غزلیات ابوالمعانی بیدل
دل با غبار هستی ربط آنقدر ندارد
دل با غبار هستی ربط آنقدر ندارد بار نفس دو دم بیش آیینه برندارد فرصت به دوش عبرت بسته است محمل رنگ کس زین بهار…
دل پا شکسته حق طلب، به رهت چگونه ادا کند
دل پا شکسته حق طلب، به رهت چگونه ادا کند که چو موج، گوهرش از ادب، ندویدن آبلهپا کند نفس رمیده گر از خودم نشود…
دل را به خیال خط او سیر فرنگیست
دل را به خیال خط او سیر فرنگیست این آینه صاحبنظر از سرمهٔ زنگیست غافل مشو از سیر تماشاگه داغم هر برگ گلی زین چمن…
دل گرم من آتشخانهٔکیست
دل گرم من آتشخانهٔکیست نگاه حسرتم پروانهٔ کیست خط جام است امشب رهزن هوش خیال نرگس مستانهٔ کیست هزار آیینه روز خویش شب کرد صفا…
دلها تامل آینهٔ حسن مطلقند
دلها تامل آینهٔ حسن مطلقند چندانکه میزنند نفس شاهد حقند طبعت مباد منکر موهومی مثال کاین نقشها به خانهٔ آیینه رونقند چون گردباد فاختههای ریاض…
دو روزی گو به خون گل کرده باشد چشم نمناکم
دو روزی گو به خون گل کرده باشد چشم نمناکم تری تا گم شد از خاکم ز هر آلودگی پاکم گزند هستی باطل علاجی نیست…
دوش در راه خیالت عجز شوق آهنگ داشت
دوش در راه خیالت عجز شوق آهنگ داشت سعی جولانی که نازشها به پای لنگ داشت دل به ذوقِ جلوهات با عالمی کردهست صلح ورنه…
ذره تا خورشید امکان جمله حیرت زادهاند
ذره تا خورشید امکان جمله حیرت زادهاند جز به دیدار تو چشم هیچکس نگشاده اند خلق آنسوی فلک پر میزند اما هنوز چون نفس از…
رساندهایم درین عرصهٔ خیال آهنگ
رساندهایم درین عرصهٔ خیال آهنگ چو شمع ناوک آهی به شوخی پر رنگ ز ناامیدی دلها دلت چه غم دارد شکست ساغر و میناست طبل…
رمی’ بیتابیی، تغییر رنگی،گردش حالی
رمی’ بیتابیی، تغییر رنگی،گردش حالی فسردی بیخبر، جهدی که شاید واکنی بالی به رنگ غنچه نتوان عافیت مغرور گردیدن پریشانی بود تفصیل هر جمعیت اجمالی…
رهت سنگی ندارد ای شرر وجد رهایی کن
رهت سنگی ندارد ای شرر وجد رهایی کن پر افشانده را بسم الله بخت آزماییکن ز غفلت چند ساز نغمههای بیاثر بردن به قدر اضطراب…
ز استغنا نگشتی مایل فریاد قربانی
ز استغنا نگشتی مایل فریاد قربانی زبانها داشت تا مژگان مبارکباد قربانی مراد کشتگان هم از تو آسان برنمیآید به یاد عید تا آید به…
ز بس لبریز حسرت دارد امشب شوق دیدارم
ز بس لبریز حسرت دارد امشب شوق دیدارم چکد آیینهها بر خاک اگر مژگان بیفشارم تغافل زبن شبستان نیست بیعبرت چراغانی مژه خوابیدنی دارد به…
ز چه ناز بال دعوی به فلک گشاده باشی
ز چه ناز بال دعوی به فلک گشاده باشی تو غبار ناتوانی ته پا فتاده باشی می عیش بیخمارت نفسی اگر درین بزم سر از…
ز دشت بیخودی میآیم از وضع ادب دورم
ز دشت بیخودی میآیم از وضع ادب دورم جنونی گر کنم ای شهریان هوش معذورم ز قدر عاجزیها غافلم لیک اینقدر دانم که تا دست…
ز صبح طلعتش آیینهٔ دل را صفا بنگر
ز صبح طلعتش آیینهٔ دل را صفا بنگر ز شام طرهاش چون شب دلیل بخت ما بنگر به کشت صبر ما برق نگاهش را تماشا…
ز هستی قطعکن گر میل راحت در نمود آمد
ز هستی قطعکن گر میل راحت در نمود آمد چو حیرت صاف ما در دست تا مژگان فرود آمد نماز ما ضعیفان معبد دیگر نمیخواهد…
زبس به خلوت حسن توبارآینه است
زبس به خلوت حسن توبارآینه است نگاه هر دو جهان در غبار آینه است هجوم چاکگل آغوش شبنم است اینجا بهار هم چقدر دلفگار آینه…
زندگانی در جگرخار است و در پا سوزن است
زندگانی در جگرخار است و در پا سوزن است تا نفس باقیست در پیراهن ما سوزن است سر بهصد کسوت فروبردیم و عریانی بجاست وضع…
زهی مخموری عالم گلی از حسرت جامت
زهی مخموری عالم گلی از حسرت جامت زبان ها تا نگین ساغرکش خمیازه ی نامت که میداند حریف ساغر وصلت که خواهد شد که ما…
زین گریه اگر باد برد حاصل خاکم
زین گریه اگر باد برد حاصل خاکم چون صبح چکد شبنم اشک از دل چاکم دست من و دامان تمنای وصالت نتوان چو نفسکردن ازین…
سبکساریست هرگه در نظرها بیدرنگ آیی
سبکساریست هرگه در نظرها بیدرنگ آیی به این جرات مبادا چون شرر مینا به سنگ آیی به انداز تغافل نیم رخ هم عالمی دارد چرا…
سحر کیفیت دیدار از ایینه پرسیدم
سحر کیفیت دیدار از ایینه پرسیدم به حیرت رفت چندانی که من هم محو گردیدم به ذوق وحشتی از خود تهی کردم جهانی را جنون…
سراغت از چمن کبریا که میپرسد
سراغت از چمن کبریا که میپرسد به وهم گرد کن آنجا ترا که میپرسد معاملات نفس هر نفس زدن پاکست حساب مدت چون و چرا…
سرو چمن دل الف شعلهٔ آهیست
سرو چمن دل الف شعلهٔ آهیست سرسبزی این مزرعه را برق گیاهیست بیجرأت بینش نتوان محو تو گشتن سررشتهٔ حیرانی ما، مدّ نگاهیست کی سد…
سوخت دل در محفل تسلیم و از جا برنخاست
سوخت دل در محفل تسلیم و از جا برنخاست شمع را آتش ز سر برخاست ازپا برنخاست در تماشاگاه عبرت پر ضعیف افتاده ایم بیعصا…
شب چشم امتیازی بر خویش باز کردم
شب چشم امتیازی بر خویش باز کردم آیینهٔ تو دیدم چندان که نازکردم فریاد ناتوانان محو غبار عجز است رنگی به رخ شکستم عرض نیازکردم…
شبکه از شوق توپروازم بهار آهنگ بود
شبکه از شوق توپروازم بهار آهنگ بود استخوان هم در تنم چونشمع مغز رنگ بود خواب راحت باخت دل آخر به افسون صفا داشت مژگانی…
شبی سیر خیال نقش پای دلربا کردم
شبی سیر خیال نقش پای دلربا کردم گریبان را پر از کیفیت برگ حنا کردم به ملک بیتمیزی داشت عالم ربط مژگانی گشودم چشم و…
شرع هر دین بهرهٔ او نیست جز رفع شکوک
شرع هر دین بهرهٔ او نیست جز رفع شکوک قبضهٔ تیغی فرنگی ساخت با دندان خوک گرچه حکم یک نفس سازست در دیر و حرم…
شمع من گرم حیا کرد مگر سوی چراغ
شمع من گرم حیا کرد مگر سوی چراغ میتوان کرد شنا در عرق روی چراغ دل اگر جوش طراوت نزند، سوختنی شعله کافیست همان سرو…
شور لیلی کو که باز آزایش سودا کند
شور لیلی کو که باز آزایش سودا کند خاک مجنون را غبار خاطر صحرا کند می دهد طومار صد مجنون به باد پیچ و تاب…
صاحب خلق حسن، گلها به دامن داشتهست
صاحب خلق حسن، گلها به دامن داشتهست چرب و نرمی درطبایع، آب و روغن داشتهست با دل جمع آشنا شو از پریشانی برآ در بهار…
صبریکه صبح این باغ از ما جدا نخندد
صبریکه صبح این باغ از ما جدا نخندد گل می رسد دو دم باش تا بر قفا نخندد جمعیت دل اینجاست موقوف بستن لب این…
صورت راحت نفور از مردمان عالمست
صورت راحت نفور از مردمان عالمست جلوه ننماید بهشت آنجا که جنس آدمست در نظر آهنگ حسرت در نفس شور ظلب ساز بزم زندگانی را…
طرح قیامتی ز جگر میکشیم ما
طرح قیامتی ز جگر میکشیم ما نقاش نالهایم و اثر میکشیم ما توفان نفس نهنگ محیط تحیریم آفاق راچوآینه در میکشیم ما ظالمکند به صحبت…
عالمی بر باد رفت از سعی بیپا و سری
عالمی بر باد رفت از سعی بیپا و سری خامهها در مشق لغزشگم شد از بیمسطری فرصت جمعیت دل نوبهار مدعاست غنچه خسبیها مقدم گیر…
عدم زین بیش برهانی ندارد
عدم زین بیش برهانی ندارد وجوب است آنچه امکانی ندارد گشاد و بست چشمت عالمآراست جهان پیدا و پنهانی ندارد دماغ ما و من بیهوده…
عشق مطربزادهای بر ساز و تقوا زور کرد
عشق مطربزادهای بر ساز و تقوا زور کرد دانهٔ تسبیح را زاهد خر طنبور کرد با همه واماندگی روزی دو آزادی خوشست خانه را نتوان…
عمرها شد بینصیب راحتم از چشم خویش
عمرها شد بینصیب راحتم از چشم خویش چون نگه پا در رکاب وحشتم از چشم خویش زین چمن صد رنگ عریانی تماشا کردهام همچو شبنم…
عمریست ناز دیدهٔ تر میکشیم ما
عمریست ناز دیدهٔ تر میکشیم ما از اشک، انتظارگهر میکشیم ما تسخیرحسن درخور حیرتنگاهی است صید عجب به دام نظرمیکشیم ما دامنکشان ز ناز به…
غبار ره شو و سرکوب صد حشم برخیز
غبار ره شو و سرکوب صد حشم برخیز شه قلمرو فقری به این علم برخیز به فیض عام ز امید قطع نتوان کرد زبخت خفته…
غلغل صبح ازل از دل عالم برخاست
غلغل صبح ازل از دل عالم برخاست کاتش افتاد در بن خانه و آدم برخاست خلقی از دود تعین به جنون گشت علم شمعهاگل به…
فرصت نظاره تا مژگان گشودن درگذشت
فرصت نظاره تا مژگان گشودن درگذشت تیغ برقی بود هستی آمد و از سر گذشت وحشتی زینبزم چونشمعم به خاطر درگذشت چین دامن آنقدرها موج…
فسون وهم چه مقدار رهزن افتادست
فسون وهم چه مقدار رهزن افتادست که ذر بر تو مراکار با من افتادست کجا روم که چو اشکم ز سعی بخت نگون به پیش…
فلک نبست ره صبح لاابالی من
فلک نبست ره صبح لاابالی من پلگ داغ شد از وحشت غزالی من به نقص قانعم از مشق اعتبارکمال دمید نقطهٔ بدر از خط هلالی…
قدح، می بر کف است و شمع، گل در آستین دارد
قدح، می بر کف است و شمع، گل در آستین دارد در این محفل عرق میپرورد هر کس جبین دارد به ذوق سربلندیها تلاش خاکساری…
خوشخرامان اگر اندیشهٔ جولان کردند
خوشخرامان اگر اندیشهٔ جولان کردند گردش رنگ مرا جنبش دامان کردند دام من در گره حلقهٔ افلاک نبود چون نگاهم قفس از دیده حیران کردند…
کار دلها باز از آن مژگان به سامان میرسد
کار دلها باز از آن مژگان به سامان میرسد ریشهٔ تاکی به استقبال مستان میرسد اشک امشب بسمل حسن عرق توفان کیست زبن پر پروانه…
کجاست سایه که هستیش دستگاه شود
کجاست سایه که هستیش دستگاه شود حساب ما چقدر بر نفس کلاه شود مگر عدم برد از سایه تیرگی ورنه چه ممکن است که بیگاه…