به رنگ خامه ز بس ناتوانی اجزایم

به رنگ خامه ز بس ناتوانی اجزایم به سودن مژه فرسوده شد سراپایم در این محیط مقیم تغافلم چو حباب غبار چشم گشودن تهی کند…

ادامه مطلب

به سودای بهار جلوه‌ات عمریست‌گریانم

به سودای بهار جلوه‌ات عمریست‌گریانم پر طاووس دامانی‌که نم چیند ز مژگانم لبم از شکوه مگشا تا نریزی خون حسرت‌ها خموشی پنبه‌ است امشب جراحتهای…

ادامه مطلب

به عرض جوهر طاقت درین محیط خموشم

به عرض جوهر طاقت درین محیط خموشم که من ز بار نفس چون حباب آبله دوشم سپند مجمر یأسم نداشت سرمهٔ دیگر تپید ناله به‌…

ادامه مطلب

به لوح جسم‌که یکسر نفس خطوط حک استش

به لوح جسم‌که یکسر نفس خطوط حک استش دل انتخاب نمودم به نقطه‌ای‌که شک استش به آرمیدگی طبع بیدماغ بنازم که بوی یوسف اگر پیرهن…

ادامه مطلب

به هر جبین‌که بود سطری ازکتاب حیا

به هر جبین‌که بود سطری ازکتاب حیا ز نقطهٔ عرقم دارد انتخاب حیا شبی به روی عرقناک او نظرکردم گذشت عمر وشنا می‌کنم درآب حیا…

ادامه مطلب

به یاد آستانت هرکه سر بر خاک می‌مالد

به یاد آستانت هرکه سر بر خاک می‌مالد غبارش چون سحر پیشانی افلاک می‌مالد گهر حل می‌کند یا شبنمی در پرده می‌بیزد حیا چیزی بر…

ادامه مطلب

به‌کمین دعوی هستی‌ام‌ که چو شمعش از نظر افکنم

به‌کمین دعوی هستی‌ام‌ که چو شمعش از نظر افکنم هوس سری ته پاکشم رگ گردنی به سر افکنم ز غبار عالم مختصر چه هوای سیم…

ادامه مطلب

بی حوصلگی‌کرد درین بزم ‌کبابم

بی حوصلگی‌کرد درین بزم ‌کبابم چون اشک نگون ساغر یک جرعه شرابم پامال هوسهای جهانم چه توان‌کرد مخمل نی‌ام اما سر هر موست به خوابم…

ادامه مطلب

بیا ای‌گرد راهت خرمن حسن

بیا ای‌گرد راهت خرمن حسن به چشم ما بیفشان دامن حسن سحرپردازی خط عرض شامی است حذر کن از ورق گرداندن حسن به چشمم از…

ادامه مطلب

بی‌توام جای نگه جنبش مژگانی هست

بی‌توام جای نگه جنبش مژگانی هست یعنی از ساز طرب دود چراغانی هست کشتهٔ ناز توام بسمل انداز توام گرهمه خاک شوم خاک مرا جانی…

ادامه مطلب

بی‌سخن باید شنیدن چون نگین نام مرا

بی‌سخن باید شنیدن چون نگین نام مرا زخم دل چندین زبان داده‌ست پیغام مرا بی‌نشانی مقصدم اما سراغ ما و من جامه‌ای دارد که پوشیده‌ست…

ادامه مطلب

پای طلب دمی‌که سر از دل برآورد

پای طلب دمی‌که سر از دل برآورد چون تار شمع جاده ز منزل برآورد چون سایه خاک مال تلاش فسرده‌ام کو همتی ‌که پایم ازین…

ادامه مطلب

بس که چون سایه‌ام از روز ازل تیره رقم

بس که چون سایه‌ام از روز ازل تیره رقم خط پیشانی من گم شده در نقش قدم عشق هر سو کشدم چاره همان تسلیم است…

ادامه مطلب

بسکه بی روی تو لبریز ندامت بوده‌ام

بسکه بی روی تو لبریز ندامت بوده‌ام همچو دریا عضو عضو خویش بر هم سوده‌ام از کف خاکستر من شعله جولانی مخواه اخگری در دامن…

ادامه مطلب

بسکه سودای توام سرتا به پا زنجیر پاست

بسکه سودای توام سرتا به پا زنجیر پاست موی‌سر چون‌دود شمعم‌جمع‌با زنجیر پاست اشکم و بر انتظار جلوه‌ای پیچیده‌ام یاد آن‌گل شبنم شوق‌مرا زنجیرپاست همتی…

ادامه مطلب

بعد مردن از غبارم‌ کیست تا یابد نشان

بعد مردن از غبارم‌ کیست تا یابد نشان نقش پای موج هم با موج می‌باشد روان خامشی مهری‌ست بر طومار عرض مدعا همچو شمع‌کشته دارم…

ادامه مطلب

به این تمکین خرامت فتنه در خوابست پنداری

به این تمکین خرامت فتنه در خوابست پنداری تبسم از حیا گل بر سر آبست پنداری غبارم از خرامت ششجهت دست دعا دارد حضور چین…

ادامه مطلب

به تردستی بزن ساقی غنیمت‌دار قلقل را

به تردستی بزن ساقی غنیمت‌دار قلقل را مبادا خشکی افشاردگلوی شیشهٔ مل را ز دلها تا جنون جوشد نگاهی را پرافشان‌کن جهان تا گرد دل‌گیرد…

ادامه مطلب

به خود داری فسردن گرم کردی جای بگذشتن

به خود داری فسردن گرم کردی جای بگذشتن شدی آخر درین ویرانه نقش پای بگذشتن نفهمیدی کزین محفل اقامت دور می‌باشد گذشتی همچو عمر شمع…

ادامه مطلب

به ذوق‌ گرد رهت می‌دوم سراسر باغ

به ذوق‌ گرد رهت می‌دوم سراسر باغ ز بوی‌ گل نمکی می‌زنم به زخم دماغ سزد که بیخودی‌ام بخشد از بهار سراغ پی شکستن رنگی…

ادامه مطلب

به سعی ضعف ‌گرفتم ز دام خویش نجستم

به سعی ضعف ‌گرفتم ز دام خویش نجستم بس است این که طلسم غرور رنگ شکستم ز بس که سرخوشم از جام بی‌نیازی شبنم بهار…

ادامه مطلب

به عجز کوش و تک و تاز دیگر آسان‌ گیر

به عجز کوش و تک و تاز دیگر آسان‌ گیر به رنگ آبله چندی زمین به دندان گیر به سربلندی اقبال اعتبار مناز چو شمع…

ادامه مطلب

به گلزاری که آن شوخ پری‌پیکر کند بازی

به گلزاری که آن شوخ پری‌پیکر کند بازی غبارم چون پر طاووس گل بر سر کند بازی جهان دریای خون گردد اگر چشم سیه مستش…

ادامه مطلب

به هر بزمی که باشد جلوه فرما جوهرتیغش

به هر بزمی که باشد جلوه فرما جوهرتیغش به چشم زخم دلها سرمه‌گردد جوهرتیغش زلال آبروها می‌زند موج از پر بسمل به‌ کوثر سر فرو…

ادامه مطلب

به وهم این و آن خون شد دل غفلت‌پرست من

به وهم این و آن خون شد دل غفلت‌پرست من وگرنه همچو صحرا دامن خود داشت دست من تحیر در جنون می غلتد از نیرنگ…

ادامه مطلب

بهار عیش امکان رنگ وحشت دیده‌ای دارد

بهار عیش امکان رنگ وحشت دیده‌ای دارد شکفتن چون گل اینجا دامن برچیده‌ای دارد اگر چون شمع خواهی چارهٔ دردسر هستی گداز استخوانها صندل ساییده…

ادامه مطلب

بود سرمشق درس خامشی باریک‌بینی‌ها

بود سرمشق درس خامشی باریک‌بینی‌ها ز مو انگشت حیرانی به لب دارند چینی‌ها مرا از ضعف پرواز است قید آشیان ورنه نفس‌گیرم چو بوی غنچه…

ادامه مطلب

بیا تا دی‌کنیم امروز فردای قیامت را

بیا تا دی‌کنیم امروز فردای قیامت را که چشم خیره‌بینان تنگ دید آغوش رحمت را زمین تا آسمان ایثار عام‌، آنگاه نومیدی بروبیم از در…

ادامه مطلب

بی‌تکلف گرگدا گشتیم و گر سلطان شدیم

بی‌تکلف گرگدا گشتیم و گر سلطان شدیم دور از آن در آنچه ننگ قدرها بود آن شدیم عجز توفان کرد محو الفت امکان شدیم ریخت…

ادامه مطلب

بی‌روی تو مژگان چه نگارد به سرانگشت

بی‌روی تو مژگان چه نگارد به سرانگشت چشمی‌ست‌که باید به در آرد به سرانگشت چون نی زتنگ مایگی درد به تنگیم تا چند نفس ناله…

ادامه مطلب

بی‌نشان حسنی‌که درس جلوه می‌خواند ز من

بی‌نشان حسنی‌که درس جلوه می‌خواند ز من عالمی بر هم زند تا رنگ‌ گرداند ز من نور غیر ازکسوت عریانی خورشید نیست چشم بند است…

ادامه مطلب

پُر ملاف از جوهر باریک بینی داشتن

پُر ملاف از جوهر باریک بینی داشتن سرمه می‌خواهد زبان موی چینی داشتن خفته چندین ملک جم درحلقهٔ‌تسلیم فقر خاتمی دارد جهان بی‌نگینی داشتن همت…

ادامه مطلب

پوچست قماش تو به اظهار تلافی

پوچست قماش تو به اظهار تلافی ای‌ کسوت موهوم فنا رنگ نبافی نشکافت کس از نظم جهان معنی تحقیق از بسکه بهم تنگ نشسته‌ست قوافی…

ادامه مطلب

پیش توانگرمنشان‌، پهلوی لاغر مگشا

پیش توانگرمنشان‌، پهلوی لاغر مگشا دست‌به‌هر دست‌مده‌، چشم به‌هردرمگشا تا زیقینت به‌گمان‌، چشم نپوشند خسان بند نقاب سحرت در صف شبپر مگشا همت تمکین نظرت…

ادامه مطلب

تا به‌کی در پرده دارم آه بی‌تأثیر را

تا به‌کی در پرده دارم آه بی‌تأثیر را از وداع آرزو پر می‌دهم این تیر را کلبهٔ مجنون چوصحرا ازعمارت فارغ‌است بام و در حاجت…

ادامه مطلب

تا حسرت سر منزل او برد ز جایم

تا حسرت سر منزل او برد ز جایم منزل همه چون آبله فرسود به پایم مهمان بساط طربم لیک چه حاصل چون شمع همان پهلوی…

ادامه مطلب

تا سایه صفت آینه از زنگ زدودیم

تا سایه صفت آینه از زنگ زدودیم خورشید عیان‌ گشت مثالی ‌که نمودیم خون در جگر از حسرت دیدار که داریم آیینه چکید از رگ…

ادامه مطلب

تا کی خیال هستی موهوم‌، سر برآر

تا کی خیال هستی موهوم‌، سر برآر عنقایی‌، ای حباب‌، از این بیضه پر برآر حیف از دلی‌ که رنج فسون نفس ‌کشد از قید…

ادامه مطلب

تا نمی‌گردد تب و تاب نفس ها برطرف

تا نمی‌گردد تب و تاب نفس ها برطرف می‌دود اجزای ما چون موج دریا هر طرف بسته‌اند از شوخی اضداد نقش کاینات کرده‌اند اجزای این…

ادامه مطلب

تپد آینه بسکه در آرزویش

تپد آینه بسکه در آرزویش ز جوهر نفس می‌زند مو به مویش تبسم‌، تکلم‌، تغافل‌، ترحم نمی‌زیبد الا به روی نکویش به جنت که می‌بندد…

ادامه مطلب

تک و پوی نفس از عالم عبرت فنی دارد

تک و پوی نفس از عالم عبرت فنی دارد مپرس از بازگشتن قاصد ما رفتنی دارد تجرد هم دپن محفل خجالت می‌کند سامان جهان تاگفتگو…

ادامه مطلب

تو محو خواب و در سیرکن‌فکان بازست

تو محو خواب و در سیرکن‌فکان بازست مبند چشم‌که آغوش امتحان بازست درین طربکده حیف است ساز افسردن گره مشوکه زمین تا به آسمان بازست…

ادامه مطلب

جایی ‌که بود پیش بری پیش نبردن

جایی ‌که بود پیش بری پیش نبردن مفت تو اگر پیش بری بیش نبردن تا چند توان زیست به افسون رعونت مکروهتر از سجده‌ به…

ادامه مطلب

جز عافیتم نیست به سودای تو ننگی

جز عافیتم نیست به سودای تو ننگی ای خاک برآن سرکه نیرزید به سنگی انجام خرام تو شکار افکن دل بود ازسرو، چمن هم به…

ادامه مطلب

جنون آنجاکه می‌گردد دلیل وحشت دلها

جنون آنجاکه می‌گردد دلیل وحشت دلها به‌فریاد سپند ازخود برون جسته‌ست‌محفلها به امیدکدامین نغمه می‌نالی درین محفل تپیدن داشت آهنگی‌که خون‌کردند بسملها تلاش مقصدت برد…

ادامه مطلب

جهدکن‌که دل ز هوس پایمال شک نشود

جهدکن‌که دل ز هوس پایمال شک نشود این‌کتاب علم‌یقین نقطه‌ای‌ست حک نشود رنگ مهرگیتی اگر دیدی از هوس بگذر این جلب گلی که زند غیر…

ادامه مطلب

چشم تعظیم ازگران‌جانان این محفل مدار

چشم تعظیم ازگران‌جانان این محفل مدار کوفتن‌ گردد عصا کز سنگ برخیزد شرار سیر این‌گلشن مآلش انفعال خرمی‌ست عاقبت سر در شکست رنگ می‌دزدد بهار…

ادامه مطلب

چمن دلی ‌که به یاد تو آشنا گردید

چمن دلی ‌که به یاد تو آشنا گردید فلک سری ‌که به پای تو جبهه‌سا گردید کسی‌که دست به دامان التفات تو زد‌ مقیم انجمن…

ادامه مطلب

چنین‌گر طیع‌بیدر‌ت‌به‌خورد و خواب‌می‌سازد

چنین‌گر طیع‌بیدر‌ت‌به‌خورد و خواب‌می‌سازد به چشمت اشک را هم‌گوهر نایاب می‌سازد ضعیفی دامنت دارد خروش درد پیدا کن که‌ هرجا رشته‌ٔ سازی‌ست با مضراب می‌سازد…

ادامه مطلب

چه شمع امشب در این محفل چمن‌پرداز می‌آید

چه شمع امشب در این محفل چمن‌پرداز می‌آید که آواز پر پروانه هم گلباز می‌اید نسیمی‌گویی ازگلزار الفت باز می‌آید که مشت خاک من چون…

ادامه مطلب