باده ندارم که به ساغرکنم

باده ندارم که به ساغرکنم گریه ‌کنم تا مژه‌ای تر کنم کو تب شوقی‌ که دم واپسین آینه را آبله بستر کنم صف شکن ناز…

ادامه مطلب

باز درگلشن ز خویشم می‌برد افسون آب

باز درگلشن ز خویشم می‌برد افسون آب در نظر طرز خرامی دارم از مضمون آب شورش امواج این دریا خروش بزم‌کیست نغمه‌ای تر می‌فشارد مغزم…

ادامه مطلب

ببند چشم و خط هرکتاب را دریاب

ببند چشم و خط هرکتاب را دریاب ز وضع این دو نقط انتخاب را دریاب جهان خفته به هذیان ترانه‌ها دارد توگوش واکن و تعبیر…

ادامه مطلب

بر تماشای فنایم دوخت پیریها نظر

بر تماشای فنایم دوخت پیریها نظر یافتم در حلقه‌گشتن حلقهٔ چشم دگر از هجوم حیرتم راه تپیدن وانشد پیکرم سر تا قدم اشکی‌ست در چشم‌گهر…

ادامه مطلب

بر قماش پوچ هستی تا به‌کی وسواسها

بر قماش پوچ هستی تا به‌کی وسواسها پنبه‌ها خواهد دمید آخر ازین کرباسها شیشهٔ ساعت‌خبر زساز فرصت‌می‌دهد خودسران غافل مباشید ازصدای طاسها عبرت آنجاکز مکافات…

ادامه مطلب

برکاغذ آتش زده هر چند سواریم

برکاغذ آتش زده هر چند سواریم فرصت شمران قدم آبله داریم چون شمع تلاش همه زین بزم رهایی است گل می‌دمد آن خار که از…

ادامه مطلب

بس رشک قامت او سوخت سر تا پای سرو

بس رشک قامت او سوخت سر تا پای سرو موج قمری ریخت از خاکستر اجزای سرو پیکر آزادی و بار تحمل تهمتست یک قلم دست…

ادامه مطلب

بسکه بی روی تو خجلت‌ کرد خرمن زندگی

بسکه بی روی تو خجلت‌ کرد خرمن زندگی بر حریفان مرگ دشوارست بر من زندگی با چنین دردی ‌که باید زیست دور از دوستان به‌…

ادامه مطلب

بسکه ساز این بساط آشفتگیهای دل است

بسکه ساز این بساط آشفتگیهای دل است بی‌شکست شیشه امید چراغان مشکل است صید مجنون‌طینتان بی‌دام الفت مشکل است هرکه بیمار محبت‌گشت سرتا پا دل…

ادامه مطلب

بعد مردن از غبارم‌ کیست تا یابد نشان

بعد مردن از غبارم‌ کیست تا یابد نشان نقش پای موج هم با موج می‌باشد روان خامشی مهری‌ست بر طومار عرض مدعا همچو شمع‌کشته دارم…

ادامه مطلب

بندگی با معرفت خاص حضور آدمی‌ست

بندگی با معرفت خاص حضور آدمی‌ست ورنه اینجاسجده‌ها چون سایه یکسر مبهمی‌ست با سجودت از ازل پیشانی‌ام را توأمی‌ست دوری اندیشیدنم زان آستان نامحرمی‌ست آه…

ادامه مطلب

به پیری از هوس زندگی خمار مکش

به پیری از هوس زندگی خمار مکش سپیدکشت سرت دیگر انتظار مکش تعلق من وما ننگ جوهر عشق است چو اشک گوهر غلتان دل به…

ادامه مطلب

به خاک تیره آخر خودسریها می‌برد ما را

به خاک تیره آخر خودسریها می‌برد ما را چو آتش‌گردن‌افرازی ته پا می‌برد ما را غبار حسرت ما هیچ ننشست اززمینگیری که‌هرکس می‌رود چون‌سایه از…

ادامه مطلب

به دل‌ گر یک شرر شوق تو پنهان می‌توان ‌کردن

به دل‌ گر یک شرر شوق تو پنهان می‌توان ‌کردن چراغان چشمکی در پرده سامان می‌توان کردن به رنگ غنچه ‌گردامان جمعیت به چنگ افتد…

ادامه مطلب

به روی من ز کجا رنگ اعتبار نشیند

به روی من ز کجا رنگ اعتبار نشیند سحر شوم همه گر بر سرم غبار نشیند نفس به دل شکند بال اگر رمد ز تپیدن…

ادامه مطلب

به صفحه‌ای‌ که حدیث جنون‌ کنم تحریر

به صفحه‌ای‌ که حدیث جنون‌ کنم تحریر ز سطر، ناله تراود چو شیون از زنجیر چه ممکن است در این انجمن نهان ماند سیاه‌بختی عاشق…

ادامه مطلب

به‌ کنج زانوی تسلیم طرح امن انداز

به‌ کنج زانوی تسلیم طرح امن انداز در آب آینه‌، موجیست بی‌نشیب و فراز به پردهٔ تو ز ساز عدم نوایی هست که هر نفس…

ادامه مطلب

به نظم عمرکه سر تا سرش روانی بود

به نظم عمرکه سر تا سرش روانی بود خیال هستی موهوم سکته‌خوانی بود چه رنگها که ندادم به بادپیمایی بهار شمع در این انجمن خزانی…

ادامه مطلب

به هوس چون پر طاووس چمنها دارم

به هوس چون پر طاووس چمنها دارم داغ صد رنگ خیالم چقدر بیکارم بلبل من به نفس شور بهاری دارد می‌توان غنچه صفت چیدگل از…

ادامه مطلب

بهار آیینهٔ رنگی‌که باشد صرف آیینت

بهار آیینهٔ رنگی‌که باشد صرف آیینت شکفتن فرش گلزاری‌که بوسد پای رنگینت عرق ساز حیا از جبهه‌ات ناز دگر دارد به‌شبنم داده خورشیدی گهرپرداز پروینت…

ادامه مطلب

به‌کوی‌دوست‌که تکلیف بی‌نشانی بود

به‌کوی‌دوست‌که تکلیف بی‌نشانی بود غبار گشتنم اظهار سخت ‌جانی بود ز ناتوانی شبهای انتظار مپرس نفس‌ کشیدن من بی ‌تو شخ‌کمانی بود گذشتم از سر…

ادامه مطلب

بی زنگ درین محفل آیینه نمی‌باشد

بی زنگ درین محفل آیینه نمی‌باشد آن دل‌که تهی باشد ازکینه نمی‌باشد هر جلوه که در پیش است گردش به قفا دریاب فردایی این عالم…

ادامه مطلب

بی‌پرده است جلوه ز طرف نقاب صبح

بی‌پرده است جلوه ز طرف نقاب صبح تاکی روی چو دیده‌ای انجم به خواب صبح اهل صفا ز زخم‌ گل فیض چیده‌اند بیرون چاک سینه…

ادامه مطلب

بیدلان چند خیال گل و شمشاد کنید

بیدلان چند خیال گل و شمشاد کنید خون شوید آن همه کزخود چمن ایجاد کنید کو فضایی که توان نیم تپش بال افشاند ای سیران…

ادامه مطلب

بی‌کمالی‌نیست دل از شرم چون می‌گردد آب

بی‌کمالی‌نیست دل از شرم چون می‌گردد آب از عرق آیینهٔ ما را فزون می‌گردد آب از دم گرم مراقب‌طینتان غافل مباش کزشرارتیشه اینجا بیستون می‌گردد…

ادامه مطلب

پر افشانم چو صبح اما گرفتاری هوس دارم

پر افشانم چو صبح اما گرفتاری هوس دارم به قدر چاک دل خمیازهٔ شوق قفس دارم فسون اعتبار افسانهٔ راحت نمی‌باشد چو دریا درخور امواج…

ادامه مطلب

بسکه از طرز خرامت جلوهٔ مستانه ریخت

بسکه از طرز خرامت جلوهٔ مستانه ریخت رنگ از روی چمن چون باده ازپیمانه ریخت حسرت وصل تو برد آسایش از بنیاد دل پرتوشمعت شبیخونی…

ادامه مطلب

بس‌که دارد برق تیغت درگذشتنها شتاب

بس‌که دارد برق تیغت درگذشتنها شتاب رنگ نخجیر تو می‌گردد ز پهلوی‌کباب ناز اگرافسون نخواند مانع آن جلوه‌کیست در بنای وهم غیرآتش زن وبرخود بتاب…

ادامه مطلب

بسکه نیرنگ قدح چیده‌ست در اندیشه‌ام

بسکه نیرنگ قدح چیده‌ست در اندیشه‌ام می‌کند طاووس فریاد از شکست شیشه‌ام تخم عجزم در زمین ناامیدی کشته‌اند ناله می‌بالد به رنگ تار ساز از…

ادامه مطلب

بنای رنگ فطرت بر مزاج دون نمی‌باشا

بنای رنگ فطرت بر مزاج دون نمی‌باشا زمین خانهٔ خورشید جز گردون نمی‌باشد شکست‌ کار دنیا نیست تشویش دماغ من خیال موی چینی در سر…

ادامه مطلب

به بر کشید ز بس جوش نازکی تنگش

به بر کشید ز بس جوش نازکی تنگش فشار چین جبین ریخت با عرق رنگش درین چمن سر و برگ حضور رنگ‌ کراست‌؟ حنا اگر…

ادامه مطلب

به حیرت خویش را بیگانهٔ ادراک می‌سازم

به حیرت خویش را بیگانهٔ ادراک می‌سازم جنون ناتوانم جیب مژگان چاک می‌سازم تماشاهاست نیرنگ تحیرگاه الفت را تو با آیینه و من با دل…

ادامه مطلب

به دل دارم چو شمع از شعله‌های آه سامانی

به دل دارم چو شمع از شعله‌های آه سامانی مرتب کرده‌ام از مصرع برجسته دیوانی خراش تازه‌ای در طالع نظاره می‌بینم درین گلشن ز شوخی…

ادامه مطلب

به روی آن جهان جلوه‌، یک عالم نقاب افتد

به روی آن جهان جلوه‌، یک عالم نقاب افتد که چشم خیره‌بینان در خیال آفتاب افتد بقدر نفی ما آماده است اثبات یکتایی کتان چندان‌که…

ادامه مطلب

به صد وحشت رفیق آه بی تاثیر گردیدم

به صد وحشت رفیق آه بی تاثیر گردیدم ز چندین رنگ جستم تا پر این تیر گردیدم به دوش شعله چندین دود بست امید خاکستر…

ادامه مطلب

به فقر آخر سر و برگ فنای خویشتن‌ گشتم

به فقر آخر سر و برگ فنای خویشتن‌ گشتم سراب موج نقش بوریای خویشتن‌ گشتم به تمثال خمی چون ماه نو از من قناعت‌کن بس…

ادامه مطلب

به مکتب هوس از کیف و کم چه فهمیدی

به مکتب هوس از کیف و کم چه فهمیدی تو فطرت عدمی از عدم چه فهمیدی نظر بر اوج سپهرت بلند تاخت چه دید سرت…

ادامه مطلب

به هرکجا مژه‌ام رنگ خواب می‌ریزد

به هرکجا مژه‌ام رنگ خواب می‌ریزد گداز شرم به رویم گلاب می‌ریزد مباش بیخبر از درس بی‌ثباتی عمر که هر نفس ورقی زین‌ کتاب می‌ریزد…

ادامه مطلب

بهار آن دل ‌که خون ‌گردد به سودای ‌گل رویی

بهار آن دل ‌که خون ‌گردد به سودای ‌گل رویی ختن فکری‌ که بندد آشیان در حلقهٔ مویی سحر آهی‌ که جوشد با هوای سیر…

ادامه مطلب

به‌کنج نیستی عمریست جای خویش می‌جویم

به‌کنج نیستی عمریست جای خویش می‌جویم سراغ خود ز نقش بوریای خویش می‌جویم هدایت آرزویم می‌کشم دستی به هر گنجی درین ویرانه چون اعما عصای…

ادامه مطلب

بی خبر از خود مگذر، جانب دل هم نظری

بی خبر از خود مگذر، جانب دل هم نظری ای چمنستان جمال‌، آینه دارد سحری زندگی یک دو نفس‌، این همه پرواز هوس کاغذ آتش…

ادامه مطلب

بیاکه هیچ بهاری به حسرت ما نیست

بیاکه هیچ بهاری به حسرت ما نیست شکسته رنگی امید بی‌تماشا نیست به قدر پر زدن ناله وسعتی داریم غبارشوق جنون مشرب است صحرا نیست…

ادامه مطلب

بیخودی ننهفت اسرار دل غم پیشه‌ام

بیخودی ننهفت اسرار دل غم پیشه‌ام بوی می آخر صدا شد از شکست شیشه‌ام دیگ بحر از جوش ننشیند به سرپوش حباب مهر خاموشیست داغ…

ادامه مطلب

بی‌کدورت نیست هرجا محرمی یا غافلی‌ست

بی‌کدورت نیست هرجا محرمی یا غافلی‌ست زندگانی هرچه باشد زحمت آب وگلی‌ست آنچه از نقش رم و آرام امکان دیده‌ای خاک‌کلفت مرده‌ای یاخون حسرت بسملی‌ست…

ادامه مطلب

پایمالیم و فارغ ازگله‌ایم

پایمالیم و فارغ ازگله‌ایم سر به بالین شکر آبله‌ایم منزل و مقصدی معین نیست لیک در فکر زاد و راحله‌ایم همه چون اشک می‌رویم به…

ادامه مطلب

پرواز بی نشانی دارد دماغ جاهم

پرواز بی نشانی دارد دماغ جاهم بشکن غبار امکان تا بشکنی کلاهم سر رشتهٔ جنونم ‌گیسوی ‌کیست یا رب شد دهر سنبلستان از پیچ و…

ادامه مطلب

پیرو تسلیم باش آخر به جایی می‌رسی

پیرو تسلیم باش آخر به جایی می‌رسی از سر ما گر قدم سازی به پایی می‌رسی کاروانها می‌رود زبن دشت بی‌گرد سراغ می‌شوی‌ گم تا…

ادامه مطلب

تا بست ادب نامهٔ من در پر بسمل

تا بست ادب نامهٔ من در پر بسمل پرواز گرفته‌ست شکن در پر بسمل یاد تب شوقی ‌که ز سامان تپیدن آسودگیم داشت سخن در…

ادامه مطلب

تا چشم تو شد ساغر دوران تغافل

تا چشم تو شد ساغر دوران تغافل خون دو جهان ریخت به دامان تغافل بر زخم که خواهی نمک افشاند که امروز گل‌ کرده تبسم…

ادامه مطلب

تا دل از انجمن وصل تو مأیوس نبود

تا دل از انجمن وصل تو مأیوس نبود جوهر ناله درین آینه محسوس نبود شب که شوق تو خسک در جگر محفل ریخت شعلهٔ شمع…

ادامه مطلب