غزلیات ابوالمعانی بیدل
از بسگرفته است تحیر عنان ما
از بسگرفته است تحیر عنان ما دارد هجوم آینه اشک روان ما گلها تمام پنبهٔ گوش تغافلند بلبل به هرز سر نکنی داستان ما وضع…
از خاک یک دو پایه فروتر نزول کن
از خاک یک دو پایه فروتر نزول کن سرکوبی عروج دماغ فضولکن تاب و تب غرور من و ما به سکتهگیر رقص خیال آبله پا…
از عدم مشکل نه آسان سیر امکانکرد شمع
از عدم مشکل نه آسان سیر امکانکرد شمع داغ شد افروخت اشک و آه سامان کرد شمع بسکه از ذوق فنا در بزم جولانکرد شمع…
از نامهام آن شوخ مکدر شده باشد
از نامهام آن شوخ مکدر شده باشد مرزاست به حرف فقرا تر شده باشد دی نالهٔ گمکرده اثر منفعلم کرد این رشته گلوگیر چه گوهر…
آسان مکن تصور بار مغان کشیدن
آسان مکن تصور بار مغان کشیدن سر میدهد به سنگت رطل گران کشیدن نشر و نمای هستی چون شمع خودگدازیست میباید از بهارت رنج خزان…
آغاز نگاهم به قیامت نظری داشت
آغاز نگاهم به قیامت نظری داشت واکردن مژگان چراغم سحری داشت خوابم چه خیال است به گرد مژه گردد بالین منگم شده آرام پری داشت…
اگر برافکنی از روی ناز طرف نقاب
اگر برافکنی از روی ناز طرف نقاب بلرزد آینه برخود چوچشمهٔ سیماب به یاد شبنمگلزار عارضت عمریست خیال مشق شنا میکند به موجگلاب زبرق حیرت…
اگر مشت غبار خود پریشان میتوانکردن
اگر مشت غبار خود پریشان میتوانکردن به چشم هر دو عالم ناز مژگان میتوانکردن متاع زندگی هر چند میارزد به باد اینجا به همت اندکی…
امروز بعد عمری دلدار یاد ما کرد
امروز بعد عمری دلدار یاد ما کرد شرم تغافل آخر حق وفا ادا کرد خاک رهیم ما را آسان نمیتوان دید مژگان خمید تا چشم…
آنجا که فشارد مژهام دیدهٔ تر را
آنجا که فشارد مژهام دیدهٔ تر را پرواز هوس پنبهکند آبگهر را وقت است چوگرداب به سودای خیالت ثابت قدم نازکنم گردش سر را محوتو…
آنها که لاف افسر و اورنگ میزنند
آنها که لاف افسر و اورنگ میزنند در بام هم سریستکه برسنگ میزنند جمعی که پا به منزل و فرسنگ میزنند در یاد دامن تو…
ای ابر! نی به باغ و نه در لالهزار بار
ای ابر! نی به باغ و نه در لالهزار بار یادی ز اشک من کن و درکوی یار بار قامت به جهد، حلقه شد، اما…
ای بی خبر مسوز نفس در هوای فیض
ای بی خبر مسوز نفس در هوای فیض بی چاک سینه نیست چو صبح آشنای فیض ای دانه کلفت ندمیدن غنیمت است رسوا مشو به…
ای خیال آوارهٔ نیرنگ هوش
ای خیال آوارهٔ نیرنگ هوش تا توانی در شکست رنگ کوش تا نفس باقیست ما و من بجاست شمع بیکشتن نمیگردد خموش زندگی در ننگ…
ای شمع تک وتاز نفس گرد سفر شد
ای شمع تک وتاز نفس گرد سفر شد اکنون به چه امید توان سوخت سحر شد در نسخهٔ بیحاصل هستی چه توان خواند زان خطکه…
ای مژدهٔ دیدار تو چون عید مبارک
ای مژدهٔ دیدار تو چون عید مبارک فردوس به چشمی که ترا دید مبارک جان دادم و خاک سرکوی تو نگشتم بخت اینقدر از من…
این انجمن افسانهٔ راز دهنی بود
این انجمن افسانهٔ راز دهنی بود هر جلوهکه دیدم نشنیدن سخنی بود این فرصت هستی که نفس کشمکش اوست هنگامهٔ بیتاب گسستن رسنی بود تا…
اینقدر نمیدانم صیدم از چه لاغر شد
اینقدر نمیدانم صیدم از چه لاغر شد کزتصور خونم آب تیغ اوتر شد حرف شعله خویش را، با محیط سرکرذم فلس ماهیان یکسر دیده سمندر…
با کف خاکستری سودای اخگر کردهایم
با کف خاکستری سودای اخگر کردهایم سر به تسلیم ادب گم در ته پر کردهایم آرزوها در مزاج ما نفس دزدید و سوخت خویش را…
باز از جهان حسرت دیدار میرسم
باز از جهان حسرت دیدار میرسم آیینه در بغل به در یار میرسم خوابم بهار دولت بیدار میشود هر چند تا به سایهٔ دیوار میرسم…
بازآکه بیجمالت توفان شکسته بر دل
بازآکه بیجمالت توفان شکسته بر دل تو بار بسته بر ناز ما دست بسته بر دل سرو تو در چه گلشن دارد خرام عشرت چون…
بجاستشکوهٔ ما تا ره فغان خالیست
بجاستشکوهٔ ما تا ره فغان خالیست زمین پراست دلش بسکه آسمان خالیست سراغ بلبل ما زین چمن مگیرومپرس خیال ناله فروش است و آشیان خالیست…
بر خود از ساز شکفتنکیگمان دارد عقیق
بر خود از ساز شکفتنکیگمان دارد عقیق درخور نامت تبسم در دهان دارد عقیق جای آن داردکه باشد باب دندان طمع نسبت دوری به لعل…
برآرد گَرَم آتش دل زبانه
برآرد گَرَم آتش دل زبانه شودگرد بال سمندر زمانه گشایمگر از بیخودی شست آهی کنم قبهٔ چرخ زنبور خانه به صد لاف وارستگی صید خویشم…
برگ طربم عشرت بیبرگ و نواییست
برگ طربم عشرت بیبرگ و نواییست چون آبله بالیدنم از تنگقباییست در قافلهٔ بی جرس مقصد تسلیم بیطاقتی نبض طلب هرزهدراییست کو شور جنونیکه اسیران…
بستهام چشم امید از الفت اهل جهان
بستهام چشم امید از الفت اهل جهان کردهام پیدا چوگوهر در دل دریا کران بسکه پستی درکمین دارد بنای اعتبار بعد ازبن دیوارها بیسایه خواهد…
بسکه بیمارتو بر بستر غم یکرو ماند
بسکه بیمارتو بر بستر غم یکرو ماند یاد گرداندن اگر داشت ته پهلو ماند زندگی رفت ولی پاس وفا را نازم کز قد خم به…
بسکه ما را بر آن لقاست نگاه
بسکه ما را بر آن لقاست نگاه عالمی را به چشم ماست نگاه حیرت امروز بی بلایی نیست از مژه دست بر قفاست نگاه مایهٔ…
به اوجکبریاکزپهلوی عجز است راه آنجا
به اوجکبریاکزپهلوی عجز است راه آنجا سر موییگراینجا خمشوی بشکنکلاه آنجا ادبگاه محبت ناز شوخی برنمیدارد چو شبنم سر به مهر اشک میبالد نگاه آنجا…
به تاراج جنون دادم چه هستی و چه فرهنگش
به تاراج جنون دادم چه هستی و چه فرهنگش در آتش ریختم نامی که آبم میکند ننگش به مضمون جهان اعتبارم خنده میآید چها این…
به خود آنقدرکروفر مچینکه ببنددت پیکینکمر
به خود آنقدرکروفر مچینکه ببنددت پیکینکمر حذر از بلندی دامنی که گران کند ته چین کمر ز پیام نشئهٔ عزوشان به دماغ سفله فسون مخوان…
به رشتهات اثر وهم مدعاست گره
به رشتهات اثر وهم مدعاست گره تو گر زبند هوس واشوی کجاست گره طلسم وحشتی ای بیخبر چه خود راییست که شبنم تو به بال…
به سرم شور تمنای تو تا میپیچد
به سرم شور تمنای تو تا میپیچد دود در ساغر داغم چو صدا میپیچد حسرت چاک گرببان نشود دام کسی این کمندیست که در گردن…
به عجز کوش ز نشو و نما چه میجویی
به عجز کوش ز نشو و نما چه میجویی به خاک ریشهٔ توست از هوا چه میجویی دل گداخته اکسیر بینیازیهاست گداز درد طلب، کیمیا…
به گلزاری که آن شوخ پریپیکر کند بازی
به گلزاری که آن شوخ پریپیکر کند بازی غبارم چون پر طاووس گل بر سر کند بازی جهان دریای خون گردد اگر چشم سیه مستش…
به هر بزمی که باشد جلوه فرما جوهرتیغش
به هر بزمی که باشد جلوه فرما جوهرتیغش به چشم زخم دلها سرمهگردد جوهرتیغش زلال آبروها میزند موج از پر بسمل به کوثر سر فرو…
به وضع غربتم منظور بیتابیست آرامی
به وضع غربتم منظور بیتابیست آرامی ز موج گوهرم گرد یتیمی نیست بیدامی دل مایوس ما را ای فلک بیکار نگذاری حضور عشرت صبحی نباشد…
بهار عمر به صبح دمیده میماند
بهار عمر به صبح دمیده میماند نفس به وحشت صید رمیده میماند نسیم عیش اگر میوزد درین گلشن به صیت شهپر مرغ پریده میماند به…
بود داغ من مردم دیدهٔ شب
بود داغ من مردم دیدهٔ شب ز دود دلم موی ژولیدهٔ شب ز هر حلقهٔ طرهٔ اوست روشن به روی سحرحیرت دیدهٔ شب دل از…
بی فقر آشکار نگردد عیار مرد
بی فقر آشکار نگردد عیار مرد بخت سیه بود محک اعتبار مرد پاس وقار و سد سکندر برابر است جز آبرو چو تیغ نشاید حصار…
بیتأمل در دم پیری مده بیرون نفس
بیتأمل در دم پیری مده بیرون نفس از کتاب صبح مگذر سرسری همچون نفس جسم خاکی دستگاه معنی پرواز توست راست کن چندی درین خم…
بیرخت در چشمهٔ آیینه خاک است آب نیست
بیرخت در چشمهٔ آیینه خاک است آب نیست چشم مخملرازشوق پای بوست خواب نیست بعدکشتن خون ما رنگ ست درپرواز شوق آب وخاک بسملت ازعالم…
بیمغزی و داری به من سوخته جان بحث
بیمغزی و داری به من سوخته جان بحث ای پنبه مکن هرزه به آتشنفسان بحث از یک نفس است این همه شور من و مایت…
بزم ما را نیست غیر از شهرت عنقا شراب
بزم ما را نیست غیر از شهرت عنقا شراب کز صدای جام نتوان فرق کردن تا شراب ظرفو مظروف توهمگاه هستی حیرت است کس چه…
بسکه اینگلشن افسردهکدورت رنگ است
بسکه اینگلشن افسردهکدورت رنگ است نفس غنچهبرآبینهٔ شبنم زنگ است از تماشاگه حیرت نتوان غافل بود بزم بیرنگی آیینه سراپا رنگ است در مشرب زن…
بسکه رازعجز ما بالید پنهان زیرپوست
بسکه رازعجز ما بالید پنهان زیرپوست یک قلم چون آبلهگشتیم عریان زیرپوست گرشکست رنگ ما دیدی ز حال مپرس نامهٔ مجنون ندارد غیر عنوان زیر…
بعد ازین درگوشهٔ دل چون نفس جا میکنم
بعد ازین درگوشهٔ دل چون نفس جا میکنم چشم میپوشم جهانی را تماشا میکنم زان دهان بینشان هرگاه میآیم به حرف بر لب ذرات امکان…
به اندک شوخیی بنیاد تمکینکنده میگردد
به اندک شوخیی بنیاد تمکینکنده میگردد حیا تا لب گشود از هم تبسم خنده میگردد تنزه گر هوس باشد مجوشید آن قدر با هم که…
به پیری هم نیام غافل ز عشق آنکمان ابرو
به پیری هم نیام غافل ز عشق آنکمان ابرو حضور قامت خم گشته ایماییست زان ابرو دم تیغی چو اشک از خون من رنگین نمی…
به خوان لذت دنیاگزند بسیار است
به خوان لذت دنیاگزند بسیار است ترنجبینی اگر هست بر سر خار است به باد رفتهٔ ذوق فضولییم همه سر هوا طلبیها حباب دستار است…