غزلیات ابوالمعانی بیدل
به ذوق داغ کسی درکنار سوختگیها
به ذوق داغ کسی درکنار سوختگیها چو شمع سوختم از انتظار سوختگیها ز خود رمیده شرار دلیست در نظر من بس است اینقدرم یادگار سوختگیها…
به ساز نیستی بستهست شور ما و من بارش
به ساز نیستی بستهست شور ما و من بارش بهارت بلبلی دارد که شکل لاست منقارش خجالت با دماغ بید مجنون بر نمیآید جهانی زحمت…
به عبرت آب شو ای غافل از خمیدن موج
به عبرت آب شو ای غافل از خمیدن موج که خودسری چقدر گشته بار گردن موج درین محیط که دارد اقامتآرایی کشیده است هجوم شکست…
به گرمی نگه از شعله تاب میریزد
به گرمی نگه از شعله تاب میریزد به نرمی سخن از گوهر آب میریزد طراوت عرق شرم را تماشا کن چو برگ گل ز نقابش…
به نمود هستی بیاثر چه نقاب شقکنم از حیا
به نمود هستی بیاثر چه نقاب شقکنم از حیا تو مگر به من نظریکنیکه دمی عرقکنم از حیا اگرم دهد خط امتحان، هوسکتاب نه آسمان…
به وحشت نگاهی چه خو کردهای
به وحشت نگاهی چه خو کردهای که خود را به پیش خود او کردهای چو صبح از نفس پر گریبان مدر که ناموس چاک رفو…
بهار صبح نفس زین دودم بقا که ندارد
بهار صبح نفس زین دودم بقا که ندارد بهکارگاه فضولی چه خندهها که ندارد بلند کرده دماغ خیال خیرهسریها هزار بام تعین به یک هواکه…
بههستی انقطاعی نیست از سر سرگردانی را
بههستی انقطاعی نیست از سر سرگردانی را نفس باشد رگ خواب پریشان زندگانی را خوشارندیکهچون صبحاندرین بازیچهٔ عبرت به هستی دست افشاندنکند دامنفشانی را شررهای…
بی شبههٔ تحقیق نه شخصم نه مثالم
بی شبههٔ تحقیق نه شخصم نه مثالم چون صورت عنقا چه خیال است خیالم جز گرد جنون خیز نفس هیچ ندارد این دشت تخیل که…
بیتابی عشق این همه نیرنگ هوس ریخت
بیتابی عشق این همه نیرنگ هوس ریخت عنقا پری افشاندکه توفان مگس ریخت مستغنیگشت چمن و سیر بهاریم بیبال و پریها چقدرگل به قفس ریخت…
بیسخن باید شنیدن چون نگین نام مرا
بیسخن باید شنیدن چون نگین نام مرا زخم دل چندین زبان دادهست پیغام مرا بینشانی مقصدم اما سراغ ما و من جامهای دارد که پوشیدهست…
بینیازان برقربز بحر و بر برخاستند
بینیازان برقربز بحر و بر برخاستند درگرفتند آتشی کز خشک و تر برخاستند بسکه در طبع غناکیشان توقع محو بود دامن افشان چون غبار از…
پر تشنه است حرص فضولیکمین ما
پر تشنه است حرص فضولیکمین ما یارب عرق به خاک نریزد جبین ما آه از حلاوت سخن وخلق بیتمیز آتش به خانهٔ که زند انگبین…
پریشان نسخهکرد اجزای مژگان تر ما را
پریشان نسخهکرد اجزای مژگان تر ما را چهمضمون است درخاطر نگاهتحیرتانشا را نگردد مانع جولان اشکم پنجهٔ مژگان پر ماهی نگیرد دامن امواج دریا را…
پیریام آخر می و پیمانه برد
پیریام آخر می و پیمانه برد باد سحر شمع ز کاشانه برد دیده سیاهی ز گل و لاله چید کوشگرانی ز هر افسانه برد شمع…
تا به مطلوب رسیدنکاریست
تا به مطلوب رسیدنکاریست قاصدان دوری ره طوماریست مپسندید درازی به نفس که زبان تا نگزد لب، ماریست بوی گل تشنهٔ تألیف وفاست غنچهٔ پاس…
تا چند کشد دل الم بیهده کوشی
تا چند کشد دل الم بیهده کوشی چون صبح نفس باختم از خانه بدوشی خجلت ثمر دشت تردد نتوان زیست ترسم به عرق گم شود…
تا ز پیدایی بهگوشم خواند افسون احتیاج
تا ز پیدایی بهگوشم خواند افسون احتیاج روز اول چون دلم خواباند در خون احتیاج نغمهٔقانون اینمحفل صلای جودکیست عالمی را از عدم آورد بیرون…
تا کجا آن جلوه در دلها کشد میدان سری
تا کجا آن جلوه در دلها کشد میدان سری در فشار شیشه افتادهست آغوش پری غفلت ذاتی ز تدبیر تأمل فارغ است از فسون پنبه…
تار پیراهن حیاست نگاه
تار پیراهن حیاست نگاه کاسهٔ چشم را صداست نگاه حیرت آیینهٔ زمینگیریست مژه تا نیست بیعصاست نگاه شبنم من به وصل گل چه کند که…
تبسم قابل چاکی نشد ناموس عریانی
تبسم قابل چاکی نشد ناموس عریانی خجل کرد آخر از روی جنونم بیگریبانی چو بال و پر گشاید وحشت از ساز جنون من صدا عمریست…
تعلق بود سیر آهنگ چندین نوحهسازیها
تعلق بود سیر آهنگ چندین نوحهسازیها قفس آموخت ما را صنعت قانون نوازیها جهانی را غرور جاهکرد از فکر خود غافل گریبانها ته پا آمد…
تو آفتاب و جهان جزبه جستجوی تو نیست
تو آفتاب و جهان جزبه جستجوی تو نیست بهار در نظرم غیر رنگ و بوی تو نیست ازین قلمرو مجنونکسی نمیجوشد که نارسیده بهفهمت درآرزوی…
جامی مگر از بزم حیا در زدهای باز
جامی مگر از بزم حیا در زدهای باز کاتش به دل شیشه و ساغر زدهای باز آن زلف پریشان زدهای شانه ندانم بر دفتر دلها…
جز حیرت ازین مزرعه خرمن ننمودیم
جز حیرت ازین مزرعه خرمن ننمودیم عبرت نگهی کاشت که آیینه درودیم در زیر فلک بال نگه وا نتوان کرد عمریست که واماندهٔ این حلقهٔ…
جنس موهومم دکان آبرویی چیده است
جنس موهومم دکان آبرویی چیده است هیچ هم در عالم امید میارزیده است در جناب حضرت شاه سلیمان بارگاه ناتوان موری خیال عرضی اندیشیده است…
جهانکورانه دارد سعی نخجیری به تاریکی
جهانکورانه دارد سعی نخجیری به تاریکی به هرکس وارسی میافکند تیری به تاریکی چراغ دل به فکر این شبستان گر نپردازد ندارد مردمک هم رنگ…
چراکس منکر بیطاقتیهای درا باشد
چراکس منکر بیطاقتیهای درا باشد دلی دارد چه مشکل گر به دردی آشنا باشد دماغ آرزوهایت ندارد جز نفسسوزی پرپرواز رنگ و بو اگر باشد…
چقدر بهار دارد سوی دل نگاه کردن
چقدر بهار دارد سوی دل نگاه کردن به خیال قامت یار دو سه سرو آه کردن کس از التفات خوبان نگرفت بهره آسان ره سنگ…
چنینکزتاب میگلبرک حسنت شعله رنگ افتد
چنینکزتاب میگلبرک حسنت شعله رنگ افتد مصور گر کشد نقش تو آتش در فرنگ افتد به دل پایی زن و بگذرکه با این سرگرانیها تأمل…
چه سحر بود که دوشم دل آرزوی تو داشت
چه سحر بود که دوشم دل آرزوی تو داشت تورا در آینه میدید و جستجوی تو داشت به هر دکانکه درین چارسو نظرکردم دماغ ناز…
چهامکان است فردا عرض شوخی ناتوانش را
چهامکان است فردا عرض شوخی ناتوانش را مگر حیرت شفیع جرأت ندیشد بیانش را بهار عافیت عمریستکز ما دور میتازد بهگردش آورم رنگی که گردانم…
چو دولت درش بر خسان واشود
چو دولت درش بر خسان واشود پر آرد برون مور و عنقا شود بپرهیز از اقبال دون فطرتان تنکروست سنگی که مینا شود سبکمغز شایان…
چو غنچه بسکه تپیدم ز وحشت دل تنگ
چو غنچه بسکه تپیدم ز وحشت دل تنگ شکست بر رخ من آشیان طایر رنگ صفای طبع به بخت سیاه باختهایم ز سایه آینهٔ ماهتاب…
چون حباب آن دم که سیر آهنگ این دریا شدم
چون حباب آن دم که سیر آهنگ این دریا شدم درگشاد پردهٔ چشم از سر خود وا شدم عرصهٔ آزادی از جوش غبارم تنگ بود…
چون شمع اگر خلق پس و پیشگذشتهست
چون شمع اگر خلق پس و پیشگذشتهست تا نقش قدم پا به سر خویشگذشتهست در هیچ مکان رام تسلی نتوان شد زین بادیه خلقی به…
چون هلالم بیخم تسلیم آن اختر جبین
چون هلالم بیخم تسلیم آن اختر جبین غوطه در خط جبین زد بسکه شد لاغر جبین یاد آهنگ سجودش آب میسازد مرا از حیا همچون…
حبابت ساغر و با بحر توفان پیش میآیی
حبابت ساغر و با بحر توفان پیش میآیی حذر کز یکنفس تنگی برون از خویش میآیی حلاوت آرزوییها گزند آماده است اینجا همه گر در…
حسرت زلف توام بود شکستم دادند
حسرت زلف توام بود شکستم دادند وصل میخواستم آیینه به دستم دادند بیخود شیوهٔ نازم که به یک ساغر رنگ نُه فلک گردش از آن…
حیا بیپرده نپسندید راز حسن یکتایش
حیا بیپرده نپسندید راز حسن یکتایش پری تا فال شوخی زد عرقکردند مینایش دلی میافشرد هر پر زدن تحریک مژگانت نمیدانم چه صید است اینکه…
خارخارت کشت و پیش حرص بیکاری هنوز
خارخارت کشت و پیش حرص بیکاری هنوز در تردد ناخنت فرسود و سر خاری هنوز میشماریگام و راهی میکنی قطع از هوس کعبه پر دور…
خامشی در پرده سامان تکلمکرده است
خامشی در پرده سامان تکلمکرده است از غبار سرمه آوازی توهم کرده است بیتوگر چندی درین محفل به عبرت زندهایم بر بنای ما چو شمع…
خطخوبان هم،حریف طبع وحشتپیشه نیست
خطخوبان هم،حریف طبع وحشتپیشه نیست تخم شبنم، از رگگل، در طلسم ریشه نیست پیریام، راه فنا، بر زندگی هموارکرد بیستون عمر را، جز قامت خم،…
خواب رادر دیدهٔ حیران عاشق بار نیست
خواب رادر دیدهٔ حیران عاشق بار نیست خانهٔ خورشید را با فرش مخملکار نیست عشق مختار است با تدبیر عقلشکار نیست اینکنم یا آنکنم شایستهٔ…
برگ و ساز عندلیبان زین چمن گفتار بود
برگ و ساز عندلیبان زین چمن گفتار بود پرفشانیها بقدر شوخی منقار بود سطر آهی کز جگر خواندم سواد ناله داشت مسطر این صفحه یکسر…
خیز کز درس دویی سر خط عاری گیریم
خیز کز درس دویی سر خط عاری گیریم جای شرمست ز آیینه کناری گیریم دست و پاهای حنا بسته مکرر کردید بعد ازین دامن بیرنگ…
دام ز سیر گلشن اسباب در نظر
دام ز سیر گلشن اسباب در نظر رنگی که شعله میزندم آب در نظر خون شد دل ازتکلف اسباب زندگی یک لفظ پوچ و آن…
در باغ دل نهان بود از رفتگان نشانها
در باغ دل نهان بود از رفتگان نشانها این آتش آگهی داد ما را زکاروانها چندانکه شمعکاهد باعافیت قریناست بازار ما ندارد سودی به این…
در چمن گر جلوهات آرد به روی کار گل
در چمن گر جلوهات آرد به روی کار گل رنگها چون شمع بندد تا به نوک خارگل رازداران محبت پرتنک سرمایهاند کز جنون چیدند یک…
در شکنج عزتند ارباب جاه
در شکنج عزتند ارباب جاه آبگوهر بر نمیآید ز چاه نخوت شاهی دهان اژدهاست شمع را در میکشد آخرکلاه عمرها شد میتپد بیروی دوست چون…