فنا مثالم و آیینهٔ بقا اینجاست

فنا مثالم و آیینهٔ بقا اینجاست کجا روم ز در دل که مدعا اینجاست جبین متاعم و دکان سجده‌ای دارم تو نیز خاک شو، ای…

ادامه مطلب

قد خمیده ندارد به غیر ناله حضور

قد خمیده ندارد به غیر ناله حضور که نیست خانهٔ زنجیر بی‌صدا معمور وجود عاریت آیینه‌دار تسلیم است مخواه غیر خمیدن ز پیکر مزدور محیط…

ادامه مطلب

خوشا ذوقی‌ که از دل عقده‌ای‌ گر باز می‌کردم

خوشا ذوقی‌ که از دل عقده‌ای‌ گر باز می‌کردم همان چون دانه بهر خویش دامی ساز می‌کردم به صحرایی ‌که دل محمل‌کش شوق تو بود…

ادامه مطلب

قیامت‌ کرد گل در پیرهن بالیدنت نازم

قیامت‌ کرد گل در پیرهن بالیدنت نازم جهان شد صبح‌ محشر زیر لب خندیدنت نازم در آغوش نگه‌ گرد سر بیتابی‌ات‌ گردم به تحریک نفس…

ادامه مطلب

کاهش طبع من از فطرت بیباک خود است

کاهش طبع من از فطرت بیباک خود است شمع را برق فنا شعلهٔ ادراک خود است غیر مشکل‌که شود دام اسیران وفا قفس وحشت صبحم…

ادامه مطلب

کسی که چون مژه عبرت دلیل روشنش افتد

کسی که چون مژه عبرت دلیل روشنش افتد به خاک تا نگرد چشم خم به‌گردنش افتد خوش است ناز تجرد به دیده‌های نفروشی خجالت است‌که…

ادامه مطلب

کنون‌که می‌گذرد عیش چون نسیم زباغ

کنون‌که می‌گذرد عیش چون نسیم زباغ چوگل خوش آنکه زنی دست در رکاب ایاغ ز شبنم ‌گلم این نکته نقد آگاهیست که‌گرد آبله پایی شکسته‌اند…

ادامه مطلب

کو عبرت آگهی‌ که به تحقیق راه او

کو عبرت آگهی‌ که به تحقیق راه او جو شد ز چشم آبلهٔ پا نگاه او چون شمع قطع ساز نفس مفت بیدلی کزاشک تیغ…

ادامه مطلب

گاه موج اشک و گاهی گرد افغانست دل

گاه موج اشک و گاهی گرد افغانست دل روزگاری شد به ‌کار عشق حیرانست دل سودن دست است یکسر آمد و رفت نفس می‌شود روشن‌…

ادامه مطلب

گر آگهی به سیر فنا و بقا بخند

گر آگهی به سیر فنا و بقا بخند عبرت بهانه‌جوست بر این خنده‌ها بخند گل رستن و بهار دمیدن چه لازم است در زیر لب…

ادامه مطلب

گر چنین بخت نگون عبرت ‌کمین پیدا شود

گر چنین بخت نگون عبرت ‌کمین پیدا شود هر قدر سر بر فلک سایم زمین پیدا شود هیچکس محرم نوای سرنوشت شمع نیست جای خط…

ادامه مطلب

گر شوق پی مطلب نایاب نگیرد

گر شوق پی مطلب نایاب نگیرد سرمشق رم از عالم اسباب نگیرد با تشنه ‌لبی ساز و مخور آبی از این بحر تا حلق تو…

ادامه مطلب

گر، دمی‌، بوس کفت‌گردد میسر تیغ را

گر، دمی‌، بوس کفت‌گردد میسر تیغ را تا ابد رگهای‌گل بالد ز جوهر تیغ را ازکدورت برنمی‌آید مزاج کینه‌جو بیشتر دازد همین زنگار در بر…

ادامه مطلب

گرگدا دست طمع دزدد ز هم در آستین

گرگدا دست طمع دزدد ز هم در آستین می‌کشد خشکی کف اهل کرم در آستین در قمار زندگی یا رب چه باید باختن چون حبابم…

ادامه مطلب

گل نشو و نما چندان شکست یأس چید از من

گل نشو و نما چندان شکست یأس چید از من که رنگ خامهٔ نقاش هم دامن کشید از من بهار حیرتم از رنگ آثارم چه…

ادامه مطلب

لاف ما و من یکسر دعوی خداییهاست

لاف ما و من یکسر دعوی خداییهاست خاک‌گرد و بر لب مال ایا چه بی‌حیاییهاست اوج جاه خلقی را بی‌دماغ راحت‌کرد بیشتر سر این بام…

ادامه مطلب

ما غربت آشیانیم ای بلبلان وطن‌ کو

ما غربت آشیانیم ای بلبلان وطن‌ کو هر چند پر فشانیم پرواز آن چمن کو از شمع بزم مقصود نی شعله‌ای‌ست نی دود باید پری…

ادامه مطلب

مبتذل صبح و شام تازگی‌ آرنده نیست

مبتذل صبح و شام تازگی‌ آرنده نیست مسخرهٔ روزگار آنقدرش خنده نیست آینه در پیش‌ گیر محرم تحقیق باش غیر ز خود رفتنت پیش توآینده…

ادامه مطلب

محو دلم مپرس ز تحقیق عنصرم

محو دلم مپرس ز تحقیق عنصرم آیینه خنده است دماغ تحیرم آن ناله‌ام‌ که با همه پرواز نارسا تا دل توان رسید ز نقب تاثرم…

ادامه مطلب

مژگان‌ گشا جهان ته بال نگاه ‌گیر

مژگان‌ گشا جهان ته بال نگاه ‌گیر صیدت به زیر پاست ز شاهین ‌کلاه‌ گیر بال هما ز شش جهتم سایه‌افکن است اقبال ‌گو کلاغ…

ادامه مطلب

مغتنم‌گیرید دامان دل آگاه را

مغتنم‌گیرید دامان دل آگاه را محرمان لبریزیوسف دیده‌اند این چاه را در دبستان طلب تعطیل مشق درد نیست همچونال خامه در دل خشک‌مپسند آه‌را زحمت…

ادامه مطلب

مگو این نسخه طور معنیی یک دست‌کم دارد

مگو این نسخه طور معنیی یک دست‌کم دارد تو خارج نغمه‌ای ساز سخن صد زیر و بم دارد صلای عام میآید به‌گوش از ساز این…

ادامه مطلب

من وآن فتنه بالایی‌که عالم زیر دست استش

من وآن فتنه بالایی‌که عالم زیر دست استش اگر چرخ است خاک استش وگر طوباست پست استش به اوضاع جنون زان زلف بی‌پروا نی‌ام غافل…

ادامه مطلب

می‌ام به‌ ساغر اگر خشک شد خمار ندارم

می‌ام به‌ ساغر اگر خشک شد خمار ندارم خزان‌گمست به باغی‌که من بهار ندارم هوس چه ریشه‌ کند در زمین شرم دمیدن چو تخم اشک…

ادامه مطلب

ناتوانی ‌گر چنین اعضای ما خواهد شکست

ناتوانی ‌گر چنین اعضای ما خواهد شکست استخوان‌دریکدگرچون‌بوریاخواهد شکست حاصل‌دل ‌، جز ندامت نیست ‌، از تعمیر جسم بار این کشتی غرور ناخدا خواهد شکست…

ادامه مطلب

نبود به غیر نام تو ورد زبان ما

نبود به غیر نام تو ورد زبان ما یک حرف بیش نیست زبان در دهان ما چون شمع دم زشعلهٔ شوق تومی‌زنیم خالی مباد زین…

ادامه مطلب

ندانم مژدهٔ وصل‌ که شد برق افکن هوشم

ندانم مژدهٔ وصل‌ که شد برق افکن هوشم که همچون موج از آغوشم برون می‌تازد آغوشم به صد خورشید نازد سایهٔ اقبال شام من که…

ادامه مطلب

نشد آیینه‌ کیفیت ما ظاهر آرایی

نشد آیینه‌ کیفیت ما ظاهر آرایی نهان ماندیم چون معنی به چندین لفظ پیدایی به غفلت ساخت دل تا وارهید از غیرت امکان چه‌ها می‌سوخت…

ادامه مطلب

نشئهٔ‌گوشهٔ دل از دیر و حرم نمی‌رسد

نشئهٔ‌گوشهٔ دل از دیر و حرم نمی‌رسد سر به هزار سنگ زن درد بهم نمی‌رسد آنچه ز سجده‌گل‌کند نیست به ساز سرکشی من همه جا…

ادامه مطلب

نفس عمارت دل دارد و شکستنش است این

نفس عمارت دل دارد و شکستنش است این کجاست جوهر آیینه سینه خستنش است این هزار تفرقه جمع است در طلسم حواست شکسته بر گل…

ادامه مطلب

نگاه وحشی لیلی چه افسون‌کرد صحرا را

نگاه وحشی لیلی چه افسون‌کرد صحرا را که‌نقش پای آهو چشم‌مجنون‌کرد صحرارا دل از داغ محبت‌گر به این دیوانگی بالد همان‌یک‌لاله‌خواهدطشت‌پرخون‌کرد‌صحرارا بهار تازه‌رویی حسن فردوسی…

ادامه مطلب

نمی‌گنجم به عالم بسکه از خود گشته‌ام فانی

نمی‌گنجم به عالم بسکه از خود گشته‌ام فانی حبابم را لباس بحرتنگ آمد به عریانی ز بس ماندم چو چشم آینه پامال حیرانی نگاهم آب…

ادامه مطلب

نه دنیا دیدم و نی سوی عقبا چشم وا کردم

نه دنیا دیدم و نی سوی عقبا چشم وا کردم غباری پیش رویم بود نذر پشت پا کردم شبی سیر خیال آن حنایی نقش پا…

ادامه مطلب

نه نفس تربیتم ‌کرد و نه دامان مددی

نه نفس تربیتم ‌کرد و نه دامان مددی آتشم خاک شد ای سوخته جانان مددی شوق دیدارم و یک جلوه ندارم طاقت مگر آیینه‌ کند…

ادامه مطلب

نیام تیغ عالمگیر مستی موج می باشد

نیام تیغ عالمگیر مستی موج می باشد خدنگ دلنشین نغمه را قندیل نی باشد به دل غیر از خیال جلوه‌ات نقشی نمی‌یابم به جز حیرت‌کسی…

ادامه مطلب

نیستی پیشه‌کن از عالم پندار برآ

نیستی پیشه‌کن از عالم پندار برآ خوابش راکم شمر از زحمت بسیار برآ قلقل ما و منت پر به‌گلو افتاده‌ست بشکن این شیشه وچون باده…

ادامه مطلب

هر نفس دل صدهزار اندیشه پیدا می‌کند

هر نفس دل صدهزار اندیشه پیدا می‌کند جنبش این دانه چندین ریشه پیدا می‌کند اقتضای جلوه دارد این‌قَدَر تمهید رنگ تا پری بی‌پرده‌ گردد شیشه…

ادامه مطلب

هرکجا آیینهٔ حسن جنون‌ گل می‌کند

هرکجا آیینهٔ حسن جنون‌ گل می‌کند دود سودا بر سر ما نازکاکل می‌کند بر لب ما، خنده یکسر شکوهٔ درد دل است هر قدر خون…

ادامه مطلب

هرگز به دستگاه نظر پا نمی‌رسد

هرگز به دستگاه نظر پا نمی‌رسد کور عصاپرست به بینا نمی‌رسد هر طفل غنچه هم سبق درس صبح نیست هر صاحب‌نفس به مسیحا نمی‌رسد گل…

ادامه مطلب

هم آبله هم چشم پر آب است دل ما

هم آبله هم چشم پر آب است دل ما پیمانهٔ صد رنگ شراب است دل ما غافل نتوان بود ازین منتخب راز هشدارکه یک نقطه‌کتاب…

ادامه مطلب

همچو گوهر قطرهٔ خشکی عیانم‌ کرده‌اند

همچو گوهر قطرهٔ خشکی عیانم‌ کرده‌اند مغز معنی از که جویم استخوانم کرده‌اند زیر گردون تا قیامت بایدم آواره زیست سخت مجبورم خدنگ نُه کمانم…

ادامه مطلب

هوس جنون‌زدهٔ نفس به کدام جلوه کمین کند

هوس جنون‌زدهٔ نفس به کدام جلوه کمین کند چو سحر به گرد عدم تند که تبسم نمکین کند ز چه سرمه رنج ادب کشم که…

ادامه مطلب

وارستگی ز حسن دگر می‌دهد نشان

وارستگی ز حسن دگر می‌دهد نشان عالم غبار دامن نازیست پر فشان مردیم و همچنان خم و پیچ هوس بجاست از سوختن نرفت برون تاب…

ادامه مطلب

وعده افسونان طلسم انتظارم کرده‌اند

وعده افسونان طلسم انتظارم کرده‌اند پای تا سر یک دل امیدوارم کرده‌اند تا نباشم بعد از این محروم طوف دامنی خاک بر جا مانده‌ای بودم…

ادامه مطلب

یاد آن فرصت‌ که ما هم عذر لنگی داشتیم

یاد آن فرصت‌ که ما هم عذر لنگی داشتیم چون شرر یک پر زدن ساز درنگی داشتیم دل نیاورد از ضعیفی تاب درد انتظار ورنه…

ادامه مطلب

یأس‌فرسای تغافل دل ناشاد مباد

یأس‌فرسای تغافل دل ناشاد مباد بیدلانیم فراموشی ما یاد مباد عیش ما غیرگرفتاری دل چیزی نیست یارب این صید ز دام و قفس آزاد مباد…

ادامه مطلب

اثر دور است ازین یاران حقوق آشنایی را

اثر دور است ازین یاران حقوق آشنایی را سر وگردن مگر ظاهرکند درد جدایی را ز بی‌دردی جهان غافل است از عافیت‌بخشی چه داند استخوان…

ادامه مطلب

ادب نه‌کسب عبادت نه سعی حق‌طلبی‌ست

ادب نه‌کسب عبادت نه سعی حق‌طلبی‌ست به غیر خاک شدن هرچه هست بی‌ادبی‌ست ز بیقراری نبض نفس توان دانست که عمرآهوی وحشت‌کمند بی‌سببی‌ست خمار جام…

ادامه مطلب

از پا نشیند ای‌کاش محمل‌کش هوسها

از پا نشیند ای‌کاش محمل‌کش هوسها زین کاروان شنیدیم نالیدن جرسها بازار ظلم‌گرم است از پهلوی ضعیفان آتش به عزم اقبال دارد شگون ز خسها…

ادامه مطلب

از خود سری مچینید ادبار تا به‌گردن

از خود سری مچینید ادبار تا به‌گردن خلقی‌ست زین چنین سر بیزار تا به‌گردن ای غافلان گر این است آثار سربلندی فرقی نمی‌توان یافت از…

ادامه مطلب