گردون‌را

نظر برکجروان از راستان بیش است‌گردون‌را که خاتم بیشتر دردل نشاند نقش واژون را شهیدم لیک می‌دانم‌که عشق عافیت دشمن چو‌یاقوتم به آتش می‌برد هر…

ادامه مطلب

نفس محرک جسم به غم فسرده ماست

نفس محرک جسم به غم فسرده ماست غبار خاک‌نشین را، ر‌م نسیم عصاست مرا معاینه شد از خط شکستهٔ موج که نقش پا‌ی هوا سرنوشت…

ادامه مطلب

نگاهت جوش صد میخانه از ساغر برون آرد

نگاهت جوش صد میخانه از ساغر برون آرد تبسم شور چندین محشر از کوثر برون آرد ز ریحان خطت بالد بهار سبزهٔ جنّت وز آن…

ادامه مطلب

نمی‌گویم به عشرتگاه مجنون جهد پیمارو

نمی‌گویم به عشرتگاه مجنون جهد پیمارو غبار خانمان لختی بروب از دل به صحرا رو جهانی می‌کشد بر دوش فرصت بار ناکامی تو هم امروز…

ادامه مطلب

نه دیر مانع و نی‌کعبه حایل افتادست

نه دیر مانع و نی‌کعبه حایل افتادست ره خیال تو در عالم دل افتادست فسون عشق به جام نیاز، ناز چه ریخت که حسن سرکش…

ادامه مطلب

نه هستی از نفسهایم شمار ناله می‌گیرد

نه هستی از نفسهایم شمار ناله می‌گیرد عدم هم از غبار من هم عیار ناله می‌گیرد نمی‌دانم دل آزرده‌ام یا شو ق مایوسم که هرجا…

ادامه مطلب

نی‌ام‌آنکه به‌جرأت وصف‌لبت رسدم خم و پیم عنان ادب

نی‌ام‌آنکه به‌جرأت وصف‌لبت رسدم خم و پیم عنان ادب ز تاً‌مل موج‌گهر زده‌ام در حسن ادا به زبان ادب ز حقیقت‌حرمت و پاس حیا به…

ادامه مطلب

نیشی تا علم همت عنقا برداشت

نیشی تا علم همت عنقا برداشت کلهی بود که ما را ز سرما برداشت ازگرانباری این قافله‌ها هیچ مپرس کوه یک نالهٔ ما بر همه…

ادامه مطلب

هر که اینجا می‌رسد بی‌اعتدالی می‌کند

هر که اینجا می‌رسد بی‌اعتدالی می‌کند شمع هم در بزم مستان شیشه خالی می‌کند تا به گردون چید آثار بنای میکشی طاق این میخانه را…

ادامه مطلب

هرکجا عبرت به درس وعظ رهبر می‌شود

هرکجا عبرت به درس وعظ رهبر می‌شود صورت پست و بلند دهر منبر می‌شود چشم حرص افزود مقدار جهان مختصر همچو اعداد اقل کز صفر…

ادامه مطلب

هرکه را دستی ز همت بود جز بر دل نداشت

هرکه را دستی ز همت بود جز بر دل نداشت دستگاه پرتو یک شمع این محفل نداشت دل به هرنقشی‌که بستم صورت آیینه بود نسخهٔ…

ادامه مطلب

همت چه برفرازد از شرم فقر ما دست

همت چه برفرازد از شرم فقر ما دست عریان تنی لباسیم کو آستین کجا دست بی‌انفعالی از ما ناموس آبرو برد تا جبهه بی‌عرق شد…

ادامه مطلب

همچو مینا غنچهٔ رازم بهار آهنگ شد

همچو مینا غنچهٔ رازم بهار آهنگ شد پرتوی از خون دل بیرون دوید و رنگ شد بس که ‌در یادت به چندین رنگ حسرت سوختم…

ادامه مطلب

هوس در مزرع آمال‌ گو صد خرمن انبارد

هوس در مزرع آمال‌ گو صد خرمن انبارد شرار کاغذ ما ربزش تخم دگر دارد غبار گفتگو بنشان مبادا فتنه انگیزی نفسها رفته رفته شور…

ادامه مطلب

وحشت مدعا جنون ثمر است

وحشت مدعا جنون ثمر است ناله بال‌فشانده ی اثر است سوختن نشئهٔ طراوت ماست شمع از داغ خویش گل به سر است شب عشرت غنیمت…

ادامه مطلب

وقت است‌کنیم‌گریه با هم

وقت است‌کنیم‌گریه با هم ای شمع شب است روز ما هم دوریم جدا زدامن یار چون دست شکسته از دعا هم هستی چقدر رعونت انشاست…

ادامه مطلب

یاد شوقی‌ کز جفاهایت دل ما شاد بود

یاد شوقی‌ کز جفاهایت دل ما شاد بود در شکست این شیشه را جوش مبارک‌باد بود آبیار مزرع دردم مپرس از حسرتم هرکجا آهی دمید…

ادامه مطلب

یارب چه‌سان‌کنم به هوای دعا بلند

یارب چه‌سان‌کنم به هوای دعا بلند دستی‌ که نیست چون مژه جز بر قفا بلند صد نیستان تهی شدم از خود ولی چه سود هویی…

ادامه مطلب

اجابتی ندمید از دعای‌کس به دو دست

اجابتی ندمید از دعای‌کس به دو دست مگر سبو شکندگردن عسس به دو دست ز عجز ساخته‌ام با هوای عالم پوچ من‌و دلی‌که چو دندان‌گرفته…

ادامه مطلب

ادب‌سنج بیان حرفی از آن لب هرکجا دارد

ادب‌سنج بیان حرفی از آن لب هرکجا دارد خرام موج‌گوهر پا به دامان حیا دارد کف خاکیم در ما دیگرانداز رسایی‌کو که دست عجز اگر…

ادامه مطلب

از تغافل زدنی ترک سبب بایدکرد

از تغافل زدنی ترک سبب بایدکرد روز خود را به غبار مژه شب باید کرد گرد وارستگی‌هکوی فنا باید بود خاک در دیدهٔ اندوه ظرب…

ادامه مطلب

از خودآرایی به‌جنس جاودان لنگر مکن

از خودآرایی به‌جنس جاودان لنگر مکن آبرو را سنگسار صنعت‌ گوهر مکن خار جوهر زحمت‌گلبرک تمثالت مباد پردهٔ چشم تر آیینه را بستر مکن تا…

ادامه مطلب

از غبار جلوه غیر تو تا بستم نظر

از غبار جلوه غیر تو تا بستم نظر چون صف مژگان دو عالم محو شد در یکدگر بسته‌ام محمل به دوش یأس و از خود…

ادامه مطلب

از هر طلبی پیش ندامت‌گله‌کردم

از هر طلبی پیش ندامت‌گله‌کردم سودم قدمی چند که دست آبله‌ کردم در غنچگی‌ام یکدلیی بود که چون گل بر وهم شکفتن زدم و ده…

ادامه مطلب

اسمیم بی‌مسمی دیگر چه وانماییم

اسمیم بی‌مسمی دیگر چه وانماییم در چشمه‌سارتحقیق آبی‌که نیست ماییم هر چند در نظرها داریم ناز گوهر یک سر چو سلک شبنم دررشتهٔ هواییم بر…

ادامه مطلب