کسی ‌که نیک و بد هوشیار و مست بپوشد

کسی ‌که نیک و بد هوشیار و مست بپوشد خدا عیوب وی از چشم هر که هست بپوشد به دستگاه نشاید وبال بخل کشیدن حذر…

ادامه مطلب

که شود به وادی مدعا بلد تسلی منزلت

که شود به وادی مدعا بلد تسلی منزلت که نبست طاقت هرزه دوقدمی برآبله محملت نه تکلف تک و تاز کن نه تلاش دور و…

ادامه مطلب

کوتاه نیست سلسلهٔ دود آه ما

کوتاه نیست سلسلهٔ دود آه ما آشفتگی به زلف‌که واگرد راه ما صاف‌طرب ز هستی مادردکلفت‌است دارد نفس چو آینه روز سیاه ما دریاد جلوهٔ…

ادامه مطلب

گذشت عمر و دل از حرص سر نمی‌تابد

گذشت عمر و دل از حرص سر نمی‌تابد کسی عنانم از این راه بر نمی‌تابد درای محمل فرصت خروش صور گرفت هنوز گوش من بی…

ادامه مطلب

گر آینه‌ات محرم زشتی و نکوییست

گر آینه‌ات محرم زشتی و نکوییست جوهر ندهی عرض‌که پر آبله‌ روییست دل را به هوس قابل تحقیق میندیش این حوصله‌مشرب قدحی‌نیست سبوییست از خویش…

ادامه مطلب

گر چنین اشکم ز شرم پرگناهی می‌رود

گر چنین اشکم ز شرم پرگناهی می‌رود همچو ابر از نامه‌ام رنگ سیاهی می‌رود بی‌جمالت جز هلاک خود ندارم در نظر مرگ می‌بیند چو آب…

ادامه مطلب

گر قناعت را توانی داد سامان نگین

گر قناعت را توانی داد سامان نگین پشت ناخن نیز دارد در کفت شان نگین ای حباب از خود فروشی شرم باید داشتن یک نفس…

ادامه مطلب

گرد وحشت بسکه بر هم چیده است اجزای من

گرد وحشت بسکه بر هم چیده است اجزای من رفتن رنگی تواندکرد خالی جای من کیست‌گردد مانع انداز از خود رفتنم شمع مقصد می‌شود چون…

ادامه مطلب

گرنه مشت خاکم از اشک ندامت تر شود

گرنه مشت خاکم از اشک ندامت تر شود ششجهت اجزای بی‌شیرازگی دفتر شود گر مثالی پرده بردارد ز بخت تیره‌ام صفحهٔ آیینه ماتمخانهٔ جوهر شود…

ادامه مطلب

گلفزوش از پرتو شمع من است این انجمن

گلفزوش از پرتو شمع من است این انجمن رنگ می‌بالید تاگردید رنگین انجمن عارف از سیرگریبان دهر را دل می‌کند می‌شود خلوت به حکم چشم…

ادامه مطلب

لب جویی‌که از عکس توپردازی‌ست آبش را

لب جویی‌که از عکس توپردازی‌ست آبش را نفس در حیرت آیینه می‌بالد حبابش را به‌صحرایی‌که‌من دریاد چشمت خانه بردوشم به ابرو ناز شوخی می‌رسد موج…

ادامه مطلب

ما و من ‌گم ‌گشت هرگه خواب شد همبسترت

ما و من ‌گم ‌گشت هرگه خواب شد همبسترت بیضهٔ عنقاست سر در زیر بالین پرت اوج همت تا نفس باقی ست پستی می‌کشد بگذری…

ادامه مطلب

مپرسید از نگین شاه و اقبال نفس‌ کاهش

مپرسید از نگین شاه و اقبال نفس‌ کاهش به چندین کوچه افکنده‌ست سعی نام در چاهش خودآرایی به دیهیم زر و یاقوت می‌نازد ز ماتم…

ادامه مطلب

مدعا دل بود اگر نیرنگ امکان ریختند

مدعا دل بود اگر نیرنگ امکان ریختند بهر این ‌یک ‌قطره خون‌، ‌صد رنگ ‌توفان ریختند زین گلستان نی خزان در جلوه آمد، نی بهار…

ادامه مطلب

مشاطهٔ شوخی‌که به دستت دل ما بست

مشاطهٔ شوخی‌که به دستت دل ما بست می‌خواست چمن طرح‌کند رنگ حنا بست آن رنگ‌که می‌داشت دریغ از ورق گل از دور کف دست تو…

ادامه مطلب

مفلسی دست تهی بر سودن ارزانی کند

مفلسی دست تهی بر سودن ارزانی کند پنجهٔ بیکار بیعت با پشیمانی کند چشم‌ من از درد بیخوابی‌ در این‌ وادی‌ گداخت سایهٔ خاری نشد…

ادامه مطلب

مگو رند از می و زاهد زتقوا گفتگو دارد

مگو رند از می و زاهد زتقوا گفتگو دارد دماغ عشق سرشار است و هرجا گفتگو دارد عدم‌ از سرمه ‌جوشانده‌ست‌ شور محفل امکان تأمل…

ادامه مطلب

منم آن نشئهٔ فطرت‌ که خمستان قدیم

منم آن نشئهٔ فطرت‌ که خمستان قدیم دارد از جوهر من سیر دماغ تعظیم ندمیدم ز بهاری‌ که چمن ساز نفس صبح ایجاد مرا خنده…

ادامه مطلب

می‌پرست ایجادم نشئهٔ ازل دارم

می‌پرست ایجادم نشئهٔ ازل دارم همچو دانهٔ انگور شیشه در بغل دارم گر دهند بر بادم رقص می‌کنم شادم خاک عجز بنیادم طبع بی‌خلل دارم…

ادامه مطلب

نالهٔ عجز نوای لب خاموش خودم

نالهٔ عجز نوای لب خاموش خودم نشئهٔ شوقم و درد می بیجوش خودم بحر جولانگه بیباکی و من همچو حباب در شکنج قفس از وضع…

ادامه مطلب

نبود نقطه‌ای از علم این‌ کتاب غلط

نبود نقطه‌ای از علم این‌ کتاب غلط شعور ناقص ما کرد انتخاب غلط فریب زندگی از شوخی نفس نخوری که تیغ‌ را نکند کس به…

ادامه مطلب

نرگسش وامی‌کند طومار استغنای ناز

نرگسش وامی‌کند طومار استغنای ناز یعنی از مژگان او قد می‌کشد بالای ناز سرو او مشکل ‌که ‌گردد مایل آغوش من خم شدن ها برده‌اند…

ادامه مطلب

نشد آنکه شعلهٔ وحشتی به دل فسرده فسون‌کند

نشد آنکه شعلهٔ وحشتی به دل فسرده فسون‌کند به زمین‌تپم به فلک روم چه جنون ‌کنم‌که جنون‌ کند به فسانهٔ هوس طرب‌، تهی از خودیم…

ادامه مطلب

نفس به غیر تک و پوی باطلی‌ که ندارد

نفس به غیر تک و پوی باطلی‌ که ندارد دگرکجا بردم جز به منزلی‌که ندارد به باد هرزه‌دوی داد خاک مزرع راحت دماغ سوخته خرمن…

ادامه مطلب

نفس هم از دل من بی‌شکستن برنمی‌آید

نفس هم از دل من بی‌شکستن برنمی‌آید از این مینا شرابی غیر شیون برنمی‌آید گداز خود شد آخر عقده‌فرسای دل تنگم گشاد کار گوهر غیر…

ادامه مطلب

نگردد همت موجم قفس فرسودگوهرها

نگردد همت موجم قفس فرسودگوهرها به رنگ دود درتوفان آتش می‌زنم پرها زبان خامهٔ من زخمهٔ سازکه شد یارب که خط پرواز دارد چونا صدا…

ادامه مطلب

نمی‌گویم قیامت جوش زن یا شور توفان شو

نمی‌گویم قیامت جوش زن یا شور توفان شو ز قدرت دست بردار آنچه بتوانی شدن آن شو برآر از عالم تمثال امکان رخت پیدایی تو…

ادامه مطلب

نه طرح باغ و نه‌گلشن فکنده‌اند اینجا

نه طرح باغ و نه‌گلشن فکنده‌اند اینجا در آب آینه روغن فکنده‌اند اینجا غبار قافلهٔ عبرتی که پیدا نیست همه به دیدهٔ روشن فکناه‌اند اینجا…

ادامه مطلب

نه وحدت سرایم نه‌کثرت نوایم

نه وحدت سرایم نه‌کثرت نوایم فنایم‌، فنایم‌، فنایم‌، فنایم نه پایی که گردون فرازد خرامم نه دستی که بندد تعین حنایم اگر آسمانم عروجی ندارم…

ادامه مطلب

نیامد کوشش بیحاصل گردون به کار من

نیامد کوشش بیحاصل گردون به کار من مگر از خاک بردارد مرا سعی غبار من نهال ناله‌ام نشو و نمای طرفه‌ای دارم دل هرکس گدازی…

ادامه مطلب

نیک و بد این مرحله خاکش به ‌کمین است

نیک و بد این مرحله خاکش به ‌کمین است چشمی‌ که به پا دوخته باشی همه بین است بی‌ غنچه ‌گلی سر نزد از گلشن…

ادامه مطلب

هرجا تپش شمع درین خانه نهفتند

هرجا تپش شمع درین خانه نهفتند ناموس پر افشانی پروانه نهفتند آشفتگیی داشت خم طرهٔ لیلی در پیچش موی سر دیوانه نهفتند همواری از اندیشهٔ…

ادامه مطلب

هرکجا تسلیم بندد بر میان شمشیر را

هرکجا تسلیم بندد بر میان شمشیر را می‌کندچون موج‌گوهر بی‌زبان شمشیر را سرکشی وقف تواضع‌کن‌که برگردون هلال می‌کندگاهی سپرگاهی‌کمان شمشیر را تا به خود جنبی…

ادامه مطلب

هرکه را دیدم ز لاف ما و من شرمنده بود

هرکه را دیدم ز لاف ما و من شرمنده بود شخص‌هستی‌چون‌سحر هرجانفس‌زد خنده‌بود ماجرای چرخ با دلها همین امروز نیست دانه‌ای گر داشت دایم آسیا…

ادامه مطلب

هما سراغم و زیر فلک مگس هم نیست

هما سراغم و زیر فلک مگس هم نیست چه جای کس که درین خانه هیچکس هم نیست به‌وهم‌، خون‌مشو ای دل‌که مطلبت عنقاست به ‌عالمی…

ادامه مطلب

همنشین با من ز تشویش هوسها کین مگیر

همنشین با من ز تشویش هوسها کین مگیر خوابم از سر می‌برد نام پر بالین مگیر کاروان صبح و سامان توقف خفته است بار بر…

ادامه مطلب

هوس مشتاق رسوایی مکن سودای پنهان را

هوس مشتاق رسوایی مکن سودای پنهان را به روی خندهٔ مردم مکش چاک‌گریبان را به برق ناله آتش در بهار رنگ و بو افکن چو…

ادامه مطلب

واکرد صبح آهی بر دل در تبسم

واکرد صبح آهی بر دل در تبسم تا آسمان فشاندم بال و پر تبسم دل بی تو زین گلستان یاد شکفتنی کرد بردم ز جوش…

ادامه مطلب

وهم بلند وپست جاه چند دلت سیه‌کند

وهم بلند وپست جاه چند دلت سیه‌کند گر گذری ز بام و در سایه بساط ته ‌کند رفع غبار وهم و ظن آن همه‌کذب داشته‌ست…

ادامه مطلب

یاد وصلی‌ کردم آغوش من دیوانه ‌سوخت

یاد وصلی‌ کردم آغوش من دیوانه ‌سوخت لاله‌سان از گرمی این می دل پیمانه سوخت ناله‌ها رفت از دل و احرام آزادی نبست پرتو خود…

ادامه مطلب

یکدو دم هنگامهٔ تشویش مهر و کینه بود

یکدو دم هنگامهٔ تشویش مهر و کینه بود هرچه دیدم میهمان خانهٔ آیینه بود ابتذال باغ امکان رنگ گردیدن نداشت هرگلی ‌کامسالم آمد در نظر…

ادامه مطلب

احتیاجی با مزاج سبزه وگل شامل است

احتیاجی با مزاج سبزه وگل شامل است هرچه می‌روید ازین صحرا زبان سایل است اعتبارات غنا و فقر ما پیداست چیست خاک از آشفتن غبارست…

ادامه مطلب

آرزو بیتاب شد ساز بیانی یافتم

آرزو بیتاب شد ساز بیانی یافتم چون جرس در دل تپیدنها فغانی یافتم خاک را نفی خود اثبات چمنها کردن است آنقدر مردم به راه…

ادامه مطلب

از جوا‌ن حسن سلوک پیر نتوان یافتن

از جوا‌ن حسن سلوک پیر نتوان یافتن گوشهٔ چشم کمان از تیر نتوان یافتن طینت‌ کامل خرد از تهمت نقصان بری‌ست رنگ خون هرگز به…

ادامه مطلب

از دلم‌بگذشت و خون‌در چشم حیرت‌ساز ماند

از دلم‌بگذشت و خون‌در چشم حیرت‌ساز ماند گرد رنگی یادگارم زان بهار ناز ماند پیش از ایجاد توهم جوهر جان داشت جسم تا پری در…

ادامه مطلب

از قاصد دلبر خبر دل طلبیدم

از قاصد دلبر خبر دل طلبیدم خاکم به دهن به، ‌که بگویم چه شنیدم عالم همه در چشم من از یأس سیه شد جز کسوت…

ادامه مطلب

آزادی آخر بد باخت با من

آزادی آخر بد باخت با من رنج‌ کمر شد چینهای دامن مزدور عجز است تسلیم الفت دل هر چه برداشت ‌گشتم دو تا من زیر…

ادامه مطلب

آسوده است شوق ز دل پیش نگذری

آسوده است شوق ز دل پیش نگذری ای موج خون نگشته ازین ریش نگذری از طبع ذره‌گر تپشی واکشی بس است در پردهٔ خیال ازین…

ادامه مطلب

آفت سر و برگ هوس آرایی جاه است

آفت سر و برگ هوس آرایی جاه است سر باختن شمع ز سامان‌کلاه است غافل مشو از فیض سیه‌روزی عشاق نیل شب ما غازه‌کش چهرهٔ…

ادامه مطلب

اگر چو غنچه میسر شود شکستن خویش

اگر چو غنچه میسر شود شکستن خویش توان شنید صدای ز دام جستن خویش مقیم منزل تحقیق ‌گشتن آسان نیست بده غبار دو عالم به…

ادامه مطلب